لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِکَ وَنَبِیِّکَ وَاُمِّ اَحِبّآئِکَ وَاَصْفِیآئِکَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمینَ اللّهُمَّ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَکُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها اللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى وَحَلیلَةَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْکَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاْعْلى فَصَلِّ عَلَیْها وَعَلى اُمِّها صَلوةً تُکْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّ بِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ.
برادر بزرگواری تقاضا کردند که به قصد شفای بیماری یک بار سورهی مبارکهی حمد قرائت بفرمایید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ (1)
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ (2)
الرَّحْمنِ الرَّحیمِ (3)
مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4)
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ (5)
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ (6)
صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ (7)
بحث در عناصری بود که در صدق اکراه دخالت دارد یکی از عناصر دخیله فرمودهاند این هست که آن توعیدی که گفتیم لازم هست آن توعید بر نفس ترک بیع واقع شده باشد که اگر این بیع را انجام ندهی یا در سایر ابواب معاملی، گفت فلان معامله را انجام ندهی، آن بلا را بر سر تو خواهم آورد. توعید بر نفس ترک آن معامله باشد. اما اگر توعید و یک امر آخری است و ربطی به معامله ندارد اما این شخص برای تأمین آن امر آخر، خودش تدبیر میکند میگوید راهی ندارم جز این که مثلاً این متاع را بفروشم، اینجا بیع باطل نیست و مورد ادلهی اکراه واقع نمیشود آن گفته که فلان مقدار به من پول بدهید، من نمیگویم خانهات را بفروش، نمیگویم ماشینت را بفروش، من کار به این کارها ندارم، برو قرض بکن، برو هر کاری میخواهی بکن. یا نقد اگر داری از آنجا بده، من کاری به این کارها ندارم، من فقط میگویم که این مقدار پول در اختیار من قرار بگذار. این خودش میبیند که چارهای ندارد برای تأمین این، الا این که برود منزل خودش را بفروشد. مثل جایی که معاذالله بیماریای پیدا کرده برای درمان آن راهی ندارد جز این که منزل خودش را مثلاً بفروشد. فرمودند که این هم یکی از اموری است که دخیل است. حالا شما میتوانید آن را عنصر مستقل قرار بدهید یا از خصوصیات آن عنصر قبلی قرار بدهید. یعنی التوعید علی نفس ترک البیع. آن التوعید را، که یکی از چیزهایی بود که دخیل در صدق اکراه هست توعید ویژه هست توعید خاص هست. نه مطلق التوعید. توعید بر نفس آن بیع.
خب معمول فقهاء این را فرمودند. و اگر اینجور نبود قهراً گفتند بیع باطل نیست و مشمول ادلهی اکراه نمیشود. الا بعض بزرگان معاصر دام ظلّه که گفتیم در منهاج الصالحین، ایشان یک صورت را خارج میکنند و میفرمایند که در جایی که دو نفر تبانی کرده باشند و یک نقشه ریخته باشند، این دو نفر، که یکی از ما ... ما میخواهیم این متاع را ... کأنّ میخواهند این متاع را به آنها بفروشد، به یکی از آنها بفروشد. میآیند یک نقشه میریزند، میگویند که تو برو این آدم را حبس کن و هیچ چیزی را در اختیار او قرار نده، نه غذایی، نه چیزی، خب این توی این حبس میبیند که از بین دارد میرود قهراً آن یکی میرود به او مراجعه میکند میگوید خب آن که آدم ظالمی هست هیچ چیزی در اختیار تو نمیگذارد. اگر تو میخواهی من غذا به تو بدهم یا حتی دارو گاهی ممکن است دارو در اختیار تو بگذارم که مشکلی پیدا نکنی، از بین نروی، خب این انگشتر خودت را از باب مثال ایشان میفرمایند این را به من بفروش و من غذا برای تو بیاورم، این که تهدید نمیکند میگوید اگر میخواهی غذا برای تو بیاورم، خب این را به من بفروش، یا حتی این را ثمن آن غذا قرار بده. این انگشتر خودت را ثمن آن غذا بده. من به این میفروشم، این غذا را، دارو را به تو. ایشان فرمودند که در اینجا و لو توعید بر نفس این بیع کأنّ ... حالا اینجور نگویم ... ایشان در این مورد فرمودند که بیع باطل است و این داخل ادلهی اکراه میشود. عبارت را هم دیروز خواندیم ظاهراً، این بود که فرموده است که «نعم إذا حصل الاضطرار بمواطات الغیر» یعنی غیر البایع، «مع ثالثٍ» با یک نفر سومی بایع که خود آن محبوس است، این دو نفر، پس میشود سه نفر. «مع ثالثٍ کما لو طواطئا علی أن یحبسهُ أحدُهما فی مکانٍ لیضطرّ الی بیع خاتمه مثلاً علی الثانی» یعنی ثانی، غیر از آن که حابس است. «ازاء ما یسدّ به رمقه فالاظهر فساد المعامله» این از یک طرف «و ضمانهُ لما اضطر الی التصرّف فیه بقیمته السوقیة» حالا اینجا دو تا مدعا در اینجا هست. یکی این که این معامله باطل است. دو این که حالا ضامن است آن متاعی را هم که یا آن غذای را هم که یا آن دارویی را هم که تصرّف در آن میکند ضامن است به قیمت سوقی آن.
چرا این را فرمودند ایشان؟ وجه این استثناء چیست؟ لعلّ وجه این است که در این مورد هم این مکرهین در واقع به نفس بیع دارند اکراه میکنند. ولو صورت ظاهر بدوی آن این نیست. آن او را حبس کرده او در یک جایی حبس کرده که هیچ غذایی، دارویی، هیچ چیزی در اختیار او نیست. این آدم که با او تباطی کرده و نقشه با هم ریختند، این میآید میگوید که من حاضرم غذا برای شما بیاورم، دارو حاضرم برای شما بیاورم، اما ثمن آن خاتم باشد. بحسب ظاهر بدوی، خب نسبت به این خاتم ایعادی بر این خاتم نیست میگوید که من به این میفروشم. مثل این که کسی در یک چیز عادی بگوید آقا من این ماشینم را میفروشم به شما، اما من پول نقد نمیخواهم، من این ماشین را میفروشم به این که مثلاً آن اتاق را به من بفروشی، یعنی ثمن آن قرار بدهی، آن زمینت را ثمن این قرار بدهی. این را. اینجا هم دارد این را میگوید پس تهدیدی نمیکند میگوید که شما اینجا گرفتار هستی غذا میخواهی دارو میخواهی، و من هم این دارو را در اختیار شما قرار میدهم. این غذا را در اختیار شما قرار میدهم، منتها ثمن آن را آن خاتم قرار میدهم.
یا مشروط میکند به شرط این که آن خاتم را به من بفروشی، من این غذا را به شما میدهم این دارو را در اختیار شما میگذارم، به شرط. در حال اعتیادی کسی چنین شرطی بکند شما میگویید باطل است؟ نمیگویید که. اما اینجا ایشان میفرماید که چون این دو تا آدم در واقع چه چیزی را هدف گرفته بودند؟ در واقع همین بیع را هدف گرفته بودند، که این خاتم را از دست او بیاورند بیرون، اینها هدفشان این بوده. پس بنابراین اینجا نفس البیع کأنّ مورد تهدید واقع شده است که با حبس او و یک صورت ظاهرسازی، از طرف این دو تا در حقیقت. پس اینجا این حبس در حقیقت ایعاد به همان فروش است، در راستای همان فروش قرار گرفته. ولو به حسب ظاهر کسی نگاه میکند او یک نفر دیگر است این را حبس کرده، این هم یک نفر دیگر هست اصلاً ربطی به آن کأنّ ندارد. از روی دلسوزی میآید میگوید. آدمهایی که نگاه میکنند این دو را به هم مرتبط نمیبینند. میگوید فلان فلان شده آن ظالم آمده این را حبس کرده، این آدم هم چه آدم خوبی هست از روی دلسوزی حالا رفته به او این را دارد میگوید. ولی پشت پردهی آن این هست که این حبس برای فروش است در راستای فروش است. پس بنابراین این بیع میشود بیعی که کأنّ تُوُعِّدَ علیه، ایعادی بر آن شده، حبس برای آن انجام شده. این توجیهی است که حالا به ذهن ما میرسد برای فرمایش این بزرگوار. اینجا دو تا مطلب وجود دارد. یکی این که اگر این مورد به این بیان که گفته شد، مورد ایعاد قرار میدهیم پس لازم نیست منحصر بفرمایید در جایی که دو نفر با هم تواطی میکنند که ظاهر عبارت این بود دیگر، که ایشان فرمودند که «نعم إذا حصل الاضطرار بمواطات الغیر مع ثالث» نه، یک نفر میداند. خبر دارد از زندگی زید که این بندهی خدا الان هیچ پولی ندارد. میآید میگوید که ... به او نمیگوید که خانهات را باید به من بفروشی، و الا کذا میکنم، میآید میگوید که آقا باید فلان مقدار به حساب من بریزی و الا آتش میزنم اموالت را. این آدم هم پس این در واقع به قصد این که این خانه را از او بگیرد اما مستمسک خودش را میآید یک چیز دیگری قرار میدهد. خب اینجا هم باید بگویید که در واقع این وعید بر بیع است. نظیر آن جا که او حبس کرد، او که نگفت بفروش. او حبس کرد، آن یکی آمد اینجوری گفت که آقا حالا که تو توی حبس هستی و راهی نداری من من دوا را، غذا را در اختیار تو قرار میدهم به شرطی که آن را به من بفروشی یا این که ثمن دوا یا غذای خودت قرار بدهی. خب آنجا هم مثل این هست. وقتی او هم خبر دارد که این هیچ راهی ندارد و میخواهد این خانه را از دست او بگیرد میآید میگوید خب توی رسالهها هم که نوشتند بیع مکره باطل است ما نمیرویم به او بگوییم که آقا بفروش این خانه را. ما میگوییم یک پولی باید به حساب ما بریزی. یک پولی به ما بده، چون میدانید بعضی از ظالم اینها نمازشان میخواهند که درست باشد در بعضی از طرارین و دزدان حرفهای در داستانها هست که نماز را میخواندند، نمازشان را هم توی لباس درست و جای غصبی نباشد و اینها، در احوالاتشان هست، میگفتند که ما با خدا نمیخواهیم دربیفتیم، حالا خیال میکند آنها ... ولی خب دزدی میکردند سر گردنهها میایستادند، غافلهها را میزدند، چه میزدند اما نماز را میخواندند.
س: دزد متشرع.
ج: بله دزد متشرع به قول شما در بعضی از موارد.
حالا این هم میگوید ما خانه را میخواهیم از کف این دربیاوریم. من توی خانهام میخواهم نماز بخوانم، زن و بچهام میخواهم که نمازشان درست باشد از این راه وارد نمیشوم که باید خانه را به من بفروشی و الا آتش میزنم. اما یک کاری میکنم که مجبور بشود خانه را به من بفروشد، چون میدانم که هیچ راه دیگری ندارد. میگویم آقا ... میرود بچهاش را میرباید و بعد میگوید که آقا میخواهی آزادش کنم اینجوری هست یا به او میگوید که آبروی تو را میبرم یک چیزی را برای تو پخش میکنم کما این که این روزها چنین چیزهایی وجود دارد یک چیزی برای تو توی جامعه منتشر میکنم مگر این که اینقدر به حساب من بریزی. مگر این که فلانجا من را استخدام بکنی. این هم میگوید آقا خب چارهای ندارم جز این که بروم خانهام را بفروشم، ماشینم را بفروشم، و این پول را تأمین کنم برای این کار. پس اگر ...
س: ...
ج: میداند مشتری دیگری ندارد میآید به خود این میفروشد. یا به دیگری هم حتی برود بفروشد، اینجا هم انگشتر را به کی میفروخت؟ به حابس که نمیفروخت.
س: ...
ج: دارم همین را میگویم. اینجا که انگشتر را به حابس نمیفروخت، انگشتر را به این دومی که خیال میکند آدم ناصح است دارد میفروشد. اینجا هم همینجور است. به این که نمیفروشد، میرود به یکی دیگر میفروشد.
س: ...
ج: بله به یکی دیگر دارد میفروشد.
س: ...
ج: چرا اکراه بر بیع است؟ آنجا هم حبس چهجور اکراه بر بیع است؟ اینجا هم...
س: ...
ج: لزومی ندارد آن یک مثال است.
س: ...
ج: صحبت بر سر این هست که این اضراری که میخواهند واقع بکنند این حرجی که دارند وارد میکنند این حرج برای این که بیانجامد به فروش این خانه. این حرج برای این هست.
بنابراین باید هر دو جا را بگیرد.
این اولاً. ثانیاً. جواب حلی، این نقضی است که اگر کسی مبنای این بزرگوار را بپذیرد این اوسع باید استثناء بشود تا آن را که ایشان فرمودند اختصاصی به آن مورد استثناء ایشان ندارد.
س: ...
ج: آنجا بله، آن ازاضطرار است. حالا ما از باب اکراه داریم محاسبه میکنیم.
س: ...
ج: بله آنجا را نمیشود گفت.
و اما حلّاً.
س: ...
ج: نه، اگر ایشان فرموده بودند مثلاً، خوب بود اما عنوان مثال نیست فرمودهاند «نعم إذا حصل الاضطرار بمواطات الغیر مع ثالث» مثال نیست این مورد خاص را دارند میفرمایند. ما میگوییم که این مورد خاص اگر ... استدلال ایشان که اینجا ذکر نشده.
ما حدس میزنیم که لعلّ این که ایشان در این مورد استثناء میفرمایند وجه آن این باشد که اینجا هم در واقع آن حبس برای همین بیع است، برای تحقق این بیع است. فلذا این میشود بر نفس خود آن شیء. بر نفس آن ...
س: استاد این محبوسی که متوجه نبوده یا فکر کرده که مضطر است معامله از طرف ایشان هم باطل حساب میشود؟
ج: بله.
س: ...
ج: حالا این اشکال دومی که میخواهیم بگوییم، حلّی که میخواهیم بگوییم شاید نظیر فرمایش شما باشد.
حلّی که میخواهیم اینجا عرض بکنیم که اینجا استثناء نکردند قوم. وجه آن لعلّ این هست که همانطور که خود ایشان فرمودند تحقق اکراه به این هست که در نفس بایع یا مشتری ایجاد خوف بشود. و به تعبیر خود ایشان تصمیم و ارادهی او به بیع تحت تأثیر آن خوف او باشد. این را در صدق اکراه میگویند که لازم است. که اگر یرید البیع، این اراده، ارادهای است که تحت تأثیر آن خوف او واقع شده. خوف از آن ضرر، خوف از آن حرج و آن ابتلاء به آن چیزی که او دارد ایعاد میکند بر آن. و دیر این مثال و در مثال مشابه آن که عرض کردیم، نه در نفس بایع ایجاد خوفی نشده. چون نسبت به او که ... در آن مثال ایشان آن حابس را غیر این میبیند این را که ناصح دارد میبیند. حابس هم که او را حبس کرده. چیز جدیدی نیست. در رابطهی به بیع هم نبوده که، میگوید ظلماً آمده من را حبس کرده، نمیدانم که چه دشمنیای با من دارد؟ من را حبس کرده. پس بنابراین اصلاً در ذهن محبوس خطور نمیکند که اگر نفروشم برای نفروختن من یک ضرری هست. پس بر نفروختن، بر نفس نفروختن ایشان احساس ضرر نمیکند.
س: ...
ج: آن ربطی به این ندارد مثل این که حالا... بله خوف از مردن میکند پس خودش را مضطر میبیند مثل جاهای دیگر که بیمار است. یا میبیند غیر از این که برود ماشین خودش را بفروشد، نمیتواند تأمین بکند خورد و خوراک خودش را، مثل آنجا میشود. پس اضطرار است آنجا، نه اکراه است. اینجاها میخواهیم عرض بکنیم که در این موارد اکراه صدق نمیکند بر اساس معیاری که خود ایشان و بزرگان دیگر دادند. معیار صدق اکراه این هست که ارادهی بیع ناشی بشود و تحت تأثیر احتمال الضرر یا خوف الضرر به تعبیر خود ایشان و بزرگان دیگری که منهاج الصالحین دارند از این طایفهای از فقهای بزرگ، اینها تعبیرشان خوف است. خوف ضرر باید داشته باشد. از آن ایعاد. اینجایی که ایشان مثال میزنند و لو آن دو نفر در واقع نشانه گرفتند همین بیع را، همین شراء را، در لوح واقع. اما از ناحیهی بایع آن چیزی را که آنها نشانه گرفتند هیچ تأثیری در ذهن بایع ندارد. چون خبر ندارد از این حرفها.
س: ...
ج: ... جواب میدهد ولی اکراه صدق نمیکند.
س: ...
ج: حالا ایشان ... اکراه نیست اینجا. پس صدق اکراه نمیکند.
اگر ما بخواهیم بگوییم که ...
س: در خیال بایع اکراه نیست ...
ج: اکراه نیست. اکراه چه هست؟ معنا بکنید. معنا کنید اکراه را. اکراه چه هست؟ معنا کردند برای ما، خودشان معنا کردند. فرمودند اکراه این هست که مکره از باب خوف وقوع آن موعّدٌ علیه تصمیم بگیرد اراده بکند برود بفروشد. آیا اینجا بایع از این باب است؟ نه.
س: ...
ج: واقع ...
س: ...
ج: بله، همین چون این تصور را ندارد این تصدیق را ندارد پس ارادهی این لایُنشأ من چی؟ از آن خوف او. و حال این که خود ایشان فرمودند که چی؟ از کسانی که به این تصریح کرد این تصریح در کلام ایشان هست در کلام دیگران معمولاً نیست. عبارت ایشان را خواندم برای شما، فرموده است که «الاختیار بمعنی الاستقلال فی الارادة، فلایصحّ بیع المکره و شرائه و هو من یأمُرُه» هو، یعنی مکره کی هست؟ «من یأمُرُه غیرُهُ بالبیع أو الشراء علی نحوٍ یُخاف من الاضرار به لو خالفه بحیث یکون لخوف الضرر من الغیر دخلٌ فی صدور البیع أو الشراء منه» باید آن خوف دخل داشته باشد در این. اگر آن خوف دخلی ندارد مثل چی؟ «و اما لو لم یکن لِ آن خوف دخلٌ. «و أما لو لم یکن له دخلٌ فیه و إن حصل له الخوف من ترکه کما لو لم یکن مبالیاً بالضرر محتمل» فرمود که اشکالی ندارد. خوف هم دارد آنجایی که اصلاً خوفی برای او پیدا نمیشود. آنجا میفرماید که مکره صادق نیست. و بیع آن درست است. آنجایی که خوف هم حتی برای او پیدا میشود میترسد ولی مبالی به این نیست. آنجا هم میفرماید که این بیع او درست است و این اکراه نیست.
اکراه کجاست؟ آنجایی است که خوف پیدا بکند؛ این خوف هم دخیل باشد در ارادهاش. اینها را تصریح فرموده ایشان. بزرگان دیگر تصریح به این ندارند. گفتیم بعید نیست که انصراف عبارت آنها هم همین باشد منصرفٌ الیه عبارت آنها همین باشد. ولی ایشان که تصریح فرمودند. میگوییم با این که شما تصریح فرمودید به این مسئله، در این موردی که استثناء میفرمایید، خب این مورد را به چه ملاحظهای میفرمایید؟ که میفرمایید اکراه صادق است؟ این محبوس که حبس خودش را در رابطهی با بیع نمیبیند. بلکه بیع را از باب احساس اضطرار انجام دارد میدهد پس لم یُنشأ تصمیمهُ و ارادتهُ من خوف آن عقاب یا آن عذاب یا آن مشکلی که برای او دارند ایجاد میکنند. بنابراین از راه اکراه نمیتوانیم بگوییم. در این مثال، و این را استثنای از صورت اکراه قرار بدهیم.
س: ...
ج: چی نمیبیند؟
س: ...
ج: خب مرحبا به ناصرنا، ما هم داریم همین را میگوییم، میگوییم که نمیبیند چرا؟
س: ...
ج: درست است منتها ما کارمان توی مسجد اعظم و توی درسها و محافل و شما و همهی ما این هست که بیاییم همان حکمی را که میگویند اینها را استخراج بکنیم بفهمیم حکم چه میگوید. حالا همین را داریم میگوییم.
ایشان فرموده است که، ایشان هم عرفی میخواهد فرمایش بفرماید، ما هم داریم عرفی عرض میکنیم، میگوییم طبق آن چیزی که عرف میگوید و خود ایشان هم فرمودند. پس بنابراین این استثنائی که ایشان در اینجا فرمودند اگر این استثناء از راه این باشد که اکراه در اینجا وجود دارد این تمام نیست. اما ...
س: ...
ج: آن مطلبٌ آخرٌ. عرض کردیم. حالا آن مطلبٌ آخرٌ را عرض میکنیم.
حالا پس مکره نیست. اکراه اینجا صادق نیست. حالا مسئلةٌ، آیا اینجور جایی بیع صحیح است یا باطل است؟ که دو نفر تبانی کرده باشند، و این بندهی خدا هم خبر ندارد خودش را مضطر میبیند بر این که ... همین چیزی که ایشان فرمودند.
س: ...
ج: نه مکره تعریف آن همین است.
س: ...
ج: نه این هم نیست.
س: ...
ج: خوف شما عرف نیستید. شما علماء هستید. ولی عرف که ماها باشیم در اینجا نه، آنجایی که در لوح واقع یک چیزی باشد ولی ... مثل موارد اضطرار ... اگر اینجوری باشد موارد اضطرار هم شما بفرمایید که مکره است.
س: ...
ج: فریب چی؟ باشد.
س: ...
ج: ولی مکره نیست. نه. اگر به تصمیم خودش استقلال در تصمیم به تعبیر ایشان میفرمایند آن هست که استقلال در تصمیم نداشته باشد. اما این استقلال در تصمیم دارد. و ارادهی دیگری در تصمیم این دخیل نیست هیچ. این اراده خودش کرده، خودش دارد تصمیم میگیرد. چرا؟ برای این که محاسبه میکند میگوید خب الان ما داریم از بیماری تلف میشویم یا ضرر خیلی زیادی به ما وارد میشود اگر ادامه پیدا بکند. راه آن این هست که این دارو را بخریم. خب چیزی هم که الان نداریم، غیر از این انگشتر، میدهیم برود، یا این که نه، آن میگوید ... شرط میکند، میگوید من ایشان را در اختیار تو قرار میدهم از این انگشتر خیلی خوشم آمده این را به من بفروشی یا بدهی. خیلی خب این روی محاسباتی که خودش دارد میکند مثل جاهای دیگر که اضطرار هست اینجا هم همینجور دارد عمل میکند و محاسبه میکند. بنابراین اصل این مسئله که باید از خود آن توعید این اراده نشأت گرفته و برخواسته باشد این همان علی نحو اطلاقی را که قوم فرمودند ظاهراً تمام باشد و این استثناء هم از نظر اکراه نه، اما حالا از نظر دیگری شما بخواهید بگویید اینجا این بیع، لعلّ بگوییم این بیع باطل است آن هم حالا واضح نیست چون «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْع» (بقره، 275) و غرر که نیست اینجا، «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْع» و سایر ادلهی اطلاقات بیع اگر داشته باشیم اطلاقات بیع، مثل «تِجارَةً عَنْ تَراض» (نساء، 29) این را میگیرد و ما وجهی برای خروج آن نداریم در اینجا. مگر این که به دلیل اضطرار کسی بخواهد تمسک بکند رفع ما اضطروا الیه و بگوید اینجا از مواردی است که رُفع ما اضطروا الیه آن را شامل میشود. چون و لو ما در اضطرار گفتیم که رفع ما اضطروا الیه شامل نمیَشود چون امتنانی نیست اما اینجا امتنان است. فلذا اینجا میگوییم شامل میشود. چون امتنان است که شارع بگوید که حالا که اینها میخواهند کلاه بر سر این بگذارند شارع بگوید که من این بیع را صحیح قرار ندادم.
س: ...
ج:خب غذایی که خورده، همینطور که ایشان فرمودند، غذایی که خورده باید ما به ازای آن را به آن طرف بدهد اگر مثلی هست مثل آن را بدهد و اگر قیمی هست قیمت آن را باید بدهد. این مشکلی ندارد. حلال بوده برای او، آن موقعی که میخورده که حلال بوده. الان هم که خب مال مردم بوده و این معامله باطل بوده مال مردم بوده خورده پس باید بدل آن را به او بپردازد اگر قیمی است قیمت سوقیه و اگر ... منتها این بحثها اینجا میآید قیمت حین الاکل را باید بدهد؟ حین التصرّف را باید بدهد؟ یا یوم الادا را باید بدهد؟ دیگر اینها میرود توی آن ابحاثی که مربوط به خود آن میَشود.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.