یسمه تعالی
بحث در این بود که آیا عقد القلب برای دخول در اسلام لازم است یا نه و جزء ما یتحقق به الاسلام هست یا نه.
گفتیم متقتضای ادله طائفه دوم این بود که فقط شهادتین لازم است. شهادت به الوهیت و توحید و رسالت.مقتضای اطلاق ادله این است که چیز دیگری لازم نیست.
اما گفته شده است که برای این مطلقات مقیداتی وجوددارد. مسئله یقین ومعاد بحث شد. مورد سوم مسئله عقد القلب است. به این بیان که شخص باید در نهاد و ضمیر خودش با خود قرار بگذارد که دین من اسلام است ولو این که یقین هم نداشته باشد اما این بناگذاری باید باشد.
برای اثبات این قید به این روایت شریفه استدلال می شود کرد که در جلسه قبل بیان کردیم:
«255 عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ وَصَفُوا الْحَقَ وَ عَمِلُوا بِهِ وَ لَمْ یَعْقِدْ قُلُوبُهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ مَا انْتَفَعُوا.»[1]
اگر مردم وصف حق بکنند و بگویند خدا یکی است و پیامبر رسول است و عمل هم بکنند اما قلبشان گره نخورده باشد بر اینکه حق است بهرهای نخواهند برد.
مقتضای اطلاق ما انتفعوا این است که نه در دنیا و نه در آخرت انتفاعی نمی برند. بنابراین یکی از انتفاعات که حقن دماء و اموال است برای اینها پیش نمی آید. همچنین مناکحه با مسلمین و ارث بردن و مانند.
اشکال اول:
این روایت از نظر سند مشکل دارد زیرا مشتمل بر ابن سنان است و این عنوان مردد بین عبدالله بن سنان و محمد بن سنان است. شکی در وثاقت و جلالت عبد الله بن سنان وجود ندارد ولی نسبت محمد بن سنان اشکال شدید وجود دارد. وی دارای توثیق و جرح فراوان است و جارحین نیز بزرگانی مانند مرحوم شیخ مفید ره هستند[2] و حتی نسبت کذب صریح به وی داده شده است. بنابر این جرح و تعدیل ایشان با هم تعارض میکنند و در نتیجه حال ایشان برای ما مجهول میشود و حال ایشان به قدری مشکل است که برخی از بزرگان در طول زمان علمی خود نسبت به ایشان دارای دو قول هستند مانند مرحوم امام ره که در حاشیه عروه محمد بن سنان را تضعیف نموده ولی در بحث بیع وی را توثیق کردهاند و مرحوم محقق خویی ره به دلیل تعارض توثیق و جرح، وثاقت ایشان را نمیپذیرد و ما نیز مراجعات مکرری در احوال ایشان داشتیم ولی یک راه حل مسلمی برای توثیق وی پیدا نکردیم.
در این جا نمیتوان مشخص کرد که مقصود از ابن سنان، عبد الله بن سنان است بلکه با مراجعه به کتاب محاسن و ملاحظه کردن روایات قبل و بعد این روایت، انسان ظن پیدا میکند که مقصود محمد بن سنان میباشد زیرا در روایات قبل و بعد آمده است: «ابیه عن محمد بن سنان» و نیز در کتاب محاسن در مواردی که محمد بن خالد از عبد الله بن سنان روایت نقل میکند با واسطه میباشد ولی در مواردی که محمد بن خالد از محمد بن سنان روایت نقل میکند بدون واسطه است.
اشکال دوم:
این روایت باید بر انتفاع در آخرت حمل شود نه انتفاع در دنیا یعنی اگر عباد حق را وصف کنند و عمل نیز بنمایند ولی قلبشان بر حق بودن این مطلب گره نخورده باشد، در آخرت بهره ای نخواهند برد اما بهرهمندی در دنیا را که حقن دماء و احترام اموال و مناکحه و مواریث و امثال این امور باشد، دارا هستند.
وجه این سخن دو امر است:
امر اول:
سیره قطعیه رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام با منافقینی که میدانیم عقد قلب نداشتند بر این بوده که همه احکام اسلام را به جهت إظهار شهادتین بر آنان بار میفرمودند و این سیره قطعیه قرینه می شود بر اینکه عدم نفع در این روایت بر عدم نفع اخروی حمل شود زیرا با توجه سیره قطعیه بهرهمندی از امور دنیوی مسلم است.
امر دوم:
روایات طائفه دوم اظهر بلکه نص هستند بر اینکه اگر کسی اظهار شهادتین بنماید ولی عقد قلب نسبت به آنها نداشته باشد انتفاع دنیوی را دارا میباشد زیرا این اخبار کثیر میباشند و همچنین در مقام حاجت هستند ولی نامی از داشتن عقد قلب برده نشده است و از طرف دیگر این روایت ظاهر است بر اینکه چنین شخصی انتفاع دنیوی را هم ندارد و به جهت حمل ظاهر بر اظهر عدم نفع در این روایت بر عدم نفع اخروی حمل میشود.
اشکال سوم:
روایاتی وجود دارد که با توجه به این روایات باید بگوییم این روایات با روایت مورد بحث تعارض و تساقط میکنند و در نتیجه اطلاقات طائفه دوم بدون معارض میمانند یا اینکه آن روایات قرینه میشود بر اینکه معنای عقد القلب موجود در روایت مورد بحث را بر معنای غیر ظاهر حمل کنیم.
روایت اول:
در ذیل آیه شریفه 94 از سوره نساء آمده است:
« 6- فس، تفسیر القمی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَإِنَّهَا نَزَلَتْ لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ غَزْوَةِ خَیْبَرَ وَ بَعَثَ أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ فِی خَیْلٍ إِلَى بَعْضِ قُرَى الْیَهُودِ فِی نَاحِیَةِ فَدَکٍ لِیَدْعُوَهُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ کَانَ رَجُلٌ مِنَ الْیَهُودِ یُقَالُ لَهُ مِرْدَاسُ بْنُ نَهِیکٍ الْفَدَکِیُّ فِی بَعْضِ الْقُرَى فَلَمَّا أَحَسَّ بِخَیْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص جَمَعَ أَهْلَهُ وَ مَالَهُ وَ صَارَ فِی نَاحِیَةِ الْجَبَلِ فَأَقْبَلَ یَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَمَرَّ بِهِ أُسَامَةُ بْنُ زَیْدٍ فَطَعَنَهُ وَ قَتَلَهُ فَلَمَّا رَجَعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص أَخْبَرَهُ بِذَلِکَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص قَتَلْتَ رَجُلًا شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّمَا قَالَهَا تَعَوُّذاً مِنَ الْقَتْلِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَا شَقَقْتَ الْغِطَاءَ عَنْ قَلْبِهِ لَا مَا قَالَ بِلِسَانِهِ قَبِلْتَ وَ لَا مَا کَانَ فِی نَفْسِهِ عَلِمْتَ فَحَلَفَ أُسَامَةُ بَعْدَ ذَلِکَ أَنَّهُ لَا یُقَاتِلُ أَحَداً شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَتَخَلَّفَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی حُرُوبِهِ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ فِی ذَلِکَ وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً.»[3]
این روایت دلالت دارد بر اینکه مسائل قلبی و درونی مانند یقین و عقد القلب در اسلام نقش ندارد.
نکته:
کتاب تفسیر علی بن ابراهیم که در بازار وجود دارد این مشکل را دارد که مخلوطی از تفاسیر مختلف است و همه تفسیر از علی بن ابراهیم نیست.
بحمد الله اخیرا مختصر تفسیر علی بن ابراهیم چاپ شده است که تفاوتهایی دارد. در این کتاب بعد از عبارت «فلما رجع الی رسول الله ص» عبارت «اخبره بذلک» وجود ندارد بلکه آمده است:
«... فلما رجع الی رسول الله ص قال قتلتُ رجلا شهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله فانکر رسول الله ذلک فقال یا رسول الله ص إنما قالها تعوّذا من القتل و قد قال المسلمون کلهم فقال رسول الله ص أ فلا شققت الغطاء عن قلبه ...»[4]
عبارت «قد قالها المسلمون» یعنی بقیه نیز تصدیق کردند و این عبارت نشان میدهد که برداشت باقی مسلمین نیز بر این بوده که شهادتین وی تعوذا من القتل بوده و واقعیت نداشته است.
روایت دوم:
«سن، المحاسن عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ الْإِیمَانُ مَا کَانَ فِی الْقَلْبِ وَ الْإِسْلَامُ مَا کَانَ عَلَیْهِ الْمَنَاکِحُ وَ الْمَوَارِیثُ وَ تُحْقَنُ بِهِ الدِّمَاءُ وَ الْإِیمَانُ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَان»[5]
تقریب استدلال:
به جهت قاطع شرکت بودن تفصیل به دست آورده میشود که ایمان آن چیزی است که در قلب است ولی اسلام نسبت به قلب لا بشرط است.
روایت سوم:
«و أما معنى الإسلام فهو الإقرار بجمیع الطاعة الظاهر الحکمو الأداء له فإذا أقر المقر بجمیع الطاعة فی الظاهر من غیر العقد علیه بالقلوب فقد استحق اسم الإسلام و معناه و استوجب الولایة الظاهرة و إجازة شهادته و المواریث و صار له ما للمسلمین و علیه ما على المسلمین فهذه صفة الإسلام و فرق ما بین المسلم و المؤمن أن المسلم إنما یکون مؤمنا بأن یکون مطیعا فی الباطن مع ما هو علیه فی الظاهر فإذا فعل ذلک بالظاهر کان مسلما و إذا فعل ذلک بالظاهر و الباطن بخضوع و تقرب بعلم کان مؤمنا فقد یکون العبد مسلما و لا یکون مؤمنا و لا یکون مؤمنا إلا و هو مسلم.»[6]
تقریب استدلال:
این روایتِ مفصل از تحف العقول نقل شده است و ما روایات تحف العقول را مانند روایات نهج البلاغه حجت میدانیم زیرا مؤلف از قدمای اصحاب است و وقتی اسناد جزمی بدهد خبر محتمل الحس و الحدس خواهد بود و چنین خبری حجت است و عبارت «من غیر العقد علیه بالقلوب» به این معناست که به آن چه قبول کرده لازم نیست عقد قلب داشته باشد.
این روایات یا با روایت مورد بحث تعارض و تساقط میکنند و در این صورت اطلاقات طائفه دوم زنده میشود و یا اینکه آن روایت را تخصیص میزنند.
اشکال چهارم:
عقد قلبی که ادعا بر لزوم آن شده است غیر از عقد قلب گفته شده در این روایت است زیرا آنچه مدعی میگوید: «عقد القلب علی انه الحق» نیست بلکه «عقد القلب علی انه دینی» است ولی در این روایت عقد قلب بر حق بودن دین اسلام ذکر شده است که این در حقیقت همان ایمان است. عقد قلب بر حق بودن امری، با عقد قلب بر امری داشتن تفاوت دارد مانند اینکه در نماز در شک بین رکعت سوم و چهارم بنا میگذاریم بر اینکه رکعت چهارم هستیم در حالی که عقد قلب بر اینکه واقعا رکعت چهارم هستیم وجود ندارد زیرا واقعا نمیدانیم چندمین رکعت نماز هستیم.
[1]. المحاسن، ج1، ص: 248 – 249؛ بحار الأنوار، ج65، ص: 281
[2]. جوابات أهل الموصل فى العدد و الرؤیة، ص: 20
[3]. بحار الأنوار ، ج21، ص: 11 ح 6
[4]. مختصر تفسیر علی بن ابراهیم ص 130
[5]. بحار الأنوار، ج65، ص: 282 ح 37
[6]. بحار الأنوار، ج65، ص: 277