بسمه تعالی
بحث در اعتبار یقین در دخول در اسلام بود که آیا یقین به توحید و الوهیت و رسالت در دخول در اسلام لازم است یا مجرد شهادتین کفایت می کند.
گفتیم دو طائفه دلیل در مقام داریم . از یک طائفه عدم اعتبار استفاده می شود و از طائفه ای استفاده اعتبار می شود.
طائفه اولی مجموعه ای از ادله است. دو دلیل از کتاب را متعرض شدیم.
دلیل سوم: سیره قطعیه نبویه صلی الله علیه و آله و علویه علیهم السلام
وقتی کافری اظهار شهادتین مینمود، معصوم علیه السلام با وی معامله مسلمان کرده و بر وی احکام مسلمان را جاری مینمود و چنانچه مرحوم محقق خویی ره فرمودهاند قطع داریم که اسلام آوردن بسیاری از کفار به خصوص در جنگها، همراه با قطع و یقین نبوده بلکه به دلیل ترس از کشته شدن بوده است ولی با این حال معصوم علیه السلام اسلام وی را میپذیرفت و این سیره قطعیه نشان دهنده این است که برای تحقق اسلام، یقین و قطع لازم نیست بلکه اقرار لسانی کافی است و با مراجعه به سِیَر نقل شده در کتب تاریخ و روایات، انسان به وجود چنین سیرهای یقین پیدا مینماید.
دلیل چهارم: وجود روایات کثیر در ابواب و مضامین مختلف
روایاتی وجود دارد که دلالت بر عدم لزوم یقین در تحقق اسلام دارد و بخشی از آنها را مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری ره جمع آوری کردهاند که آن روایات در کلمات دیگران مشاهده نشده است.
طائفه اول:
روایاتی که مفادشان کفایت اظهار شهادتین در تحقق اسلام بود یعنی همان طائفه دوم زیرا مفاد این روایات مطلق است یعنی میفرماید که اظهار شهادتین برای تحقق اسلام کافی است ولو یقین نداشته باشید البته با صرف نظر از اینکه برخی از بزرگان فرمودهاند که واژه شهادت دلالت دارد بر إخبار و إظهاری که از روی علم باشد که در آینده پیرامون این مطلب بحث خواهیم نمود.
طائفه دوم:
روایاتی که مفادشان بالا بودن مرتبه یقین نسبت به مرتبه اسلام آنهم با چند درجه اختلاف، میباشد مانند روایت ذیل:
«مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: الْإِیمَانُ فَوْقَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِیمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْیقِینُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ یُقْسَمْ بَینَ الْعِبَادِ شَیءٌ أَقَلُّ مِنَ الْیقِینِ.»[1]
این روایت دلالت دارد بر اینکه برای رسیدن به مرتبه یقین، شخص باید مسلمان و مؤمن و متقی باشد و اگر بخواهید واژه یقین را بر غیر معنای ظاهری آن حمل نمائید، جواب این است که چنین حملی احتیاج به قرینه دارد و در این روایت قرینهای وجود ندارد و از این روایت به دست آورده میشود که برای تحقق ایمان، یقین لازم نیست و از این رو شخص ظانّ یا مطمئن مومن میباشد زیرا در این روایت یقین بعد از تقوی و تقوی بعد از ایمان قرار داده شده است.
«و حمل الیقین على غیر ظاهره بلا وجه و لا یخفى أنّ مقتضاه أنّ الظانّ أو الّذی حصل له الاطمینان و إن لم یحصل له الیقین مؤمن أیضاً.»[2]
اشکال طائفه دوم:
لازمه چنین سخنی این است که شخص فاسق است به یقین نرسد در حالی که این سخن خلاف وجدان است زیرا کسانی را میشناسیم که یقین دارند ولی گناه نیز انجام میدهند مانند شیطان که یقین وی از بسیاری بیشتر است و از طرف دیگر در رأس عاصین میباشد و از این رو این سخن قرینه است که مقصود از واژه یقین معنای غیر ظاهری آن است.
جوابهای اشکال:
جواب اول:
این گونه افراد یقین ندارند بلکه ظن قوی یا اطمینان دارند.
جواب دوم:
غالبا این گونه است که کسی با تقوا به یقین میرسد و روایت هم بر اساس این غلبه سخن خود را فرموده است که در این صورت با قبول این غلبه استدلال ایشان تمام است.
طائفه سوم:
روایاتی که دلالت دارند بر اینکه در بین مردم چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است مانند روایت ذیل:
«عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یقُولُ الْإِیمَانُ فَوْقَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِیمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْیقِینُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ مَا قُسِمَ فِی النَّاسِ شَیءٌ أَقَلُّ مِنَ الْیقِینِ.»[3]
تقریب استدلال:
مفاد روایت این است که یقین خیلی کم در بین مردم تقسیم شده است و از این رو اگر یقین در تحقق اسلام دخیل باشد باید عده کمی از مردم مسلمان باشند زیرا میدانیم معمولا مردم یقین به این امور ندارند و حال آنکه مسلمان بودن عده کمی از مردم خلاف وجدان است.
«تقریب الاستدلال: أنّه لو کان المسلم هو الّذی حصل له الیقین فاللازم قلّة المسلم الواقعیّ بین المسلمین، و هو معلوم الخلاف.»[4]
اشکالات طائفه سوم:
اشکال اول:
اگر در حدیث قبل قائل شدیم که به قرینه بیان شده مقصود از واژه یقین معنای غیر ظاهر آن است، قهرا مقصود از واژه یقین در این عبارت نیز معنای غیر ظاهر آن خواهد بود زیرا این عبارت در ذیل همان حدیث بیان فرموده شده است.
اشکال دوم:
یقین احتیاج به متعلق دارد و از این رو مقصود از متعلقِ یقین در این عبارت چیست؟ اگر مقصود یقین به الوهیت خداوند متعال باشد باید گفت که نبود چنین یقینی نادر است زیرا خود قرآن هم فرموده است: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ»[5] و همچنین یقین به وحدانیت خداوند متعال به معنای نبودن خدای دیگر،[6] کم و نادر نیست بلکه بنابر «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»[7] بیشتر مردم به یک خدا یقین دارند.
اگر مقصود یقین به رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد باز باید گفت که چنین یقینی کم نمیباشد زیرا کسانی که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بودهاند و معجزات ایشان را مشاهده کردهاند که حدود چهار هزار معجزه از ایشان نقل شده است، حتما برای آنها یقین به رسالت ایشان حاصل شده است و امروز هم راه حصول یقین به رسالت ایشان واضح است زیرا قرآن که کسی نتوانسته یک یا دو آیه مانند آن را بیاورد، نشان دهنده این است که ایشان فرستاده خدای متعال هستند و همچنین خود احکام دقیق اسلام از یک عرب درس نخوانده که دانشمندان عالم در حِکَم آن درماندهاند، از براهین حقانیت رسالت ایشان میباشد.
بدین جهت یقین به این سه مورد که قائل به لزوم إظهار به آنها برای تحقق اسلام میباشیم، در بین مردم رایج است.
طائفه چهارم:
برخی از روایات دلالت دارند بر اینکه یقین موجب علاماتی در ظاهر و روح و اعمال انسان میشود مانند روایت اسحاق بن عمار:
«مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْوَابِشِی وَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مِهْزَمٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص صَلَّى بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَى شَابٍّ فِی الْمَسْجِدِ وَ هُوَ یخْفِقُ وَ یهْوِی بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَینَاهُ فِی رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص کَیفَ أَصْبَحْتَ یا فُلَانُ قَالَ أَصْبَحْتُ یا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ إِنَّ لِکُلِّ یقِینٍ حَقِیقَةً فَمَا حَقِیقَةُ یقِینِکَ فَقَالَ إِنَّ یقِینِی یا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الَّذِی أَحْزَنَنِی وَ أَسْهَرَ لَیلِی وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِی فَعَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیا وَ مَا فِیهَا حَتَّى کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّی وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِکَ وَ أَنَا فِیهِمْ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ یتَنَعَّمُونَ فِی الْجَنَّةِ وَ یتَعَارَفُونَ وَ عَلَى الْأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ کَأَنِّی الْآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ النَّارِ یدُورُ فِی مَسَامِعِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَصْحَابِهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ ثُمَّ قَالَ لَهُ الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَیهِ فَقَالَ الشَّابُّ ادْعُ اللَّهَ لِی یا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَکَ فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمْ یلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِی بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِی ص فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ کَانَ هُوَ الْعَاشِرَ.»[8]
تقریب استدلال:
در این روایات برای یقین علاماتی ذکر شده است که بسیاری از این علامات در بسیاری از مسلمین نیست و بدین جهت باید قائل شد که بیشتر مسلمانان، مسلمان نمیباشند و بطلان این سخن واضح است.
«فإنّ مقتضى ذلک: عدم الیقین لمن لا یکون مثل ما للشابّ من الآثار، و لا أقلّ أنّ مقتضاه عدمه لمن لا یبالی بالمعاصی الکبیرة.»[9]
اشکالات طائفه چهارم:
اشکال اول:
در این روایت یقینی که موجب این آثار شده است، یقین به قیامت و عذاب و سوال مانند آن است نه یقین به وحدانیت و الوهیت و رسالت و آنچه برای تحقق اسلام لازم است یقین به این سه امر می باشد
اشکال دوم:
روشن است که مقصود این نیست یقین موجب این حالات در همه میشود بلکه یقین مقتضی این حالات است و برای تحقق این حالات باید شرائط مهیا و موانع مفقود باشد مانند اینکه امام باقر علیه السلام طبق روایات سمین بودهاند در حالی که ایشان انسان کامل هستند.
[1]. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج2، ص: 52؛ روایت از جهت سند معتبر است.
[2]. شرح العروة الوثقى (للحائری)، ج2، ص: 374
[3]. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج2، ص: 51
[4]. شرح العروة الوثقى (للحائری)، ج2، ص: 374
[6]. نه به معنای عین ذات بودن صفات خداوند متعال زیرا اصلا اذهان مردم به این مطالب توجه ندارد و فهم آن مطالب نیز آسان نمیباشد.
[8]. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج2، ص: 53
[9]. شرح العروة الوثقى (للحائری)، ج2، ص: 374