21 مرداد 1402 | 26 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

بیع - جلسه 59

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.

برادر محترمی فرمودند که والده‌ی ایشان در حال کما و این‌ها هست تقاضا داشتند که آقایان یک بار سوره‌ی مبارکه‌ی حمد را به قصد شفاء ایشان قرائت بفرمایند.

اللهم صل علی محمد و آل محمد

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ (1)

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ (2)

الرَّحْمنِ الرَّحیمِ (3)

مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4)

إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ (5)

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ (6)

صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ (7)

بحث در این بود که متوعّدٌ به آیا فقط ضرر هست که موجب صدق اکراه می‌شود یا غیر از ضرر هم ممکن است موجب صدق اکراه بشود. مرحوم امام قدس سره در تحریر عطف فرمودند به ضرر، حرج را. بنابراین از دیدگاه ایشان همان‌طور که ضرر معتنابه خوف از تحقق ضرر معتنابه که مکرِه گفته است موجب صدق اکراه هست حرج هم همین‌طور است. مثلاً شخصی می‌گوید که این خانه را، این ماشینت را به من بفروش و الا تو را تبعید می‌کنم به فلان منطقه. که این تبعید برای او حرجی هست اما ضرر مالی به او وارد نمی‌شود ممکن است که آن‌جا منافع مالی بیش‌تری هم داشته باشد. و ضرر بدنی هم به او وارد نمی‌شود نقص عضوی، چیزی برای او پیدا نمی‌شود آبروی او هم نمی‌رود، بلکه شاید بر آبروی هم افزوده بشود مثل تبعیدی‌های زمان طاغوت که وقتی تبعید می‌شدند بر مکانت آن‌ها افزوده می‌شد. بنابراین ضرر مالی، جانی و نفسی و عِرضی وجود ندارد. تنها چیزی که هست آن حرج است برای او که در شهرش نباشد از اقوام خودش دور باشد از خاندان خودش دور باشد یک‌جای غریبی بخواهد برود زندگی بکند. توعید می‌‌کند که یا این بیع را انجام بدهد و الا تو را تبعید خواهم کرد به فلان‌جا. که ایشان می‌فرمایند که این‌جا هم صدق اکراه می‌کند و الحقّ همان‌طور که دیروز گفتیم معه که این‌جا صدق اکراه می‌کند.

امر آخری که ایشان اضافه فرموده است و در کلمات فقهای دیگر من ندیده‌ام یک مقداری تفحّص مختصری که کردم این هست که اگر ایعاد به منع از منفعت معتدٌّ به بکند، ضرر که نیست، حرج هم نیست اما می‌گوید که این ماشینت را باید به من بفروشی و الا نمی‌گذارم آن معامله‌ای که خیلی برای تو سود دارد آن معامله‌ را انجام بدهی، آن کسی که می‌خواهی این متاع را به او بفروشی، من می‌روم چی می‌‌کنم که نیاید از تو بخرد. این منفعت، جلوی منفعت معتدٌبه را می‌گیرد. ایشان نه در تحریر الوسیله، بلکه در بیع فرموده‌اند که این هم موجب صدق اکراه است. که جلوی منفعت معتدٌّبه را بگیرد. حالا این را دیگر نفرمودند، یُلحقُ مثلاً‌ به این، جلوی انتفاع معتدٌّبه مهمی، گاهی انسان یک منفعتی را مهلک می‌شود این مثلاً درآمد فراوانی را مالک می‌شود و امثال ذلک، این منفعت معتدٌّبه است. گاهی انتفاع است یعنی مالک چیزی نمی‌شود انتفاع می‌برد از یک چیز. مثلاً یک‌جا روشن است می‌نشیند مطالعه می‌کند، انتفاع از آن نور است. مالک نور نشده، منفعتی به دست او نیامده، انتفاع برده. و یا زیر درختی می‌نشیند از سایه‌ی درختی استفاده می‌کند به یک دیواری تکیه می‌زند و امثال ذلک، یا منظره‌ی زیبایی را مشاهده می‌کند آن ترویح خاطری برای او پیدا می‌شود رفع خستگی برای او می‌شود مثلاً، این‌ها می‌شود انتفاع. می‌گوید این متاع را به من بفروش و الا جلوی آن انتفاعت را می‌گیرم. آیا منع از منفعت یا منع از انتفاع، این هم موجب صدق اکراه می‌شود؟ در منفعتش ایشان در بیع فرمودند بله، این هم موجب صدق اکراه می‌شود. ولی عرض کردم در کلمات فقهای دیگر من این را ندیدم که آن کس دیگری فرموده باشد این مسئله را. البته آقایان فحص بیش‌تری لازم است که بکنند.

حقیقت مسئله این هست که این صدق اکراه در این موارد، یعنی در موارد منع از منفعت، فضلاً عن الانتفاع، این امر واضحی نیست یعنی دلیلی ما پیدا نکردیم بر این که قانع بشویم بر این که در این‌جا هم صدق اکراه می‌‌کند. و شک در این مسئله هم کفایت می‌کند برای این که نتوانیم، چون در حقیقت شبهه‌ی مفهومیه‌ی اکراه است که آیا در این موارد هم صدق اکراه می‌کند یا صدق اکراه نمی‌کند؟ از این جهت وقتی که شک در صدق اکراه کردیم، اگر مدرک ما برای بطلان بیع مکره ادله‌ی حدیث رفع باشد یا احادیثی باشد که در طلاق و عتاق و یمین وارد شده، که آن‌جا واژه‌ی اکراه مأخوذ است قهراً شک می‌کنیم که آن این‌جا را شامل می‌شود، «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ» (بقره، 275) «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ» (نساء، 29) این‌ها را تخصیص می‌زند یا نه؟ قهراً شک می‌کنیم. البته این‌جا حکومت دارد.

و اگر مدرک ما این باشد که این اکل مال به باطل است و به مستثنی منه آیه‌ی شریفه بخواهیم استدلال بکنیم که یک از ادله استدلال به مستثنی منه آیه‌ی شریفه بود. «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِل‏» (نساء، 29) یعنی بالباطل العرفی، آن را که عرف باطل می‌داند. در این‌جاها هم که تخویفی در کار نبوده، فقط گفته که اگر این کار را بکنی نمی‌گذارم فلانی با تو معامله بکند، یا آن سود کلان را ببری، یا آن انتفاع را ببری. آیا در این‌جا عرف باطل می‌داند این معامله را در این ‌موارد؟ روشن نیست که بگوییم عرف معامله را باطل می‌داند در این موارد هم. و اگر دلیل ما اصل باشد به این که بگوییم انصراف دارد ادله‌ی نفوذ معاملات از این صورت، پس بنابراین ادله‌ی نفوذ که انصراف داشت، بناء عقلاء را هم که شک داریم که چه‌جوری هست، بنابراین شک می‌کنیم که این‌جا معامله صحیح است یا باطل است، اصالة الفساد در معامله جاری می‌شود.

اگر این هم بخواهد مدرک باشد تمام نیست بخاطر این که انصرافی در ادله‌ی «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ» و امثال ذلک از این مورد واضح نیست. بنابراین این‌که جزماً بخواهیم بگوییم که در این موارد بیع باطل هست این جزم میسور نیست، بله این که احتیاط بشود و گفته بشود که احوط این هست که در این موارد باید مراعات احتیاط بشود یعنی مراعات احتیاط در این موارد این هست که نه آثار صحّت به دور مطلق بار بشود و نه آثار فساد به این که تراضی‌ای در کار باشد، مصالحه‌ای بکنند، و امثال ذلک. اگر در این موارد.

س: ...

ج: نه تسامح ...

س: ...

ج: بله البته، ولی خود امام این مطلب را قبول ندارند. بلکه ترقی می‌کنند. و الا اگر این مصداق ضرر بود که همان ضرر بود.

س: ...

ج: شما می‌فرمایید.

س: ...

ج: دقت نه، حتی عرف هم نمی‌گوید، می‌گوید منفعتی از دست او رفته.

س: بین این دو تا فرقی ...

ج: من یک وقت شوخی می‌کنم می‌گویم آقا من هر روز میلیاردها ضرر بی‌پولی را می‌کشم اگر پول داشتم الان چکار می‌کردم، چکار می‌کردم.

س: مقتضی باید موجود باشد. ...

ج: مجازاً حالا قبول دارند. مجاز فایده‌ای ندارد.

س: ...

ج: نیست.

س: ضررش را مجازی می‌گوید. چرا ضرر را مجازی می‌گوید؟ چون اکراه ...

ج: بله این هم می‌گویند چقدر خوب، گاهی ما این ماشینم مثلاً صد میلیونی را می‌فروشیم برای این که صد میلیارد استفاده بکنم. می‌گویند اکراه است. آن معامله باطل است. می‌گوید کار خیلی عاقلانه‌ی درستی داری می‌کنی، این ماشینت را می‌فروشی، آن استفاده‌ی کلان را داری می‌بری. اکراه نیست، می‌گویند این معامله باطل است مکرَه هستی تو؟ نه. بله آن‌جایی که ضرر به او وارد می‌کنند، می‌گوید دستت را می‌شکنم، می‌گوید خانه‌ات را آتش می‌زنم، یا بچه‌ات را می‌کشم یا نمی‌دانم چه می‌کنم، یا تو را می‌اندازم فلان‌جا ده سال آن‌جا باید تبعید باشی، یا امثال ذلک، این‌ها درست است این‌ها می‌گویند که این مکره است. اما جایی که این‌جوری نباشد، حداقل این هست که شک داریم که این‌جاها صادق است یا صادق نیست.

س: وقتی مثلاً من کتاب کسی را می‌خواهم بخرم، در مقابل آن منفعتی که سود آن بالاتر از قیمت این کتاب است می‌گویم یا این کتاب را به من بفروش، ... خب معلوم است این‌جا کراهت دارم از فروش این کتاب، ولی بخاطر این که ...

ج: ولی صدق اکراه می‌کند؟ شارع فرموده که بیع مکره باطل است. صدق اکراه که کرد شارع گفته که بیع مکره باطل است. حالا این بحثی که الان می‌خواهیم شروع این ینفعُ برای فرمایشی که شما فرمودید.

س: ...

ج: این هم ان شاء‌الله بحث آن خواهد آمد.

عنصر دیگری که محل کلام هست که آیا در صدق اکراه دخالت دارد یا دخالت ندارد. این هست که آیا باید آن معامله، آن بیع، مکروه باشد برای بایع؟ یا آن شراء برای مشتری؟ باید مکروه باشد و در اکراه افتاده است که اکراه عبارت است از وادار کردن به شخص، به چیزی که یکرهه، به چیزی که او را دوست ندارد. خوش ندارد، ناپسند هست پیش او. آیا این مأخوذ در اکراه است؟ یا این که نه؟ اگر یک چیزی را دوست دارد، می‌پسندد، خودش هم شایق است به انجام آن هست، حالا آمدند وادارش کردند گفتند که این کار را انجام بده، آیا این‌جا صادق اکراه می‌‌کند یا نمی‌کند؟ مقتضای اطلاق عبارت ماتن قدس سره و تصریح ایشان در بیع، این هست که نه، مکرَه بودن و صدق اکراه در آن أخذ نشده که باید آن شی‌ء‌ای که بر او وادار می‌شود ناپسند باشد پیش او، مکروه باشد پیش او، اما بزرگان عدیده‌ای، این‌ها می‌گویند که نه، باید آن مکروه باشد. اصحاب منهاج الصالحین‌ها، که من السید الحکیم قدس سره شروع شد، بعد سید خوئی قدس سره،‌ بعد بزرگان معاصر،‌ این‌ها می‌فرمایند که بله باید آن امر مکروه باشد. مثلاً عبارت منهاج الصالحین مرحوم آقای حکیم که عین این عبارت بعد آمده در منهاج الصالحین بزرگان بعد، فرموده است که «الاختیار فلایصحّ بیع المکره و هو من یأمُرُهُ غیرُهُ بالبیع المکروهِ له» باید به بیعی که مکروه است برای این شخص امر بکند او را، «بحیث علی نحوٍ یخافُ من الاضرار به لو خالفه، بحیث یکون وقوع البیع منه من باب ارتکاب اقلّ المکروهین».

دو جای عبارت دلالت می‌کند بر این که باید آن مکروه باشد. یکی همین که فرمود که بالبیع المکروه له، دو: این که فرمود که جوری باید باشد که این از باب این که آن که مکروهیت آن کمتر است می‌آید آن را اختیار می‌کند. یعنی فروش این متاع، مکروه او هست، وقوع آن ضرر متوعّدٌ علیه هم مکروه او هست. این از باب اقلّ المکروهین می‌آید می‌گوید که آقا بفروشید. پس بنابراین به حسب فرمایش این بزرگان قید مکروه بودن آن بیع لازم است. ولی امام قدس سره می‌فرمایند نه، این قید مأخوذ در صدق اکراه نیست.

س: ...

ج: بله، اجبار یعنی به همین معنا، یعنی می‌گویند اگر نفروشی فلان ضرر را، یا فلان حرج را به تو وارد خواهیم کرد. حالا این بیع را باید مطلوب او نباشد، مکروه او باشد و آن‌ها هم بیایند اجبارش کنند بر این امر تا صدق اکراه کند؟ یا اگر نه یک کسی یک معامله‌ای هست خیلی خودش دوست دارد این معامله را ...

س: ...

ج: نه می‌خواسته هم انجام بدهد. ولی حالا آمده بالای سر او و می‌گوید که اگر نفروشی پدرت را درمی‌آورم، امام می‌فرماید این‌جا هم ... این‌جا چیست؟ این‌جا با اکراه صادق است. این‌جا هم می‌فرمایند اکراه صادق است و لو این که آن عمل مکره نیست، مشتاقٌ علیه او هست خودش هم می‌خواست که انجام بدهد. ولی ادله‌ِ اکراه این‌جا را می‌گیرد، این اکراه در این‌جا صادق است.

خب حالا آن مطلبی که ایشان فرمودند، این مطلب در صفحه‌ی 83 از جلد دوم هست. فرموده است که «إنّ الاکراه فی المقام» نه در باب... این مقام که می‌فرماید یعنی در باب بیع و اکراه در بیع و معاملات را داریم می‌گوییم، نه در محرمات و این‌ها، به آن‌جا کاری نداریم. «حملُ الغیر علی شیءٍ قهراً کما هو أحدُ معانیه لغةً» این است که وادارش بکنی بر یک چیزی قهراً، آن چیز می‌خواهد مشتاقٌ الیه او باشد، محبوب او باشد مبغوض او باشد نباشد، این‌ها دخالت ندارد همین که شما یک کسی را به یک کاری قهراً وادارش بکنی، بعد می‌فرمایند که، در لغت هم همین‌جور است، مثلاً‌ یکی از لغت‌ها را ذکر می‌کنم، «أکرهَ الرجل حملَهُ علی أمرٍ یکرهه»، یا «أکرهَ فلاناً علی الامر حملهُ علیه قهراً». بعد می‌فرمایند که «فقد یکونُ شیءٌ مشتاقاً الیه بحسب الطبع لکن بواسطة الترجیحات العقلیة لاتتعلّق به الارادة بل تتعلّق بترکه» یک چیزی ممکن است که خودش مشتاقٌ الیه باشد بحسب طبع، اما یک محاسباتی که می‌کند اراده نمی‌کند انجام آن را. «کشرب الماء للمستسقی» فرض کنید که یک آدمی بیماری استسقاء دارد، لایزال حالت تشنگی در خودش احساس می‌کند، چون حالت تشنگی در خودش احساس می‌کند مشتاق است که آب بنوشد، اما برای این‌جور بیمار خوردن آب مضرّ است. چون این حالتش را تشدید می‌کند. خب این از یک طرف این آب خوردن خیلی مشتاقٌ الیه است برای او، دارد له له می‌زند که آب بخورد، اما روی یک محاسبه‌ی عقلی اراده‌ی خوردن آب نمی‌کند، حالا اگر کسی همین‌جا بیاید وادارش بکند که آب بخورد،‌ این آب خوردن که مکروه او نیست این آب خوردن مشتاقٌ‌الیه او هست. اما صدق اکراه این‌جا می‌کند. می‌گویند آن وادارش کرده، آن اکراهش کرد. بنابراین لازم نیست که مکروه باشد این یک مثال.

«فحینئذٍ إن الزمُهُ جابرٌ علی شربٍ یکونُ شربُهُ عن اکراه مکرهٍ» این جا این جور گفتند.

س: ...

ج: عقد طبع و مبع ندارد دیگر. عقد ...

س: ...

ج: بله میل دارد، پس بنابراین مکروه نفسی لازم نیست که باشد.

س: ...

ج: نه دیگر مکروه نفسی نیست. مشتاق به خوردن این آب است.

س: ...

ج: نه مشتاق که هست که این را انجام بدهد.

س: ...

ج: نه مشتاق هست.

س: ...

ج: نمی‌شود که. عجب است. در نفس همین الان هم اشتیاق ...

س: مثل روزه‌دار اشتیاق به خوردن آب دارد ولی ...

ج: نه اراده ندارد، نه این که اشتیاق ندارد، اشتیاق دارد، حالا می‌گوییم حالا باز روشن‌تر خواهد شد که در کلمات ایشان.

س: ...

ج: بله می‌گوییم ان شاء‌الله این یک قیدی هست که آقایان نیاوردند در عبارات خودشان، ولی بحث دارد که بله باید این اکراه به غیر حق باشد اکراه به حق که بعد بحثش خواهد آمد؛ آن هم یک ...

س: ...

ج: آن هم همین‌جور است. بالاخره اراده نکرده ولی اشتیاق را دارد. می‌گویند اکراهش کرده.

یا می‌فرمایند «و لیس معنی اکراهه حملُهُ علی ما یکرهه» معنای اکراه این نیست که او را وادار بکنی بر چیزی که «یکرههُ و یُبغضُهُ و إن کان أحد معانیه» اگرچه یکی از معانی ... البته همین‌طور که عبارت لغت را خواندم، یکی از معانی آن البته این هست که انسان... باب افعال هم همین است أکرههُ، یعنی او را در اکراه انداخت. «رغماً لقواعد باب الإفعال ضرورةَ أنّ المعاملةَ التی تعلّقةِ الإرادةُ بترکها لأجل الترجیحات العقلیة و إن اشتاقة النفس الیها لو أوجدت بإلزام القاهر و إجباره تقعُ باطلةً» این‌جا باطل است . اکراه هم صادق است.

س: ...

ج: باید اکراه صادق باشد تا بگوییم بیع این مکره باطل است.

س: ...

ج: همان را داریم بحث می‌کنیم منتها می‌خواهیم ببینیم صدق اکراه به چه هست؟

س: ...

ج: یعنی چی انصراف به کدام دارد؟ بیع که از این دارد سر‌می‌زند، از آن که سر نمی‌زند که، بیع دارد از این کسی که به او اکراه کردند مکره است دارد از این بیع سرمی‌زند آن که چیزی از او سرنمی‌زند که.

س: ...

ج: فقط می‌خواهد بداند که بیع این درست است یا درست نیست. بیع این آدم درست است یا درست نیست؟

و اما بیان دوم ایشان این است که می‌فرمایند که اگر یک کسی مشتاق به یک معامله است. حالا آن مثالی که زدیم آب خوردن بود، مشتاق به یک معامله‌ای است به حسب حوائج خودش، «لو اشتاقة النفس الی ایقاء معاملةٍ بحسب حوائجها و کان الشخص بسدد ایقائها» اصلاً می‌خواهد این معامله را انجام بدهد. «لکن عند أمر آمرٍ بإیقاء تأنّف عنه و أراد الترک» خودش به حسب حوائجش می‌خواست این معامله را انجام بدهد، این ماشین را بفروشد، بلند شد و آمد توی بنگاه که این را بفروشد، اما آن‌جا یک آدمی می‌گوید که باید بفروشی، بخاطر این که یک آدمی می‌گوید... یک آدم مثلاً فرض کنید که قلدر کذایی است که برای خودش چیز قائل است، هستند دیگر، می‌گوید که باید بفروشی، با یک حالت مولویتی هم دارد باید این را بفروشی، من دارم می‌گویم باید این را بفروشی، چون آن دارد امر می‌کند، تأنّف، «لا للکراهة عنها» نه بخاطر این که از این معامله کراهت دارد اصلاً‌ می‌خواهد بفروشد آمده که بفروشد، «بل لکراهة اطاعة امره» این که فرمان او را ببرد این برای او، «فأوعده علی الترک فأوجدها» آن ایعاد به ترک کرد که اگر نفروشی، پدرت را درمی‌آورم، «فأوجدها» این‌جا «یکون مکرهاً‌ علیه و إن اشتاق الی ذات المعاملة» خب شما اگر بفرمایید که بله این‌جا چون اطاعت این و به حرف این رفتن، مبغوض پیش او هست، این بُغض از این اطاعت سرایت می‌کند به بیع، چون این اطاعت و بیع هم که در خارج متحد هستند، یک مصداق واحد هم می‌شود، بیع هم می‌شود اطاعت او، پس بنابراین این‌جا خود آن معامله هم می‌شود چی؟ می‌شود مکروه و مبغوض در این‌جا.

ایشان دو تا جواب می‌دهند می‌فرمایند اولاً در محل خودش که در بحث اجتماع امر و نهی است، آن‌جا ثابت کردیم که هیچ وقت حکم یا حالات نفسانی یک موضوع به موضوع آخر سرایت نمی‌کند، و لو این‌ها در خارج متحّد باشند و مصداق واحد داشته باشند، مثلاً‌ غصب حرام است صلاة و غصب، حرمت غصب، حرمتی که روی غصب رفته، از غصب سرایت به صلاة نمی‌کند، کما این که وجوب از صلاة سرایت به غصب نمی‌کند. این‌ها یقفُ علی آن عنوانی که برای آن عنوان قرار گرفته، سرایت نیست. بر اساس همین مطلب، ایشان می‌فرمایند در باب نذر، می‌فرمایند که وفاء به نذر واجب است، أوفوا بالنذور، اما آن عمل واجب نمی‌شود. کسی مثلاً‌ نذر کرده که نماز شب بخواند، نماز شب واجب نمی‌شود، وفاء به نذر واجب است عنوان وفاء به نذر متحد است درست است با خواندن این نماز، اما این باعث نمی‌‌شود که این نماز واجب باشد، فلذا در صلوات واجبه را که می‌شمارند یکی هم می‌گویند که صلاة منذوره است، ایشان آن‌جا حاشیه دارد در عروه، این‌ها که می‌گویند صلاة منذوره جزو نمازهای واجب نیست، وجوب رفته روی عنوان نذر، از این عنوان سرایت نمی‌کند به آن منذور که آن نماز باشد یا آن عمل باشد یا آن کار باشد.

س: ...

ج: بله ولی دو تا عنوان است. ملازمه معنای آن سرایت نیست.

س: ...

ج: حب و بغض هم همین‌جور است. روی عنوان خودش می‌ایستد.

فلذا در ما نحن فیه، این‌‌جا درست است اطاعت از آن مبغوض او هست، اما این اطاعت باعث نمی‌شود که بیع مبغوض بشود. اما آیا عرف نمی‌گوید که این بیع مکرهٌ علیه است؟ می‌گوید. پس بنابراین این می‌شود دلیل بر این که با اینکه بیع مبغوضٌ علیه نمی‌شود چون لایسری بُغض، مکروهیت، ناپسند بودن از عنوان به عنوان آخر، از اطاعت این، به بیع سرایت نمی‌کند، اما در عین حال این‌جا چون قهر قاهری دارد می‌گوید که بفروش،‌ می‌گویند که این مکرهٌ علیه است. این بیع، بیع اکراهی است. این نسبت به ... این یک جواب.

جواب دومی که می‌فرمایند این هست که ظاهر، لغت که می‌گوید حملُ الغیر علی مایکرهه، این است که قبل از انجام یکی چیزی مکروه شخص است و حالا آن وادار می‌کند او را به همان که مکروه او بود. و در این‌جا نه، قبل از این که مکروه او نبوده که، الان بخاطر گفته‌ی این و امر این دارد مکروه می‌شود. یعنی اگر بپذیریم یسری من عنوانٍ الی عنوانٍ آخر هم ... آن جواب قبلی این بود که لایسری من عنوانٍ الی عنوانٍ آخر، پس بیع اصلاً مکروه نمی‌شود. اگر بپذیریم که بیع هم مکروه می‌شود بپذیریم این را، و مثلاً بگوییم که آن عنوان آخر واسطه‌ی در ثبوت است که این هم می‌شود مکروه. این را بپذریم باز در عین حال مشمول قول لغویون نمی‌شود. چون ظاهر قول لغویون این هست که حمل الشخص علی ما یکرهه، یعنی بر آن چیزی که مکروه می‌دارد آن را، صرف‌نظر از این حمل، حالا شما او را وادار بر آن بکنید، اما اگر بنفس هذا الامر حمل دارد مکروه او می‌شود بنفس هذا الامر دارد مکروه او می‌شود این مشمول قول لغویین نیست.

پس در این‌جا این کسی که خودش معامله را مشتاقٌ الیه‌های او بوده و دنبال آن هم رفته، حالا این جابر دارد می‌گوید که انجام بده، این در این موارد، به این دو بیانی که گفتیم بیان اول این بود که اصلاً‌ مکروه نمی‌شود بیان دوم هم این است که این مکروه سابق نیست و حال این که لغت می‌گوید که مکروه سابق باید باشد فلذاست که این‌جا می‌گوییم که عنوان اکراه صادق است و این معامله باطل است.

بنابراین ما أفادهُ الاعلام که گفته‌اند یکی از عناصر لازم در صدق اکراه این هست که آن معامله مکره باشد حالا یا از قبل مکره باشد یا به واسطه‌ی این مکره شده باشد، این مطلب غیر قابل قبولی است برای ما، و این‌ها شرط نیست. فلذا در عبارت تحریر الوسیله‌ی ایشان فرموده‌اند بر بیع، آقایان مقیّد کردند گفتند بر بیعی که مکروه است برای او، ولی ایشان می‌فرمایند که نه، اطلاق دارد عبارت، تصریح هم کردند در بیع. این هم فرمایش این بزرگوار. نسبت به این عنصر، آیا این مطلب را تحقیق آن چیست. ان شاءا‌لله فردا.

و صلی الله علی محمد و آل محمد.

 

Parameter:16861!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 28
تعداد بازدید روز : 425
تعداد بازدید دیروز :133
تعداد بازدید ماه جاری : 3259
تعداد کل بازدید کنندگان : 791560