لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلیالله تعالی علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.
خب بحث در تنبیه اول در این بود که اگر بنحو فیالجمله جزئیت یا شرطیت یک امری برای یک مرکبی حالا نماز یا غیر نماز محرز است انّما الشک در این هست که این جزئیت و شرطیت مطلقه هست حتی در تمام حالات، حتی النسیان مثلاً؟ یا اینکه نه مطلق نیست؟ که از این تعبیر میکنند به بحث از اصالة الرکنیه، اگر مطلقه باشد خب رکن است که در هر حالی ترک بشود باطل باشد آن مرکب. اگر نه اینچنین نباشد خب رکن نیست، در بعض حالات واجب است در بعض حالات واجب نیست. تنبیه برای این منعقد شده ...
س: فرض سوم هم داریم درست است؟
ج: بله؟
س: یعنی یا رکن است یا غیر رکن است که موجب بطلان نمیشود یا اینکه کلاً واجب نیست ...
ج: بله حالا دیگر آن خارج است دیگر اصل ...
س: نه دیگر یعنی میدانیم شک ما الان دقیقاً هست اما ...
ج: نه نه، بله ولی اصل ...
س: که اگر من نسیان کردم اصلاً مابقی برایم واجب هست یا واجب نیست؟
ج: نه میدانم، نه آخر بحث اینجور عنوان شده، جزئیت یا شرطیت فیالجمله محرز است، اصلاً واجب نیست این میرود کنار ....
س: نه نه برای این حالت نسیان ...
ج: نه نسیان آن که محل شک است ...
س: خب نه، نسیان آن آیا اینطوری است که اگر نسیان نباشد مابقی برای من واجب است یا کلاً واجب نیست؟
ج: خب حالا آن قهراً اینجوری میشود اگر رکن باشد ...
س: تا حالا محل بحث ما این بود آخر ...
ج: اگر رکن نباشد خب بله بقیه واجب است، اگر رکن باشد بله؛ حالا اگر نسیان کردی چهجوری است؟ این.. نه نه، ببینید بحث ما اینجا این را طرح میکنم آن حالا عرض میکنم.
بحث این است یک مرکبی داریم میدانیم این یک جزئی دارد یا یک شرطی دارد، اما نمیدانیم وضعیت این شرط و جزء چهجوری است ولی مرکب را میدانیم امر دارد...
س: درست است آن را ما میدانیم ...
ج: بحثمان فعلاً این است ببینید بحث این است.
توی این بحث ما یک مقدمهای را قبل الدخول فی البحث آقای خوئی طرح کردند و آن این است که آیا امکان دارد در خصوص ناسی یکی از آن کسانی که مورد بحث هست ناسی هست، در خصوص ناسی یا متعذر که حالا شاید بعداً طرح بکنند آیا در مورد اینها میشود تصویر کرد که تکلیف نسبت به آنها هم شامل میشود؟ حالا چه تکلیف نسبت به مابقی، آن غیر منسی، چه حالا حتی نسبت به خود منسی یا متعذر. حالا میفرمایند بعد از اینکه ما تصویر کردیم که تکلیف ناسی درست است و میشود، تصویرثبوتی دارد، حالا بعد از آن وارد در خود بحث میشویم که حالا تصویرش یا به نحوی باشد که ایشان تبعاً لِ آقای آخوند یکی از آن راههای ایشان را پذیرفت یا تصویر دیگری که ما پذیرفتیم از محقق اصفهانی قدسسره یا بعضی دیگر که گفتیم شاید به آن برگردد؟ حالا اصل بحث فعلاً این است، میفرمایند: در این بحث در دو مقام باید صحبت کرد چون تارةً میخواهیم بحث را تنقیح کنیم براساس اصول لفظیه و تارةً این است که... و مقام دوم این است که بر اساس عملیه یعنی اگر از اصول لفظیه دستمان کوتاه ماند مقتضای اصل عملی چه میشود؟ که ایشان اول اصل لفظی را مقدم میدارند بعد اصل عملی را بحث میکنند خلافاً لِ ایشان آقای صدر قدسسره در بحوث، اول عملی را بحث کردند بعد اصل لفظی را بحث کردند. و حال اینکه تطبیق منطقیاش هم اگر بنا باشد بحث کنیم همین است. البته توجه دارید بحث از اصل لفظی در اینجا بحث اصولی نیست، بحث فقهی است. آیا مقتضای اطلاقات، عمومات، فلان و اینها چی میشود اینها در حقیقت اینجا باید بحث همان اصل عملی را توی اصول مطرح کرد که لو فرض که نبود و ما شک کردیم. اما در عین حال دأب آقایان اینجا این شده که غیر واحدی البته نه همه، معمولاً، دأبشان این شده که این اصل لفظی را هم اینجا بحث میکنند ...
س: در باب صلاة یعنی؟
ج: بله؟
س: در باب صلاة؟
ج: حالا بعضیها مطلق گرفتند بحث را، بعضیها در خصوص باب صلاة، مثلاً ...
س: اگر مطلق باشد که دیگر باز بحث اصولی میتواند باشد ...
ج: نه اصل لفظی آخر چی میگوید؟ مقتضای ادلهی لفظیه چی؟
ایشان میفرمایند که خب آن چیزی که دلیل بر جزئیت یا شرطیت آن چیزی است که ما شک در آن داریم دو حال دارد، تارةً اطلاق دارد یا عموم دارد که دلالت میکند بر اینکه در کل احوال حتی حال نسیان این شرط است، این جزء است؛ تارةً نه اطلاق ندارد. برای آنکه اطلاق دارد مثال میزنند به لا صلاة الا بفاتحة الکتاب. لا صلاة الا بفاتحة الکتاب، این دلالت میکند بر اینکه فاتحة الکتاب دخیل در نماز است در همهی احوال. اصلاً نماز نیست بدون این، اگر فراموش هم کرده بودی آن نماز نیست، در نظر شارع این نماز نیست. یا «لا صلاة لمن لم یقم صلبه» که آقای حائری قدسسره هم یادم میآید احتیاط میکردند که کسی که مثلاً سرش را خم میکند نماز میخواند، میگوید نه باید شق نگه دارد اینجوری؛ اقامهی صلب لازم است یعنی این ستون فقرات است یا این چیز، گردن و اینها اینجوری صاف بایستد ولو چشمت را باید مستحب است که به مسجَد نگاه کنی زل زل اینجوری به اینور و آنور نگاه نکنی به مسجَد ولی گردن را مستقیم نگه داری. حالا عدهای حمل بر استحباب میکنند این را مثلاً ولی عدهای هم میگویند نه میگویند مثل «لا صلاة إلا بفاتحة الکتاب»ی که «لا صلاة لمن لم یقم صلبه». خب اینها دلالت میکند بر اینکه مطلقا شرط است. برای آن جایی که دلیل شرط یا جزء اطلاق ندارد، اجمال دارد میفرمایند مثل مراعات طمأنینه و سکون در صلاة که ما یک دلیل لفظیِ آنچنانی نداریم که در تمام احوال صلاة، قرائت و سوره و اذکار و فلان و اینها باید چی باشی؟ بدنت طمأنینه داشته باشد، آرامش داشته باشد، حرکت نباید داشته باشد، بلکه دلیل آن اجماع است و این اجماع قدر متیقن آن حالت ذُکر است که حواست هست، حالا اگر کسی یادش رفته بود و مثلاً سوره را که میخواند یککمی هم تکان خورد مثلاً و اینها، حالا بعد هنوز از محل هم تجاوز نکرده، باید اعاده بکند؟ میگوید نه دلیل ندارد، قدر متیقناش در حال ذُکر و توجه است.
خب پس این چیزی که شرطیت یا جزئیت آن فیالجمله برای ما معلوم است تارةً، دو قسم است تارةً اطلاق دارد دلیل آن، تارةً اطلاق ندارد. آن واجبی هم که این میخواهد شرطش باشد یا جزء آن باشد آن هم دو قسم است، تارةً دلیل او اطلاق دارد یعنی مولا امر را برده روی یک مرکبی و اطلاق دارد که سواء اینکه این جزء را در حال نسیان بیاوری یا نیاوری؛ تقیید نکرده به این جزء مطلق بنحو اطلاق. تارةً نه آن هم اجمال دارد، اطلاق ندارد. خب ضرب این در آن دو میشود چهارصورت.
س: اطلاق هم به چه معنایی است؟
ج: بله؟
س: اطلاقاش به نحو تضییق است یا توسعه است؟
ج: نه توسعه هست ...
س: یعنی اقتضاء توسعه دارد؟
ج: آره، یعنی تقیید نکرده به این قید مرکب را ...
س: ... اطلاق قبلی یجب التضییق.
ج: اطلاق قبلی ...
س: شرطیت به مطلقات برمیگردد.
ج: بله بله آن مطلقات تقیید میدهد این توسعه میدهد.
س: اینجاها را میگویید بحث اصولی نیست؟
ج: بله؟
س: اینجاها را میفرمایید بحث اصولی نیست؟
ج: آره دیگر....
س: اینها که موضوعات مشترک است، میتوانید بگویید باب اصول عملیه نیست و الا موضوع مشترک است دیگر ..
ج: نه نه حالا از چیزش روشن میشود.
س: اختصاص به باب سلام... میشود بحث اصولی ...
ج: نه دیگر اینها چیزهایی است ...
س: دیگر دلیل خاصی که نمیگوییم که، اگر یک جای خاصی ...
ج: نه اینها مثل اینکه شما میگویید مطلقات مقید میشود چی میشود اینها، دیگر آن بحثهایش همانها است چیز شدیدی نیست اینکه ...
س: بههرحال اصول ...
ج: حالا الان صبر کنید که ایشان چی میفرماید آنوقت بعد ...
خب پس چهار صورت پیدا میشود که بخواهیم به زبان آسانتر بگوییم هردو اطلاق دارد، هیچکدام اطلاق ندارند، دلیل واجب اطلاق دارد این اطلاق ندارد یا بالعکس. دلیل واجب اطلاق ندارد این اطلاق دارد، این چهار صورت.
یکی یکی این چهار صورتها را مورد بحث قرار میدهند و قهراً یک فایدهی این این است که تنقیح میشود آنجایی که ما در مقام ثانی باید بحث کنیم، کجاست که ما باید بر اساس اصول عملیه بحث کنیم؟ آن تنقیح میشود ولذا این هم یک وجه تقدیم این است که منقّح آن بحث است درحقیقت. ولذا ما صنعوا در مصباح الاصول احسن است بما صنعوا در بحوث.
اما الصورة الاولی این است که هر دو دلیلهای ما اطلاق دارد یعنی دلیل واجب مقتضایش این است که آن جزء را بیاوری یا نیاوری؟ آن شرط را بیاوری یا نیاوری در حال نسیان، آن باشد یا نباشد؟ که همان توسعه هست. ولی دلیل شرط یا دلیل جزء، اطلاق دارد؛ خب اینجا ایشان میفرماید معلوم است که باید چکار کرد؟ باید به این دلیل مقید، به این دلیل جزء یا شرط اطلاق آن را تقیید کرد، بیاییم بگوییم این شرط است، چرا؟ لما ذُکر فی محله من علم الاصول که اطلاق مقیِد مقدم است بر اطلاق مطلق، در بحث مطلق و مقید گفته شده دیگر، این مقدم است بر آن. حالا تعبیر البته همیشه تعبیرش اینکه تقیید دارد میکند او را، به معنای مصطلح تقیید یا تخصیص همهجا ممکن است نباشد ولو اینکه روحش همهجا همینجور است، گاهی ممکن است حاکم باشد مثل لا صلاة الا بفاتحة الکتاب لسانش لسان حکومت است یا تفسیر است، گاهی اینجوری است. مقصود این است که این مقدم است بر آن، اطلاق دلیل شرط یا جزء مقدم میشود بر او، حالا إما بالتخصص إما بالتقیید و إما بحکومة مقدم میشود. و وقتی مقدم شد دیگر اینجا جای مراجعه به اصول عملیه نیست دیگر، با این اطلاق که دلیل لفظی است وظیفه روشن میشود، مطلب روشن میشود و اصول عملیه دلیلٌ حیث لا دلیل است دیگر. و همچنین از این روشن شد حکم یک صورت دیگری و آن این است که اصلاً آن دلیل واجب اطلاق ندارد، این اطلاق دارد. خب این روشن میکند که آن اطلاق ندارد اجمال داشته یا ابهام داشته یا، این روشن است که همهجا شرط است، خب این هم روشن میشود که همهجا شرط است یا جزء است، پس بنابراین باید به این اخذ کند.
حکم این دو صورت واضح است. البته یک قیدی لازم دارد این و آن این است که جاهایی که شرایط این تقدیم محقق باشد، اینجور نیست که بالمره بگوییم اطلاق این مقدم میشود؛ باید شرایط این تقدیم محقق باشد. مثلاً علی مذاق بعض مشایخنا قدسسره یا مشایخ مشایخِ ما مثل مثلاً آقای حائری یا چی یا حتی احتمالاً از بعض مراجع معاصر، اگر آن دلیل اصل واجب جوری باشد که تأبی از تقیید پیدا کند یا تأبی از محکوم شدن نسبت به آن پیدا بکند. مثلاً ولو یکی از موارد تأبی میگویند به این است که همهجا مطلق گفته، هیچ جایی این شرطِ را ذکر نکرده، هیچجا این جزءِ را ذکر نکرده، صدها بار از آن صادر شده اینجا آنجا آنجا آنجا در مقام حاجات، در مقام چی، حالا یکجا یک روایتی دارد میآید میگوید این شرط است یا این جزء اطلاق هم دارد...
س: خب نه، اصل جزئیات پس دیگر اینجا محل اشکال میشود، اصل جزئیت ...
ج: نه این دلالت بر جزئیت میکند، دلیل جزء یا دلیل شرط ...
س: در مجموع ما جزئیات را ...
ج: خب بله دیگر، میگویم شرط، همین مجرد اینکه یک دلیل دالّ بر جزء باشد کفایت نمیکند. باید شرایط تقدیم محقق باشد....
س: چون آخر موضوع بحث ما جایی بود که جزئیت را بدانیم. اینکه شما میفرمایید دیگر خارج از بحث است....
ج: نه چون ایشان ببینید ...
س: موضوع سر این بود که میفرمودید جزئیات را نمیدانیم دیگر ...
س: نسبت به نسیان اطلاق دارد نه اصل بحث جزئیت ...
س: نه اصل جزئیت را میدانیم ... فرمایش حاج آقا که اصلاً جزئیتی در کار نیست ...
س: نه ... تا حالا میگفت ... دلیل واجب مطلق است نسبت نه جزئیت نسبت به حالت نسیان جزئیت.
ج: خب این مثلاً یک؛
دو: مطلب دوم که باید در بعض موارد مثل باب صلاة باید به آن توجه داشته باشیم این است که ممکن است دلیل جزئیت اطلاق داشته باشد فی نفسه، ولی محکوم لا تعاد باشد. فلذا بعضی بزرگان اینجا آمدند این جهت را هم مورد لحاظ قرار دادند ....
س: که لا تعاد جزئیت را نمیزند حالت نسیان جزئیت را میزند ....
ج: نه آنها میگویند از لا تعاد استفاده میکنیم ....
س: که وجوب جزئی که واجب است مطلق نیست، نسیاناً ...
ج: نه اصلاً جزء نیست، اصلاً جزء نیست ...
س: آقا لا تعاد نمیگوید که قرائت ....
ج: حالا شما، دیگر ما بحث لا تعاد که الان نمیکنیم میگوید اینها جزء نیست.
فلذا بعضی از آقایان از دوستان ما اینها میگویند، قائل هستند به اینکه اینهایی که قرائتشان باطل است لازم نیست قرائتشان را درست کنند ...
س: این یک حرف دیگر است ...
ج: لا تعاد الصلاة الا من خمس، اصلاً میگوید این جزء نیست ...
س: آن بحث اجنبی از مقام است ...
ج: نه نیست ....
س: حالا بههرحال استظهار ما این است دیگر ...
س: ممکن است استظهار آنها این باشد اصلاً، آنها اصلاً دخیل در بحث نیستند ...
ج: چی باشد؟
س: که جزء نیست دیگر ...
س: بحث ما در جایی است که جزئیت محرزه است انما الشک فی دخل القید مطلقاً أو مقیداً ...
ج: آقای عزیز حرف سر این است، آقای خوئی میفرماید اگر رفتی دیدی دلیل جزء یا شرط اطلاق دارد این مقدم از ...
س: نسبت به چی؟ حالا یک سؤال، این اطلاق و تقیید نسبت به چیست؟ مفروض هست که نسبت به حالت نسیان است ...
ج: باشد اما لا تعاد حالت نسیان را برمیدارد ...
س: إ آقا لا تعاد، اگر کسی آنجوری استظهار کند این درواقع از محل نزاع خارج میشود اصلاً ...
ج: چرا خارج میشود؟
س: چون که پس شک در جزئیت دارد نه اینکه یقین به ....
ج: میدانم، ایشان که دارد ضابطهی استنباط به ما یاد میدهد ...
س: آقا ایشان ضابطه را در محل نزاع دارد میگوید ....
ج: میدانم در محل نزاع دارد میفرماید ...
س: خب محل نزاع چیست؟
ج: میفرماید ای آقای کسی که داری یاد میگیری ...
س: داخل محل نزاع ...
س: ... عجیب است آقا محل نزاع ...
س: کجا عجیب است؟ داخل محل نزاع است ...
س: محل نزاع؟ همین الان خود شما گفتید ... حاج آقا گفت نه ...
س: نه آن فرق داشت خلط نفرمایید ...
ج: دارد منهج استنباط یاد ما میدهد میگوید آقا دلیل عام را دیدی؟ دلیل واجب را دیدی؟ اگر دیدی که دلیل شرط و این هم اطلاق دارد شما چکار کن؟ این را مقدم بدار درست؟ آن آقا میگوید این کفایت نمیکند، باید ببینیم این دلیل شرط و جزء که اطلاق دارد محکوم یک دلیل دیگری یا مخصص یک دلیل دیگر هست یا نیست؟
س: که اگر بشود چی میشود؟ از بحث محل نزاع خارج میشود، جزئیتِ ...
س: نه آقا چه محل نزاعی خارج میشود؟
س: آقا اگر لا تعاد را شما اینطور تفصیل، حاج آقا ببینید شما اول این را فرمودید، فرمودید که تبصرةٌ تبصره این است ک اطلاق دلیل اصل واجب نسبت به تقیید به حالت جزئیت نسیانیه، این تأبی نداشته باشد از تقیید خوردن نسبت به حالت نسیان، بعد یک دفعه زدید توی چیز که از لا تعاد ما میفهمیم اصل جزئیت ...
ج: آقای عزیز، میدانم ایشان دارد این حالات را میگوید، میگوید این حالات، شما گر بروی به نتیجه نگاه کنی آنجا که هردو هم اطلاق دارد و هیچ چیزی نیست ما شک نداریم که، پس از بحث خارج است.
س: نه داخل محل نزاع ...
ج: در ضابطه یک استنباطی در این حالات بیان میکند یاد ما میخواهد بدهد دیگر، میگوید آقا این جهت هم باید، پس اینکه در صورت أولی و ثانیه میفرمایید ...
س: این مطلق نیست باید یک نکته لحاظ بشود ...
آهان باید یک نکتهای لحاظ کند، یک: اینکه شرایط تقدیم محقق باشد که حالا آن هم میتواند در شرایط تقدیم یعنی اینکه لا تعاد مشمول لا تعاد نباشد، آن هم در شرایط تقدیم میتوانید لحاظ کنید این هم جدا بکنید که خودش محکوم به چیزی نباشد. خب اینجا دوتا مشکلهی مهم در این صورت أولی و ثانیه وجود دارد که یکیاش را ایشان به عنوان توهم ذکر میکنند، یکیاش را به عنوان انقلت. توهم که اصل مطلب از محقق اصفهانی قدسسره در نهایة الدرایه هست که حالا ایشان مطلب ایشان را به عنوان توّهم بیان میفرمایند، نام هم نمیّبرند ولی مطلب مال محقق اصفهانی است. ایشان فرموده نمیشود تصور کرد که یک چیزی جزء یا شرط باشد حتی برای حال نسیان. اینکه میگوید اطلاق دارد برای حال نسیان هم شرط است و جزء هست اصلاً معقول نیست که میگویید هم آن اطلاق دارد هم این اطلاق دارد، چنین چیزی معقول نیست. اینکه یک چیزی شرط باشد یا جزء باشد مال حال نسیان معقول نیست.
توضیح ذلک:
ایشان فرموده است که جزء بودن یا شرط بودن یکوقت نسبت به ملاک سنجیده میشود اینجا این معقول است که یک چیزی در تکوین شرط باشد یا جزء باشد برای تحقق یک ملاکی ولو در حال نسیان؛ یعنی اگر ناسی شدی این ملاکِ حاصل نمیشود چون این رابطهاش رابطهی تکوینی است. ولی یک وقت یک چیزی شرط و جزء است یک مرکب مجعول میخواهد باشد که کار شارع هم بما هو شارع و جاعل احکام این دومی است، جزئیت و شرطیت به لحاظ مجعول شارع هست نه به لحاظ تکوین و ملاکات نفس الامری و امثال ذلک. وقتی این شد، مگر میشود چیزی جزء باشد همینجور بگویی جزء است، تا امر به مرکب از این و غیر این نکنی که جزئیت درست نمیشود، جزئیت به حمل شایع درست نمیشود و آیا ممکن است شارع امر بکند به یک چیزی که متشکل است از اجزائی و منسیک، منسیک که قابل... قدرت انسان ندارد، یادش رفته. پس در موارد امر منسی در این موارد، مجعول شارع نمیشود در مجعول شارع منسی جزئیت داشته باشد یا شرطیت داشته باشد. چون اگر بخواهد جزئیت و شرطیت داشته باشد باید مفروض این باشد که شارع امر کرده به مرکب متشکلشدهی از امور متذکره و امور منسیه و این محال است چون قدرت بر انجام آن نیست. پس فأین الجزئیة، أین الشرطیة که این اطلاق دارد حتی برای آن زمان. بنابراین ایشان فرموده وزان شرط و جزء وزان خود مرکبی است، همانطور که اگر یک مرکبی منسی بود امر به آن نمیشود کرد، جعل جزئیت و شرطیت هم نمیشود و فرقی هم نمیکند لسان لسانِ امر باشد بگوید إرکع، أسجد فلان یا بگوید هذا جزءٌ شرطٌ و امثال ذلک. این فرمایش محقق اصفهانی است، حالا من ...
س: متوهم که ایشان نیست؟
ج: متوهم ایشان هستند، چرا ....
س: پایهی توهم مال ایشان ...
ج: بله توهم مال ایشان است و ایشان این اشکال را وارد میداند، یعنی اشکال از ایشان است و میگوید نه این حرف غلط است اصلاً این حرف که زده شده در کفایه که، حالا این حرف درست نیست اصلاً. آقای خوئی این را به عنوان توهم ذکر میکنند و نمیگویند از کیست.
«و توهّم أنّه لا یعقل الاطلاق فی دلیل الجزئیة أو الشرطیة لأنّهما تنتزعان من الأمر بالمرکب و الأمر بالمقید، و من الظاهر» البته امر به مرکب و مقید است باید بقیهاش را هم میگفتند بالمرکب از این منسی یا این، «و من الظاهر أنّ الأمر بما هو مرکبٌ من المنسی أو مقیّد به مستحیل، لأنّه تکلیف بغیر المقدور، فلا یعقل الجزئیة أو الشرطیة المطلقة» پس اینکه میگویید هردو مطلق است معقول نیست، اینکه میگویید او یعنی آن امر به خود آن، آن اطلاق ندارد و اجمال دارد ولی این جزء الشرط مطلق است در این صورت أولی و ثانیه این معقول نیست اصلاً. این فرمایش محقق اصفهانی قدسسره.
آقای خوئی قدسسره از این جواب میدهند، میفرمایند که ما مقصودمان از اینکه میگوییم این جزء مطلقا جزء است، این شرط مطلقا شرط است، این نیست که در حال نسیان هم جزء و شرط است. بله، اگر مقصودمان این بود که در حال نسیان هم جزء است، شرط است، اشکال شما وارد بود ولی مقصود این نیست. مقصود این است که هر جا مولا امر دارد این جزء مأمورٌبه است. توی حال نسیان اصلاً مأمورٌبه ندارد مولا.
س: یعنی چه هر جا که امر دارد جزء است؟ ...
ج: این جزء مأمورٌبه است.
س: جزء مأمورٌبه در چه حال؟ در حال نسیان را مگر نمیگویید؟
ج: نه، در حال نسیان که نمیشود مأمورٌبه باشد
س: خب، اینکه خب حرف آقای اصفهانی است. آقای خوئی میخواهد چه بگوید؟ آقای خوئی آقای خوئی میخواهد همین را بگوید
ج: خب همین؛ میگوید شما بد معنا میکنید اطلاق را
س: یعنی توی نتیجه با آقای اصفهانی یکی میشود اینجا؟
ج: نه، یکی نمیشود.
س: آقا یعنی چه؟ آقای اصفهانی دارد دقیقاً همان حرف آقای خوئی را زیر سؤال میبرد دیگه، شما میگویید آقای خوئی این حرف را ... آقای خوئی ... چی میگفته؟ میگفته من اگر قرائت را ...
ج: آقای خوئی میگوید مگر من گفتم، مگر ما گفتیم؛ نه،؛ مگر ما گفتیم که در حال نسیان جزء است؟
س: آره، وقتی «لا صلاة الا بفاتحة الکتاب»
ج: مگر ما گفتیم در حال ...
س: بله، بله،
ج: در حال نسیان شرط است؟
س: بله، بله، «لا صلاة الا بفاتحة الکتاب»
ج: شرط چیه؟
س: وقتی اطلاق را، شرط را عرض میکنم
ج: شرط، مگر ما عقلمان نمیرسد که در حال نسیان میشود شارع این جزء باشد؟ چون امر ندارد آن موقع
س: اتفاقاً باید عقل ما یک جوری برسد که بتوانیم این را درست کنیم و الا درست نمیشود. حرف آقای اصفهانی درست است. میگوید «لا صلاة الا بفاتحة الکتاب» یعنی قرائت شرط است. نکره در سیاق نفی یدل علی العموم حتی اگر نسیاناً فاتحة الکتاب مفقوده شد لا صلاة صدق، چون نکره در سیاق نفی است یدل علی العموم حتی نسیاناً اگر فوت شد فاتحة الکتاب انتفاع مرکب میشود به انتفاع جزئیتش و جزئیتش مطلقه است. اصلاً حرف همین است.
س: حاج آقا شما چه میگویید؟ در مورد نسیان همان را میگویید دیگه؟ مگر در مورد جهل ما امر نداریم
ج: بله؟
س: در مورد جهل مگر ما امر نداریم؟
ج: در جهل بسیط چرا، چون جهل بسیط شک دارد میرود دنبالش. اما جاهل مرکب هم همینجور است.
س: یعنی امتناعش از چه راهی است
ج: در جاهل مرکب هم همین جور؛ آنجا هم نمیشود. جاهل بسیط یعنی شاک، شاک که میرود فحص میکند. جاهل مرکب نه، یقین دارد که این جزء نیست. و نمیداند که جاهل مرکب است که نمیداند هم که قطعش باطل است و فلان...
س: آقای خوئی پس چی خواست جواب بدهد؟
ج: بله؟
س: متن ... چی میخواهد بگوید؟
ج: بله، حالا همین؛ توجه بکنیم چه میگوید.
ایشان میفرماید که ببینید؛ حرف این است. مثلاً مولا گفته بین الحدین صلِّ، از زوال تا مثلاً غروب آفتاب یک نماز چهاررکعتی به عنوان ظهر بخوانید. خب، یک زمانهایی توی این وسطها ممکن است بینشان قدرت نداشته باشی؛ حالا نه از باب نسیان هم، اصلاً قدرت نداری، آن زمانهایی که قدرت نداری که ما نمیگوییم این جزء توی آن زمانها است که شما میگویید آنجا امر ندارد؛ جزئیتش معنا ندارد. ما میگوییم آقا، مگر بین الحدین نمیتوانی این را انجام بدهی؟ میتوانی در بین الحدین انجام بدهی دیگه، این «لا صلاة الا بفاتحة الکتاب» یا کذا، میگوید این جزء مأمورٌبه است سواء که شما اشتباهاً، نسیاناً...، من این جزء مأمورٌبه من است. پس اگر بعداً فهمیدی توی وقت که نسیاناً سوره را نخواندی؛ نه، من این جزء مأمورٌبه من است. پس آن را نیاوردی، پس مأمورٌبه امتثال نکردی؛ باید بروی بیاوری.
س: الان آقا؛ «لا صلاة الا بفاتحة الکتاب» از باب اینکه دلالتش
ج: آره، من حالا این را تمام بکنم.
س: ... و عام باشد
ج: بله، اگر نسیان شما استیعاب داشت کل وقت را؛ خب بله، او اگر کل وقت استیعاب داشت آنجا درست است. آنجا جزئیت هم ندارد. آنجا نمیشود جزئیت داشته باشد. نمیشود شرطیت داشته باشد چون امر مرکب اصلاً آنجا قابل تصور نیست. اما اگر بخشی از وقت کسی ناسین میشود امر به مرکب از این معقول نیست؟ معقول است. چون یک وقتی بالاخره حواسش ناسی نیست، از نسیان در میآید. شارع میگوید من بین الحدین از تو یک نمازی که با سوره هست میخواهم ولو حالا یک وقتی یک نمازی هم خواندی فراموش کردی، خب کرده باش؛ خب میبینی آن را نیاوردی؛ پس اگر میخواست بگوید فی حین نسیان دارم میگویم جزء است این درست بود حرف شما که آنجا امر به مرکب از این و آن نمیشود ولی امر که نیامده برای حین نسیان، یک امری دارد؛ میگوید بین الحدین نماز بخوان! این هم دارد میگوید آن نمازِ که من گفتم بین الحدین بخوان که شما قدرت بر انجام آن را هم داری چون قدرت بر یک طبیعت قدرت به بعض افرادش است نه به جمیع افرادش، خب بعض افرادش را که قدرت داری؛ پس امر به آن مرکب از این و آن در بین الحدین درست است.
س: الان حاج آقا؛ شک بعدالعلم اسمش چه میشود؟
ج: بله؟
س: شک بعدالعلم اسمش چیه؟ نسیان هست یا نه؟
ج: چرا.
س: خب پس این لازم نیست علم بعد از
ج: نه، نسی الإتیان، یک مطلب این است که نسی حکم را، الان که ناسی یعنی کسی که نسیان کرده.
س: واجب را نسیان کرده نه وجوب
س: خب آن هم محل بحث بود دیگه
س: نیست
ج: الان حالا این فعلاً نسی که بیاورد.
س: آن جلسه که میفرمودید، میفرمودید آن محل بحث است. شما حکم را ...، و آن را فرمودید سهو است ما سؤال کردیم...
ج: حکم هم فراموش کرده باشد. خیلی خب؛ اما بعداً یادش میآید دیگه، پس مشکلی ندارد.
س: بعداً شک بکند چی؟
ج: بعداً شک در چی بکند؟
س: یعنی ...؛ شما میفرمایید مثل جهل مرکب میماند دیگه، میفرمایید که از این جهت امتناع دارد مثل جهل نیست که من یقین دارم به نوعی نسیان...اگر شک بکنم چی؟
ج: آنجا هم نمیشود امر داشته باشد. آنجا هم نمیشود.
س: اگر شک بکنم موضوع نسیان هست مثل جهل میماند
ج: نه، نه
س: چه فرقی با جهل دارد؟ الان جاهل تکلیف دارد یا ندارد؟ من هم معنای موضوع ...
ج: پس اطلاق این؛ نه، صحبت سر این است. ما اطلاق دلیلی که میگوید این مطلقا جزء است برای آن مأمورٌبه؛ این إتیان قابل أخذ هست یا نه؟
س: توی بعضی از معانی اطلاق بله
ج: چون شما میگفتید قابل أخذ نیست؛ چون قدرت
س: نه، میخواهم بگویم توی آن ...
ج: جواب این است که آقا؛ اگر توی این بین الحدین یک زمانی شما ناسی شدی، یک زمانی قاطع به عدم شدی، درست؟ قاطع به عدم شدی، اصلاً فراموش نکردی ولی یقین کردی که این جزء نیست. یا متعذر شد برایتان به یک وجهی، حالا قرائت نمیتواند بکند، دندان کشیده نمیتواند حالا قرائت بکند. یک ساعت،
س: الان حاج آقا، ما میگوییم شک
ج: حالا اجازه بدهید. اینجا آیا این غلط بگویی بابا من نماز بین الحدین را با این شرط میخواهم، با این جزء میخواهم که شما درست است بعضیهایش را در اثر قطع به عدم و جاهل مرکب بودن قدرت نداری یا در اثر دندان کشیدن قدرت نداری یا در اثر نسیان قدرت نداری ولی تو قدرت به بعض افراد نداری نه اینکه قدرت به این طبیعت مقیده با این شرط نداشته باشی. من دارم میگویم مأمورٌبه مقید است.
س: درست است، با فرض قبول اشکال آقای اصفهانی ...
ج: نه، آقای اصفهانی دیگه اشکالش برطرف میشود دیگه
س: یک مقداریاش، من میخواهم بگویم آقا، شما در مورد جاهل چه میگویید؟ اساس اشکال ایشان را میخواهم بگویم. در مورد جاهل، تکلیف جاهل اشکالی دارد یا ندارد؟
ج: تکلیف جاهل؟
س: بله
ج: نه. تکلیف جاهل بسیط اشکال ندارد.
س: همین را دارم عرض میکنم. اگر یکی از معانی نسیان شک بعدالعلم؛ آن هم میشود جاهل دیگه؛ چه فرقی میکند؟
ج: خب اشکال
س: خب ... الی النسیان این نیست ... مثل جهل مرکب باشم، مثل جهل بسیط هم باشم، اگر سابقه علم داشته باشیم
ج: جاهل بسیط بله ولی ناسی اصلاً نمیشود توجه بکند. جاهل بسیط
س: توجهش که یک جور دیگر ما درست میکنیم.
ج: نه بابا؛ جاهل بسیط با ناسی فرقش این است. ناسی اصلاً توجه
س: مسبوق به علم است دیگه؛ فرقش
ج: میدانم ولی توجه نمیتواند بکند چون نسی.
س: میدانم. توجهش را ما یک جور دیگر درست میکنیم. الان امتناعی که آقای اصفهانی میگوید که فقط به خاطر توجهش نیست که، اینکه ما چه جوری خطاب را ادا بکنیم یک بحث است، اینکه شما میگویی آقا، اصلاً ما فرق میگذاریم بین ناسی و جاهل، بله، توی یک قسم از ناسی با جاهل فرق دارد ولی توی همهی اقسامش که با هم فرق ندارد که، یک قسمش مثل جاهل قابل تکلیفی است. اینجور که شما میگویید کلاً ناسی قابل تکلیف نیست.
ج: نه، از جزء منسی؛ جزئی که
س: باشد، از جزء منسی هم باشد اگر ... میشود ناسی
ج: خب چونکه منسی ...، فی حال اینکه منسی است میتوانیم بگوییم بیاور؟
س: اگر نسیانش به این معنا باشد...
ج: اما جاهل باشد میگوییم احتیاط کن، چون جاهل است، بسیط است، بابا ناسی با او فرق میکند.
س: نه، اینکه چه جوری ابلاغ بکنی این یک بحث دیگری است
ج: من نمیفهمم.
س: ببینید؛ اینکه چه جوری ابلاغ بکنی این یک بحث دیگری است. آیا این تکلیف احتیاط امکان
ج: ناسی، گفتیم دیگه؛ ناسی به عنوان ناسی.
س: به عنوان ناسی بله ولی از یک راه دیگر به او میرسانیم. بحثش گذشت حالا دیگه
ج: چی؟ چی؟
س: ... یک راه دیگر میرسانیم. نمیخواهیم بگوییم ایها الناسی
ج: نه، نسبت به جزء منسی که...
س: باشد، یک جور دیگر رساندیم
ج: نه، به غیر منسی میشود ولی نسبت به منسی چه جور میشود؟ حالا حرف این است.
آقای خوئی حرفش این است. ببینید؛ میفرمایند که بل المراد این نیست که شما فرمودید. «بل المراد بثبوتهما فی جمیع حالات الأمر بالمرکب و المقید» اگر شرط است مقید، اگر جزء است مرکب «و لازم الإطلاق المذکور سقوط الأمر بالمرکب أو المقید عند نسیان الجزء أو الشرط»، این است که آن امرِ را وقتی که فراموش کردی مولا آن موقع از تو نمیخواهد. در آن حال
س: ... لازمه چی؟ لازمه این اطلاقِ یا لازم ...
ج: لازمه این اطلاقِ.
س: لازمه این اطلاقِ سقوط چیه؟ سقوط تکلیف است در چه حال؟
ج: در حالی که «سقوط الأمر بالمرکب أو المقید عند نسیان الجزء أو الشرط»
س: چرا؟ وقتی که اطلاق باشد لازمهاش سقوط نیست اتفاقاً دیگه
ج: نه.
س: وقتی این دلیل خود شرطیت اطلاق دارد لازمهاش اتفاقاً عدم سقوطش است چون که تو نیاوردی در حالت نسیان، چون ناسی بودی؛ این هم دلیل «لا صلاة الا بفاتحة الکتاب»، باید بگوید عدم سقوطه، چرا میگوید ثبوته...
ج: نه، دقت بفرمایید «لا ثبوته متعلقا بما یشتمل على المنسی من الجزء أو الشرط»، آقای اصفهانی میفرمود که این دارد امر میکند به مرکب از منسی و آن بقیه؛ خب اینکه محال است و میخواهد از اینجا انتزاع پیدا کند شرطیت و جزئیت را، اینکه امر به این مرکب است که نمیشود تا انتزاع پیدا کند. ایشان میگوید که ما که نمیگوییم امرش به مرکب از این دوتا است. این را نمیگوییم. ما میگوییم امرش میرود روی مرکب از... مأمورٌبه آن مرکب از بقیه و این است و این جزء در غیر حال نسیان؛ آن موقع که ناسی است امر اصلاً به مرکب ندارد. آن موقع که فراموش کرده هُلش نمیدهد اصلاً این امر
س: آقای خوئی نمیگوید در غیر حالت نسیان حاج آقا، میگوید سقوط... حالت نسیان
ج: بله، بله
س: غیر حالت نسیان که مسلم است. غیر حالت نسیان چون که رفته آورده فراموش نکرده واجب را، بلکه آورده؛ آنکه هیچی؛ آنکه متذکر ...
ج: ما آن حالت را نمیخواهیم.
س: ما آن را اصلاً ... شما میفرمایید که تعلق امر به یک طبیعت مرکبهای از صلاتی که بعض اشخاص ناسی هستند در بعض احوال و در همان اشخاص در بعض احوال دیگر متذکرند مثل صلاة بین الحدینی میماند که من در بعض از مصادیق و افرادش مقدورم نیست. این هم در بعض از احوالش مذکورم نیست.
ج: حالا این هم همین جور است.
س: حالا ما بحث این است. بحث این است که ما در حالت نسیان میخواهیم بگوییم متعلق الامر تعلق
ج: نیست؛ این در حالت نسیان میگوییم امر ندارد.
س: پس آقای خوئی دارد کلاً زیر همه چیزی که تا حالا ... کشیده؟
ج: چرا؟ چرا؟
س: تا حالامیخواست بگوید اتفاقاً تعلق امر
ج: نه، آن تصویرش بود که حالا تصویر بود که میخواهد به بقیه بیاوری میشود یا نمیشود؟ که اینجا میگوییم کجا ثمرهاش میدهد. توی بعضی از صور اتفاقاً از همین مبنا استفاده میکنیم. الان حرف سر این است که داریم میگوییم ما؛ آمدیم گفتیم این مطلق است، این هم مطلق است؛ یعنی دلیل اینکه آن واجب را به گردن ما میگذارد مطلق است. دلیل شرط و جزء هم مطلق است. محقق اصفهانی آمده میگوید نه، این نمیشود مطلق باشد چون آن.... این نمیشود مطلق باشد، میگوییم چرا نمیشود مطلق باشد؟ ایشان میگوید برای اینکه جزئیت و شرطیت که خودش همین طور مستقیماً مباشرتاً قابل جعل نیست. باید امر روی مرکب بشود؛ آن وقت یا مقید بشود، شارع بیاید بگوید حالا انتزاع شرطیت میکند، جزئیت میکند، میگوید هذا شرطٌ أو جزءٌ.
ایشان میگویند که ما مقصودمان این نیست که این شرط است فی حال النسیان تا احتیاج داشته باشیم که در حال نسیان امر باشد. یا جزء است در حال نسیان تا لازم است که در حال نسیان امر باشد.
س: نه، نه، نه
ج: ما این را نمیگوییم. (صبر کنید) ما چه میگوییم؟ ما میگوییم این جزء مأمورٌبه است. هر جا مأمورٌبه است، آنجا نیست. هر جا مأمورٌبه است این هست. حالا وقتی بین الحدین باشد و مستوعب نباشد نسیان؛ عجز مستوعب نباشد، خب در این صور مأمورٌبه میشود اینجا داشته باشی یا نمیشود داشته باشی؟ میشود داشته باشی. حالا این هم دارد میگوید این جزء مأمورٌبه است. ولو این مأمورٌبه در حالاتی شما بعضی چیزهایش را فراموش بکن؛ آن حالت اصلاً امر نیست، چیزی نیست. این جوابی است که ایشان میدهند. اصل این جواب تقریباً با یک تفاوتهایی که شاید بهتر هم تقریر کردند مرحوم شیخ استاد در دروس فی مسائل علم الاصول تقریبشان بهتر است یک مقداری، روشنتر است که همین، که من آن چیزهای آنجا را چاشنی اینجا کردم که روشنتر بشود. که فلذا ایشان میفرمایند که در جایی که مستوعب است، نسیان مستوعب باشد بله، معنا ندارد بگوید این جزء و شرطش است.
س: حاج آقا چرا یک تصویر دیگر نکنیم؟ تصویر اینطور بکنیم. بگوییم که معنا دارد مستوعب باشد. به این معنا، خب معنی ندارد، کی معنی ندارد؟ وقتی که من کلاً وقتی چیزی را ناسی شدم هیچ وقت متذکر نشوم به اینکه فوت شده از من نسیانم، آن وقت میگویید خب، شارع که معنا ندارد چیزی را که من همیشه ناسی هستم بیاید به آن تکلیف بکند. این اصلاً تکلیفی است که لغو است. وقتی تو ناسی هستی؛ هیچ وقت متذکر نمیشوی؛ امر که مطلقا فی کل حالات طولیه در ازمان؛ من منسی است؟ لغو است، معنا ندارد. اما اگر بگوییم شارع همّ را برده روی نفس طبیعت و اطلاق را خواسته و امر کرده حتی روی حالت نسیان تو هم از تو میخواهم که ثمرهاش حاصل بشود برای بعد اینکه تذکر پیدا کردم نسبت به نسیان که وقتی متذکر شدم حالا میفهمم که پس مجزی نبوده عمل من، عمل را دوباره باید اعاده کنم. پس از این میفهمم که شارع امرش اتفاقاً امر لغوی نیست. امرش و بعضش هم درست است. منتها کی درست میشود؟ به متمم ذُکر بعد النسیان، اینجوری تصویر کنید که اصلاً آقایان ظاهراً هم همین را میخواهند بگویند. میخواهند بگویند که تو اگر یادت رفت قرائت را بخوانی، حالا یادت آمد
ج: پس مقصود از اطلاق جزء و شرط چی شد؟
س: مقصود از اطلاق جزء و شرط چیه؟ این است
ج: این است که در حال نسیان هم جزءٌ و شرطٌ؟
س: جزءٌ و شرطٌ، حالا آقای اصفهانی میخواست
ج: آقا، ایشان میگوید نه....
س: آقای اصفهانی میگوید نه، چرا؟ چون استحالهای که ایشان میگوید وقتی لازم میآید که من هیچ وقت دیگه بعداً متذکر نشوم تا این امرم منشأ اثر باشد برای بعث من به سمت إتیان آن عمل، کی بعث من نسبت به إتیان عمل لغو است و
ج: نه، نه،
س: همین است
ج: نه، ببینید؛ اگر بخواهید شما بگویید شرط است و جزء است در حال نسیان
س: در حال نسیان
ج: صبر کنید، پس باید اطلاق امر شارع حال نسیان را بگیرد
س: بله میگیرد، بله میگیرد
ج: حال نسیان ...
س: ... که قبول داری که نمیگیرد که
س: ... میگیرد، ... ما نمیخواهیم مثل آقای خوئی چیز کنیم. ما مثل آقای خوئی ...، اصلاً میخواهیم اعاده را قائل بشویم. وقتی که مطلق باشد لازمهاش اعاده است. وقتی دلیل شرطیت مطلق بود لازمهاش اعاده است دیگه.
ج: میدانم
س: کی من اعاده کنم؟
ج: یعنی در حال نسیان هم و در حال عدم ..
س: امر دارد. امر دارد. ثمرهاش چیه؟ ثمرهاش حالت ذُکر بعد است
ج: از شما سؤال میکنم. از اول ظهر تا غروب؛ ساعت 3 تا 4 کسی واقعاً بیهوش شد، قدرت ندارد، آیا خطاب شامل او هست؟
س: ولی ما میگوییم بعضی از موانع نسیان
ج: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ» (بقره/ 286)
س: نه، نه، نه حاج آقا
ج: جواب بدهید، هست یا نیست؟
س: ممکن است بگوییم خطاب متوجهش هست به این معنا
ج: چه خطابی؟ الان هم بعث دارد میشود؟
س: حاج آقا، اصلاً بحث قیاس صلاة بین الحدین
ج: بله، اگر حرف امام را بزنی بگویی خطابتات قانونیه، این حرفها، آن را بگویی درست است.
س: نه، الان من عقلم به آن حد نمیرسد، ما ته حرفمان ایت است. میگوید ایشان لازمه استحالهاش این است. لازمه استحالهاش این است که میگوید آقا، من وقتی میخواهم تعلق امر و بعث و تحریک ایجاد بکنم برای عبدم نسبت به منسی، منسی معنا ندارد وقتی که ناسی خودش را ملتفت نمیبیند من بعث بکنم. لُب حرف آقای اصفهانی این است. میگوید پس امر نسبت به منسی انقداح داعی نمیشود برای نفس مولا که این حرفش است، من میگویم اتفاقاً میشود
ج: برای چی نمیشود؟
س: برای همان حین نسیانش، چه جور میشود اینجور میشود که تو اگر نمازی خواندی چند وقت؛ ناسی بودی نسبت به این عمل، همیشه قرائتت یادت میرفت نمیخواندی، بعداً متذکر شدی پس میفهمی که شارع مقدس از تو امری خواسته است، صلاتی خواسته است که تو باید آن را میآوردی، یعنی حتی اگر نسیان هم ترک بکنی الانی که متذکر
س: ...
س: برادر من! من میخواهم تحریک مولا را ایجاد بکنم برای یک عملی که در وقت اگر متذکر شد لازمهاش این است که برود إتیان بکند. بعد از وقت اگر متوجه شد برود قضا بکند
ج: خب اینکه احتیاط، خب میدانم
س: چون که قضا تابع ادا است
ج: میدانم. این فرمایشات شما که مستحیل را چی نمیکند
س: ما با این درستش میکنیم
ج: نه، درست ...
س: ... آن آنی که نمیشود
س: آنی که نمیشود وقتی است که هیچ عبدی بعد از نسیان متذکر نشود.
ج: نه.
س: و برای اینکه نفس مولا ...، آقا یک سؤال؛ اگر منِ ناسی هیچ وقت توی عمرم دیگه نسیان را ملتفت نشدم، بله، این حرف را میزنیم. این برای کسی که متذکر بشود و داعی مولا به این نحو تکلیف امر بکند امر به مکلف؛ بگوید آقا برو این عمل را بیاور؛ برای من که اگر یک وقتی ملتفت شدم؛ به همین کفی للمولا برای اینکه بعث بکند
س: همان موقع امر میکند. چرا الان امر کند؟
ج: ببینم؛ در آنی که قادر نیست امر دارد یا ندارد؟
س: دارد.
ج: بعث دارد یا ندارد؟
س: دارد منتها ... مثل عبدی که ...
ج: ببینم؛ خطابات قانونی را هم قائل نباشی ها! دارد یا ندارد؟
س: حاج آقا اگر من....
س: به مرده بگویی بلند شو
س: اجازه بدهید، اگر من هیچ وقت متذکر نشدم، همیشه ناسی بودم؛ من دیگه تحت این دلیل نمیروم؛ مولا این دلیل را آورده برای متذکر بعد النسیان؛ حرف ما این است. میگوییم وقتی دلیل موضوع شد آدم متذکر ...
ج: باید درست باشد تا به آن هدف بیاورد.
س: تا ثمره داشته باشد
ج: نه، آخه آن نیست. آخه این فرمایشها به او متوقف نیست که
س: متوقف در ...
ج: نه نیست.
س: چون مشکل آقای اصفهانی این بود. مشکل آقای اصفهانی میگفت چهطور مولا میتواند نحواً منسیا...
ج: نه، خب میگوید.... همین طور که داشتیم توضیح میدادیم. میگوید آقا؛ بین الحدین یک نماز اینجوری از تو میخواهم اما آن موقعی که ناسی میشوی هُل نمیدهد تو را اما در مجموع وقت....
س: میخواهم به این معنا که فهمیدی امری را اداءش را انجام ندادی قضا هم تابع همان دلیل ادا است
س: خب باشه، به خاطر ... ممکن است
ج: نه، حالا میگوییم. حالا آن را هم میگوییم. آن را هم ... حالا، اگر مستوعب نبود و نکرد بله، امر بوده و فوت شده؛ اما اگر استیعاب بود چون امر ممکن نیست فوت صادق نیست اینجا، فلذا قضا هم ندارد.
س: بله، درست است. به واسطه همین آن چیزی که ناسی باشد و مستوعب باشد نسیانش؛ متذکر نشود ...
ج: اینکه، این فرمایش شما را اثبات نمیکند این مسئله که، خب این بیان ...
یک بیان آقای تبریزی قدس سره که حالا بعداً هم میآید یک بیانی دارند ایشان؛ میگویند ادله شرط و جزء اینها حرفش این است. میگوید آن فاقد این جزء یا فاقد این شرط؛ این نماز نیست یا حج نیست؛ حرفش این است؛ فاقد این جزء نماز نیست.
س: نه اینکه امر کند که شما میگویی لازمه امر ... این است که امر کند
ج: نه، نه، نه، این ...
س: این حرف آقای اصفهانی؛ حرف خوبی است. آقای اصفهانی میگوید حتماً باید امر مرکب اینطوری باشد حتی اگر معنا با این معنا، با این لسان بیاید بگوید
ج: بله، حالا این تعبیری است که آقای صدر داشتند، ممکن است خب آقای اصفهانی اگر اینجوری باشد لیکن خب شما عوض کردید. ما داریم میگوییم جزئیت و شرطیت را دارد جعل میکند. یک وقت شارع میآید میگوید این نماز نیست.
س: به جزئیت برمیگردد دیگه
ج: نه، نماز نیست.
س: نماز نیست به چی برمیگردد؟
ج: به حکومت، به حکومت یا به جعل یا به
س: من همه اجزاء صلاة را خواندم غیر فاتحة الکتاب، چرا میگویید قاتحة ال ...، اگر فاتحة الکتاب وقتی میبینم صلاة نیست به خاطر چیه؟ به خاطر همین جهت است. هیچ جهت دیگر ندارد
ج: میگویم، میگویم. چرا؟ برای اینکه عبادت مخترعه من است. اسم من این نماز را نگذاشتند. نگذاشتند خب باباجان!
س: خب آقای، آخه این همه دفاع از آقای اصفهانی چه دفاعی است آخه؟ آقای اصفهانی میگوید ما ...
ج: اینجور جواب بدهیم یا اینجور جواب بدهیم به آقای اصفهانی؟
س: نه، اینجور که ...
ج: آقای اصفهانی که آدم چیز است نمیشود کلاه سرش گذاشت. آقای اصفهانی رضوان الله علیه میگویند چی؟ خب آقای خوئی جواب میدهد میگوید آقا؛ من که نگفتم که این شرط در حال نسیان است. میگویم شرط این مأمورٌبه است. هر جا امر است مأمورٌبه داریم؛ این شرط آن است. آیا بین الحدین ما داریم یا نداریم؟ معقول هست یا معقول نیست؟ هست. حالا میگوید این شرطش است. نتیجه چه میشود؟ نتیجه این میشود که اگر شما یک نمازی خواندی، فراموش کردی؛ بعد که متذکر شدی میگوید اِ! مولا چنین چیزی از من خواسته؛ من که به او تحویل ندادم. مگر یک دلیلی بیاید بگوید کسی که نسیاناً خواند مجزی از آن است. تا دلیلی پیدا نکردی که مجزی است و آن ساقط شده، خب میگویید او که امر کرده بود، من هم که نیاوردم پس باید بروم بیاورم. بنابراین این شبهه را میشود اینجوری جواب داد و این جواب هم جواب درستی است به همین نحوی که توضیح دادیم.
إن قلت بعدی که دیگه حالا میگذاریم برای جلسه بعد؛ این است که کسی میگوید مگر فراموش نکرده؟ حدیث رفع گفت رُفع النسیان؛ در حال فراموشی حدیث رُفع النسیان جزئیت را برداشته؛ پس در آن حال رفته نماز درست و حسابی خوانده، جزءش نبوده، مثل آدمی که مسافر بوده؛ نماز خوانده؛ حالا آمد حاضر شد. خب آن زمان که او نماز را خوانده این دو رکعت مازاد جزءش نبوده دیگه؛ قصر بوده، این آدم هم در حال نسیان نماز خوانده، توی عالم نسیان رُفع النسیان داریم دیگه، جزئیتش را برداشته، آن منسی جزئیتش برداشته شده، آن شرط جزئیتش برداشته شده، این هم یک شبهه است. این را به عنوان إن قلت نقل میکنند که حالا نمیدانم چرا إن قلت؟ ظاهراً آقای آخوند شاید این حرف را بزنند حالا یا بعضی دیگر؛ این ان شاءالله بحثش میماند برای جلسه بعد.
و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین.