بسمه تعالی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
ادامهی بحث در تعریف مفهوم حیوان جلّال:
تنبیه سوم:
ما برای این که مأکولِ جلاّل چه باید باشد تقویت کردیم که عذره انسانی است و وجه را این قرار دادیم که قدر متیقین این هست. ادله اجمال دارد، دلایل اجمال دارد، قدر متیقنش عذره انسانی است پس وجه تخصیص به عذره انسانی اجمال الدلیل مع اخذ قدر المتیقن بود. اما محقق خویی قدس سره ایشان فرموده واژه عذره اجمال و ابهام ندارد. بر مدفوع غیر انسانی هم صادق است اما در عین حال میفرماید که جلاّل آن است که فقط عذره انسانی اعتیاد داشته باشد و میفرمایند وجه گفته ما این هست که لم یعهد که حیوانات عذره غیرانسانی را تغذی کنند، این معهود نیست. مثلاً دیده نشده که مرغ یا شتر یا گوسفند مثلاً عذره کلب بخورند، عذره سنّور بخورند، اصلاً دیده نشده. آن که هست این است که همان عذره انسانی را اینها گاهی استفاده میکنند و تغذی میکنند. میفرماید:
«و أما بالإضافة إلى تعمیم تحققه بالإضافة إلى عذرة غیر الإنسان من الخرء النجس کخرء الکلب، أو الهرة، و نحوهما فالصحیح هو الاختصاص بعذرة الإنسان، و ذلک لعدم معهودیة أکل الحیوان عذرة غیر الإنسان، کعذرة الکلب و الهرة و نحوهما، فإن الدجاجة أو الشاة أو البقرة فی البیوت و غیرها لم تر منها أکل خرء سائر الحیوانات التی تعیش معها، کالهرة و الکلب، و إنما المشاهد منها أکل عذرة الإنسان فقط.»
بنابراین از این جهت است که ما اختصاص میدهیم. این فرمایشِ ایشان.
این فرمایش توضیحش و تحلیلش شاید به دو وجه بتوان کرد.
وجه اول:
وجه اول این است که خب این عنوان جلاّل که وضع شده برای این جور حیوانات ایشان میفرمایند که اصلاً چون معهود نیست، سراغ ندارد بشر، قهراً این لفظ را برای اعم وضع نمیآید بکند. چون مصداقی برای آن سراغ ندارد که بیاید برای عام وضع کند. بگوید چه آکل عذره انسان باشد چه سایر مدفوعات. آن وجود خارجی ندارد که بیاید برای عام وضع بکند. چون وجود خارجی ندارد، مشاهَد نیست، قهراً ما میفهمیم برای چه وضع شده واژه جلاّل؟ برای آن حیوانی که آکل عذره انسانی است. نه آکل هر عذرهای ولو عذره مطلق است، واژه عذره درسته مطلق است و شامل عذره غیر انسانی هم میشود. ایشان فرمودند هر مدفوع نطنی به آن عذره گفته میشود حالا انسانی باشد یا غیر انسانی. اما واژه جلاّل که میخواهد وضع بشود چون بشر سراغ ندارد، معهود نیست که حیوانی بیاید عذره سایر حیوانات را تغذی بکند و فقط آن چه که از حیوانات مشهود است این است که از عذره انسانی تغذی میکنند، قهراً لفظ جلاّله را باید برای این وضع کرده باشند نه برای آن چیزی که وجود ندارد. این بیان اول که این طور بود.
وجه دوم:
بیان دوم از باب انصراف بگوییم مقصود ایشان است. یعنی آن چه که معهود است، مصادیق معهوده هست این است فلذا واژه جلاّل انصراف دارد به همین مصادیق معهوده. چون این معهود است.
این دو تا بیان فرقش این است که در بیان اول میگوید اصلاً به فلسفه وضع لغت وقتی توجه میکنیم، میبینیم فلسفهی وضع لغت در عام نیست، در تعمیم نیست چون مصداق ندارد اصلاً. مثل شمس، کسی احتمال بدهد شمس وضع شده برای هر خورشیدی که عالمتاب است. میگوید آقا هر خورشیدی ما نداریم. همه بشر میدانند یک دانه بیشتر نیست. بیاییم بگوییم شمس وضع شده برای مطلق. بیش از این ما نداریم فلذا میگوییم شمس فقط موضوعله آن همین کره خاص است نه غیر این. چون غیر این را بشر سراغ ندارد اصلاً که بخواهد برای آن هم وضع کند، برای جامع وضع کند. اما ستاره این جوری نیست که بگوییم فقط مثلاً برای ستاره زهره یا عطارد وضع شده، نه این قدر ستاره هست، برای جامع وضع میکند.
راه دوم این است که نه، حالا برای جامع وضع کرده، برای اعم وضع کرده اما انصراف دارد به آن که مشهود است، متعارف است، وجود دارد، سر و کار با آن هست مثل کلمه انسان وقتی در روایت یا سائلی میآید، بارها عرض کردم از انسان سؤال میکند آقا یک آدمی این جوری شده، نمازش چطوری است؟ غسلش چه طوری است، وظیفهاش چطوری است، شما نمیآیید بگویید بله اگر خنثی است وظیفهاش این است. اگر آدم عادی است این است. این کلام حمل میشود بر متعارف. خنثی و اینها یک فرض نادری است، این تا تخصیص به سؤال نشود، از خودش سؤال نشود، عمومات و اطلاقات سؤال حمل بر آن نمیشود.
سؤال: ...
جواب: شامل نمیشود یعنی چه؟ به حسب ذات چرا، اما در مقام این که دارند سؤال میکنند یا حکمش را بیان میکنند این مال همین افراد متعارفه است. حالا این بیان است فعلاً داریم میگوییم. این فرمایش آقای خویی را میخواهیم تحلیل کنیم که ایشان چه میخواهند بفرمایند. چون متعارف نیست پس بنابراین ما میگوییم جلاّل آن است که عذره انسانی میخورد لاغیر با این که قبول داریم که عذره مطلق است. این بیانی که میشود برای فرمایش ایشان گفت این مطلب است.
اشکال: (7:56)
خب عرض میکنیم به این که اما بیان اول که میفرمایند چون مشهود نیست و بشر سراغ ندارد پس برای اعم وضع نکرده. این محل تردید است، محل کلام است به خاطر این که حالا مثلاً در روزگار ما ممکن است که به یک شکلی در بیاورند بخورند. یا آن زمانها هم شاید این جوری...، درسته حالا مرغ را که شما میدیدید نمیخورده یا بیشتر اما این که این وابسته به این است که آن کلب، این چه از چه چیزهایی استفاده میکند. ممکن است از یک چیزهای استفاده کند که با مذاق و ذائقه مرغ جور در بیاید، خب از آن هم استفاده میکند. این وابسته به این است که آن از چی استفاده میکند و این که بگوییم در وضع لغت چون همین را میدیدند برای همین وضع کردند این دلیل نمیشود. خب شما مثلاً کلمه چراغ، آن وقت چراغ چه بوده آن وقتی که کلمه مصباح مثلاً وضع شده. یا سراج وضع شده. چراغِ موشی شاید بوده یک فتیلهای میکردند مثلاً با روغن چراغ برای این چون از چیز دیگر خبر نداشتند. یا نه، درسته این را میبینند ولی برای عام وضع میکنند فلذا بعدها مصادیقی که پیدا میکند به آن هم میگوییم چراغ، به آن هم میگوییم سراج. یا خانه اصلاً در ذهنشان میآمد خانه مثلاً با سنگ ساخته بشود با این وسائلی که امروزی است، با این اشکال امروزی. یک کوخی را اسمش را خانه گذاشته بودند آن وقتی که کلمه دار وضع شده. اصلاً در ذهنشان نمیآمده که بشر یک روزی ممکن است با این وسائلها. خب همان. اما وضع نکرده برای این خصوص یعنی برای این جاهایی که آدم در آن زندگی میکند، بالاخره یک حداقلی را حساب کردند، چهاردیواری داشته باشد، سقفی مثلاً داشته باشد. همان بحثهایی که در وضع برای صحیح و اعم گفته شد و تصویر این که اعمیها چه چور میگویند در آن جا. بالاخره یک حداقلی را در نظر میگیرند، خب دیگر در نسبت به بقیه هم لابشرط قرار میدهند، میگوید هر چه این جوری بود اسمش دار است. کلمه دار را برایش وضع میکنند. میگوید حیوانی که مدفوع میخورد حالا درسته است ندیدیم غیر مدفوع انسانی بخورد. حالا یک وقتی پیدا شد، باشد به این میگوییم. فلذا است که لغویون هم که معنا کردند گفتند آن است که عذره میخورد نگفتند عذره انسانی که میخورد. شما هم که میفرمایید که عذره مطلق است بنابراین وجه اول قانع کننده نیست که به خاطر آن، آن حرف را بزنیم.
سؤال: ...
جواب: نه به این استدلال برای این که جلاّل اختصاص دارد نه قدر متیقن. اصلاً اختصاص دارد به این. یعنی علم پیدا میکنیم با این استدلال به این که اصلاً جلاّل موضوعله آن همین است. میگوییم این استدلال نمیتواند این را اثبات بکند، بله در نظر ما اجمال دارد به خاطر اجمال کلمه عذره.
سؤال: ...
جواب: خب به اجمال بگویید. نه این که بگویید میدانیم معنا این است. ما اشکالمان به این است. تنبیه که داریم میکنیم برای همین است دیگر. ایشان میگوید میدانیم جلاّل یعنی این، چرا؟ لعدم معهودیت فلان. میدانیم جلاّل معنایش آکل عذرة الانسان است چرا؟ چون لعدم معهودیتی که حیوان چیز دیگری بخورد. خب این چه جور دلیل میشود به همان دو بیانی که گفتیم.
عرض میکنیم به این که این بیان اول مناقشه دارد.
بیان دوم که بگوییم مطلق به افراد شایع و متعارفه انصراف دارد برخلاف مبانی ایشان است در فقه. خود ایشان یاد ما داده که این جوری نیست. موارد عدیده، جاهای دیگر فرمودند که نه. مثلاً میگوید که اغسل بالماء، خب ماء متعارف همینها است اما مائی که از در آزمایشگاه درست بشود آن را شامل نمیشود، با آن نمیشود وضو گرفت، با آن نمیشود چیزی را شست؟ با این که آن فرد متعارف نیست. یک آبهایی که خیلی غیرمتعارف است که بروند از مثلاً سه کیلومتری زمین، چهار کیلومتری زمین امروز در میآورند. این را بگوییم که درست نیست. چون اینها متعارف نیست. ایشان قبول ندارد خودش این مطالب را. یا ادلهای که گفته انسان کذا. یک انسان غیرمتعارف، انسانی که مثلاً دو کله است، فلان است، اعضا و بدنش فلان است. یا یک آدمی در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده ظاهراً دو وجب بوده، خیلی هم آدم خوبی بوده. خب دو وجب بود خب این غیرمتعارف است، بگوییم احکام مال آن نیست. اینها را ایشان قبول ندارد. میفرماید انحصار مطلق به افراد نادره درست نیست اما شمولش که اشکال ندارد. لابأس به، شمول. بنابراین انصراف هم تمام نیست این دلیل که این جا اقامه فرموده است هم در تنقیح این جور استدلال شده و هم در فقه الشیعه این محل اشکال است. این سه تنبیهی بود که در ذیل این مطلب بیان شد.
سؤال: ...
جواب: غلبه استعمال است. نه غلبه وجود باعث انصراف نمیشود. بله در مواردی که کسی سؤال میکند این دو تا را نباید با هم خلط کرد. در مواردی که مُستفتِی میآید سؤال میکند واژهای که در کلام مُستفتِی هست معمولاً حمل بر افراد متعارفه میشود. چون از حاجت خودش دارد سؤال میکند و این که چون غالباً حاجات در افراد متعارفه است این یک اماره عقلائیه است که از این دارد سؤال میکند. اگر از آن فرد نادر آن را نام میبرد، ذکر میکرد. این یک اماره عقلائیه است که برای انسان اطمینان حاصل میشود که از همینها دارد سؤال میکند و لذا این که شما فلان هستید این بدش میآید اصلاً. میگوید شما خنثی هستید؟ تو اگر خنثی هستی حکمتان فرق میکند. انسان بدش میآید که یک چنین حرفی به او بزنی. این خاطر همین است که آن حالات، حالات نادره است و اماره عقلائیه بر این است که این جوری نیست به حسب حساب احتمالات. چون وقتی که محاسبه میکنیم مثلاً اگر چند میلیون انسان داریم آنهایی که خنثی هستند نسبتش به این یک نسبت بسیار بسیار ضئیلی است. حالا این فرد دارد از آن فرد ضئیلی دارد سؤال میکند به حسب حساب احتمالات یا در حد صفر است یا نزدیک به صفر است. از این جهت اعتنا نمیشود.
سؤال: ...
جواب: نه میگویند چون معهود نیست. حالا اگر یک وقت خوردند دلیل نمیگیردش. نمیفرماید که بعد از این هم پیدا نمیشود. میگوید چون معهود نیست و الا اصلاً میفرمود بحثش جا ندارد، طرح که میکنند. چون فرض دارد که حالا یک جایی این جور چیزی حاصل بشود ولی میگویند ادله شاملش نمیشود.
آیا مطهِّری به عنوان استبراء الجلاّل وجود دارد؟ (15:12)
خب این بحث بحثهای مقدماتی تمام شد حالا وارد بحث اصیل بشویم در این وقت کوتاه. بحث اصیل این است که حالا آیا ما مطهِّری به عنوان استبراء الجلاّل داریم یا نداریم؟
آن بحثها را کردیم برای این که اگر آن بحثها را نمیکردیم اصلاً این موضوع پیدا نمیکرد. بحث کردیم که آیا جلل موجب نجاست میشود؟ گفتیم بله موجب نجاست عرق میشود، موجب نجاست بول میشود، موجب نجاست مدفوعش میشود حالا علی الاقوی یا علی الاحوط الوجوبی. حالا که این مسأله تمام شد جای این پیدا میشود، جای این باز میشود که بگوییم مطهِّر دارد یا ندارد و مطهِّری جعل شده برای این در شریعت أم لا. معنای جلاّل هم که خب روشن شد که حالا قدر متیقنش چه هست و جلاّل را به کی میگوییم.
مقام اول: آیا چنین مطهِّری در شرع جعل شده است: (16:04)
خب مقام اول این است که آیا چنین تشریعی در اسلام شده که یک چیزی جعل شده باشد برای مطهِّریت، برای جلاّل أم لا.
جواب این است که جواب مثبت است مسلّم حالا ولو مع التسامح این عنوان را به کار ببریم که حالا بعداً ظاهر میشود وجه تسامح که بله ما برای برون رفت از حالت جلل که موجب نجاست این امور ثلاثه میشود در شرعِ مطهر امری را داریم. یا اگر به عنوان شرعِ مطهر هم نداشته باشیم طبق ضوابط و قواعد شرع میتوانیم اثبات کنیم که بله استبراء موجب طهارت میشود.
سؤال: ...
جواب: نه لازم نیست. میگوید این نجس میشود و للتای هم پاک نمیشود. اشکالی که ندارد. هر چیزی که متنجس شد شارع لازم نیست مطهِّر برایش درست بکند. میگوید متنجس شد دیگر نجس است. مثل مضاف، برای مضافها چه مطهِّری قرار داده شارع؟ مطهِّر قرار نداده مگر به استهلاک یا به استحاله که آنها هم در حقیقت مطهِّر شرعی نیست که آنها. آن اعدام موضوع است در آن موارد.
سؤال: ...
جواب: حالا آنها عین نجس هستند. بله.
بنابراین این مسأله ثابت است و روشنتر وقتی میشود که ما آن ادلهای را که در مقام مدت استبراء بیان میکنیم دیگر ادله آن جا تکرار نشود. آن جا آن ادله ذکر خواهد شد. همان ادلهای که در آن جا به آن استدلال میکنیم همانها مِثبِت اصل تشریع این مطهِّر در اسلام هستند حالا این که میگوییم این مطهر یا علی سبیل الحقیقة یا علی سبیل التجوّز، این در ذیل آن ادله بیان خواهیم کرد ان شاء الله.
مقام دوم: حقیقت و مدت استبراء چیست؟ (18:.8)
مسأله دیگر و مقام دوم که محل بحث است این است که خب این استبرائی که شارع قرار داده یا میگویید علی ضوء آن استبراء این نجاست خاتمه پیدا میکند و طهارت حادث میشود این استبراء حقیقتش چیست؟ مدتش چه مقداری است.
این جا بحث تقریباً طویل و عریضی وجود دارد اما چون فرصت ما کوتاه است من مختار و دلیل مختار را بیان بکنم که علی ضوء آن، جواب انظار دیگر هم روشن میشود.
عرض میکنیم که لایبعد أن یقال که در جایی که ما روایات برای استبراء داریم؛ هفت یا هشت مورد هست که دلیل داریم، روایت داریم برای استبراء خاص، ظاهر این است که اکتفاء به همان مدتهای مذکور در روایات کفایت میکند ولو هنوز صدق جلاّل باقی باشد. مثلاً گفته مرغ سه روز که گذشت دیگر حلال است. میگوییم بعد از این سه روز هم گوشتش حلال میشود مربوط به باب اطعمه و اشربه، هم عرق و بول و خرء و اینهایش پاک است که مربوط به این جا هست ولو هنوز هم عرف به آن جلاّل بگوید. اما شارع دارد میفرماید که این دیگر پاک است، اشکال ندارد استفاده از آن. بنابراین آن موارد هفت یا هشت گانهای که دلیل و نص داریم بر این که شارع یک استبراء در مدت خاصی را قرار داده، در آن موارد میگوییم این مطهِّر است ولو باقی باشد نام جلل، ولو باقی باشد حالت اعتیاد، اخذاً به اطلاق آن روایات میگوییم، اگرچه احتیاط مستحب البته این است که مراعات زوال اسم جلل هم بشود. یعنی مجموع الامرین اتفاق افتاده باشد. هم زوال اسم جلل شده باشد و هم آن مدت مضروبه در روایات محقق شده باشد. این احتیاط استحبابی است و الا به حسب روایات حجت داریم بر این که همان کفایت میکند.
سؤال: ...
جواب: آن را حالا میگوییم. آن را بعد عرض میکنیم اگر یادمان نرود در پایان. آن نکتهای است که عرض میکنیم.
سؤال: ...
جواب: چون باید مدتی بگذرد تا از جلاّل خارج شود. همین که نخورد که از جلالیت بیرون نمیآید. ممکن است عرف بگوید آقا این هفت یا هشت یا ده روز باید بگذرد و حالا شارع گفته سه روز.
سؤال: این یک اصطلاح عرفی میشود نه اصطلاح شرعی.
جواب: بله دیگر. ولی تسمیه که دائر مدار کار شرع نیست، دائر مدار خود عرف است.
و اما موارد عدیدهای که باقی مانده و ما در باره آنها روایتی نداریم آن جا به زوال چیست؟ به زوال جلل است عرفاً. خب این جا توجه میفرمایید که این که میگفتیم حقیقتاً یا مجازاً علی سبیل التجوّز بگوییم مطهِّر است، خب این روشن میشود. اگر زوال جلل لازم شد دیگر سالبه به انتفاء موضوع است. جلاّل را که نمیگوییم پاک شده. موضوع منهدم شد، موضوع تمام شده. سالبه به انعدام موضوع است. مثل موارد چه میماند؟ مثل موارد استحاله میماند. شبیه موارد استحاله است. یا شبیه موارد انقلاب میماند منتها فرقش با انقلاب این است که انقلاب همراه با عامل تنجیس بود این جا همراه با عامل تنجیس نیست. آن جا موضوع عوض میشد، خمر میشد سرکه، مسکر میشد سرکه، انقلاب ایجاد میشد اما آن جا با عامل تنجیس که همان ظرف باشد همراه بود. در استحاله اصلاً ماهیت عوض میشود. بالمرة جنس و فصل عوض میشود. در این جا هم حیوان جلاّل دیگر حیوان جلاّل نخواهد بود، موضوع عوض میشود بنابراین چون موضوع عوض میشود پس مطهِّر چیست؟ آن که نجس بود إنعدم، این که الان موجود است نجس نیست پس مطهِّر یعنی چه؟ اما آن جایی که ما به روایات تمسک میکنیم و جلل باقی است، آن جا ممکن است بگوییم که مثلاً این میشود اسمش را گذاشت مطهِّر. آن جا هم علی تأملٍ که فتأمل که چرا میگوییم علی تأملٍ.
سؤال: ...
جواب: فایدهای ندارد، باید چهل روزش بشود.
سؤال: ...
جواب: بله شارع فرموده دیگر. شارع میگوید تا چهل روز باید صبر کنیم. حالا اینها در ثنایای استدلالها روشن میشود.
فلنا دعویان؛ ما این جا دو ادعا داریم.
بحث اول: در موارد وجود نصوص، استبراء و مدتش همان است که در نصوص وارد شده
یک ادعا این بود که در مواردی که نصوص داریم، آن جا استبراء و مدتش همان است که در نصوص وارد شده و ملاک این که صدق جلاّل بکند یا نکند نیست. میخواهد صدق جلاّل بکند یا نکند کل الاعتبار به همان مدت مضروبه فی الروایات است. اگر چه احتیاط استحبابی این است که مراعات زوال اسم جلاّل هم بشود. خب دلیل ما بر این مسأله چیست در آن مورد، در این ادعا؟
دلیل این است که این روایات مذکوره در باب 28 که غیر واحدی از آنها حجت هستند اینها اطلاق دارد. مثلاً حالا بعضیهایش را بخوانیم که قبلاً هم خواندیم. همین روایت باب 28. حدیث اول را بخوانم:
«مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الدَّجَاجَةُ الْجَلَّالَةُ لَا یُؤْکَلُ لَحْمُهَا حَتَّى تُغتذی ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ الْبَطَّةُ الْجَلَّالَةُ بِخَمْسَةِ أَیَّامٍ وَ الشَّاةُ الْجَلَّالَةُ عَشَرَةَ أَیَّامٍ وَ الْبَقَرَةُ الْجَلَّالَةُ عِشْرِینَ یَوْماً وَ النَّاقَةُ الْجَلَّالَةُ أَرْبَعِینَ یَوْماً.»[1]
خب اطلاق دارد. لایؤکل لحمها حتی تقتضی ثلاثة ایام. بعدش یؤکل حالا سواءٌ این که عرف به آن بگوید جلاّله یا نگوید. و هکذا آن بعدیها. اطلاق دارد.
سؤال: ...
جواب: حالا آن را میگوییم ان شاء الله.
پس بنابراین ...
سؤال: ...
جواب: حالا میگوییم. آنها را عرض میکنیم.
پس بنابراین آنهایی که روایت معتبر داریم و مشکل ندارد آنها را اخذ میکنیم به آن.
در این روایات حالا این را در پرانتز همین جا عرض بکنم چون امروز خیلی وقت کم هست و میخواهیم تمام بکنیم این بحث را در پرانتز عرض میکنم آن جاهایی که سه روز و پنج روز و هفت روز گفته است، همان فرمایش صاحب وسائل در ذیل روایات که در این موارد حمل میشود به این که آن اقل، مطهِّر است، آن محلِّل است و بقیه حمل بر استحباب میشود. جمع بین آن روایات این است که آن که اقل ذکر شده آن چیست؟ چون تخییر بین اقل و اکثر که معقول نیست. روایتی داریم میگوید سه بار تسبیحات اربعه بگو در رکعت سوم و چهار. روایتی میگوید سه بار بگو. تخییر بین اقل و اکثر که معنا ندارد. این روایات شاهدی بر این میشود این اختلاف که آن اقل واجب است و بقیه مستحب است. این جا هم همین جور جمع فرمودهاند به این که آن اقل، مطهِّر است، آن محلِّل است مازادش مستحب است.
اشکالات: (26:52)
خب در قبال این استدلال سه شبهه مهم یا چهار شبهه مهم وجود دارد.
اشکال اول: اشکال سندی
شبهه اول فرمایش محقق خویی است که فرموده کل این روایات؛ هفت یا هشت تا روایت وجود دارد همه ضعاف هستند. یا سندشان خراب است، یا ارسال دارد یا اضمار دارد. بنابراین به این روایات نمیشود استدلال کرد فلذا ایشان این روایات را از محاسبه بیرون قرار داده و فرمود کل الملاک در تمام موارد حتی جاهایی که روایت وجود دارد این است که زوال اسم بشود. البته احوط استحبابی این که مخالفت با این روایات نشود این که آن هم مراعات بشود. در مواردی که هنوز زوال اسم شده و این زمانها پایان نیافته. این یک احوط استحبابی. اما آن که حجت بر آن هست ایشان میفرماید همان زوال اسم است. اینها چون کلش ضعاف هستند. این فرمایش ایشان.
جواب اشکال اول: (27:43)
این فرمایش تمام نیست حتی علی مبنای خود آن بزرگوار و احتمالاً این جا در اثر سرعت نگاه به باب شاید برای ایشان پیش آمده و الا همین روایت اول باب که خواندیم طبق مبانی ایشان اعتبار سند دارد.
محمد بن یعقوب که خب کلینی است دیگر. عن علی بن ابراهیم که روشن است از اجلاء و موثقین اصحاب است. عن ابیه که ایشان قبول دارد به پنج دلیل در معجم الرجال الحدیث اثبات کرده وثاقت ایشان را که ثقه است، نه حسن و ممدوح است. بلکه ثقه است. «عن النوفلی» خب نوفلی توثیق خاصی در کتب رجال ما ندارد اما نوفلی هم در کامل الزیارات وجود دارد که ایشان در آن زمانی که این جاها را بحث میکرده کامل الزیارات را قبول داشته و عدول نکرده بودند هنوز. هم در تفسیر علی بن ابراهیم وجود دارد که خود ایشان بیان کردند در معجم رجال الحدیث و ایشان از تفسیر برنگشتند. بنابراین نوفلی طبق نظر شریف خود ایشان موثق است. علاوه بر نظر حضرت استاد مرحوم آقای تبریزی در تنقیح مبانی العروه و جاهای دیگر که ایشان آن موقعها که مشرف بودیم خدمتشان نمیفرمودند، بعدها فرمودند و در تقریرات آمده و تلامذ ایشان نقل میکنند. همان مطلب معروفی که اگر کسی آدم معروفی بود و لم یرد فیه قدحٌ، این اماره وثاقتش هست، این معلوم میشود آدم موثقی است. نوفلی این چنین آدمی است بلکه میگویند نوفلی باب سکونی است برای خاطر این که سکونی که شیخ در بارهاش فرموده که عملت الطائفه به روایاتش، معمول روایات سکونی غیر نوفلی کسی نقل نکرده فلذا گاهی از همین راه میخواهند بگویند معلوم میشود نوفلی هم ثقه است. چون طایفه به روایات سکونی عمل کرده، طائفه راهی به روایات سکونی ندارد الا از طریق نوفلی. پس معلوم میشود نوفلی را آدم ثقهای میدانستند. این خودش یک استدلالی است برای اثبات وثاقت نوفلی. حالا اگر کسی در این هم اشکال بکند که فی زماننا این است که به دست ما آمده ما میبینیم راه منحصر است شاید در ازمنه سابقه راههای دیگر هم وجود داشته که البته بعید است راههای دیگری وجود داشته باشد ولی عین و اثری نباشد از آن در این روایات. اما بالاخره این نشان میدهد که این آدم معروفی بوده، اسمش سر زبانها بوده فلذا شیخ متعرض شده در رجال، نجاشی متعرض شده در رجال و تفصیلاً حرفهایی در باره او زدند که در باره خیلیها این تفصیلها را ندارند. پس معلوم میشود آدم سر زبانهای رجالیون بوده و هیچ کسی نگفته عیبی از او با این که آنها دأبشان بر این است که اگر ضعفی سراغ داشته باشند، کذبی، دروغگویی و عدم سلامت حفظی، چیزی از او سراغ داشته باشند میگویند مخلطٌ، مختلطٌ، ضعیفٌ، کذابٌ، چه و چه. ولی در باره ایشان هیچ یک از اینها را نگفتند. این باعث میشود که انسان اطمینان پیدا بکند که این آدم ثقهای است یا بگوییم این داخل در صحیحه عبدالله بن ابییعفور میشود که من کان ظاهره صلاحاً این شارع این را اماره عدالت قرار داده که قبلاً اینها را توضیح دادیم.
بنابراین بعد «عن السکونی» سکونی هم که ایشان قبول دارد وثاقتش را چون شیخ طوسی در عُده فرموده عملت الطائفه به روایات ایشان. بنابراین آن هم بعد از ابی عبدالله جعفر بن محمد بن الصادق دارد نقل میکند. پس کل مَن وقع فی هذا السند طبق مبانی خود ایشان همه ثقات هستند. بنابراین چطور ایشان میفرماید کل روایات اشکال دارد. این یک روایت.
روایت دیگری که حالا ما از باب نمونه باز عرض بکنیم که آن هم سندش را میتوانیم تمام کنیم روایت 3 همین باب هست.
«وَ عَنْ حُمَیْدِ بْنِ زِیَادٍ...
یعنی محمد بن یعقوب.
وَ عَنْ حُمَیْدِ بْنِ زِیَادٍ...
حمید بن زیاد ثقةٌ هم شیخ فرموده، هم نجاشی فرموده.
عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ
ثقةٌ
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِیثَمِیِّ...
فرمودند ثقةٌ صحیح الحدیث در بارهاش.
عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ....
من اصحاب الاجماع. آن وقت علاوه بر این که در تفسیر و در کامل الزیارات هم وجود دارد.
عَنْ بَسَّامٍ الصَّیْرَفِیِّ...»[2]
بسطام صیرفی خود محقق خویی در معجم رجال الحدیث نقل فرموده که ابن شهرآشوب فرموده من خواص الصادق علیه السلام است. و ایشان توثیقات ابن شهرآشوب را قبول دارد. از طبقهای است که قبول میکند. بنابراین تمام مَن وقع فی السند هم طبق مبانی خود ایشان این روایت هم میشود روایت موثقی. بقیه روایات را هم من حالا در نوشتهام هر یکی از اینها را، تک تک اینها را بحثهای مفصل سندیاش را نوشتم ولکن چون وقت نیست این مقدار جواب کفایت میکند برای محقق خویی که همهاش را ایشان میفرماید ضعاف است، این چنینی نیست. و از آن طرف غیرواحدی از این روایات ولو ضعف سند دارد اما موجود در کافی است علی مبنانا که وجود در کافی کفایت میکند برای حجیت آنها هم حجت میشود. بنابراین اشکال اول قابل دفع و جواب است.
اشکال دوم: اطلاق نداشتن روایات (33:17)
و اما اشکالات دو و سه و اشکالات بعدی. آن اشکالات اشکالات دلالی است میگوید آقا این اطلاق ندارد. چرا اطلاق ندارد به سه وجه. که این سه وجه با آن یکی میشود چهار تا.
بیان اول: فرمایش مرحوم خوئی (33:40)
وجه اول فرمایش محقق خویی است. فرموده اطلاق ندارد که سواءٌ که اسم جلل و جلالیت منتفی بشود یا نشود چون اگر چنین اطلاق داشته باشد این معنایش تخصیص زدن به ادلهای است که میگفت جلاّل حرام است اکل لحمش. یا بولش نجس است یا مدفوعش نجس است یا عرقش نجس است. ما باید آنها را تخصیص بزنیم چرا؟ چون فرض این است که موضوع که باقی است. حالا که موضوع باقی است آنها شاملش میشود. پس با این که جلاّل است بخواهیم بگوییم بعد از سه روز حرام نیست یعنی آن حکم را تخصیص بزنیم اما اگر بگوییم آقا این که میگوید بعد از سه روز یعنی بعد از سه روزی که جلالیتش هم از بین رفته باشد. خب این که دیگر تخصیص به آنها لازم نمیآید، تخصصاً خارج میشود.
تخصیص ایشان میفرماید این جا خلاف مرتکز در ذهن عرف است. چرا؟ برای این که در ذهن عرف این است که جلالیت علت حرمت است، علت نجاست است. شما با تحفظ بر جلالیت میگویید همین که سه روز گذشت، بیست روز گذشت، چهل روز گذشت، سی روز گذشت به حسب موارد مختلف که در روایات هست، با حفظ جلالیت بخواهید بگویید این خلاف مرتکز عرف است. دارید تخصیص میزنید، میگویید با این که جلالیت محفوظ است اما نجس نیست، اما حرام نیست. این خلاف مرتکز در اذهان عرف است. چون این چنینی است پس میفهمیم که این جا که فرموده سه روز این مقیَّد است در واقع. یعنی سه روزی که جلل هم با آن منتفی شده باشد. بیست روزی که جلل هم با آن منتفی شده باشد این فرمایش. پس اطلاق ندارد. این فرمایش را محل کلام و اشکال است به این که این ارتکازی که شما به آن اتکاء میفرمایید که خب حالا خوبه من عبارت ایشان را هم عرض بکنم:
«منع إطلاقها بالنسبة إلى زوال العنوان،...
بالنسبة به زوال عنوان اطلاق ندارد که چه بخواهی بگویی عنوان زائل شده باشد چه نشده باشد. چنین اطلاقی وجود ندارد.
لظهورها فی اعتبار العدد تعبداً، مضافاً إلى زوال العنوان،...
این روایات میخواهد بگوید این عدد تعبداً باید بشود علاوه بر زوال عنوان. یعنی دو چیز روی هم رفته.
فلایکفى مجرد انقضاء تلک الأیام إذا بقی العنوان، لانّ معنى ذلک
یعنی نتیجة ذلک
أن تکون روایات العدد تخصیصاً فی أدلة المنع، أى استثناء من حکم الجلاّل دون موضوعه و هذا مخالفٌ لما هو المرتکز فی أذهان العرف من أنّ الجلل سبب للحرمة و لابد من زواله.»[3]
این فرمایش ایشان.
اشکال بیان اول: (37:14)
مناقشه در این فرمایش این است که ارتکازات عقلائی و عرفی منشأ میخواهد. این که چنین ارتکازی در ذهن عرف پیدا شده باشد منشأیی نمیتواند داشته باشد الا روایات. در عرف عام که این جور نیست. عرف عامی که کلب میخورد میگوید اشکال ندارد و خیلی حیوانات دیگر...، عرف عام نه مسلم، بما أنّه مسلم و احکام شرع را گرفته. عرف عامی که جلاّل وضع شده در آن عرف عام، در آن لغت عام. در جاهلیت، در غرب، جلاّل که مستحدث نیست. اینها که دنبال این جهت نبودند ککه حالا که نجاستخوار شد، عذرهخوار شد یا فلان. آنها خود آن حیواناتی را که خیلی بدتر از اینها هستند میخورند.. بنابراین این ارتکاز باید ناشی شده باشد از روایات. وقتی روایات جمع عرفیاش این است چطوری چنین ارتکازی درست میشود. خود این روایات دارد تخصیص میزند. مجموع روایات را وقتی با هم نگاه میکنیم، درسته آن جا گفته الجلاّل حرام است اکل لحمش. این جا گفته ولی اگر سه روز گذشت عیب ندارد. آن جا گفته اگر بیست روز گذشت اشکال ندارد. آن جا گفته اگر چهل روز گذشته دیگر اشکال ندارد. خب جمع بین این و آن این است که این حرمتی که گفتیم تا سه روز است. سه روزی که او را ببندند و دیگر نخورد، تا بیست روز است، تا چهل روز است. دارد تخصیص حکم میزند. ما منشأی برای ارتکاز سراغ نداریم جز این روایات. این روایات هم وقتی نگاه میکنیم قانون اطلاق و تقیید دارد، تخصیص دارد. ما یک منشأ جداگانهای نداریم که آن را حاکم بکنیم بر این روایات. این اشکال ایشان.
بیان دوم: فرمایش مرحوم تبریزی (39:07)
اشکال دوم فرمایش تنقیح مبانی العروه هست که حضرت استاد قدس سره ایشان فرموده که ظاهر این روایات این است که این مدتهایی که در این روایات ذکر شده برای این است که اعتیاد آن حیوان پایان بیابد. و اگر ما میبینیم اعتیاد پایان نیافته هنوز جلاّل به او گفته میشود. این اعتیاد پایان نیافته پس بنابراین خلاف ظهور آن روایات است. یعنی از این روایات استفاده میشود که اگر آن جا گفته سه روز، آن جا بیست روز، آن جا سی روز، آن جا چهل روز، موضوعیت ندارد بلکه برای چیست؟ برای زوال الاعتیاد است. حالا اگر یک جایی استثنائاً این اعتیاد با گذشت این زمانهای مذکوره در روایات پایان نیافت، خب اگر پایان نیافت نمیتوانیم به آن روایات اخذ بکنیم چون موضوعیت ندارد.
اشکال بیان دوم: (40:15)
خب این کلام را هم با اجازه خدمت استاد رضوان الله علیه عرض میکنیم. این معلوم نیست که شما میفرمایید که ملاک رفع الاعتیاد است. نه، به خاطر رفع ما حصل بالاعتیاد است ولو بقیت الاعتیاد. یعنی با عذرهخواری یک مشکلی در این گوشت پیدا میشود، در این حیوان پیدا میشود. به خاطر آن جهت شارع میگوید حرام است یا نجس است. وقتی که اگر سه روز بستی آن مشکله برطرف میشود ولو هنوز هم نامش جلاّل است. ولو اعتیادش باقی باشد. ولو حالت اعتیاد در او هست یعنی میل و رغبتش هست، اگر رهایش کنند همان را میخورد ولی وقتی بستی و محبوسش کردی و فقط علفخوارش کردی، دیگر از آن غذاها به او ندادی، آن منشأ حرمت یا منشأ نجاست از بین میرود ولو حالت روانی و اعتیاد و دلبستگی او باقی باشد. مثل یک کسی که مثلاً تریاکی است. خب این که تریاکی است حالا آمد آن را در قرنطینه قرار دادند، شش ماه به او تریاک ندادند این همین طور لهله میزند برای تریاک اما دیگر آن سموماتی که در بدنش بود و میگفتند که با توجه به آن نمیتواند مثلاً جراحی بشود، نه، جراحی میشود. این روایات ظاهرش این نیست که میخواهد با این اعتیاد را از بین ببرد. بلکه میخواهد با گذشت این زمان ما حَصَل بالاعتیاد را از بین ببرد ولو اعتیاد باقی مانده باشد. پس بنابراین این هم ...
سؤال: ...
جواب: روایت دارد، آن دارد میگوید همین جلاّل سه روز که گذشت بخور نوش جانت. دارد تخصیص میزند دیگر. آن حکمی که روی جلاّل برده بود، دارد تخصیص میزند.
بیان سوم: (42:19)
و اما آخرین وجه که سومین وجه هست این است که فرمودند، هم آقای خویی این را تفصیلاً فرموده، مرحوم آقای تبریزی هم قبول دارند و فرمودند اما نه به آن تفصیلی که ایشان فرموده. فرموده ببین آقا روایات مقام سیاقش سیاق روایات وارده در باب نجاسات است و مطهِّرات نجاسات مثل باب ما یطهَّر بالماء. آن جا گفته آقا «اذا اصاب الثوب الدم، العذرة، الچی، الچی اغسله بالماء مرتین» آیا در آن جا کسی میگوید که بله همان غَسل مرتین کفایت میکند ولو همان طور عذرهها باقی باشد، همان طور خونها باقی باشد، همان طور بولها باقی باشد؟ یا آن جا میگوییم باید آنها زائل بشود؟ در استنجاء میگوید سه بار بشور کفایت میکند. یعنی ولو این که آن در موضع همه آن کثافتها باقی باشد. فلذا شرط کردند در باب مطهِّرات که شرط زوال عین است. زوال ریح و نمیدانم رنگ و اینها لازم نیست ولی عین باید زائل بشود. آن جا این هست این جا هم مثل آن جا. این که میگوید سه روز مطهِّر است یعنی ولو جلل باقی باشد. جلل مثل این است. این هم فرمایشی است که آن جا فرموده.
اشکال بیان سوم: (43:47)
این فرمایش هم محل اشکال است. فرقٌ عظیمٌ بین المقام و آن مقام به دو وجه.
وجه اول مطلبی است که خود استاد در آن جا بیان فرمودند که چرا ما میگوییم باید زوال عین بشود؟ آن جا فرمود چون اصلاً غَسل صادق نیست. مقوّم غَسل این است که ازاله عین بشود. جلد 3، صفحه 160 نگاه کنید.
«اعتبار ازالة العین و الأثر بمعنی الأجزاء الصغار...
مقصود از اثر اجزای صغار است.
من العین بالتطهیر بالماء سواءٌ کان قلیلاً أو کثیراً لیس لإشتراطٍ خارجی.
این به خاطر این نیست که یک دلیل خارجی آمده این را اضافه کرده و گفته شرط است که زوال عین بشود.
بل لأنّ ازالتهما مقومةٌ لعنوان الغَسل المرشد الیه فی الروایات بأنّه المطهر من التنجس.»[4]
اصلاً غسل صادق نمیآید. این به خاطر این است که آن جا این جوری است اما در مانحن فیه خب گذشت سه روز صادق نمیآید. از این جهت میگوید آقا سه روز است حبسش کرده. آن جا گفته إغسله، اغسله صادق نمیآید اگر عین باقی باشد. اما این جا که نگفته اغسله، این جا گفته مضیّ ثلاثة ایام، مضی بیست روز، مضی سی روز، مضی چهل روز. خب این که صادق است ولو جلل صادق باشد، خب دارد تخصیص میزند. یعنی آن جایی که گفتم الجلل حرامٌ با توجه به این روایت این حرامٌ مادامی که سه روز نگذشته، پنجاه روز نگذشته. این یعنی این.
بنابراین این وجهی که آقایان در اطلاق خواستند اشکال بکنند تمام نیست فلذا نأخذ به آن اطلاقات کما نُسب الی المشهور. خود آقای خویی میفرماید منسوب به مشهور این است که فرمودند بله آن جایی که روایت است به همان اخذ میکنیم.
بحث دوم: در موارد فقدان نص، باید زوال عنوان جلاّل بشود (45:41)
و اما ادعای دوممان:
ادعای دوم چه بود؟ این بود که آن جاهایی که نص نداریم باید زوال عنوان جلاّل بشود. لماذا؟ دلیلش این است، تا عنوان جلاّل صادق است خب ادله میگیرد. وقتی عنوان جلاّل از بین رفت دیگر ادلهای که میگوید یحرُم، نجسٌ، فلانٌ و اینها دیگر این شامل نمیشود. این که شامل نشد نرجع الی آن عمومات فوقانی که داشتیم که میگفت مثلاً گوسفند حلالٌ لحمه. این حلالٌ لحمه اطلاق داشت سواءٌ این که جلل پیدا کند یا جلل پیدا نکند. قبل الجلل، بعد الجلل، همه را میگرفت. یک مقطع خاصی به واسطه آن روایت خارج شد، مازادش داخل در عام هست. خب پس به همان عمومات مراجعه میکنیم و میگوئیم پاک است. میگوییم حلال است. پس بنابراین دلیل آن هم واضح است. دیگر این جا حرف استصحاب و فلان و اینها هم لازم نیست و نظیرش را هم ما قبلاً عرض کردیم.
ان قلت:
این جا یک مطلبی است و آن این که کسی ممکن است بگوید این روایات مربوط به نجاست نیست. مربوط به حلیت أکل است. بنابراین شما ممکن است بگویید اگر سه روز گذشت این جلاّل حلال است خوردنش اما عرقش نجس است. چون موضوع آن جلاّل است و آن را که در روایات متعرض نیست. متعرض حلیت لحم است. بنابراین تفصیل بدهیم. بگوییم تا عنوان جلاّل صادق است این عرق و بول و روثش نجس است. اما آن مدتی که در روایات هست آن که گذشت حلیت اکل پیدا میکند. گوشتش را خوردن اشکال ندارد، اگر هم عرق کرده خب آن را آب بکشید و امثال اینها.
قلت:
جواب این است که بله اگر ما مستندمان در نجاست عرق و آن بول و روث و اینها اگر اجماع باشد و اجماع رفته باشد روی جلاّل خب کسی ممکن است چنین حرفی را بزند ولو خیلی بعید است که باب حلیت لحم با اینها تفاوت داشته باشد. اما ما از چه راهی استفاده کردیم نجاست بول و و اینها را؟ از باب این که مأکول اللحم نیست. چون گفت بول ما لایؤکل لحمه نجس است. خب الان شد ما یؤکل دیگر. بنابراین وقتی این روایات گفت اینها ما یؤکل شدند دیگر آن عنوانی که دلالت میکرد بر نجاست تطبیق نمیشود تا بگوییم نجس است بول و غائطش. بنابراین این مطلب هم تمام نیست.
سؤال: ...
جواب: درسته عرق الجلاّله این بود، حالا آن هم خیلی مستبعد است که حلیت أکل پیدا بکند ولی بفرماید که...، حالا آن جا یک جای احتیاط نسبت به عرقش هست.
این بحث ما در باره این قهراً این بحث هم میماند که موارد شک باید چه کار بشود. خب موارد شک اگر شبهه موضوعیه باشد نمیدانیم این جلل پیدا کرده یا نه. خب استصحاب عدم جلل میکنیم. اگر جلل پیدا کرده بود و نمیدانیم آن سه روز گذشته، آن جاهایی که در روایات است. خب استصحاب بقاء جلل میکنیم. آن جایی که نمیدانیم این زوال اسمِ جلل شده یا نه، چون نمیدانیم چه مقدار گذشته و اینها، آن جا هم باز استصحاب میکنیم اما در مواردی که به نحو شبهه مفهومیه باشد، آن جا علی المبناء است که در شبهات مفهومیه استصحاب جاری میشود یا جاری نمیشود.
خب این بالاخره تمام کلام فعلی ما در باره این بحث. ما امسال توقع داشتیم که این مطهِّرات تمام بشود که متأسفانه تمام نشد. حالا ان شاء الله سال آینده اگر خدای متعال عمری عنایت کند و توفیق بحث و اینها باشد قصدمان این است که از مطهِّرات خارج بشویم. البته من هنوز مردد هستم، آقایان اگر لطف بکنند یک نظرسنجی بشود که چه مبحثی را آقایان بیشتر مایل هستند. یکی این است که همین طهارت را ادامه بدهیم برویم بعد وضو و بعد غسل و بعد دماء ثلاثه و همین جور برویم تا به نماز برسیم و بعد نماز بخوانیم و بعد ...، این یک راه که امر را ادامه بدهیم. این ابحاث بسیار خوبی است، علمی هم هست و مبتلابه هم هست. دوم این که این بحث را برویم سراغ همان بیع که هفتهای دو روز داشتیم و قطع کردیم، برویم سراغ مباحث معاملات چون آن هم مباحث بسیار مهمی است و امام هم رضوان الله علیه، آیتالله مؤمن نقل میکردند که میفرمودند خارج میخواهید بروید یا طهارت بروید یا بیع بروید چون در این جا اعمال قواعد و این کارهای اجتهادی عمیق انجام میشود، قهراً کسی که این ابحث را ببینند خودکفا میشود در سایر موارد.
یک راه دیگر هم این است که بله مباحث غیر اینها را. مثلاً حالا امر به معروف و نهی از منکر که در ذهنمان بود مثلاً وارد آن بشویم. مباحث امر به معروف که انجام ش، بعد معروفها چیست، منکرها چیست، قهراً مکاسب محرمه جایش این است که خیلی این جا بحث بشود. معروفها چه هستند، منکرها چه هستند. آنها دیگر برویم در آنها هم بحث بکنیم. حالا فعلاً برای من مشخص نیست، قطعی نیست حالا اگر آقایان یک نظرسنجی بشود اکثریت آراء را ببینیم بر چیست.
و اما این نکته را هم عرض بکنم که حالا بعد از ماه مبارک رمضان و قبل از شروع درسها شاید اول مهر مثلاً ما هر بحثی را بخواهیم جدید شروع کنیم از اول مهر باشد. این فاصله شهریور که مثلاً اگر درسی شروع بشود یا بعد از ماه رمضان تکمیل کنیم آن چه که این جا باقی مانده که این مباحث مطهِّرات تکمیل شده باشد که حالا اگر خواستیم برویم جای دیگر این تکمیل شده باشد. من به بعضی از دوستان عرض کردم ولو چند نفری باشند که ما در آن تعطیلات این مباحث باقی مانده را هم عرض بکنیم که اینها ضبط بشود، تکمیل بشود، این کامل باشد، حالا از اول مهر حالا ولو برویم در بحث دیگری.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
[1]. وسائل الشیعة، ج24، ص: 166
[2]. وسائل الشیعة، ج24، ص: 167
[3]. فقه الشیعة - کتاب الطهارة، ج6، ص: 98
[4]. تنقیح مبانی العروة - کتاب الطهارة، ج3، ص: 160