لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِکَ وَنَبِیِّکَ وَاُمِّ اَحِبّآئِکَ وَاَصْفِیآئِکَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمینَ اللّهُمَّ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَکُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها اللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى وَحَلیلَةَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْکَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاْعْلى فَصَلِّ عَلَیْها وَعَلى اُمِّها صَلوةً تُکْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّ بِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ.
بحث در استدلال به دلیل عقل بود برای اثبات بطلان بیع مکره. گفتیم این استدلال دارای تقاریب متعدد هست آخرین تقریبی که عرض میکنیم یا بهتر بگویم دو تقریبی که حالا میخواهیم عرض بکنیم عبارت است از این دو تقریب.
تقریب اول این هست که خب همانطور که قبلاً گذشت قد یُقال که مکرَه و لو قصد لفظ را دارد اینجور نیست که بلا ارادة و بلا قصدٍ تلفّظ کند. قصد معنا هم دارد اینجور نیست که وقتی میگوید بعتُ، مکره بعتُ را در معنا استعمال نکند. قصد انشاء هم دارد اینجور نیست که وقتی میگوید بعتُ بخواهد إخبار بدهد که من در گذشته بیع کردهام. نه انشاء، قصد انشاء هم دارد. پس لفظ را قصد میکند معنا را هم قصد میکند معنا را هم علی سبیل الإنشاء قصد میکند لا علی سبیل الإخبار. و لکن در عین حال قصد و ارادهی او این نیست که با این انشاء آن اثر یا آن مُنشأ در خارج محقق بشود. و آن نقل و انتقال تحقق بپذیرد. این آن را قصد نمیکند. فقط این ظاهرسازی میخواهد بکند که از این گرفتاریای که مکرِه دارد تهدید میکند که اگر نفروشی فلان بلا را به سر تو میآورم، از این تخلّص بجوید. این تخلّص هم به همین است که در ظاهر وانمود کند که من دارم میفروشم. آن احتیاج ندارد که در واقع قصد کند که من میخواهم این نقل و انتقال هم حاصل بشود. پس بنابراین مکرَه در حقیقت، و لو قاصد آن امور ثلاثهای است که عرض شد هست اما قاصد این مطلب نیست که در خارج این نقل و انتقال تحقق بپذیرد...
س: ...
ج: بله میشود.
س: ...
ج: میدانم باید قصد بکند تحقق آن را در خارج دیگر.
س: ...
ج: در صورتی که او قصد بکند. حالا بگذارید حرفش تمام بشود، حالا هنوز آن تمام نشده.
س: ...
ج: حالا صبر کنید حرف صاحب مقال تمام بشود. بعد اشکال بفرمایید.
س: ...
ج: تا کلام ایشان تمام نشده ممکن است که یُلحق به کلامهِ که سؤال حضرتعالی را در آن جواب بدهد. حالا سخن ایشان تمام بشود که چه دارد میگوید.
خب پس این شخص مکره و لو قَصَدَ اللفظ، و لو قَصَدَ المعنی، و لو قصد المعنی علی سبیل الإنشاء علی الإخبار، اینها همه هست و لکن لم یقصُد تحقق آن نقل و انتقال. و مادامی که بایع و مُنشِئ قصد تحقق نقل و انتقال و آن آثار را نکند اینجا عنوان بیع در واقع محقق نیست ولو صورت ظاهر بیع را انسانها خیال میکنند که بله، ولی در واقع بیعی محقق نشده. یعنی بعداً وقتی که با رفقای خودش مینشیند میگوید من که نفروختم یک حرفی را همین جور انشائی من همین جور کردم، ولی نفروختم، سلب میکند حقیقت بیع را از کار خودش، میگوید بیع انجام ندادم، یک ظاهری کردم، صورتسازی کردم ولی نفروختم. پس بنابراین عنوان بیع، عنوان معاقده اینجا محقق نیست. وقتی موضوع محقق نبود که بیع باشد معاقده باشد؛ قهراً آثار عقلائیه و شرعیهی آن که عبارت باشد از صحّت و عدم بطلان هم محقق نخواهد شد. این هم تقریب آخری است که راجع به این مسئله داریم.
خب پاسخ این سؤال هم از مطالب گذشته روشن شد که گفتیم اینجور نیست که مکرَه همیشه اینچنین باشد که قصد نکند تحقق آن امر را در خارج. گاهی مکرَه دیگر یا در یک حالتی قرار میگیرد از نظر روانی که توجهی به این امور ندارد بلکه شاید عقیدهاش این هست که بیع همهجا درست است مسئله نمیداند، همان که بایعهای مختار قصد میکنند همان را قصد میکند. میگوید دیگر حالا گرفتار هستیم دیگر، چه کار کنم؟ این را قصد میکنم یا به خودش محاسبه میکند میگوید لااقل برای این که این پولی که میگیریم ما که این ماشین را از دست ما میگیرد بلند میشود و میرود دیگر، این فرش را میگیرد میرود دیگر، ما که دسترسی به این فرش و ماشین نمیتوانیم پیدا بکنیم اقلاً بفروشیم که آن پولی را که میگیریم مال خودمان باشد حلال باشد. برای خاطر این اصلاً تمشّی قصد میَشود برای او، که قصد تحقق بیع را در خارج میکند بنابراین به این دلیل نمیشود گفت که هر مکرهی بیع او باطل است عقلاً، چون همهی مکرَهها قصد تحقق را ندارند. بله یک مکرهی هست طلبه هست درس خوانده است حواس او جمع است فلان، اصلاً قصد معنا ممکن است که نکند، اما آن ارادهی معنا، قصد انشاء هم نکند. هیچیک از اینها را قصد نمیکند. حواسش هست فقط تنطق به این لفظ میکند، حتی ممکن است که این لفظ را هم در این معنا استعمال نکند، بله ممکن است که یک مکرَهی حواسش جمع باشد این کار را بکند اما این دلیل بر این نمیشود که همهی مکرَهها اینچنین هستند و این دلیل برای همهجا باشد فلذا در باب مکرَه میشود شخص تفصیل قائل بشود، بگوید بله مکرَهی که حواس او بوده و قصد لفظ نکرده و قصد معنا نکره، لفظ را که قهراً گفته، نمیشود قصد نکرده باشد قصد معنا نکرده باشد، قصد انشاء نکرده باشد، قصد تحقق نکرده باشد، هر کدام از اینها را قصد نکرده باشد خب بیع باطل است. اما اگر اینها را قصد کرد. این ممکن است که کسی بگوید که صحیح است کما این که بعضیها گفتند که صحیح است.
س: ...
ج: بله، یعنی چون در مورد اکراه چون دیگران بعضیها شرط دانستند قهراً آنجا این حرف زده میشود. قهراً دیگر خودش موضوعیت ندارد برای آن شخص موضوعیت ندارد.
تقریب دیگری که ما برای ...
س: ...
ج: آن میگفت قصد معنا ندارد اصلاً.
س: ...
ج: بله معنای کلام شهید را اینجوری کرده ایشان. گفت لعلّ این مقصود ایشان باشد. این تقریب بر اساس همان توجیه است.
و اما تقریب آخر که بعضی از بزرگان فرمودند تقریب به عقل است. و این که ظلم است. تقریب از راه ظلم به حداقل دو نحو میشود تقریب کرد. تقریب اول فرمایشی است که در مهذّب الاحکام فرمودند. و آن این هست که تصرّف در مال دیگری، و اکل مال دیگری بلا رضاه، و بلا طیب نفسه، این ظلم است. مکرِه میخواهد مال مکرَه را بدون رضا و طیب نفس او مالک بشود در تحت تصرّف خودش دربیاورد و این ظلم به اوست. او راضی نیست، تحمیل بر اوست. و چون ظلم قبیح است و امر قبیحی است قهراً شارع نمیآید یک امر قبیحی را صحیح بداند و جعل صحّت بکند برای آن. پس بنابراین دو مقدمه در این استدلال به کار گرفته شد. مقدمهی أولی این هست که اکل مکرِه مال مکرَه را بلا طیب نفس او ظلم در حق اوست و ظلم هم قبیح است. وقتی ظلم قبیح شد پس شارع نمیآید کار قبیح را تصحیح کند بگوید صحیح است و آثار بر آن بار کند. این تقریبی است که در مهذّب الاحکام فرموده است «و من العقل حکمُهُ الفطری بقبح الظلم لأنّ أکل مال الغیر بلا طیب نفسه ظلمٌ علیه و هو قبیحٌ».
س: ...
ج: همین که بخواهد تحت تصرّف... اینجا أکل به معنای تحت تصرّف گرفتن هست دیگر، مالک شدن است.
س: ...
ج: بله دیگر. میگوید بفروش به من دیگر. یا میگوید به من بفروش یا میگوید که به دیگری بفروش. اگر بگوید به خود منِ مکره بفروش، پس این میخواهد تصرّف در مال دیگری بکند بلا طیب نفس او، اگر بگوید به دیگری بفروش باز آن شخص تصرّف در مال این میکند بلا طیب نفس این، پس او هم ظلم دربارهی این دارد میکند. این تقریب استدلال این بزرگوار است. این تقریب محل اشکال هست من وجوهی.
وجه اول، ما تقدّم که گفتیم که در مورد عقد مکره و بیع مکره طیب نفس وجود دارد، وفاقاً لمحقق اصفهانی و محقق یزدی و بسیاری از بزرگان دیگر، چرا؟ حالا به بیانات مختلف که یکی از بیانات این بود که در مورد بیع مکره اراده وجود دارد و اراده بدون مبادی آن قابل تحقق نیست. و از مبادی اراده چیست؟ اشتیاق است و طیب نفس است. بنابراین هر جا که اراده هست طیب نفس وجود دارد و این که بفرمایید که بلا طیب نفس منه هست پس بنابراین تمام نیست. این علی هذا المبنی.
س: ...
ج: برای این که دیگری باعث اکراه کرده او را.
س: ...
ج: اکراه باعث میشود که محاسبه میکند میگوید اگر این کار را انجام ندهم آتش میزند اموال من را، اگر انجام ندهم من را میکشد، اگر انجام ندهم پسرم را میکشد فرزندم را میکشد. او باعث میشود که یک محاسبهی درونی میکند به فروش طیب نفس پیدا میکند، چرا؟ برای این که اینها مقدمهی تخلّص از آن ایعادها و اضرار میبیند. بخاطر این طیب نفس پیدا میکند . مثل کسی که میبیند یک بدهکاریای دارد اگر این بدهکاری را انجام ندهد آبروریزی میشود، زندان میافتد یا یک بیماریای دارد اگر این بیماری را علاج نکند میمیرد. خب با اینکه اینجوری هست حساب میکند خب پول میخواهم، پول ندارم خانهام را باید بفروشم برای این کار. طیب نفس پیدا میکند به فروش خانه. چهجور آنجا طیبب نفس پیدا میکند به فروش خانه؟ در اثر این محاسبه. اینجا هم طیب نفس پیدا میکند به فروش اما اکراه جمع میشود با طیب نفس، منتها شارع گفت اگر حدیث را رفع را قبول کردیم شارع میگوید هر جایی که اینجوری باشد باطل است.
س: ...
ج: بابا اکراه هست اما طیب نفس با اکراه جمع میشود. اینها را که گفتیم دیگر، اینها را تکرار نفرمایید. اینها را بحث مفصّل کردیم که طیب نفس با اکراه قابل اجتماع است.
س: ...
ج: چرا، ...
س: ...
ج: خب اکراه که حرام است. ما میخواهیم بگوییم که این معامله باطل است.
اشکال دوم این هست که خب فرضاً بفرمایید که این اکل مال غیر بلاطیب نفس منه، بفرمایید که این قبیح است و ظلم است. ظلم است و قبیح است. خب این باعث حرمت تکلیفی میشود. به چه دلیل حکم وضعی را هم میفرمایید مثل مکاسب محرمه که ما در مکاسب محرمه مواردی داریم که بیع درست است ولی حرام است. فرض کنید که بیع عند النداء، بیع عند النداء در یوم جمعه، آنجا چی؟ «وَ ذَرُوا الْبَیْع» (جمعه، 9) فرموده. کسی اگر هم معامله انجام بدهد این معامله باطل نیست اما حرام است فعل حرام انجام داده ولی معامله درست است. خب اینجا هم که بفرماید شارع این قبیح است این کار تو قبیح است اگر چه نقل و انتقال حاصل میشود. اما حرام است. به خاطر این معامله جهنم میروی، بخاطر این معامله استحقاق عقوبت پیدا میکنی، اما نقل و انتقال حاصل شده. این نقل و انتقال حاصل میشود. پس منافاتی ندارد که حکم تکلیفی حرمت باشد وحکم وضعی صحت باشد. این دو تا... مگر کسی قائل بشود به این که بین حرمت تکلیفی و بطلان وضعی ملازمه هست. این هم مناقشهی دوم.
مناقشهی سوم، این است که این استدلال دوری است به این نحو، چرا؟ برای این که صدق ظلم در اینجا توقف دارد بر صدق اکل مال غیر بلاطیب نفسٍ منه. بخواهیم بگوییم اینجا ظلم محقق شده است باید این عنوان اکل مال غیر بلاطیب نفسٍ منه صادق باشد. اکل مال غیر بلاطیب نفس منه بخواهد صادق باشد توقف دارد بر چی؟ بر این که این بیع باطل باشد. و الا اگر بیع درست باشد که اکل مال غیر نکرده. بخواهد این بیع باطل باشد باید ظلم باشد. پس بنابراین خود شیء بر خود شیء متوقف میشود که همان اشکال دور است. پس صدق ظلم توقف دارد بر چی؟ بر این که این اکل مال غیر بلاطیب نفس منه باشد. اکل مال غیر بلاطیب نفس منه بودن توقف دارد بر این که این بیع باطل باشد. این بیع بخواهد باطل باشد از کجا دارید میگویید باطل است؟ میگوییم بخاطر ظلم باطل است. پس بنابراین این استدلال میشود دور. بخاطر چیز دیگری نمیتوانیم بگوییم این بیع باطل است. دلیل شما همین است دیگر، دلیل شما همین ظلم بودن است. نه امر آخر، نه حدیث رفع است نه چیز دیگری است نه اجماع است نه روایات باب طلاق و نمیدانم عتق و یمین است. آنها نیست. شما از همین دلیل میخواهید استاده بکنید فرض این است. بنابراین اینجور استدلال، این میَشود دوری.
و یُمکن أن یُجاب از این استدلال به این که آن فرمایشی که مرحوم ایروانی داشتند که ایشان میفرمود تمسک به دلیل در شبههی مصداقیهی خود دلیل است. در اینجا اینجوری گفته میشود یعنی جواب چهارمی در حقیقت داده بشود به این که اگر این اکل مال به غیر طیب نفسٍ بودن توقف دارد بر این که این بیع باطل باشد. یعنی توقف دارد که این مال غیر باشد، مال بایع باشد، نه این مشتری که اکراهاً او را خریده است یعنی توقف بر این دارد توی حال بایع باشد حتی بعد از این بعتُ و اشتریتُ. یعنی توقف بر این دارد. و این اول کلام است لعلّ این بیع درست باشد. این دارد میگوید مال دیگری را بلا طیب نفسٍ منه تصرّف کردن، این قبیح است این ظلم است. خب پس باید مسبقاً اثبات بکنید که این مال غیر است و بلاطیب نفس منه دارد تصرّف در آن میَشود. و اگر احتمال بدهیم که بیع شاید صحیح باشد پس تمسک به دلیل در شبههی مصداقیه میشود.
این را ما جواب دادیم از آقای ایروانی قدس سره، جواب چه بود که آنجا به آنها گفتیم تمسک به دلیل در شبههی مصداقیه نمیشود و آن این بود که گفتیم که روند اینجوری در نزد عرف به این شکل و به این نحو معامله، مال را از دست دیگران درآوردن و در اختیار خود گرفتن، این اکل مال غیر بلاطیب نفس منه عند العرف صادق است برای آن. که این مال مردم را بلا طیب نفس منه، یعنی با یک روندی که مورد رضای تو و طیب نفس او و طیب خاطر او نیست. این را در اختیار خودش گرفته، اینجور مال دیگران را در اختیار گرفتن، مصداق حقیقی اکل مال دیگری بلاطیب نفس منه حساب میشود عند العرف. از ادلهای که میگوید این کار حرام است باطل است درست نیست میتوانیم بگوییم که شامل آن میشود. بنابراین این جواب چهارم، این مندفع است به آن چیزی که قبلاً عرض شد اما سه تقریب سه تا جواب قبلی آنها جوابهای درست و متینی است که این تقریب اولی که از مهذّب الاحکام نقل کردیم با آن میشود مناقشه کرد.
س: ...
ج: الکلام الکلام، چون در آن بحث مرحوم ایروانی قدس سره، چون ایشان به روایات در بحث تمسک به روایات حرمت اکل مال غیر بلاطیب نفس منه، آنجا ایشان این اشکال را کرد، ما جواب دادیم شما دوستان هم آنجا دفاعهایی میفرمودید الجواب الجواب الکلام الکلام، دیگر تکرار آن همانهایی هست که آنجا گفتیم دیگر.
س: ...
ج: نه. این جواب اشکال سوم نیست. چون در اشکال سوم این جوری است؛ بخواهد ظلم صادق باشد. باید این اکل مال به غیر طیب نفس باشد. این اکل مال به غیر طیب نفس بودن، توقف دارد بر این که این بیع باطل باشد. این بیع بخواهد باطل باشد شما به از کجا درآوردی که این بیع باطل است؟ از همین که ظلم هست.
س: ...
ج: راه دیگری را نرویم این راهی را که ایشان رفتهاند برای تقریر داریم اشکال میکنیم.
س: ...
ج: چرا،
س: ...
ج: اگر این بیع صحیح باشد اکل مال غیر بلاطیب نفس نشده است. اکل مال خودش شده است. پس باید شما اکل مال ...
س: ...
ج: نه، ببینید نمیگوییم حرمت رفته روی اکل مال دیگران بلاطیب نفس منه، میگویید چی؟ میگویید اینجا ظلم است. قبح رفته روی ظلم، پس باید ظلم صادق باشد. ظلم بخواهد صادق باشد، باید اکل مال به غیر طیب نفس او باشد. اکل مال به غیر طیب نفس او بخواهد باشد باید بیع چه باشد؟ بیع باطل است. چون این اکل مال به غیر طیب نفس او شده باشد. این بیع بخواهد باطل باشد از چه راهی داریم میگوییم؟ راه دیگری که نداریم از راهی که ظلم است پس ظلم بودن توقف دارد بر این که بیع باطل باشد باطل بودن بیع توقف دارد بر این که ظلم باشد. و بهذا استدلال میَشود دوری، ...
س: ...
ج: حالا این تقریب دوم است.
تقریب دوم این است که اینجا در این تقریب اول میگفتیم این که مشتری مال بایع را بخواهد در اختیار بگیرد این ظلم مشتری است به بایع، این تقریب اولی بود، که ظلم از کی سرمیزند؟ از مشتری نسبت به بایع. در تقریب دوم این هست که نه، اگر شارع بخواهد چنین بیعهایی را صحیح قرار بدهد قانوناً، شارع ظلم به حال بایع کرده و از شارع ظلم سر نمیزند. پس تقریب دوم و تقریب اول فرقش این است؛ آنجا توجه میکند به این که کار مشتری نسبت به بایع ظلم است. و چون کار او ظلم است و قبیح است. پس بنابراین شارع نمیآید کار قبیح را تصدیق کند. این به آن کار دارد. اینجا نمیرود سراغ آن، میگوید این که شارع بیاید یک قانونی جعل کند و بگوید من بیع مکرَه را صحیح میدانم و لازم میدانم. بیع مکرَه صحیح و لازم است. جعل این قانون از طرف شارع ظلم به عباد است، ظلم به مکرَهها است. فلذاست که بگوییم چنین قانونی را شارع جعل نمیکند، شارع که ظالم نیست معاذالله. پس بنابراین این قانون از طرف شارع جعل نمیشود و جعل نشده است. این حرف را بزنیم.
آیا این تقریب درست است یا این تقریب ... که بگوییم این ظلم ... شارع بخواهد بگوید صحیح است ظلم است. در جواب این مسئله که آیا اگر شارع بگوید این معامله درست است ظلم است یا نه؟ اولاً ممکن است بگوییم شارع بفرماید صحیح است اما لزوم ندارد. بفرماید بیع صحیح است اما لزومی ندارد میتوانیم آن را به هم بزنی، اگر آن را به هم نزنی، درست است ثمن را بردار مال خودت است، آن متاع هم مال او میشود. ولی من برای تو خیار قرار دادم، میتوانی به هم بزنی. اینجا ظلم یا قانون ظالمانهای نیست این، هذا اولاً.
ثانیاً شارع که اکراه را حرام فرموده، و آن مستحق عقاب است. اما اگر بگوید این معامله صحیح است آیا واقعاً این ظلم است؟ ممکن است یک جهاتی در نظر شارع باشد که در اثر آن جهات این ظلم نیست. مثلاً میخواهد شارع در بین عباد یک معاملات متقنِ مستحکمی وجود داشته باشد و لو به نحو اکراه انجام بشود. این به صلاح حال جامعه است که یک چنین معاملات مستحکمِ اینچنینی داشته باشد. مثلاً الان شارع برای بیع یک خصوصیاتی، یک شرایطی، یک قیودی را قرار داده برای صلح قرار نداده. یعنی گفتم اگر یک معاملاتی بخواهید انجام بدهید که دیگر خیلی مستحکم باشد خیلی متقن باشد این به شکل بیع انجام بدهد. اگر دل شما نمیخواهد این قدر چی باشد صلح کنید. در صلح جهل به ثمن، جهل به مثمن، حالا اینها اصلاً مشکلی ندارد. یک کسی گونیای هست معلوم نیست توی آن چیست، کاه هست، برنج است، گندم است، میگوید این را مصالحه کردم، مثلاً با آن گونیای که آن هم معلوم نیست که چی در آن هست. درست است. اما اگر بخواهد بگوید بعتُ، باید علم به ثمن، علم به مثمن، به خصوصیات و به اینها باید داشته باشد. بعضی معاملات را شارع ممکن است برای جامعه لازم میداند که اینها مشروط به شرایط ویژه و خاص نباشد و بعضیها مشروط به شرایط ویژه و خاص باشد. این هم ملاکات اینها در دست ما نیست که ما بتوانیم حکم بکنیم در احکام وضعیه بگوییم این باطل است چون ظلم است.
پس بنابراین دو تا جواب میدهیم جواب اول این هست که اصل صحّت معاملهی اکراهی ظلم نیست اگر شارع بفرماید صحیح است ولی تو حق خیار و حق فسخ داری میتوانی به هم بزنی.
دو: ما واقف به احکام مصالح و مناطات واقعی احکام نیستیم که بتوانیم بگوییم که حتماً این معامله چیست؟ ظلم است. اگر شارع فرمود و اطلاقات ادلهی شرعیه از همین کشف میکند که اصلاً ظلم نیست چون ملاکات برای ما روشن نیست که بخواهیم بگوییم اینجا ظلم است بخصوص که اینجا ثمن هم در اختیار این قرار میگیرد بخصوص در جاهایی که به اضعاف قیمت مجبورش کرده به فروش، یک خانهای که مثلاً فرض کنید که پانصد میلیون میارزد. بگوید یک میلیارد بفروش، و الا تو را میکشم. خب شارع بگوید که این معامله درست است، به نفع او هم هست، خب این چه ظلمی در حق او کرده شارع؟ بگوید معامله صحیح است از آن طرف هم حق فسخ هم دارد میتوانی هم به هم بزنی.
س: ...
ج: وقتی میگوییم ملاکات را نمیدانیم یعنی همینها، یعنی یا مقتضی را نمیدانیم یا اگر مقتضی باشد مانع شاید داشته باشد یا ...
س: ...
ج: نه، شاید یک مصالحی داشت مقتضی قبح هم در آن نباشد. برای صحّت آن بگوییم ظلم هست نه، این اطمینان به این جهت وجود ندارد. یک تقریب سومی هم اینجا ممکن است که بشود پس تقریب اول این بود که آن ظلم او به اوست. تقریب دوم این بود که شارع خودش بخواهد ظلم است. تقریب سوم این هست که این اعانت به ظلم است. یعنی آن مکرِه بخواهد ظلمی را در حق مکرَه انجام بدهد. اگر شارع قانون جعل نکند بگوید باطل است اما اگر شارع بگوید قانوناً کار تو را من تصحیح میکنم این اعانهی به آن ظالم است. اعانة الظالم است و اعانهی ظالم هم چیست؟ اعانهی ظالم قبیح است.
خب این هم بیان سومی است که ممکن است در مقام بشود که از باب این که جعل صحّت اعانةٌ من الشارع للظالم که آن مشتری باشد. جواب آن هم این است که اولاً اعانهی ما نسبت به ظالم حتماً قبیح است و حرام است و شرعاً اشکال دارد. اعانه. حالا بنابر مسلک غیر محقق خوئی و فلان، که محقق خوئی میفرماید اعانهی ظالم هم حرام نیست تعاون بر ظلم حرام است. اعانه حرام نیست. ولی اگر چیزی برای ما حرام بود و مفسده داشت معنای آن این نیست که بر شارع هم همینجور است. شارع مالک همهی چیزها است. او مالک الملوک است. آن میگوید حالا این دارد اکراه میکند این مال او باشد آن ثمن هم مال تو باشد. این اعانهی بر ظلم در مورد شارع نیست به قول مرحوم امام قدس سره میفرماید که خدای متعال میفرماید «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا» (هود، 113) ولی خودش دارد... بر خیلی از ظالمها در خیلی از امور اتّکاء میکند به واسطهی آنها کارها را انجام میدهد یا فرموده «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً» (مائده، 32) خودش دارد هر روز اینقدر آدم را اماته میکند، ما کار شارع را با کار خودمان نباید قیاس بکنیم مصالح و مفاسد و اینها، اینها دوتا است اینها متفاوت است. پس بنابراین از راه اعانه هم نمیتوانیم بگوییم. پس پروندهی دلیل عقل هم بسته شد و ما از راه دلیل عقل نمیتوانیم اثبات بکنیم بطلان عقد مکرَه را. بقی دلیلان، یک: سیره، دو: اصل. که ان شاءالله فردا سیره و اصل را هم بحث میکنیم دیگر از ادله فارغ میشویم ان شاءالله.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.