19 مرداد 1402 | 24 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

احتیاط - جلسه 135

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین.

در آستانه شهادت مولای‌مان حضرت ابوجعفر محمدبن علی الجواد صلوات‌الله علیهم اجمعین هستیم. این شهادت جانسوز را خدمت حضرت بقیة‌الله الاعظم ارواحنا فداه و عمه مکرمه‌شان فاطمه معصومه علیها السّلام و همه‌ی شیعیان و موالیان آن بزرگواران و شما اعزّه تسلیت عرض می‌کنم. و امیدواریم که همه‌ی ما جزء شیعیان و موالیان راستین آن بزرگوار و آباء گرام و ابناء گرامش بوده باشیم ان شاءالله و در دنیا و آخرت دست‌مان از دامان پرمهر و محبت آن بزرگواران محروم نماند. این صلوات خاصه آن وجود مبارک را خدمت‌شان تقدیم می‌کنیم.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى عَلَمِ التُّقى، وَنُورِ الْهُدَى، وَمَعْدِنِ الْوَفاءِ، وَفَرْعِ الْأَزْکِیاءِ، وَخَلِیفَةِ الْأَوْصِیاءِ، وَأَمِینِکَ عَلَى وَحْیِکَ. اللّهُمَّ فَکَما هَدَیْتَ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ، وَاسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَیْرَةِ، وَأَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدى، وَزَکَّیْتَ بِهِ مَنْ تَزَکَّى، فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیائِکَ، وَبَقِیَّةِ أَوْصِیائِکَ، إِنَّکَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. اللّهمَّ صلِّ عَلی مُحمّد وَ آلِ مُحمّد».

خب بحث در صورت رابعه بود که نه دلیل واجب اطلاق دارد و نه دلیل جزء و شرط که قهراً این‌جا دست‌مان دیگه از اصل لفظی محروم هست. نوبت به اصل عملی می‌رسد که ببینیم مقتضای اصل عملی چیه، که مقام ثانی برای همین منعقد شده که وظیفه را در این مورد روشن کند. بنابراین وارد مقام ثانی می‌شویم.

در مقام ثانی که مقتضای اصل عملی در این صورت چیست؟ آیا باید بعد از تِذکار منسی را اعاده کند یا نکند؟ محقق خوئی قدس سره می‌فرمایند که دو صورت در این‌جا هم متصور است.

صورت أولی این هست که بعد از تذکار که فهمید فراموش کرده اصلاً امکان تدارک دیگر وجود ندارد. مثل این‌که فرض کنید مولا گفته است از اول طلوع آفتاب تا غروب در فلان مکان باش و این اول صبح یادش رفت که از اول طلوع آفتاب؛ یک ساعت، دو ساعت گذشت یادش آمد، خب دیگه این‌جا اصلاً امکان تدارک نیست. اگر از آن ساعتی هم که یادش آمده تا آخر وقت؛ این از اول طلوع نمی‌شود. مثل این‌که کسی مولا فرموده است که صم از طلوع فجر تا غروب آفتاب؛ این اصلاً فراموش کرد ماه رمضان است نیت نکرد. حالا یک دفعه یادش آمد اِ! ماه رمضان است و این‌جا اگر بخواهیم بگوییم درست است قابل امتثال نیست مگر شارع بیاید یک تعبدی بکند و الا قابل امتثال نیست. یا کسی از سفر وارد حضر شد؛ خب او هم همین جور است دیگه، امکان ندارد این روزه ...؛ مگر یک دلیلی بیاید بگوید.

صورت ثانیه این است که نه، قابل تدارک هست. مثل این‌که دارد نماز می‌خواند؛ در اثناء نماز فهمید که حالا یک چیزی را یادش رفته، «بعد ما تجاوز من المحل» این‌جور مثال می‌زند. یا نه، نماز را هم تمام کرده؛ سلام نماز را هم گفته؛ آن‌وقت وقت باقی است. می‌فهمد مثلاً فلان جزء را فراموش کرده، این دو صورت.

در هر دو صورت البته می‌فرمایند وظیفه احتیاط نیست و إتیان به آن منسی نیست در هر دو صورت، البته مع تفصیلٍ در صورت ثانی، ولی فتوای خودشان این است که نیست.

اما الصورة الأولی؛ می‌فرمایند برای این‌که درحقیقت این‌جا شک ما برمی‌گردد به شک در تکلیف، یعنی اگر حالا که فراموش کرده فرض این است اطلاقی و عمومی نداریم دیگه، نه در ناحیه تکلیف نه در ناحیه شرط، و امکان إتیان به منسی هم نیست دیگه، خب در این‌جا اگر آن یک ساعت فراموش شده؛ این جزء باشد بنحو مطلق که حتی در حال نسیان هم دخالت دارد و شارع دست از آن برنمی‌دارد و این‌ها؛ پس من دیگه تکلیفی الان ندارم. اگر آن جزئیتش مال حال ذُکر باشد خب من الان تکلیف دارم به این‌که خب آن‌وقت فراموش کردم و ذُکر نبوده، جزء نبوده و الان این مابقی مورد تکلیف است. پس چون امر مردد می‌شود بین این‌که یا مطلق است که نتیجه‌اش این است که من تکلیف نداشته باشم یا مطلق نیست که نتیجه‌اش این است که من الان تکلیف داشته باشم. پس شک در تکلیف می‌کنم و چون فرض هم این است که ما اطلاقی نداریم. اطلاق لفظی نداریم که از رهگذر او وظیفه را روشن کنیم. نه در ناحیه تکلیف نه در ناحیه جزء و شرط؛ فرض این است که اطلاقی نداریم پس الان شک می‌کنم من الان بالاخره الان تکلیف دارم یا ندارم؟ خب هم برائت شرعی هم برائت عقلی مورد پیدا می‌کند و جاری می‌شود و لازم نیست بیاورد. مثل همین باب صوم که اگر ادله‌ای نبود که شارع قبول فرموده که هر وقت یادت آمد یا از سفر آمدی؛ قبل از ظهر بود نیت کنی کفایت می‌کند؛ حسب قاعده، طبق اصول مرخصه این بود که امروز روزه بر تو واجب نیست و آن دلیل می‌خواست. کما این‌که بعض صور هست که معمولاً هم فتوا نمی‌دهند؛ یعنی فتوای معروف این است که آن‌جا هم کفایت می‌کند ولی پدر ما رحمة‌الله علیه نقل می‌کردند که یک وقتی در محضر مرحوم آیت‌الله گلپایگانی همین بحث بود من گفتم مرحوم میرزای شیرازی اشکال می‌کند یا فتوا به عدم می‌دهد. همین چیزی که رسم است؛ مثلاً کسی حاضر است، می‌رود چهارفرسخی و برمی‌گردد، چیزی هم نمی‌خورد، مثلاً بچه‌اش را می‌خواهد ببرد و برگرداند. او مثلاً روزه برایش مشکل است می‌خواهد ببرد او را چهارفرسخی؛ خب می‌رود برمی‌گردد. آیا این می‌تواند روزه بگیرد؟ خب آقایان این را گفتند مثل آن‌جایی است که مسافر حاضر می‌شود. میرزا فرموده است که آن مال کسی است که اصلاً مسافر بوده وارد می‌شود. اما کسی که حاضر بوده؛ ثمّ سافر ثمّ حضر؛ این‌جا مشمول ادله نیست. این را اصلاً ایشان اشکال می‌کرد به فتوا، می‌گفتند آقای گلپایگانی برایش خیلی ثقیل بود که مثلاً ...، می‌گفتند من ببینم این فتوا را، رساله ایشان را بردم خدمت‌شان نشان دادم. خب این صورت أولی که بحثش واضح است و همین است که فرموده شده است.

اما الصورة الثانیه که قابل تدارک است و امکان تدارک هست. این‌جا را ایشان می‌فرمایند که این درحقیقت؛ این صورت ثانیه شک ما درحقیقت در این است که به این مافعلنا می‌توانیم اکتفا کنیم؟ آن‌جا مافعلنایی نداشتیم در صورت اول، فلذا مستقیماً گفتیم آن‌جا شک در تکلیف است و برائت جاری می‌شود که چون اول صبح مثلاً آن فراموش کرده بودیم دیگه، اما این‌جا فرض این است که یک نمازی را خوانده یا بخشی‌اش را خوانده، وسط نماز اگر باشد بخشی‌اش را خوانده، اگر نماز را تمام کرده نمازی را خوانده، حالا نمی‌دانیم با این نمازی که خواندیم به این می‌توانیم اکتفا کنیم و این مسقط آن تکلیف ما هست یا نیست؟ اگر آن منسی در این صورت مطلقه باشد جزئیت و شرطیتش؛ خب ما باید اعاده کنیم نماز را و به این نمی‌توانیم اکتفا  کنیم چون مطلق است. فلذاست اگر وارد مثلاً قرائت شده و حالا «وَ لاَ الضَّالِّینَ» دارد می‌گوید شک می‌کنیم بسم الله را گفتیم یا نگفتیم؟ و بسم الله جزئیتش مطلقه باشد و حالت نسیان هم جزئیت داشته باشد. خب باید برگردیم. لولا قواعد دیگری که شارع وضع فرموده؛ ما اگر بودیم و آن تکلیف و این؛ باید برمی‌گشتیم. ولی اگر جزئیه مقیده باشد؛ یعنی این وجوب بسم الله مال حال ذُکر است و همه‌ی اجزاء همین طور؛ مال حال ذُکر باشد، خب الان واقعاً در نماز خللی نیست، خب آن وقت یادش رفته پس جزئیت نداشته، این نماز مأتیٌ‌بها؛ این عین مأمورٌبه‌ها است و اجزاء آن قهری است دیگه، «الانطباق قهریٌ و الإجزاء عقلیٌ» می‌شود. همان‌که مولا خواسته بوده این نماز همان است.  

س: نسبت به فرد است دیگه، درست است؟

ج: بله؟

س: یعنی نسبت به فرد هم جزئیتش؛ هر فردی هم فراموش کردی ...

ج: بله دیگه؛ چون جزئیتش یعنی آن مجعول شرعی این است که این هر یک از این‌ها مال حال ذُکر است. خب من آن موقع که فراموش کردم پس این جزء نبوده دیگه.

س: نه، می‌خواهم ببینم « بحث عنوان و فرد این‌جا می‌آید دیگه؟ یک کسی بگوید آن بحث آن بحث عنوان و فرد این‌جا هم می‌آید دیگه؟ یک کسی بگوید آقا، جزئیتش مال حالت ذُکر است ولی در فرض این‌که کلاً فراموش بکنیم.

ج: بله، آن خب بله، آن فراموشی‌‌ها را هم باید دید که شارع چه جوری لحاظ کرده،

س: بله دیگه، آن‌موقع این طوری

ج: او می‌تواند بگوید اگر تا دو ساعت فراموش کردی مثلاً.

س: نه کلاً فراموشی در بازه زمانی به طور کلی نه فرد، همان بحثی که سابق بود.

ج: در چی؟

س: در کل بازه زمانی اگر فراموش کرد.

ج: بله، اگر آن‌جوری بگوید مثلاً.

می‌فرمایند که بنابراین ما این‌جا شک می‌کنیم که الان این شرطیتش مطلقه است یا مقیده است به حال ذُکر؟ بنابراین باز این‌جا هم نسبت به حال نسیان که آیا من در صورتی که نسیان کردم وظیفه دارم یا وظیفه  ندارم؟ خب شک من باز شک در تکلیف است دیگه در این صورت، این‌جا هم مرجع برائت است. ولو این‌که یک تفاوتی با ماقبل داشت که این‌جا به صورت بدوی آدم این‌جوری می‌گوید. می‌گوید نمی‌دانم با این عمل می‌تواند، ساقط می‌شود آن یا نه؟ با این ما أتیت‌به می‌توانم اکتفا کنم یا نه؟ ولی آن‌جا ما أتیت‌به ندارد آن‌جا، این‌جا چرا، یک چیزی دارد که...؛ ولی دقت که می‌کنیم این‌جا هم شک در تکلیف است دیگه درحقیقت، یعنی الان نمی‌دانیم. مولا به من گفته و فرموده که این جزء را یا این شرط را حتی در حالت نسیان هم من واجب کردم، لازم کردم یا نه.

س: توی آن فرض قبلی هم ما أتیت کلاً نمی‌توانیم داشته باشیم؟

ج: بله؟

س: توی فرض قبلی هم می‌شود ما أتیت داشته باشیم ولی قابل تدارک نباشد.

ج: حالا مثلاً آن‌جاها هم یک...

س: مثلاً در یک موقعی من یادم بیاید که روی مثال نماز یک رکعت وقت هم نباشد.

ج: خب آن برمی‌گردد به همان دوم که ممکن نیست.

س: نه دیگه، تدابیر ممکن نیست دیگه

ج: نه دیگه؛ تدارک ممکن نیست. دومی ...، اولی این‌که تدارک ممکن نیست، به هر نحوی تدارک ممکن نیست

س: همین را عرض می‌کنم. شما می‌فرمایید ما أتیت به نداریم

ج: بله دیگه، نداریم دیگه، تدارک ممکن نیست. یعنی چی را مثلاً؟ حالا بله، این‌جوری هم آن‌جا ممکن است که حالا این مثال ایشان این است که اول وقت فراموش کرده، حالا یک وقتی هم ممکن است نه، اول وقت هم فراموش نکرده، وسط وقت یک دفعه غافل شد رفت مثلاً بیرون از آن منطقه‌ای که گفته بود از اول صبح تا غروب این‌جا باش؛ مثلاً توی عرفات فرض کنید. فرض کنید اگر چنین چیزی را داشتیم باید باشی، این‌جا باشی، توی منا باید باشی، این وسط کار یک دفعه غفلت برایش حاصل شد یک کسی گفت بیا برویم تا فلان‌جا و برگردیم؛ بلند شد رفت، بعد برگشت بعد گفت اِ! ما باید از اول صبح متصلاً تا فلان‌وقت این‌جا بودیم. وسطش نشد، دیگه قابل تدارک هم نیست دیگه، بعد ایشان می‌فرمایند که خلاصه این‌جا مرجع برائت است بعد ما عرفت که ما گفتیم تکلیف به ناسی صحیح است. که این عبارت ایشان «بعد ما عرفت من إمکان تکلیف الناسی بغیر ما نسیه من الأجزاء والشرائط». که این‌جا تصریح می‌شود که آن بحث ما...

س: بغیر ما نسیه

ج: بغیر ما ...، می‌خواهیم ببینیم تکلیف ناسی بغیر ما نسیه درست است یا نه من الاجزاء و الشرائط؟ خب این‌جا بنابراین می‌گوییم که می‌دانیم مولا.... این‌جوری می‌شود دیگه، می‌دانیم مولا مثلاً به آن‌ها که امر کرده، به آن‌ها بغیر ما نسیه، نمی‌دانیم او مقید هست به این ما نسیه یا مقید نیست. پس درحقیقت این‌جوری می‌شود، به اقل و اکثر برمی‌گردد. آن غیر ما نسیه امر دارد. نمی‌دانیم آن غیر ما نسیه مقید شده به ما نسیه أم لا؟ اصل لفظی البته نداریم که روشن بکند. خب این‌جا درحقیقت مثل اقل و اکثر ارتباطی می‌شود برائت جاری می‌کنیم. و به تعبیر آخر علم داریم که این جامع بین واجد و فاقد واجب است. یعنی این، همین غیر مانسیه، نسبت به آن ما نسیه و مقید به او شک داریم. نسبت به او برائت جاری می‌کنیم و این، و این روی چه مسلکی درست است این حرف و این برائت؟ روی مسلک کسی که  می‌گوید که تکلیف غافل و ناسی بغیر ما نسیه و بغیر ما غفل عنه درست است.

س: یک تهافتی توی مورد اول و ثانی است؛ ما متوجه آن نمی‌شویم. این‌جا اول که مقتضا، توی مورد اول می‌گوید مقتضای اطلاق این است که ثبوت امر باشد. یعنی امر دیگر ما نداریم و مقتضای تقیُّد این است که امر متعلق باشد به وقوع در ساعت متأخره و وجوبی داریم. توی اولی می‌گوید مقتضای اطلاق این است که ثابت بشود من تکلیفی نداشته باشم، آن‌جا که تدارکش امکان ندارد؛ اما توی مورد ثانی برعکس این می‌گوید ایشان، توی مورد ثانی می‌فرماید که مقتضای اطلاق برعکس است. مقتضای اطلاق این است که لَزِمَ اعادتها، قبلی می‌گوید لَزِمَ سقوط، توی این‌جا اگر می‌گوییم مطلق باشد جزئیت لَزِمَ اعادتها.

ج: بله، درست است.

س: ما مقتضای اشتراک جزئیت را بنحو اطلاق وقتی تصویر کردیم که لازمه‌اش این است که تو، منسی را هم شارع می‌خواهد و باید او را بیاوری در حالی که تو نیاوردی و لَزِمَ اعادتها، دیگه فرقی نمی‌کند. چه در فرض امکان تدارک باشد چه در فرض عدم امکان تدارک باشد. ایشان یک بار اقتضای، مقتضای اطلاق را می‌گوید سقوط امر است «و لا یلزم منه اعاده»، یک جای دیگر می‌گوید لَزِمَ اعادتها، یعنی دقیقاً توی ثانی برعکس اول می‌گوید.

ج: خب بله

س: خب الان کدام است مقتضای اطلاق و تقیید؟

ج: همین دیگه، این نکته‌اش که عرض کردم. ببینید؛ در صورتی که، در صورت اول درحقیقت شک من به چی برمی‌گردد؟ چون آن امر اولی و مأمور به امر اول را که معلوم است من نمی‌توانم انجام بدهم.

س: خب پس انجام ندادم؟

ج: ندادم دیگه.

س: خب، پس تکلیف هنوز بر عهده من هست دیگه، من به مطلق...

ج: نه، نه، دیگه اصلاً نمی‌شود هم آن تکلیفِ باشد.

س: ببینید؛ وقتی شما تکلیف به منسی امکان داشته باشد شارع هنوز به سر تکلیفش باقی است. می‌گوید من هنوز از تو می‌خواهم.

ج: چه می‌خواهد؟

س: همین را، همین جزئی که مطلق است. اگر فرض کنید که

ج: دقت بکنید! ندارد، ببینید؛ گفته از اول طلوع فجر تا غروب آفتاب در این مکان، در عرفات باش، من فراموش کردم. یک ساعتش را اول نبودم. درست؟ حالا که فراموش کردم در این‌جا پس آن امر از آن موقع تا این موقع باش؛ این‌که دیگر معنی ندارد.

س: امکان ندارد

ج: امکان امتثال؛ صبر کنید

س: نه، ... از بنده امکان امتثال ندارد درست است

ج: خب صبر کنید؛ حالا، پس شک من این‌جا به چی برمی‌گردد که آیا بقیه روز را بمانم یا نه؟

س: به تکلیف دیگری

ج: به این‌که آیا تکلیفی به این دارم؟ آن تکلیف که دیگر نمی‌شود. تکلیفی دارم یا ندارم؟

س: لذا دلیل خاص می‌خواهد

ج: درست؟ پس برائت جاری می‌کنم. یعنی اگر آن مطلقِ باشد من اصلاً دیگر تکلیفی ندارم الان، اگر مطلقِ نباشد من الان تکلیف دارم. پس من بازگشت این شک من به این است که الان تکلیف دارم یا ندارم؟

ج: فعلاً با این مقدار دلیل تکیفی ندارم

ج: ندارم. شک در تکلیف دارم.

س: الان وقتی که شما می‌فرمایید شرطیتش، جزئیتش، حالا در فرض ... جزئیت آن آنات اول بغیر من نسیه دیگه

ج: بله، اگر مطلقه باشد

س: این جزئیتش وقتی مطلقه باشد معنایش چیه؟

ج: معنایش این است که من تکلیف ندارم.

س: جزئیت مطلقه است. اگر مقید به ذُکر باشد یعنی من تکلیف ندارم

ج: این‌جا هم مطلقه بودنش یعنی این است چون قابل امتثال نیست. ممکن نیست

س: آهان یک لحظه، قابل امتثال نیست؟ این از باب این‌که مقدور نیست ...

ج: آره دیگر

س: نه از باب اطلاق ..

ج: نه چون مطلقه هست مقدور من نیست ...

س: آقا اگر، ببینید حاج آقا ...

ج: ببینید چون مطلقه هست مقدور نیست، یعنی مولا حرفش این است می‌گوید ماندن از آن‌جا تا آن‌جا فقط مصلحت دارد، اگر نشد ولو به نسیان دیگر مصلحت ندارد، پس من قدرتی بر انجام این ندارم.

س: آهان پس بگویید چون لازمه‌ی اشتراط قدرت در تکالیف این است نه لازمه‌ی اطلاق ...

ج: اطلاق، اطلاق موجب شده من قدرت نداشته باشم ...

س: آقا اطلاق که لازمه‌اش اشتراط است، جزئیت است، لازمه‌ای این‌که من تکلیف را نمی‌توانم استیفاء کنم و‌ آن‌چه که برای مولا تام المصلحه هست از اول تا آخر هست نه بعض وقت، این لازمه‌اش این است که و الا اقتضای اطلاق که اشتراط است، لازمه‌ی اشتراط هم عدم سقوط است ...

ج: اشتراط در چی هست؟

س: ...

ج: اطلاق یعنی مولا فی کل الاحوال این را می‌خواهد، حالا که کل الاحوال می‌خواهد الان این‌که کل الاحوال می‌خواهد...

س: یعنی تکلیف غیر مقدور از من خواسته؟

ج: نه، پس بنابراین نتیجه‌ی این‌که آن جزئیت مطلقه برایش قرار داده یا شرطیت مطلقه برایش قرار داده و دخالتش را در تحقق مأمورٌبه علی الاطلاق می‌بیند پس نتیجه‌ی این اگر این‌جوری باشد نتیجه‌اش چی هست؟ اگر این‌جوری باشد، اگر نتیجه‌اش این است پس این خطاب دیگر متوجه من نیست. چرا؟

س: نه به‌خاطر اتیان بما أمر بلکه به‌خاطر این‌که عدم امکان ...

ج: تحقق این دیگر نیست ....

س: ... آخر بحث این است حاج آقا، بحث این است که ‌آیا امر مطلق است تا اتیان بما أمر مأتیٌ‌به مطابقت با مأمورٌبه کرده یا نکرده؟ صحبت سر این است از اول بحث. نه این‌که از باب این‌که ما وقتی که امر می‌‌گوییم مطلق است و من مثل کسی که تازه بعد از این‌که ایام حج شروع می‌شود من تازه می‌توانم بروم ورود بکنم در حج، خب من تا الان که می‌دانم نمی‌توانم کل حج را به‌جا بیاورم دیگر، مثل همان شخص می‌ماند. حج واجب است اطلاقاً، اما من چون امکان دیگر ندارم استیفاء بکنم تکلیف از من ساقط می‌شود ...

ج: بله دیگر در مورد ناسی داریم می‌گوییم، این‌ آدمی که بخشی از آن را فراموش کرده، مثل آدمی که بخشی از روز را فراموش کرده نیت صوم بکند الان آن دلیلی که می‌گوید که صوم از طلوع فجر تا غروب، این دیگر خطاب این متوجه نمی‌شود باشد ...

س: این قطعاً متوجه من نیست ...

ج: نیست، این قطعاً نیست، اگر دلیل اگر این‌جوری باشد. اگر نه، از آن‌وقت تا آن‌وقت بگویی مطلق نباشد،  این آنات این باشد هرمقداری‌اش حواست هست،‌ خب بله متوجه من است ...

س: و چون شک داریم برائت داریم ...

ج: و چون شک داریم برائت داریم؛ این روی اولیِ است.

س: ببینید حاج آقا ما حرف‌مان این است، پس شما برگرداندید به این‌که ما نمی‌توانیم آن‌چه که مولا به ما امر کرده را استیفاء کنیم بنابراین ساقط است درست است؟

ج: بله.

س: حد وسط را ..

ج: اگر مطلق باشد ساقط است ...

س: آهان اگر مطلق باشد چون نه این نکته‌اش هست، چون ما نمی‌توانیم قدرت استیفاء دیگر نداریم، اما متن ایشان را ببینید می‌‌گوید که «و شک فی ان جزئیة الوقوف فی هذه الساعة مطلقة» توضیح نمی‌دهد «لیترتب علیها سقوط الأمر بالوقوف....»

ج: بله یترتب لسقوط دیگر ...

س: چرا این را نمی‌گوید؟ ببینید حاج آقا ...

ج: سقوط توضیح‌اش همین است ...

س:‌ تا حالا ثغور بحث این‌طور بوده که می‌‌گفتیم وقتی مطلق باشد اشتراط، این‌جا تکلیف باقی است وقتی تکلیف باقی است لازمه‌اش ...

ج: در چه صورتی باقی است؟

س: فعلاً  امکان تدارک را بگذارید کنار ...

ج: نه دیگر همین توی آن هست، ایشان برای توضیح آمده تقسیم کرده ...

س: باید بگوید این را و الا ....

ج: تقسیم فرموده، فرموده تارةً، ببینید ایشان برای ...

س: می‌گفت اگر مطلق باشد شارع ...

ج: ایشان برای همین توضیح آمده تقسیم فرموده، فرموده این‌جا دوجور هست، یک‌وقت تمکن هست یک‌وقت تمکن نیست. اگر تمکن نباشد خب ما می‌دانیم این‌جا شک ما برمی‌گردد به شک در تکلیف، مستقیم، صاف؛ چون او که می‌دانیم دیگر ما که امکان انجام آن را نداریم ...

س: برمی‌گردیم به اصل ماجرا که آن هم شک داریم ...

ج: بله، او پس بنابراین می‌دانیم هیچی؛ نمی‌دانیم تکلیف جدیدی یعنی غیر او، اگر آن‌جور، آیا آن‌جور است که ما دیگر راحت باشیم؟ یا این‌جور است؛ می‌گوییم این‌جور بودنش که شک داریم، دلیلی بر ما نیست، علم اجمالی هم این‌جا کارایی ندارد که من الان علم اجمالی بگویم دارم، یا آن‌جور و یا این‌جور است. آن‌جور که دیگر تمام شد قدرت بر آن ندارم.

س: یعنی این‌جا یک نکته خصوصیت این مطلب است ...

ج: آره خصوصیتش همین است که امکان ندارد.

و اما اگر ایشان می‌گوید ما آن حرف قبل را نزنیم و بگوییم که تکلیف ناسی ممکن نیست مثل شیخ اعظم، اگر این را بگوییم در صورت ثانیه باید احتیاط کنیم و این همان حرفی است که قبلاً می‌زدیم که این‌که آیا تکلیف ناسی ممکن است یا ممکن نیست در این صورت است که تأثیر می‌گذارد، یعنی در این فرد چهارم که نه آن‌جا اطلاق دارد، نه این‌جا اطلاق دارد، نه ادله‌ی واجب اطلاق دارد، نه ادله‌ی اجزاء و شرایط اطلاق دارد، این‌جا این‌که تکلیف جاهل و غافل و ناسی ممکن هست یا ممکن نیست این‌جا اثر می‌گذارد. اگر بگوییم ممکن هست مرجع برائت است، اگر بگوییم ممکن نیست مثل شیخ اعظم مرجع احتیاط است و قاعده‌ی اشتغال است، چرا؟ چرا اگر بگوییم ممکن نیست قاعده‌ی اشتغال است؟ می‌فرماید برای این‌که .....

س: ...

ج: نه قاعده‌ی اشتغال چرا هست؟

س: به‌خاطر این‌که امر نداشت توی آن مأتی بهِ، فقط ناسی که توی ناسی امری نداشت که بخواهد ...

ج: چون آن‌جا می‌دانسته تکلیف است مولا غرضی دارد و نمی‌داند این فاقد، مولا هم که امر روی این فاقد نکرده چون ممکن نیست، من نمی‌دانم این فاقد وافی به آن ملاک و غرض مولا هست یا نیست و مستوفیِ آن غرض مولا هست یا نیست؟ فرض این است که فاقدِ امر ندارد، چون می‌گویی امر غافل و ناسی به غیر ما نَسِیَ ممکن نیست پس این امر ندارد. اما اگر قائل شد که خب امر دارد دیگر، خب این مصداق مأمورٌ‌به ما هست این هم و مستوفی است؛ اما اگر امر نداشت پس این را نمی‌توانی به‌واسطه‌ی امرش بگویی مستوفی است، امر ندارد. حالا نمی‌دانی اکتفاء به این بکنی آیا آن غرض مولا، آن ملاکی که مولا در صدد آن بود به‌دست آمده یا نه، بله.

می‌فرماید که: «و اما هذا بناء» این هذا که یعنی این برائتی که گفتیم «بناء على ما هو الصحیح من إمکان تکلیف الناسی على ما تقدّم بیانه. و أما بناءً على استحالته، فما صدر من الناسی غیر مأمور به یقینا، فالشک فی صحته و فساده یکون ناشئاً من الشک فی وفائه بغرض المولى و عدمه، فلا مناص من الرجوع إلى قاعدة الاشتغال و الحکم بوجوب الإتیان بالعمل مستجمعا لجمیع الاجزاء و الشرائط، لأن سقوط الأمر بالإتیان بغیر المأمور به» این «یحتاج إلى دلیلٍ مفقود فی المقام على الفرض» شارع خودش تعبد بکند بیاید بگوید من این را به‌جای آن می‌پذیرم، مثل باب صوم که کرده مثلاً یا در قاعده‌ی تجاوز و فراغ بنابر این‌که خب خودش فرموده و الا ...

س: یعنی با وجودی که امر ندارد اما یک دلیل خاص دیگر بیاید بگوید که ...

ج: بیاید بگوید آره، ما باشیم و این‌جوری نمی‌توانیم چیزی بگوییم.

«و هذه هی الثرة التی أشرنا إلیها عند التکلم فی إمکان تکلیف الناسی» که فایده‌اش این‌جا ظااهر می‌شود که برائت باشد یا اشتغال باشد؟

س: آن‌وقت آن دلیل باید چه‌جوری باشد، شما فرض این است که تکلیف ناسی امکان ندارد درست است؟ تکلیف ناسی فرض این است که امکان ندارد دیگر ....

ج: آره ناسی ممکن است ...

س: وقتی امکان ندارد حالا این عمل ناقصی که به‌جا آورده کأنّ ...

ج: حالا شارع می‌آید می‌گوید این فاقد را در ظرف نسیان اگر گفت کفایت می‌کند معلوم می‌شود این فاقد وافیِ به غرض مولاست ....

س: پس تکلیف ناسی امر ندارد چه‌جور می‌شود این‌جا؟

ج: خب امر ندارد بله ولی آورده، یک چیزی را بدون امر آ‌ورده.

س: می‌دانم آن‌وقت آن را چه‌جوری می‌خواهد ابلاغ بکند امر را وقتی ندارد؟

ج: خب همین دیگر، مثلاً می‌گوید که به خدمت شما ...

س: خب هر راهی که می‌خواهد آن را ....

ج: نه می‌گوید اگر فراموش کردی قبل از ظهر می‌توانی تجدید نیت بکنی، بکن من قبول دارم ...

س: می‌دانم برای تکلیف ناسی به غیر ما نسی امکان ندارد درست است؟ فرض این است ..

ج: بله

س: آن‌وقت این را چه‌جوری به او می‌گوید که، برای همین ته‌مانده‌ای که باقی‌مانده چه‌جوری می‌خواهد امر کند؟

ج: بعد از این‌که یادش می‌آید آن موقع که معلوم است امر نداشته ...

س: اگر تکلیف جداگانه که هیچ ربطی به آن ندارد ...

ج: آره یک‌بار دیگر می‌گوید یا به قول صدر اصلاً اخبار می‌کند بعداً، می‌گوید کسانی که فراموش کردند یا نمازش را خوانده و بعد می‌آید مسأله سؤال می‌کند می‌گوید بلی قد رکعت من همان را قبول دارم، آن‌وقت ولو امر نداشته باشد بغیره.

این فرمایش محقق خوئی قدس سره است. مرحوم شهید صدر رضوان‌الله علیه ایشان می‌فرماید که این‌که استاد ربط دادند این بحث را به مسأله‌ی امکان تکلیف ناسی و عدم آن، اگر آن‌جور شد آن‌جور، آن‌جور شد آن‌جور، ربط درست نیست، اصلاً ربطی به آن ندارد.

می‌فرمایند که حالا ملخص بیان ایشان حالا بخشی‌اش که امروز عرض می‌کنیم و باقی آن می‌ماند برای جلسه‌ی بعد. ایشان می‌فرمایند که ببینید تارةً این نسیان مستوعب است تارةً مستوعب نیست. اگر نسیان مستوعب شد تمام وقت مستوعب بود بعد از وقت یادش آمد عجب، در این‌جا شک ما به چی برمی‌گردد؟ به یک تکلیف جدیدی، حالا می‌خواهد تکلیف ناسی درست باشد یا نباشد. چون این یک قضیه‌ی جدید است دیگر خارج از وقت است به آن ربط ندارد. حالا توی وقت می‌شد به او بگویی، توی وقت می‌شد به او بگویی که غیر ما نسیت را انجام بده یا نه؟ محال هم باشد برائت است، محال هم نباشد برائت است، چون اصلاً تکلیف جدیدی دارد شکل می‌گیرد، قضا به امر جدید است.

س: حاج آقا در حالت استیعاب شک در این است که آیا امر ما مطلق بوده درست است؟ ...

ج: مطلق باشد یا نباشد ...

س: یعنی امر داشته غیر ما نسی ...

ج: چون اگر شما قضا را به امر جدید می‌دانید ....

س: نه به امر جدید نمی‌دانیم ...

س: معلوم است که به امر جدید است دیگر ...

س: نه ببین دوتا ملاک است، همان اول بحث ایشان گفت که این‌که ما می‌گوییم درست است به دو ملاک است، یکی به ملاک مطابقت مأتیٌّ‌به با مأمورٌبه، در کجا؟ آن‌ وقتی که تکلیف ناسی صحیح است، در جایی که تکلیف ناسی صحیح هست وقتی تو چیزی را فراموش کردی غیر ما نسی امر دارد، غیر ما نسی را آوردی پس فعل تو صحیح است مطابقت مأمورٌ‌به با مأتیٌ‌به درست است؟ اما اگر نه، تکلیف به غیر ما نسی مثل شیخ گفتید استحاله دارد می‌رویم سر مناط دوم که از باب استیفای ملاک است؛ آیا این رکوعی که من انجام ندادم و تجاوز کردم بلی قد رکعتَ‌َای وجود دارد؟ شارع عمل فاقد رکوع را مستوفی غرض امر به صلاة با رکوع می‌داند؟ مستوفی غرض امر به صلاة رکوع نه از باب مطابقت مأتیٌ‌به با مأمورٌ‌به، دوتا بحث هست. فلذا آقای خوئی همان اول کلام ایشان گفت، گفت که دوتا بحث هست یکی بحث اگر هم بگوییم مجزی است یکی از باب اتیان بما أمر هست، یکی از باب استیفای ملاک است. اتیان به ما من قُصد درباره‌ی کسی است مثل من که می‌گویم ممکن است، وقتی ممکن است ناسی امر دارد، من هم غیر منسّی را انجام دادم مطابقت مأمورٌ‌به و مأتیٌ‌به، حرف ایشان است. اما نه اگر مثل شیخ شدید از باب استیفاء ملاک است، می‌گوید تو می‌دانم رکوع انجام ندادی و می‌دانم هم تکلیف به غیر رکوع معنا ندارد اما تو بلی قد رکعتَ که استیفای ملاک کردی به این فعل‌ات. پس حرف‌شان درست است، اصلاً آقای خوئی از اول حرفش همین است. می‌گوید آقا بحث ما دوتا مقام دارد، شما می‌گویید امر دیگری بلی قد رکعتَ داریم می‌گوییم از باب استیفای ملاک است، اما قبل از این، غمض عین از این بکنید وقتی که امکان داشت کسی که چیزی را ...

ج: مستوفی که امکان ندارد که ...

س: چی امکان ندارد؟

ج: فرض مستوفی است نسیان آن استیعاب دارد ...

س: استیعاب داشته باشد، من کل حالت ...

ج: آقای عزیز صبر کنید تا عرض کنم، کسی که تمام وقت فراموش کرده و هیچ به یاد او نیامده است این آقا اگر بگویید تکلیف به غافل و ناسی ممکن نیست پس این تکلیف نداشته، اگر هم بگویید ممکن است حدیث رفع شامل حال او می‌شود، می‌گفتیم رفع مستوعب ...

س: این را جواب داد ایشان، آن اشکال آخری است، حدیث رفع را که ایشان جواب داد، حدیث رفع را که ایشان رافع اشکال ندانست، ایشان گفت تصریح مصباح الاصول است می‌گوید غیر ما نسی امر دارد تا وقتی امر داشته باشد من هم غیر ما نسی را آوردم اتیان بما أمر کردم، مگر حرف آقای خوئی ...

ج: نه آن نسیان در بخش بود ...

س: نسیان چه در بخش چه در شرط، چه در جزئی باشد چه در شرطی باشد، چه فرقی می‌کند؟

ج: نه بعض وقت است، اما نسیان در کل وقت مشتمل بر حدیث رفع می‌شود.

س: ...

ج: ببینید اگر کسی در تمام وقت فراموش می‌کند مولا برای او چه تکلیفی قرار می‌دهد؟ یعنی شده همان حکم به نحو قضیه‌ی حقیقیه‌اش دیگر، می‌آید می‌گوید که چی؟ می‌آید می‌گوید این جزء را برای کسی که در تمام وقت فراموش کرده...

س: ...

ج: خب حالا پس نگاه کنید پس بنابراین نه ...

س: آقای خوئی جواب داده اشکال حدیث رفع را ...

ج: نه این‌که، پس بنابراین این‌که نسبت به وقت چه شما بگویید استحاله دارد چه نگویید استحاله دارد، ما که الان نسبت به وقت کار نداریم آن‌که تمام شده، استیعاب بوده نسیان، وقت تمام شده، الان اگر شک داریم در چی شک داریم؟ چی می‌خواهیم الان؟

س: قضایی است که به امر جدید است ...

ج: قضا و شک داریم الان امر به قضا داریم یا نداریم، چه قائل بشوی امکان داشته آن امر آن موقع چه نداشته باشد ربطی به این ندارد، الان شما باید چکار کنی؟ برائت جاری کنی، پس این‌که برائت را منوط می‌کنید به این‌که قائل باشیم به چی؟ به امکان امر، به تکلیف ناسی، به غیر ما نسی، این ربطی به آن ندارد ...

س: نکته‌اش در همین استیعاب است دیگر ...

ج: بله.

این فرمایش ایشان، می‌گوید این پس در صورت استیعاب این‌جوری است و شما نمی‌توانید بگویید. فقط چیزی که به ذهن می‌آید که ممکن است گفته بشود این‌جا در قبال فرمایش ایشان این است که از نظر مقام اثبات ادله‌ی قضا ...

س: فوت منظورتان است؟

ج: نه برائت، آره، که گفته اقض ما فات، اگر امکان نداشته باشد فوت صادق نیست، حالا این هم ببینید درست می‌شود یا نه؟ ممکن است کسی بگوید این حرف درست نیست ...

س: امکان داشته باشد باز ...

ج: بله؟

س: امکان هم داشته باشد فرقی ندارد باز به‌هرحال فوت صادق نیست ....

ج: نه نه

 اگر امکان داشته باشد و این فراموش کرده پس فوت صادق نیست اصلاً، چون فرض این است که خوانده. پس در این‌که ما شک کنیم الان وظیفه دارد یا ندارد، شک می‌کنیم این است که اگر امکان داشته باشد امر به غیر ما نسی خب پس اصلاً فوت صادق نیست پس تکلیف ندارد، اگر امکان دارد فرض این هم که خوانده نه این‌که، بحث نمی‌کنیم درباره‌ی کسی که اصلاً نخوانده، فرض می‌کنیم کسی خوانده فراموش کرده، خب خوانده و فراموش کرده، اگر امکان داشته باشد تکلیف به او، پس همین که کرده امر داشته پس بنابراین فوت صادق نیست، چیزی از او فوت نشده، اگر بگویید امر نداشته در اثر این‌که حالا ممکن نیست این هم به خدمت شما عرض شود که این‌جا ممکن است بگوییم فوت صادق است، چون مقتضی‌اش بوده یک مانعی آمده جلوی آن را گرفته که آن نسیان او باشد ...

س: اگر امر نداشت چه‌جور فوت صادق است؟

ج: به‌خاطر مقتضی ...

س: خب امر باید فعلی باشد تا صدق الفوت، فوت از چی؟ فوت شده از من مأمورٌ‌به ...

ج: مثل حدیث رفع دیگر ...

س: آقا وقتی امرش ...

ج: مثل حدیث رفع ...

س: که وضع آن اقتضایی ....

س: حدیث رفع که وضع آن اقتضایی .....

ج: رفع صادق است دیگر ...

س: رفع صادق است به‌خاطر این‌که می‌گوید من چیزی به قول شما اولاً اعم از دفع و رفع است، ثانیاً حدیث رفع چه ربطی به این‌جا هست دارد؟ که فوت باید چیزی به فعلیت برسد مأمورٌبه و من اتیان نکنم تا صدق الفوت ...

ج: آره، رفع هم این است که چیزی واقعاً‌ باشد آن را برداری، اما چیزی که نیست ولو مقتضی داشته ...

س: آهان فقط متقضی داشته ...

ج: اگر صادق است اگر می‌گویید رفع ولو ...

س: پس حج هم از من فوتش صادق است، چون که من اقتضاء تکلیف اجیر را دارم فقط چون استطاعت ندارم شرطِ نیست....

س: نه شرط اصل وجوب است آن ...

س: وجوب است احسنتم! ما این‌جا هم دقیقاً داریم تکلیف را داریم می‌گوییم فوت کرده، تکلیف را، ما آن‌جا نمی‌گوییم حرمت را فوت کردی، ما داریم آن‌جا می‌گوییم آن وجوب را فوت کردی، دقیقاً ما هم همین حرف را داریم می‌زنیم، در بُعد تکلیف است که امرش خورده به مأمورٌبه تو انجام ندادی. ما فکر کردیم برعکس اتفاقاً بفرمایید، بفرمایید وقتی که امکان ندارد چون تکلیفی ندارد فوت فرع بر ثبوت است و این‌جا ثبوتی ندارد حتی صدق الفوت. می‌خواستم بگویم برعکس می‌خواهید بفرمایید. اما در جایی که امکان دارد و من نیاوردم ممکن است ادله‌ی صدق الفعل آن را بگیرد، امکان دارد، در حد امکان، باید نگاه کنیم ببینیم مطلق است یا مقید است.

ج: حالا فعلاً بحث‌مان در جایی است که ‌آورده دیگر، ناسی‌ای بوده تکلیف ‌آورده فقط نسیان کرده جزئی را شرطی را فراموش کرده در تمام وقت و خارج وقت متوجه شده. این صورت؛ آقای صدر حرف‌شان این است این صورت چه ربطی دارد به این‌که شما بگویید تکلیف ممکن هست یا ممکن نیست که بند به او کردید. چه بگویید تکلیف ممکن است چه بگویید تکلیف ممکن نیست ما در تکلیف جدید شک داریم، آن‌که دیگر زمانش گذشته و آن هیچی؛ من در تکلیف جدید شک دارم پس قضا لازم نیست بکنم.

س: یعنی بحث تبعیت قضا از اداء را اصلاً‌ نمی‌کند ایشان؟ می‌گوید تکلیف جدید آیا به قضا داریم یا نه؟ این‌که خود دلیل اداء اگر ...

ج: دلیل اداء دیگر چی هست دیگر؟

س: قضا به امر جدید است دیگر، فرض این است ...

س: بله؟

س: فرض این است که قضا به امر جدید است ...

س: نخیر فرض این است که خیلی وقت‌ها قضا تابع اداء هست در دلیل، فرض این هم هست ... آن نیست. وقتی خود دلیل اداء صدق کند قضا تابع اداء هست ولو این‌که دلیل دیگر نداشته باشیم.

س: پس فرمودید توی فرضی که امکان ندارد فوت ممکن است صادق باشد؟

ج: کسی نمی‌خواهم، می‌خواهم بگویم این ممکن است چنین چیزی در ذهن بیاید ....

س: چون امکان ندارد این کأنّه هیچی انجام نداده؟

ج: این‌جا که آره، بگوییم اگر امکان دارد به‌طور جازم می‌گوییم چی؟ می‌گوییم فوت صادق نیست و احتیاج به برائت نداریم، اصلاً موضوع دلیل صادق نیست درست؟ برای این‌که آورده دیگر. مثل این‌که ما نماز خواندیم بعد از وقت معنا دارد شک کنیم که آیا قضا داریم یا نداریم؟ یعنی در مقام استدلال ...

س: حداقل‌اش این است که این فرق وجود دارد ...

ج: این فرق می‌توانیم بگوییم ...

س: ولو آن را جازم نباشیم که فوت صادق است یا نه، اقل فرمایش شما ...

ج: وقتی که امکان داشته باشد ...

س: آره اقل فرمایش شما این است که ...

ج: مرجع برائت نیست ...

س: بله علم ما هست.

ج: بله علم ما هست. اگر امکان نداشته باشد این‌جا ممکن است کسی بگوید که فوت هست یا نیست؟ آن‌وقت تمسک به دلیل در شبهه‌ی مصداقیه است اگر شک می‌کند تمسک به دلیل در شبهه‌ی مصداقیه اقض ما فات کما فات است که نمی‌دانم فوت صادق است یا صادق نیست، اگر امکان نداشته باشد.

س: باز شیوه‌ی استدلال نهایتاً قطعاً می‌توانیم فرق دارد ...

ج: فرق دارد ولی شیوه‌ی استدلال، ولی این‌که بخواهیم بگوییم در آن صورت احتیاط است، در آن صورت نیست، این بله، این اشکال محقق صدر قدس‌سره این وارد است که نه این‌جوری نیست، بله در آن ساختار استدلال‌مان و این‌که چه‌جور باید بیان بکنیم ممکن است تفاوت ایجاد بکند. ولی این غیر فرمایش آقای خوئی است که آقای خوئی می‌فرماید اگر امکان داشته باشد برائت است، امکان نداشته باشد احتیاط داریم. ایشان می‌گوید ربطی به آن ندارد ...

س: یعنی شما ارتباط را درست کردید ولی نفی ثمره‌ای که کرد را قبول کردید؟

ج: بله، این‌که فرقی نمی‌کند.

این یک مطلب که ایشان فرموده. می‌گویند از این هم غض بصر کنید باز فرمایش ایشان که می‌گویند احتیاط است در صورتی که ما قبول نداشته باشیم تکلیف ناسی را به غیر ما نسی شما فرمودید باید احتیاط بکند و اشتغال است این هم به وجوه ثلاثه قبول نداریم که نه علی‌ای‌حال برائت باید جاری بشود که حالا این یک‌خرده تفصیل دارد می‌گذاریم برای جلسه‌ی بعد.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

 

Parameter:18003!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 60
تعداد بازدید روز : 802
تعداد بازدید دیروز :1133
تعداد بازدید ماه جاری : 2060
تعداد کل بازدید کنندگان : 790361