لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلیالله تعالی علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین».
قبل از شروع در بحث یک سوره مبارکه حمد را قرائت بفرمایید برای شفای والد جناب آقای فدایی.
«قرائت حمد شفا)
طبق بیاناتی که تا بهحال عرض شد نتیجه این شد که تکلیف ناسی قابل تصویر است و امکان دارد ثبوتاً و بهترین تقریر برای اثبات امکان هم همان بود که مرحوم محقق اصفهانی قدس سره بیان فرمودند. و علی هذا ما دیگر نیازی بحسب اقامه حجت نداریم برای اینکه حالا بقیه وجوه را ذکر کنیم. ما به وجهی که دلالت بر امکان میکند دست یافتیم منتها بعض وجوه دیگر که بزرگان فرمودند و حالا نام هم بردیم که میرزای شیرازی رحمةالله علیه وجهی فرموده، آقای حاج آقا رضا وجه دیگری باز دارند. محقق ایروانی قدس سرهم وجه آخری دارند، حالا تتمیماً لبحث این سه وجه باقی مانده را هم عرض میکنیم. اگر چه باز وجوه بیش از اینها شاید بشود. ولی عمده وجوه باقی مانده همین سه وجه است.
وجهی که میرزای شیرازی بحسب نقل محقق فشارکی و تلمیذ ایشان محقق حائری قدس سرهم نقل میکنند در درر که در خلل هم هست؛ این است که وجهی است که البته حالا وقتی بیان میشود مآلش ممکن است برگردد به همان فرمایش محقق اصفهانی رحمه الله.
ایشان فرموده که جاعل، مقنن میتواند برای اینکه ناسی را هم مکلّف کند بالاخره که او وظیفهای داشته و یک کاری انجام بدهد؛ نمیآید به عنوان ناسی مخاطب قرار بدهد بلکه تکلیفش را میبرد روی عنوان انسان و یا أیها الناس مثلاً صلّوا؛ بعد میآید صلاة را توضیح میدهد و میگوید اینها، این اجزاءش برای همگان است و اینها رکن است. هر کس ترک کند اینها را ولو نسیاناً نماز باطل است و بقیه را هم میگوید اینها برای ذاکر است. حالا هر مکلّفی که در مقام اطاعت برمیآید، اطاعت آن صلّوا را که شنیده از مولا و بعد هم شرحش را دیده و شنیده، این هر مکلّفی به اندازه ما یتذکر وقتی انجام میدهد این میشود، این تکلیف دارد اولاً چون صلّوا به همه خطاب شده، اجزاء و شرائط و تار و پود عمل را هم که اینجور توضیح داده، شرح داده در لسان دیگر، خب هر کسی هر مقداری که متذکر هست این را انجام میدهد و همان وظیفه خودش را انجام داده، تکلیف هم از او ساقط میشود که حالا عبارتش را هم میخوانیم. خب این درحقیقت همان است که محقق اصفهانی فرمود منتها مال محقق اصفهانی کاملتر است برای اینکه آن موقع که میخواهد جعل بکند در مقام جعل بالاخره او چی را تصور کرده که حالا بعد میآید شرحش میکند؟ بله، این یک راهکار عملی است که مثلاً آموزش داده بشود اگر میخواهی این حرف را بیان کنی بیا اینجوری بیان بکن؛ این بیان درحقیقت یک راهکار بیانی است. اما در مقام جعل باید چه جوری تصور بکنی؟ توی این بیان ذکر نشده که البته از آن در میآید به دلالت التزام؛ ولی محقق اصفهانی قهراً مقام ثبوت و مقام جعل را میگوید چه جوری این بیاید جعل بکند؟ خب آنجایی که میگوید صلّوا، باید الصلاة که میخواهد وجوب را بیاورد روی آن؛ صلّوا همین است دیگه، مادهاش صلاة است. وجوب هم دارد روی آن میآید با هیأت، آن صلاةِ را چه جوری باید تصور بکند؟ یک اجزاء به هم پیوسته را میخواهد تصور کند دیگه؛ واجب ارتباطی است. چه جوری تصور کند؟ خب آقای صدر میگوید که... توی کلام آقای صدر این بود که چه جور تصور کند؟ بخشیاش را مقیداً، بخشیاش را مطلقاً، اینجوری تصور کند بعد وجوب بیاورد روی آن. آقای اصفهانی گفت همه را مقیداً منتها همه را مقیداً (غیر از ارکان) همه را مقیداً به چی؟ همه را مقیداً به التفات. اینجوری درواقع. البته خب حالا در مقام بیان و گفتارش به عباد بیاید چهکار بکند؟ حالا همین شکلی که میرزای شیرازی فرموده بیاید اینشکل مثلاً بیان بکند دیگه این ...
«الوجه الثانی؛ أنّه یمکن» الوجه الثانی در اشکال به شیخ است. یک اشکال اول دارند به شیخ که در آن تصویر چیز را نمیکنند؛ این الوجه الثانی تصویر اینکه چهجور میشود به ناسی و غافل و امثال ذلک تکلیف کرد. «أنه یمکن تصور اختصاص الغافل و أمثاله بخطاب، مثل أن یخاطِبَ فی ضمن مطلق الإنسان بالصلاة، (یا) مثل أن یخاطَبَ (یعنی ناسی و غافل و فلان) فی ضمن مطلق الإنسان بالصلاة و یشرح له الاجزاء و الشرائط على ما هو علیه من العموم و الاختصاص بالذاکر». شرائط؛ آنکه عموم دارد و آنکه اختصاص به ذاکر دارد اینها را هم برایش بیان میکند. «و حینئذ» یک کلاس آموزش میگذارد و میگوید اینها، این اجزاء نمازی است که عمومی است، همگانی است، اینها هم اختصاص به ذاکر دارد. «و حینئذ فان لم یلتفت من أول الأمر» حالا این غافل، این ناسی، این کذا «فان لم یلتفت من أول الأمر إلى جزء،»؟ اصلاً توی ذهنش غافل شده بود از اینکه این هم جزء صلاة است «فلا محالة ینوی الاجزاء المطلقة المفصلة فی ذهنه»، خب آنهایی که بهطور تفصیل در ذهنش الان حضور دارد آنها را قصد میکند «بعنوان انّها عین الصلاة»، چون غافل شده از او خیال میکند تمام اجزاء نماز هم همین است و لاغیر، او اینها را قصد میکند «و ان التفت إلى ان من تلک الاجزاء ما یختص بالذاکر، (خب) ینوی الإتیان بالعبادة بحسب ما یجب علیه على حسب حالته الطارئة علیه»، که الان التفات دارد و میداند این هم هست «فیکون داعیه المرتکز فی ذهنه الأمر الواقعی الّذی تصوره بالعنوان الإجمالی»، و اینجور که الان ایشان دارد تصویر میکند که دوتا امر هم تصویر نکرد، این امتیازش این است که آنهایی که دو امری میگویند اما این اشکال اینکه این بالاخره کدام را تصور، کدام امر را دارد امتثال میکند توی ذهنش؟ و از آن طرف یک شبههای پیش میآید. اینجا نه شبهه پیش نمیآید؛ چون یک امر که بیشتر نبود؛ گفت صلِّ، همه همین را شنیدند. منتها بعد که در مقام آموزش آمده گفته اینها همگانی است، اینها فقط برای کسی است که ذاکر است، متوجه است، خب این بحسب حالات خودش هر کسی میرود نماز بخواند همان صلِّ را قصد میکند که علیالاجمال شنیده بود. خب حالا اگر همهی اجزاء و شرائط یادش هست و خلاصه...، آنکه بعضیاش یادش است، بعضیاش فراموش کرده آن هم...، و هکذا و هکذا.
میفرمایند که «فیکون داعیه المرتکز فی ذهنه الأمر الواقعی الّذی تصوره بالعنوان الإجمالی و اعتقاد انه لا یعرض علیه النسیان لا یضر بالنیة، کما لا یخفى». اینکه توی ذهنش این است که نه، من چیزی را فراموش نکردم با اینکه ممکن است پنج جزء را فراموش کرده باشد، این لایَضُرُّ به یک آن امر واقعی را چون آن امر واقعی شنیده، همان هم دارد قصد میکند و الان خطاء در تطبیق دارد. یعنی خیال میکند. آن امر واقعیِ که رفته روی صلاة، آن صلاةِ همینها است و لاغیر، آنها هم ...، خطاء در تطبیق هم که مضر به مطلب نیست. خب این هم فرمایش میرزای شیرازی قدس سره هست. هذا ما سمعناه منه طاب سراه، یعنی ما سمعناه منه یعنی از چه کسی؟ یعنی از محقق فشارکی که استاد مرحوم حاج شیخ است. که ایشان نقل میکردند از استادشان مرحوم میرزای شیرازی رضوانالله علیهم اجمعین. که عرض کردم در ثنایای تقریر فرمایش ایشان که یک نقطه ابهام و اجمال در این کلام وجود دارد که این در مقام تصور مقنن چهکار باید بکند او، این توی این کلام طبق ... حالا آنجا را چهکار کرده؟ آن تصریحی در آن نشده، آقای اصفهانی آنجا را حل کرده، خب آنجا را که حل کرده حالا در مقام بیان خب بله، میآید میگوید اینها قید ندارد، آن ارکان؛ قید التفات ندارد. بقیهاش یکییکی قید التفات دارد و من این مرکب مخترع خودم را اینجوری اختراع کردم که همهی اجزاء را مقید کردم به التفات. پس این هم یک راه است و این بزرگان که قهراً قائل به این وجه الان سه نفر هستند. میرزای شیرازی، محقق فشارکی، آقای آشیخ عبدالکریم حائری، هر سهتا هم الان این وجه را قبول کردند دیگه، این مناقشه ندارند و این ...
دومین تصویر از محقق همدانی قدس سره هست که اینها همه اصحاب سامراء هستند دیگه، الان قبر شریف محقق همدانی هم در سامراء است. چون ایشان ولو بعد آمدند نجف؛ بیمار که شدند هوای نجف و اینها خیلی نامساعد بوده به حال ایشان؛ ایشان میروند سامراء برای همان در حال مریضیشان، همانجا هم فوت میکنند. قبر شریفش دیدم ظاهراً یک سنگ قبری توی دیوار بود. محقق همدانی قدس سره، ایشان اشکالی که به فرمایش شیخ اعظم دارند این است که من قبول دارم به اینکه خطاب ناسی به عنوان ناسین درست نیست، نمیشود. این فرمایش شما درست است. «و لکن ینحصر طریق توجیه الخطاب إلیه بقوله أیّها الغافل لا تقرأ السورة أو اقرأ ما عدا السورة»، بیاید اینجوری به او بگوید. بگوید سوره را نخوان؛ یا به او بگوید ای غافل! غافل از سوره، سوره را نخوان! نمیخواهد بخوانی؛ تا این را به او بگویی که ... یا به او بگوید (برای اینکه بقیه را بخواند) بگوید که ای کسی که غافل و ناسی سوره هستی بقیه را بخوان! بله، اینکه شما میگویید اینجا؛ اینجور بخواهد بگوید اشکال شما وارد است، این مستحیل است.
«بل للأمر طرق عدیدة فی تکلیفه بما عدا السورة»، یا حالا سوره از باب مثال است دیگه، یعنی آنکه فراموش کرده، ماعدای آنکه فراموش کرده «فإذا فرضنا أنّ السورة لیست جزء فی حقّ الناسی فی الواقع فله فی إلزام الناسی بفعل ما عدا السورة طرقٌ»: آن وقت سه طریق ذکر کرده «منها:أن یکلّف جمیع المکلّفین أو خصوص ناسی السورة بعدّة أجزاء، لم یتعرّض فیها لذکر السّورة»، میگوید ای مردم! یا بهخصوص ناسی نه به عنوان ناسی، به یک عنوان ملازمی یا در جایی هم که روبروی آن قضیه خارجیه بخواهد باشد؛ میگوید اینها را انجام بدهید. آن چیز را ذکر نمیکند «ثمّ یخصّ الملتفت بالذکر و یقول «أیّها الملتفت اقرأ سورةً فی صلاتک»، پس یک خطاب عام یا یک خطاب به این شخصی که فراموش کرده سوره را؛ نسبت به بقیه اجزاء خطاب میکند.
س: چون این دومی دیگه ربطی به شرعی و اینها ندارد دیگه
ج: بله؟
س: میگویم این دومی دیگه ربطی به شرعیات ندارد چون بیان بیان قانونی نیست که بخواهد به این خطاب بکند. این را بهطور کلی دارد میگوید ظاهراً، در رابطه مثلاً با یک قضایای خارجیه دارد میگوید
س: ناسی عام است دیگه
ج: اعم است دیگه، بحسب مقتضای مقام؛ دارد تصویر میکند. ما ناسی را حالا میخواهیم بگوییم حالا
س: در شرعیات این به درد نمیخورد دیگه
ج: مثلاً فرض کنید یک ناسی دارد خدمت امام نماز میخواند و امام هم میداند این را فراموش کرد، حالا میخواهد به او بگوید که....
س: به درد تقنین نمیخورد
ج: بله، تقنین من قضیه حقیقیه نمیخورد. اما بنحو قضیه حقیقهاش به اینجور است که دوتا خطاب داشته باشد.
«ثمّ یخصّ الملتفت بالذکر و یقول» یعنی یخصّه بالذکر، بالذکر متعلق به یخصّه است. «ثمّ یخصّ بالذکر الملتفت و یقول «أیّها الملتفت اقرأ سورة فی صلاتک»، أو یقول مثلا«من التفت إلى السورة فی صلاته وجب علیه قراءتها».
خب این یک راه است که دیدید این راه حل هم باز نظیر فرمایش میرزای شیرازی در مقام آموزش و ابلاغ است اینجوری است. اما لبّ قضیه که چه جور او باید ...، آن حلش به همان است که آقای چیز ...
س: به تعبیر حضرتعالی حاج آقا؛ اشکال ثبوتی شیخ هم در کیفیت بعث برای ناسی است که خود بعث عالمش خلاصه عالم اثبات است. منتها ایشان میگوید این اثبات وقتی ناسی بما هو ناسی باشد، چون فرضش است، امتثالش نیست فرضش است... ناسی بما هو ناسی دارد بحث میکند میگوید لایمکن که این اگرف لایمکن اگر تحقق فعل
ج: نه، آن فرمایش شیخ....
س: فلذا اصلاً عالم؛ عالم اثبات است. یعنی ثبوت عالم اثبات را دارد بحث میکند. فلذا اینها میگویند؛ ثبوت عالم اثبات که منحصر نیست در ناسی بما هو ناسی....
ج: بله، ثبوت عالم اثبات؛ یعنی اثبات به این معنا، یعنی تکلیف کردن.
س: یعنی بعث کردن، بعث فعلی، آهان!
ج: حکم هم همان بعث است.
س: میگوید بعث فعلی پیش میآید
ج: پس میگوید بعث کردن؛ این بعثی که هیچ وقت به فعلیّت نمیرسد لغو است لایمکن صدوره من المولا، این ...
س: بله، بله، اما اینها دارند میگویند نه، بعث وقتی که عام باشد اینطور میشود.
ج: بله، اینها راه حل میگویند، میگویند اینجوری میکند، بله
س: اما اینکه این مبعوث به بعث؛ چه چیزی متصور شارع هست، آقای اصفهانی ... را تصویر میکند آن خارج از حرف شیخ است. شیخ میگفت بعث لایمکن
ج: نه، بعث واقعی است.
س: مبعوث من الچیه... که شیخ اشکال نکرد
ج: ما تکلیفمان غیر بعث که چیزی نیست که.
س: تکلیف دو جهت دارد. آنکه استحاله شیخ گفت از جانب این است که نمیدانیم مبعوث الیهمان چیه؟ جامع بین ذاکر و ناسی چیه؟ این را که اشکال نکرد شیخ، شیخ اشکالش این بود که چهطور بعث تو لغو نیست ای شارعی که نمیتوانم من منبعث بشوم از بعث تو؟ بعثی که هیچ وقت فعلی نمیشود تو چهطور انقداح داعی پیدا میکنی؟ من حیث البعث است نه من حیث مبعوث الیه، بله، بعث جهات مختلف دارد. یعنی یک شببهای نیست که جامع بین ناسی و ذاکر چیست؟ این مبعوث الیه چیست؟ شبه این است که بعث به ناسی نمیتوان کرد. ایشان میگوید بعث به ناسی، به خطابین میتوان کرد.
ج: این یک راه.
«و منها: أن یأمر الجمیع بجمیع الأجزاء»، اصلاً همه را به همین ...، حتی آن غافل، همه را؛ «و لا ینافی ذلک عدم وجوب جمیع الاجزاء فی حقّ الناسی»، میگوید همهی شما حتی به گردن ناسی هم میگذارد میگوید باید اینجوری؛ نماز مشتمل بر اینها را بخوانید. «لأنّ الغرض من...» خب ولی حرف ایشان این است. به همه خطاب میکند ولی توی دلش البته برای ناسی، آنهایی که فراموش کردند نیست. ولی چه اشکال دارد؟ در مقام اثبات شامل همه بشود. چون غرض از امر چیه؟ این است که او منبعث بشود برود دنبال وظیفه انجام بدهد یک چیزی، اگر توی دل مولا این است که آنهایی که فراموش میکنند آنها جزء نباشد چیزهای فراموش شدهشان، آنهایی که فراموش نکردند جزءش را باید بیاورند. او توی دلش این است. خب وقتی توی دلش این بود چه اشکالی دارد به همه بگوید اینکار را بکنید. خب آنهایی که فراموش میکنند عملاً نمیروند بیاورند. آنهایی هم که فراموش نکردند میروند میآورند؛ چه میشود؟ بله میفرمایند البته مولا باید بعداً برای کسانی که بعدالنسیان و غفلت متذکر میشوند میگویند إ پس ما انجام ندادیم باید اعاده بکنیم به آنها بگوید نمیخواهد اعاده کنید گفته لا تعاد الصلاة.
س: ...
ج: بله بله، چون میفرماید خطاب نسبت به همه به همه بوده دیگر ...
س: ... التفات در آن دخیل نیست.
ج: پس میآییم اینجوری میگوییم، میگوییم اگر توی دل مولا اینجوری هست، مواردی که مولا اینجوری میبیند، میبیند مصلحت اینجوری است که آدمها ناسی، آدمها غافل این اجزاء را، اینها جزء صلاتشان نیست و آنهایی هم که متوجه هستند همهاش جزء صلاتشان است، خب اینجا لازم نیست بیاید یک خطاب برای ناسی قرار بدهد یک خطاب برای ذاکر قرار بدهد، به همه میگوید اینجور نماز بخوانید. این میگوید بعد تالی فاسد آن این است که خب این آدمی که بعد غافل بوده یا ناسی بوده بعد متوجه شد باید برود تکرار بکند و حال اینکه وجهی برای تکرار آن نیست، چون عمل آن مستوفی جمیع ملاک که دیگر هست، چون قرار است. میگوید بله خب بعداً فی غایة الامر باید این جور به آنها بگوید. «أن یأمر الجمیع بجمیع الاجزاء و لا ینافى ذلک عدم وجوب جمیع الاجزاء فى حق الناسى لأنّ الغرض من الامر لیس الا بعث المکلف على ایجاد المطلوب و هذا الامر» همین که امر بکند به همگان، این «یکفیه» مکلف را «فى البعث على ایجاد ما هو المطلوب منه بقصد القربة» این کار از این امر مولا میآید دیگر که این همینها که یادش هست خیال هم میکند همین مأمورٌبه هست، این تمام اجزاء است خب میرود دنبالش میآورد. منتها آن اشکالی که دارید توی ذهنتان که خب این بعداً میفهمد، نیاورده، حالا که چون به همهی اجزاء امر شده دیگر، حتی از این هم همهی اجزاء خواسته شده «غایة الامر انه یجب على الآمر اعلامه بعد الالتفات» که إ ملتفت شد که من این جزء را نیاوردم، آن جزء را نیاوردم «اعلامه» به چی؟ «بصحة عمله و کون ما اتى به بقصد الامتثال تمام ما هو مطلوب منه فى حال نسیانه حتى لا یقع فى کلفة تدارکه».
س: یعنی اینجا به قصد استیفای ملاک ایشان احراز میکند اینها مطابقت مأمور به بما مأتی به ایشان دارد ظاهراً از باب استیفای ملاک ...
ج: بله بله دیگر مأمورٌبه، آره امر یکی است باز در نظر ایشان دوتا امر هم نیست ...
س: که مأمور هم مال همه است اما استیفای ملاک شده برای ناسی ...
ج: بله بله، چه اشکالی دارد اینجا؟
س: بعث حقیقی هم نیست دیگر درست است؟
ج: آهان، حالا همین سؤال همینجا این است، این بعث صوری است یا بعث حقیقی است؟ اگر بعث حقیقی میکند به همگان حتی ناسی چهجوری میشود؟ آن هم واقعاً قصد شده باشد ...
س: ترتبی است حاج آقا. مصالحش ترتبی است تشکیکی است، میگوید اگر تو ذاکر بودی من همه را از تو میخواهم، برای همین به همه تمام را امر میکند. اما وقتی که میگویم استیفای مصلحت اعلام شده یعنی چی؟ یعنی تشکیکی است دیگر ...
ج: نه ببینید ایشان میگوید، نه نه نه نه ...
س: پس مرتبهی پایینتر را دارد و منِ مولا بین اینکه آن مصلحتِ لازم الاستیفاء است یا کلفت زائدهِ مفسده دارد، این کلفت زائده که بروی تو تدارک کنی جزء غیر رکنیهی منسیت را این مفسدهاش میچربد بر مصلحت استیفای ....
ج: ببینید نه ببینید چون مقید نمیکند ...
س: مقید نکند، مرحلهی عالیه را مقید نمیکند ...
ج: پس همه را رکن قرار میدهد ...
س: نه نه اگر رکن باشد که دیگر استیفای ملاک نشده.
ج: نه نه
س: خب لا تعاد میگوید رکن نیست ...
ج: در مقام جعل قانونش و تکلیفش هیچ به التفات و اینها تقیید نمیکند، فلذا میگوید وظیفهی آن بعد از اینکه فهمید این است که برود بیاورد ...
س: بله بله پس لا تعاد الصلاة الا بالخمس میفرماید خمسِ رکن است که ولو بالنسیان ...
ج: میدانم ولی ...
س: خب تمام شد دیگر ...
ج: نه.
س: بابا خود آن خطاب را میخواهیم ببینیم چی هست؟
س: خود خطاب همین است تشکیک است ...
ج: نه نه
س: آقا بین رکن و غیر رکن مگر تصویری غیر از این میکنید؟
ج: ببینید نه، آقای اصفهانی مثلاً میگوید ما از لا تعاد میفهمم که آن در مقام چی اینجوری قید کرده همه را، پس احتیاج ندارد که... این را میفهمیم یعنی لازمهی آن امر اولیاش هم اعاده نیست؛ اما ایشان تصورش جوری است که بعداً اگر نیاید به او بگوید نمیخواهد آن لازمهی آن امرِ اعاده است ...
س: اگر تشکیکی نباشد ...
ج: چرا؟
س: اگر تشکیکی نباشد ... از لا تعاد ...
ج: چون آمده اینجوری گفته دیگر...
س: ...
س: کأنّ آنها همه رکن هستند ...
ج: آره کأنّ همه رکن هستند ...
س: برای عدم اعاده دو امر کافی است، عدم اعادهی یک اتیان بما یأمر، یکی استیفاء الملاک ولو اینکه اتیان بما یأمر تامه نشده ...
ج: میدانیم اینها را، درست است ...
س: خب اگر این است پس تمام است ...
س: ...
س: خطاب را هم همینجوری ببینید، رکن را مصلحتی بدانید که وقتی فوت میشود باید تدارک کنید، غیر رکن را کلفت زائدهای که برای تدارک هست را مفسدهاش را .....
ج: پس ببنید غایة الامر، نه بینید غایة الامر یعنی اگر نیاید بگوید مقتضای آن جعلش، آن قانونگذاریاش این است که این اعاده کند، ولی حرف آقای اصفهانی نه مقتضایش این نیست. چون آن قانونِ «لَو کُشِفَ الْغِطَاءُ» و قانون را ببیند وظیفهاش اعاده نیست، اینجا «لَو کُشِفَ الْغِطَاءُ» وظیفهاش اعاده است ...
س: بله بله هست، به ما به برکت لا تعاد داریم میگوییم ... استیفای ملاک است، بهخاطر همین گفتیم ...
ج: خب عیب ندارد درست است، صحت آن معلوم است بهخاطر ...
س: پس اشکال در فرض وجود لا تعاد بکنید شما، شما میگویید اگر لا تعاد نباشد بنابر حرف شما باید بیاوریم، میگوییم بله باید بیاوریم، ما که از جیبمان به شارع نسبت نمیدهیم که رکن و غیر رکن؛ ما از لا تعاد شارع به شارع نسبت میدهیم که این پس غیر رکن است الان بالخمس که رکن است.
ج: میدانم ولی دوجور تصور میشود دیگر کرد، یکجور اینکه قانون را جوری جعل کنی که لازمهی او این است که شما باید بروی بیاوری، چون به همه خطاب کرده گفته همهی اینها، مثل ارکان است، همه را هیچ قیدی ندارد، از همه میخواهم که این از من التکبیر الی التسلیم را از همه میخواهم بیاورند.
س: این چطور میشود بعث حقیقی باشد آنوقت؟
ج: آنوقت این، بعد ایشان میگوید خب اینجوری میگوید قهراً آن آدمهایی که فراموش کردند خب نمیروند یک بخشیاش را بیاورند، در آن زمان هم که میآوردند خیال میکردند همه را دارند میآورند ...
س: پس بعث حقیقی شده ...
ج: نه آقای ...
س: ... چون خیال میکرده و اشتباه در ...
ج: نه
س: حرف ایشان این است و اشتباه در تطبیق هم اشکال و قدحی وارد نمیکند ...
ج: نه نمیکند ...
س: نگویید چطور جعل حقیقی شده؟
ج: نه اشکال و قدحی در اینکه میرود میآورد.
خب این اگر الی آخر الآباد این فراموشی به تذکر تبدیل نشود خب هیچی، نمیرود اعاده کند، ولی اگر توی وقت متوجه شد یا خارج وقت متوجه شد و گفتیم فوت صدق میکند خب این الان توی زحمت میافتد و حال اینکه مولا میبیند صحیح بوده عمل او واقعاً، چون مستوفی ملاک است؛ ولی با اینکه مستوفی ملاک است اما جوری تکلیف کرده که عبد را توی زحمت میاندازد ...
س: خب لا تعاد به ما رسیده آقا ...
ج: میدانم پس باید بیاید بگوید آقا لا تعاد را ...
س: گفته خب گفته، خب اگر نگفته بود که ما آن حرف را نسبت نمیدادیم به شارع ....
ج: باب یکذره ببینید ...
س: شما میخواهید به یک صورت فرضی که واقع نیست حرف ایشان را بزنید زمین که اگر نبود این حرف شما خلاف قاعده بود؟ این چه اشکالی است آخر؟
ج: نه دقت بفرمایید، ببینید حرف سر این تفاوت است داریم میگوییم، تفاوت این است که در این تصویر حاج آقا رضا قدسسره اگر نیاید خودش بعد بگوید لازم نیست اعاده بکنی اینجا این عبد باید برود، یعنی اگر لوح محفوظ منفتح بشود این آن را ببینید میبیند که لازمهی آن این است که من بروم بیاورم. مگر خودش بگوید نمیخواهد بروی بیاوری. اما آن تصویر این است که لوح محفوظ پاک شد این لا تعاد هم نگوید، دیگر لازم نیست این بیاید به او بگوید. اگر لوح محفوظ باشد خود آن کفایت میکند برای اینکه این بفهمد نمیخواهد برود بیاورد. این نحوهی جعلِ اول با هم این تفاوت را دارد که روی تصویر، حاج آقا رضا اینجور است که تا مولا خودش نیاید بگوید اگر شخص اطلاع از آن جعل اول پیدا بکند ملزم است برود بیاورد. روی تصویر آقای اصفهانی نه، اگر لا تعاد هم نیاید بگوید و هم پرده از روی لوح محفوظ برداشته بشود میبیند بله لازم نیست من بروم بیاورم، چون از اول همه به قید التفات بوده. آن سورهای که من به آن ملتفت نبودم اصلاً جزء نبوده، همه مقید به ملتفتٌالیها جزء قرار داده شده. فلذا این دو راهکار با هم تفاوت میکند، نحوهی جعل اولیاش با هم تفاوت میکند. آنوقت این سؤال اینجا هست که یک امری به داعی بعث جدی و بعث حقیقی چهجور میشود؟ مثل اینکه قادر و غیر قادر بهجدّ بگوید همهتان باید این کار را بکنید ...
س: این هیچ تصویری برایش ارائه نشده اینجا ...
س: چرا، تصویر ارائه شده، کی؟ در صورتی که لا تعاد را بعدش بگوید و یکشف ...
ج: بابا لا تعاد میخواهد یک زحمتی را بردارد که او ایجاد میکرد ...
س: خیلی خب این چه در حال ذکر است در حالت نسیان تخصیص میزند لا تعاد ...
ج: نه آقا نمیگوید تخصصی میزنیم ...
س: ...
س: وقتی خودش توهم میزند که من همهی صلاة تامه را آوردهام فکر میکند که من در مسجد دارم نماز میخوانم بعد ینکشف که اینجا مسجد نبوده، شما اگر کسی را به نیت مسجد رفته باشد توی مسجد خوانده باشد بعد ینکشف که مسجد نبوده ...
س: آن ربطی به اینجا ندارد ...
س: ربطش این است اگر مطالعه کنید میبینید ... مثال به همین میزنند برای اینکه بعث حقیقی غیر منطبقٌالیه باشد، مأتیٌبه امری بوده شما چیز دیگری توهم کردید، اشتباه در تطبیق بوده، اشتباه در تطبیق در بعث کراراً همهی علماء گفتند اینها قدحی وارد نمیکند.
ج: آقای عزیز آنها یکجور دیگر تصویر کردند که آن حرف را میزنند، ایشان تصریح دارد میکند، تصریح میکند برای همه، همهی اجزاء مأمورٌبها هست.
س: نکتهاش همین است ...
س: چهجوری ناسی و ...
س: نکتهاش همین است که با لا تعاد این را میخواهد درست کند ...
ج: نه آقای عزیز لا تعاد نمیخواهد ...
س: ... و الا ایشان اینقدر حرفی که واضحالاشکال باشد نمیزند، نکتهاش این است که از لا تعاد میفهمد که پس آن مصلحت تامه است، ای مصلحت پایینتر است، این کلفت تدارک را من از تو نمیخواهم، همین مصلحت را از تو قبول میکنم ولذا ....
س: این بعث جدی اگر نباشد که لازم نیست لا تعاد آن را بردارد ...
س: ...
ج: خب دیگر حالا چکار کنیم به خدمت شما عرض شود ...
خب این هم به خدمت شما عرض شود که ...
س: پس فرمودید این حقیقی است آنوقت اگر صوری هم باشد که صوری باز فایده ندارد.
ج: فایده ندارد، بنابراین حق آن است که آن تصویر است.
خب و منها، سومین راهی که ایشان فرمودند که همان راه آقای آخوند هم هست «ان یأمره بما عدا السورة بعنوان یعلم انّه ملازم للنسیان» که آن روز هم خواندیم که «ان یقول مثلاً یّها المسافر صلّ کذا، إذا علم أنّ السفر ملازم لنسیان السورة» خب این هم که اشکالاتش بیان شد و گفته شد. این هم راه دوم.
راه سوم هم که عرض کنیم که مال محقق ایروانی است و ظاهراً شیخنا الاستاد حائری قدسسرهما هم همین است مسلکشان که در مبانی فرمودند.
آقای ایروانی ایشان این جوری میفرمایند: «و الظاهر: انّ المعقولیة ممّا لا ینبغی الریب فیه» خلاف للشیخ «و إن کان الخطاب بعنوان الناسی غیر معقول» این درست است «فانّ التکلیف الّذی هو الإرادة النفسانیّة لا یتوقف معقولیته على جواز الخطاب على طبقه» تکلیف که به خطاب نیست، تکلیف حقیقتاش ارادهی نفسانی است، خطاب لو فُرض بأی نحو که شما بخواهید بگویید محال باشد و هیچ راهحل نداشته باشد فرض کنید. خب تکلیف که این نیست. بحث هم در این است که تکلیف ناسی میشود یا نه؟ تکلیف ناسی ارادهی نفسانی است، مولا اراده میکند که این هم باید این کارها را انجام بدهد، یا بقیه را انجام بدهد یا این را انجام ندهد. تکلیف به ارادهی نفسانی است دیگر پس معقول است. میفرماید: «فانّ التکلیف الّذی هو الإرادة النفسانیّة لا یتوقف معقولیته على جواز الخطاب على طبقه، و لا مانع من إرادة الباقی من الناسی» توی دلش میگوید هر که هرچیزی فرمود که بقیه را بیاورید بقیه را بیاورید بقیه را بیاورید «و امّا بعثه فلا حاجة إلیه، لأنّ الناسی بنفسه ینبعث بتوهم دخوله تحت الخطابات المتوجهة إلى العمل التام، بتوهم انّ عمله تام» خب شما میگویید که آخر دل مولا را که این عبد نمیفهمد این ناسی، حالا او توی دلش میخواهد که این بقیه را بیاورد، خب این که نمیفهمد خب چهجور ما با خطاب، میگوید همان خطابی که به همه میکند این هم چون خیال میکند ینبعث، میرود کارِ را انجام میدهد همان کاری که توی دل مولا هست، این هم شبیه چیست؟ همان حرف حاج آقا رضا، همان حرف دومی حاج آقا رضا هست که گفت، منتها حاج آقا رضا خطاب را همین را، یعنی امر نفسانی نمیداند تکلیف را، میگوید همین خطابِ است. ایشان میگوید اصلاً این یک ابزاری است برای گفتن، فلذا آن اشکالی که میکردیم چهجور جعل حکم دارد میکند را به این بیان وارد نیست، آن اشکالی که به حاج آقا رضا میشد به این بیان وارد نیست. ایشان میگوید نه واقع تکلیف چیست؟ همان امر نفسانیِ هست. این مثل یک حیله میماند بهکار میبرد که آن را وادار کند آن امر نفسانیِ را برود بهجا بیاورد.
س: بعث بههرحال هست یا نیست؟
ج: بعث به آنهاست.
این ولی مولا چی میداند؟ میداند که این خیال میکند آنها هست، پس میرود دنبال این کارِ، میرود دنبال این کارِ کارها را انجام میدهد دیگر، پس همانی که تکلیفش هست واقعاً و مولا میخواهد همانی که واقع التکلیف هست انجام بدهد. مولا باید چکار کند؟ به آن ادلهی کلامیه لازم است عباد را به مصالحشان برسانند و اینجا میبیند که چی؟ اراده میکند که این کار را انجام بدهد و میبیند با آن خطابی هم که ولو متوجه این نیست ولی متوجه دیگران است ولی این خطابِ ملازمه دارد با اینکه اینها هم خیال کنند مخاطب به آن هستند. میروند همان را میآورند.
س: یعنی واقعاً بعثشان نکرده دیگر؟
ج: بله؟
س: واقعاً بعث ...
ج: بله تکلیفشان کرده، بعث نکرده، این بعث مال آنها نبوده. ولی این میداند که این بعث دیگران توهم برای آنها ایجاد میکند آنها میروند دنبال اینکه این کار را انجام بدهند...
س: پس همین انقداح داعی در نفس مولا میشود بهخاطر این توهم همیشه هست. انقداح داعی ایشان میداند که نحو این عمل مطلوب من که ناسی را هم شامل میشوند اینها میروند فلذا من ....
ج: نه امر مولا ناسی را شامل نمیشود درست؟ خطابش ناسی را شامل ...
س: امر مولا در مرحلهی تکلیف که شامل میشود ...
ج: نه نه چون فرض کردیم که خطاب محال است به آنها ...
س: خطاب نه، تکلیف را عرض میکنم ..
ج: تکلیف بله، تکلیف امر نفسانی است ...
س: آره، بعث چی؟ ....
ج: بعث چی؟ بعث هم مال آنها نیست، چون خطاب به آنها گفتیم محال است، خطاب مال دیگران است ولی ما میدانیم این خطابی که واقعاً مال دیگران است و آنها را شامل نمیشود این یوجب توهمهم به اینکه مال آنها هست. خب در اثر این توهم میروند دنبال آن. پس به آن هدف میرسند.
«لأنّ الناسی بنفسه ینبعث بتوهم دخوله تحت الخطابات المتوجهة إلى العمل التام، بتوهم انّ عمله تام» من هم میتوانم بیاورم «و الحاجة إلى البعث انّما هو لأجل التحریک نحو المراد» شما بگو پس این آخر بیبعث میماند، باشد، مگر بعث برای چی ما میخواستیم؟ «و الحاجة الی البعث انما هو لاجل التحریک نحو المراد فإذا کان سبب التحریک موجودا» بهخاطر اینکه به دیگران امر کرده و او دارد توهم میکنم «لم تکن حاجة بعد إلى البعث» که بخصوص ناسی بیاید بعث بکند. خب این هم به خدمت شما راهحلی که ایشان دارد، خب این مبنایی است دیگر، یعنی اگر ما بگوییم حقیقت حکم عبارت است از ارادهی نفسانی مولا، بله این هم یک راهحلی است. شیخنا الاستاد حائری قدسسره هم ایشان هم چون حقیقت الحکم را اراده میدانند به همین نحو تقریباً مشی کردند که به این شکل میشود. منتها این ذیل را دیگر اینها حالا بیان نکردند که حالا چی میشود؟ عبد باید تکرار بکند؟ نکند بعد که متوجه شد؟ وقتی میافتد توی این که ما بگوییم بحث مقام اثبات ادلهی لفظیه و اگر حالا شک کرد که ارادهی نفسانی مولا برای من چهجوری بوده؟ و منی که این نماز ناقص را خواندم بتوهم انه تام، این همان تکلیف تمام من بوده که دیگر الان اعاده نمیخواهد؟ یا نبوده؟ این اینجایش را حالا همان بعث واقعی اینجا میشود که توی مقام برائت اینجا جاری میشود چی میشود؟ این دیگر.... بنابراین حالا در مقام تصویر اینکه خطاب به ناسی غافل و امثال ذلک میشود کرد بنابراین این وجوهی که گفته شد همه وجوه خوبی است، بنابراین ...
س: باز در نهایت همان فرمایش مرحوم اصفهانی ..
ج: بله، اگر قائل شدیم به اینکه تکلیف همانی است که خطابات است، آن بعث است، بهترین راه حرف آقای اصفهانی است. اگر گفتیم نه، حقیقت تکلیف اینها نیست، حقیقت تکلیف امر نفسانی و ارادهی نفسانی مولا هست این بعث و اینها راهکارهایی است برای اینکه او را به آن امر نفسانی وادار کند و تحریک کند. و الا لازم نیست در تکلیف، حرف آقای ایروانی درست آنوقت درست است و حرف شیخنا الاستاد.
و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین