لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِکَ وَنَبِیِّکَ وَاُمِّ اَحِبّآئِکَ وَاَصْفِیآئِکَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمینَ اللّهُمَّ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَکُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها اللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى وَحَلیلَةَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْکَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاْعْلى فَصَلِّ عَلَیْها وَعَلى اُمِّها صَلوةً تُکْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّ بِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ.
حادثهی غمانگیز و مولمهی شهادت سردار بزرگ اسلام حاج قاسم سلیمانی و جناب المهندس و همراهان بزرگوارشان را خدمت حضرت بقیةالله الاعظم ارواحنا فداه و رهبری معظم و همهی شیعیان و موالیان اهل بیت علیهم السلام، بلکه همهی آزادیخواهان جهان تسلیت عرض میکنیم. و به خود آن ارواح مطهّره تبریک. جداً جناب حاج قاسم مالک اشتر زمان بود. وقتی خبر شهادت مالک اشتر به جناب امیرالمؤمنین سلامالله علیه و ارواحنا له الفداه واصل شد آن بزرگ مردی که کالجبل الراسخ بود اما در مقابل این مصیبت به حسب آنچه که در تاریخ آمده و نقل شده خیلی حضرت متأسّف شدند گریان شدند و این نبود جز آن چه که حضرت در بعضی از عبارات راجع به مالک اشتر نقل شده است که فرمودند، فرمودند وقتی که ایشان را به طرف مصر اعظام فرمود فرمود که « قَدْ وَجَّهْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لَا یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْفِ وَ لَا یَنْکُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ حِذَارَ الدَّوَائِرِ أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ الْأَشْتَرُ أَخُو مَذْحِجٍ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا فَإِنَّهُ سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ اللَّه» تا آخر عبارت مبارک ایشان به حسب نقل. این مجاهد فی سبیلالله هم از همان کسانی بود که این اوصاف جداً دربارهی او صادق هست. رضوان خدای متعال بر او و بر شهیدان راه اسلام باشد، شهیدان مدافع حرم، شهیدان دفاع مقدس، شهیدان انقلاب و همهی شهدایی که در راه اعلام کلمهی حق جان خودشان را تقدیم خدای متعال کردهاند. خب این شهادت بسیار سنگین هست اما همانطور که مرحوم امام قدس سره در فقدان فرزند بزرگوارشان مرحوم حاج آقا مصطفی فرمودند این از الطاف خفیهی الهی است که ظاهر آن یک ظاهر مصیبتباری است اما دارای آثار و نتایج بسیار بسیار بزرگی است. آن فقدان باعث شده که تنور انقلاب بسیار بسیار شعلهور شد و اگر آن فقدان نبود شاید سالیان متمادی طول میکشید پیروزی انقلاب، اما آن فقدان باعث شد که احساسات به حدی فوران پیدا کرد که دیگر مردم شب و روز را نمیشناختند و در صحنه بودند تا خدای متعال طاغوت را از بین برد و زائل فرمود. الان شما میبینید با این شهادت مردم عراق چگونه صدای هیهات من الذلّة را سرمیدهند. چگونه انسجام بین آنها پیدا شده. همان مردمی که تا چند هفتهی پیش ما همه نگران بودیم که دشمن آنجا دارد پیروز میشود آنها را به چه صورتی دارد درمیآورد. اما برعکس این برکت این شهادت باعث شد که آنها یکپارچه شدند مردم ایران، همهی اقشار مختلف میبینید که بدون فرق بین گروههای مختلف، بین افراد مختلف، همه و همه ابراز احساسات میکنند و این در حقیقت همان فرمایش خدای متعال هست که «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» (مریم، 96) این عمل صالح باعث شده که خدای متعال این علاقهمندی عمیق را در دل همهی افراد نسبت به این بزرگواران قرار بدهد و این علاقهمندی قهراً موجب اقتداء میشود، قهراً موجب پیروی از آنها میَشود. امیدواریم که این یک انقلاب دومی را باعث بشود و ان شاءالله در پرتو این شهادتها ان شاءالله راه هموارتر برای رسیدن به مقاصد عالیه ان شاءالله انجام بشود. هدیه میکنیم به ارواح مطهّر این شهیدان ثواب یک صلوات و یک بار سورهی مبارکهی حمد و سه بار سورهی مبارکه توحید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ (1)
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ (2)
الرَّحْمنِ الرَّحیمِ (3)
مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4)
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ (5)
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ (6)
صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ (7)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1)
اللَّهُ الصَّمَدُ (2)
لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (3)
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (4)
بحث در ادلهی در دلیل عقل بود بر بطلان عقد مکره. گفتیم برای این دلیل که عقل باشد بیانات مختلفی وجود دارد. تا حالا چند بیان را عرض کردیم. بیان دیگری که وجود دارد بیانی است که شیخنا الاستاد در ارشاد الطالب، به عنوان لایُقال ذکر کردند و بعد جواب دادند که ما حالا این عنوان لایُقال ایشان را به عنوان دلیل عقلی میتوانیم از آن استفاده بکنیم.
خب روشن است که عقلاً تحقق بیع و سایر عناوین معاملی و همچنین تحقق عنوان عقد توقف دارد بر قصد. بدون قصد عنوان بیع صادق نیست مگر اطلاق مجازی از باب مشاکلت گفته بشود. و الا حقیقة البیع، حقیقة الإجارة و سایر معاملات بدون قصد، این تحقق پیدا نمیکند. فرض کنید که کسی در خواب بلاقصدٍ یا همینجور برای این که صیَغ عقود و ایقاعات را یاد بگیرد بلاقصدٍ میخواهد واژهها را یاد بگیرد هی اینها را بگوید صادق نیست که عَقدَ، صادق نیست که باع، أو آجر و امثال ذلک. بله ممکن است که گاهی به عنوان مجاز مشاکلت و به علاقهی مشاکلت گفته بشود بیعٌ یا اجارةٌ و امثال ذلک. ولی واقع اینها توقف بر قصد دارد همانطور که قبلاً در اشتراط قصد عرض شد.
حالا گفته میشود که و لو این که ما خودمان نتوانیم بگوییم که مکره قاصد نیست اما شارع اخبرَ به این که مکره قاصد نیست. و یا این که تعبِّد به این که مکره قاصد نیست. وقتی مکره قاصد نبود پس بنابراین عقلاً منتفی خواهد بود عنوان بیع، عنوان عقد منتفی خواهد بود وقتی منتفی شد حکم آن که عبارت باشد از نفوذ و نقل و انتقال و آثار دیگر، منتفی خواهد بود. انتفاء آثار به انتفاء موضوع، عقلی است و انتفاء الموضوع هم که بیع باشد به انتفاء قصد است که روایات دارند بر آن دلالت میکنند.
حالا این در ارشاد الطالب در این چاپ جدید آن در صفحهی 233 «لا یُقال قد ورد فی بعض الروایات إنّه لا طلاق الا ما اُرید به الطلاق و مقتضی تلک الروایات عدم القصد فی مورد الاکراه» این روایات که ایشان اشاره فرمودند در باب یازده از ابواب مقدمات و شرایط طلاق، این وسائلهای سی جلدی، جلد 22 صفحهی30، چندین روایت در این باب ذکر شده فرموده است که «وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا طَلَّقَ عَلَى سُنَّةٍ وَ عَلَى طُهْرٍ مِنْ غَیْرِ جِمَاعٍ وَ أَشْهَدَ وَ لَمْ یَنْوِ الطَّلَاقَ لَمْ یَکُنْ طَلَاقُهُ طَلَاقاً» لم ینو، لم یقصد، اگر قصد طلاق نکند طلاقش طلاق نیست. این روایت اول.
روایت دوم: «عن أبی جعفر، عن أبی عبدالله علیهما السلام قَالا لَا طَلَاقَ إِلَّا لِمَنْ أَرَادَ الطَّلَاقَ» روایت سوم: «لَا طَلَاقَ إِلَّا مَا أُرِیدَ بِهِ الطَّلَاقُ» روایت چهارم: «لَا طَلَاقَ إِلَّا لِمَنْ أَرَادَ الطَّلَاقَ» روایت پنجم: «لَا طَلَاقَ إِلَّا لِمَنْ أَرَادَ الطَّلَاقَ» بعد فرموده «و یأتی ما یدلّ علی ذلک هنا و فی الظهار و فی غیر ذلک»
لابد تقریب استدلال برای این روایات که فرموده «لاطلاق لمن لا ینو الطلاق»؛ «لمن لا یرید الطلاق»، لعلّ تقریب استدلال آن این باشد چون بدواً خب این روایات دارد میگوید کسی که قصد نکرده چه ربطی دارد به این که بگوید مکره اراده ندارد قصد ندارد. ابتداءً به نظر غریب میآید که این روایات چه ربطی به این دارد که بگوییم مکره قصد ندارد؟ خب دارد میفرماید که کسی که ارادهی طلاق نکرده طلاق واقع نمیشود از او. شاید و الله العالم، بیانی استاد قدس سره نیاوردند برای این لایقالشان ولی لعلّ بیان آن این باشد که این که کسی که اصلاً قصد ندارد مثل آدمهای معمولی که اصلاً توی ذهنش هم خطور نکرده که از همسرش جدا بشود و طلاق بدهد. این روایات بخواهد ناظر به اینها باشد کاللغو است. یا ناظر به کسی باشد که اصلاً و ابداً دارد برای کس دیگری طلاق میخواند، انشاء طلاق برای دیگری میکند وکیل شده که برای دیگری طلاق بدهد، آن هم که روشن است طلاق همسر خودش را قصد نکرده، اینها را شارع بخواهد بگوید اینها توضیح واضحات است یا لغو است.
کجاست که این احتمال ممکن است در ذهنها بیاید توهم آن بشود؟ آنجایی است که مکره شده باشد. به زور دارند به او میگویند که همسرت را باید طلاق بدهی. پس این روایات ناظر به آنجایی هست که انشاء طلاق میکند نه برای دیگری، وکالتاً عن دیگری، و نه آنجایی که اصلاً و ابداً طلاقی از او سرنمیزند. نه، آنجایی که طلاق از او سرمیزند برای دیگری هم نیست و بر اساس اکراه و اجبار و الجاء افراد دارد میآید این کار را میکند. پس قهراً این روایات ناظر است به مکره. آنوقت میفرماید که اینها چون قصد ندارند طلاقشان هم طلاق نیست. پس بنابراین به قرینهِی عدم لزوم لغویت، و به قرینهی این که توضیح واضحات در این روایات عدیده نمیخواهد بشود. یکی دو تا روایت که نیست، روایات عدیده است. این روایات عدیده برای چه صادر شده؟ برای آنجایی که اصلاً هیچ طلاقی از شخص صادر نشده است بالمرة، اینجا که معنا ندارد. آنجایی که صادر شده و وکالتاً عن غیر است برای زوجهی دیگری، این هم که معنا ندارد. چون قصد کرده آنجا و آن جا و نسبت به زوجهی خودش هم معلوم است که این جور است. پس آنجایی را میخواهد بگوید که نسبت به زوجهی خودش انشاء طلاق دارد میکند اما از روی اکراه است. آنجایی هم که از روی اکراه نیست که معنا ندارد که بگوییم قصد ندارد و طلاق او باطل است. پس قهراً نظر این روایات به دلالت اقتضا کأنّ که این خارج بشود کلام معصوم در این روایات عدیده عن اللغو و عن توضیح الواضحات، این باید بگوییم ناظر به موارد اکراه است. و پس بنابراین فرمودند که نیت ندارد اراده ندارد اینها را ندارد. پس بنابراین از این روایات استفاده میشود که میفرمایند نیت ندارد مکره. و وقتی نیت نداشت... این تقریب استدلال به این روایات است.
س: سهو و غفلت و هزل و اینها را نمیگیرد؟
ج: بله دیگر، حالا آنها را هم بگیرد. یعنی سهو چی؟
س: ...
ج: نه آنها هم که واضح است که کسی سهواً از دهانش یهو درآمد میخواست مثلاً یک چیز دیگری بگوید، بگوید اُحبّک، گفت انت طالق. اینها که معلوم است دیگر.
س: ...
ج: بله. حالا این وجه استدلال و این بیانی که دارند.
خود استاد قدس سره اینجا جوابی که ایشان میدهند خودشان این هست که همان حرفی که چند روز پیش عرض کردیم بعد حالا دیدم که ایشان هم میفرمایند اینجا. و آن این است که درست است که این مسئله اصل آن که ناظر است به جایی که یک چیزی سرزده باشد. یک طلاقی انشاء شده باشد و الا آنها که واضح است. اما میفرمایند گاهی شخص ممکن است برای این که زوجه را تأدیب کند، تظاهر به طلاق بکند و صیغهی طلاق هم بلاقصدٍ و ارادةٍ جدیة، این را بگوید تا به ذهن زوجه بیاورد که حالا میخواهد طلاق بدهد و طلاق داد، تا این که او دست از مثلاً فرض کنید که سلوک ناروای خودش بردارد. این جور روایات که میگوید میخواهد بفرماید که اگر شما آمدید چنین طلاقهایی را بخاطر تأدیب دادید که حالا غضب را هم ممکن است که به آن اضافه بکنیم حالا ایشان فقط این را فرمودند ایشان میفرمایند که اینجور نیست که این روایات اگر به مکره نزنیم یک امر لغوی لازم بیاید. اگر به مکره نزنیم یک امر توضیح واضحاتی لازم بیاید چرا؟ برای این که تصویر این که لغو نباشد و توضیح واضحات هم نباشد تصویر دارد و آن این است که در مواردی که برای تأدیب زوجه و ترساندن و تخویف زوجه، این را میگوید تا این که او بترسد و دیگر دست بردارد. حالا بعد میگوید آقا زوجتی طالق؛ همینجوری، تا او خیال بکند که اینجوری است بعد به دست و پای او بیفتد که من را ببخشید فلان و بیسار، برو رجوع کن، وقتی میکند میگوید خب ببین من دیگر رجوع کردم دیگر بار دیگر اگر باشد دیگر رجوع نخواهم کرد. تا مثلاً او را بترساند.
س: ...
ج: نه اینها نادر نیست مخصوصاً در آن زمانها که تعدد زوجات هم خیلی در بین آن عربها و اینها مرسوم بوده و اینها قهراً آن اولی نارحت میشد دومی از سومی گرفتن، سومی را از چهارمی گرفتن، همهی آنها از همدیگر. و خلاصه این هم برای این که مدیریت بکند از این کارها خیلی شاید میکردند.
س: ...
ج: بله چیزی نیست. میگوید ببین الان این رفقای ما، هممباحثههای ما هستند بنده خدا تظاهر میکنند.
خب استاد قدس سره اینجوری معنا کردند که فرموده است که پس بنابراین اینجوری نیست که دلالت اقتضاء، اقتضاء کند بر این که ما باید این روایات را حمل بر چه بکنیم؟ حمل بکنیم بر این جهت. علاوه بر این که اضافه میکنیم به این که این که فرموده است که لاطلاق برای کسی که اراده نکرده باشد ممکن است یعنی ارادهی یک نافعهی در مقام، ارادهی به درد بخور در مقام، چون اصل اراده که روشن است، این میخواهد بفرماید نه مطلق اراده، میخواهد بگوید ارادهای که در مقام به درد میخورد. اگر اراده که در مقام به درد میخورد نداشته باشد طلاق محقق نمیَشود. حالا باید از بیرون رفت دید که ارادهای که در مقام به درد میخورد چه ارادهای است؟ ممکن است بگوییم ارادهای است که مکره نباشد.
بعد استاد میفرمایند شاهد بر این که این روایات ناظر به اکراه نیست و ناظر به ارادهی اینچنینی است این هست که صاحب وسائل قدس سره این روایات را در باب یازده، باب أنّه یُشترط فی صحّة الطلاق القصد و ارادة الطلاق بیان کردند. نه در بابی که باب 37 باشد که یُشترط فی صحّة الطلاق الإختیار، فلایصحّ طلاق المکره. یعنی صاحب وسائل هم از این روایات ارادهی در مقابل کراهت، اکراه را نفهمیده، فلذا این روایت را آنجا نیاورده، این روایات را در باب اشتراط اراده آورده که در باب یازدهم هست.
پس بنابراین اینکه ما از این روایات بخواهیم این مطلب را استفاده بکنیم این تمام نیست. این هم بیان دیگری بود که برای اشتراط عقل بیان شد.
س: ...
ج: این روایت دارد میگوید که... اگر این مدلول آن را بپذیریم که میگوید مکره اراده ندارد. از این چطور میفهمیم که عقد باطل است؟ از این دلالت التزام میفهمیم. دلالت التزام این هست که بین عدم اراده و بطلان عقلاً ملازمه است. پس دلالت التزام هم بر اساس حکم عقل است. اگر این ملازمهی عقلیه نباشد دلالت التزام محقق نمیشود که. پس اینها هم میشود دلیل عقلی.
س: ...
ج: اما به چی؟
س: ...
ج: اگر مفروض نباشد که عقل میگوید اگر اراده نباشد باطل است. اگر چنین حکمی از عقل نباشد دلالت التزام پا نمیگیرد. پس چنین دلالت عقلیهای وجود دارد که اگر اراده نباشد قصد نباشد بیع نیست. اگر اینها نباشد عقد نیست. این را عقل حکم میکند. حالا اراده هست یا نیست؟ در تقاریب قبل میگفتیم ادعا میکردند که شهید میگفت نیست، یا مرحوم ایروانی میفرمود که نیست. خودشان میگفتند که نیست این بیان این هست که نه ما خودمان شک داریم هست یا نیست. این بیان این هست که نه ما خودمان شک داریم هست یا نیست. روایت دارد به ما میگوید که نیست وقتی روایت گفت نیست پس آن حکم عقلی پیاده میشود. تطبیق میَشود میگوییم پس بنابراین باطل است.
س: ...
ج: آنها هم عقلی بود. لو دقّقت لعرفتَ أنها عقلیة. بخاطر این که حکم عقل است که میگوید وقتی موضوع نباشد حکم آن نیست. نه این که شرع بگوید این را.
س: ...
ج: چرا؟ همان حرف عقل را دارد میزند چیز جدیدی نمیگوید پس عقل دلالت میکند بر این که ...
س: ...
ج: اگر میگوییم.
س: ...
ج: نه چون میگوییم علت آن این هست. علت آن این هست که گفتیم بالضرورة اراده در مورد مکره وجود دارد.
س: ...
ج: نه ببینید خوب دقت بکنید. بالضروره در مورد مکره گفتیم اراده وجود دارد. کما این که رضایت وجود دارد چون مبادی اراده هم وجود دارد. حالا اینها وجود دارد شارع بیاید در مورد مکره بگوید اراده نیست خب این که دروغ است. اراده هست پس یعنی ارادهی به در بخور نیست. ارادهی نافعه نیست نه مطلق الاراده نیست اراده که هست. پس یعنی ارادهی نافعه نیست. مثل این که لاصلاة یا جاهایی که شارع نقل فرموده آنجاها لاصلاة الا بفاتحة الکتاب، یعنی لا صلاة صحیحة، نه این که نماز نیست. بنابراین که اعمی بشویم خب نماز که هست.
س: ...
ج: نه جواب دیگری داریم میدهیم. بله درست است اگر آن ادعا کرده ...
س: ...
ج: بله آن راه دیگری هست. این بنابراین که نه بگوییم این که دارد میفرماید بر اساس این هست اما اگر حکومت گفتیم بله، آن راه آخری است.
و اما تقریب آخر، بیانٌ آخرٌ لالدلیل العقلی، و آن این هست که قد یُقال که در مورد اکراه تارةً مکرِه کاری میکند که ارادهی مکرَه مقهور ارادهی مکرِه میشود. بحیث که ارادهی مکرَه از مبادی موجود در نفس خود مکرَه تحقق پیدا نمیکند که او محاسبه کرده باشد بعد دیده باشد فروش بهتر از عدم فروش است. در اثر این حبّ به فروش پیدا کرده باشد رضایت به آن پیدا کرده باشد. این حبّ او اشتداد پیدا کند تا به سرحد اراده برسد اگر بگوییم اراده همان شوق مؤکّد است یا اگر بگوییم امر آخر است در اثر این اشتداد شوق یک امر آخری به نام اراده در نفس او پیدا بشود. نه، مقهور ارادهی مکره است چون او دارد میگوید که این کار را بکن. اینجور جاها، این بیعی که سرمیزند، این در حقیقت اسناد به مکرِه دارد نه به مکرَه. مثل این که در مواردی که مباشر داریم و سبب داریم اگر سبب اقوای از مباشر شد. در اینجا میگویند فعل منسوب به کی هست؟ به سبب است و لو از مباشر سرزده. اما این اسناد به مباشر داده نمیشود اسناد به سبب داده میَشود.
مثلاً اگر یک کسی یک دیوانهای را یا یک بچهی غیر ممیّزی را، شمشیر داد دست او، گفت بزن به سر این شخص و الا تو را چکار خواهم کرد، او هم شمشیر زد و او را کشت. اینجا قتل را به چه کسی نسبت میدهند؟ قتل را به آن آمر نسبت میدهند میگویند او قاتله، نه این مباشر. چرا؟ چون این مجنون یا این بچهای که غیر ممّیز است ارادهی او مقهور ارادهی آن سبب است فلذا فعل به او نسبت داده میشود.
حالا بعضی از اجله فرمودهاند و شاید حالا مراجعه باید بکنید چون من قبلاً این را مراجعه کرده بودم و دیده بودم، احتمال میدهم توی کلمات محقق حجت، مرحوم آقای حجت کوهکمرهای قدس سره، هم باشد این مسئله، اصل آن، ولی الان نسبت جازم نمیدهم به ایشان، ولی احتمال میدهم از سابق توی ذهن من هست که توی کلام ایشان هم شاید چنین مطلبی را دیده باشم. ولی بعضی دیگر، مثل مرحوم حاج آقا مصطفی رحمهالله، ایشان این را تقویت کرده که مکرهها بر دو قسم هستند. یک مکرههایی ما داریم که ارادهی آنها مقهور ارادهی مکرِه است یک مکرههایی داریم که نه اینجوری نیستند. آن مکرههایی که ارادهی آنها مقهور ارادهی مکرِه نیست و خودش تصمیم گرفته، و لو آن اکراه کرده میگوید که این درست است. فلذا هم ایشان قائل هست به این که میگوید بیع مکرَه صحیح است. مکرَههایی که اینجوری باشند که خودشان مستقل در اراده باشند اینها بیع آنها صحیح است. اما مکرَهی که نه آن مقهور ارادهی مکرِه باشد، بیع آن صحیح نیست. چون خودش اراده ندارد و این بیع در حقیقت اسناد به این داده نمیشود اسناد به کی داده میشود؟ به مکرِه داده میَشود. آن وقت این بیع باطل است از جهت این که کنندهی آن مالک تصرّف نیست. بخاطر فقدان شرط مالک تصرّف بودن باطل است. چون یکی از شرایط صحّت بیع این هست که بایع باید مالک تصرّف باشد فلذا عقد فضولی باطل است چون مالک تصرّف نیست. که این شرطی است که بعداً خواهد آمد که متعاقدین باید مالک تصرّف باشند یعنی اختیار تصرّف و نقل و انتقال را داشته باشد. اگر نداشته باشد بیع او باطل است و لو این که مکرَه هم نباشد. ایشان میفرماید بیع مکرَه که باطل است بخاطر این است در آنجایی که منکرَه مقهور است ارادهاش به ارادهی مکرِه. بخاطر اکراه باطل نیست. بخاطر چه باطل است؟ بخاطر این که این بیع، بیع او هست و او هم مالک تصرّف نیست. بنابراین نتیجهی کلام ایشان این میَشود که اگر ولی یک کسی آن مُوَلَّی علیه را اکراه کند بر فروش، بیع را باید بگوییم که صحیح است. و لو مقهور است ارادهی او، چرا؟ برای این که این بیع او هست دیگر. آن هم که مالک تصرّف است چون ولایت دارد.
س: ...
ج: باید بشوند دیگر. اگر کسی که خربزه میخورد پای لرز آن هم باید بنشیند. اگر اینجوری توضیح میدهید بله.
بعد خودشان یک ان قلت را فرمودند فرمودند إن قلت، گفتند که اگر اینجور باشد معمول بیع مکرهها را باید بگویی که درست است. کجاست که ارادهی مکرَه مقهور ارادهی مکرِه است. یک موارد نادری هست که مقهور ارادهی آن باشد مثل مثالهایی که زدیم در مجنون و نمیدانم در غیر ممیّز و اینها.
ایشان جواب این شبهه را اینجوری دادند، فرمودند که نه، فرموده که درست است از نظر عقلی همینجور است. ولی در نظر عرف، میگویند مکرَها مقهور ارادهی خودشان نسبت به مکرِه است پس عقد مال او نیست بیع مال او نیست. «إن قلت، بناءً علیه یلزم صحّةُ بیع المکرَه الا فی الصورة الواحدة الشاذّة» که مقهور بخواهد بشود ارادهی او، برای این که جاهای دیگر خب اراده دارد مقهور هم نیست. «قلتُ کلاّ، فإنّه کثیراً ما و إن لم تکن ارادة المباشر معلولةَ ارادة المکرِه حقیقتاً و لکنّها معلولتها عند العرف» عند العرف ارادهی مکرَه معلول ارادهی مکره است عند العرف. «و لایجد العرفُ المباشرة مستقلاً فی ارادته، بخلاف المضطر فإنّه لا تستند ارادته الی غیره» این فرمایش ایشان هست که این فرمایش را فرموده. آیا این فرمایش و این راه تمام است یا تمام نیست ان شاءالله جلسهی بعد.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.