28 مرداد 1402 | 03 صفر 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

تعارض- جلسه 106

دانلود متن:
دانلود صوت:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.

بررسی دلیل سوم:

رسیدم به بیان سوم احتمالاً یا حالا چهارم، من دیگر حالا ارقامش یادم نیست. فرمایش محقق خویی بود که حاصل فرمایش ایشان این بود که ضم دو مقدمه اثبات می‌کند صحت انقلاب نسبت را.

مقدمه اول این بود که قرینه منفصله، مخصِّص منفصل، مقیِّد منفصل این‌ها باعث می‌شود که اصلاً دلالت برای آن عام یا ذو القرینه یا مطلق منعقد نشود، اصلاً دلالتی نباشد. فلذا فرموده است:

«و بالجملة هذه‏ الدلالة متوقفةٌ على عدم نصب القرینة المتصلة و المنفصلة.»

این کدام دلالت است؟ همان دلالت تصدیقیه ثانیه که موضوعِ حجیت هم همان است. این مقدمه اول.

مقدمه دوم این بود که تعارض همیشه بین حجج هست. البته نه حجت فعلیه، حجت شأنیه یعنی ادله‌ای که لولا این معارضه حجت بودند، سایر شرایط را واجد بودند، آن‌ها تعارض می‌کنند، اما اگر با غض از این تعارض شرایط دیگر وجود ندارد، اصلاً تعارض این جا معنا ندارد مثلاً ضعف سند دارند یا دلالت ندارند و امثال این‌ها. یا سایر شرایط حجیت وجود ندارد، خب این دیگر تعارضی برقرار نمی‌شود.

خب ایشان می‌فرمایند با ضمّ این دو مقدمه تصدیق به انقلاب نسبت چه می‌شود؟ یک امر واضح و ضروری می‌شود. که تصورش مصادف با تصدیقش هست. چطور؟ برای این که فی المثل این مثالی که ما این روزها می‌زدیم. خب ما دو تا عام داشتیم. یکی «اکرم کل عالمٍ» و یکی هم «لایجب اکرام العلماء». خب این دو تا تباین کلی دارند، شاخ به شاخ هستند، تعارض دارند الان فی نفسه. حالا اگر یک دلیلی آمد گفت «لاتکرم النحویین». این «لاتکرم النحویین» باعث می‌شود به قول ایشان طبق مقدمه اول اصلاً دلالتی برای «اکرم کل عالم‌» نسبت به علمای نحوی تحقق نپذیرد. چرا؟ چون نسبت «لاتکرم النحویین» با «اکرم کل عالم‌» اخص مطلق است، خب قرینه بر آن است، آن را تخصیص می‌زند پس بنابراین در «اکرم کل عالم‌» برای علمای نحوی اصلاً دلالتی نیست. اگر دلالتی برای آن عام هست نسبت به علمای غیر نحوی است. خب پس به حسب مقدمه أولی چنین نتیجه‌ای می‌گیریم. طبق مقدمه ثانیه آیا می‌شود بگوییم کل مدلول «اکرم کل عالم» به تمام مدلوله با «لایجب اکرام العلماء»‌ معارضه می‌کند؟ می‌توانیم این حرف را بزنیم؟ نه. چرا؟ برای خاطر این که بخشی از مدلول آن یعنی مدلول به دلالت تصدیقیه و اول و تصوریش،‌ بخشی از مدلول آن حجت نیست به خاطر این که دلالتی وجود ندارد، سالبه به انتفاء موضوع است. پس اگر بخواهیم بگوییم کل مدلول «اکرم کل عالم» با مدلول «لایجب اکرام العلماء» معارضه می‌کند این خلفِ مقدمه ثانیه است که تعارض همیشه بین حجت‌ها است و این «اکرم کل عالم‌» در تمام مدلول حجت نیست. چون بخشی‌اش به واسطه آن مخصِّص خارج شده، تخصیص خورده. بله نسبت به چه حجت است؟ نسبت به غیر نحوی، نسبت به غیر نحوی که حجت بود، خب آن نسبتش با آن عام دیگر چه نسبتی است؟ اخص مطلق است. علمای غیر نحوی نسبتش با کل العلماء چه نسبتی است؟ اخص مطلق است. پس اگر شما بخواهید بگویید این دو تا مدلول‌های این دو تا عام‌ها تعارض می‌کنند بما له من معنای اولی که این دارد و این دارد، این خلاف مقدمه ثانیه است چون حجت نیست در تمامش. اگر بگویید نه در غیر آن تعارض می‌خواهند بکنند، در غیر آن نسبت‌شان تباین نیست، نسبت‌شان عام و خاص مطلق است تخصیص می‌زند. چون این می‌شود اکرم کل علمای غیر نحوی را. آن می‌گوید «لاتکرم العلماء»، خب این نسبتش اخص مطلق است، علمای غیر نحوی را از آن خارج می‌کند پس «لاتکرم العلما» مدلولش می‌شود چه؟ مراد جدی‌اش، مدلول تصدیقی‌ ثانیه‌اش می‌شود چه؟ «لاتکرم العلماء النحویین»، در حقیقت این عام مساوق می‌شود الان با کی؟ با همان مخصِّص. مدلول‌هایشان یکی می‌شود. این فرمایش آقای خویی. و می‌فرماید این مطلب واضح است و کسی تصور کند دیگر تصدیق می‌کند که این چنین خواهد بود. این فرمایش ایشان.

اشکالات: (7:08)

در این جا چندین مناقشه وجود دارد که باید بررسی کنیم.

اشکال اول:

مناقشه اول مناقشه منهجی است که در ثنایای مطالب گذشته به آن اشاره شد. و آن این است که خب شما با آن مقدمه اول‌تان که فرمودید اصلاً دلالت نیست خب اگر دلالت اصلاً نیست دیگر لازم نیست بیایید بگویید که باید حجت باشند تا تعارض بکنند. برای آن عام با توجه به این مخصِّص، اصلاً دلالتی نیست. پس دلالتش در چه ناحیه‌ای است؟ از اول دلالتش در ناحیه علماء غیر نحوی است و نسبتش اخص مطلق است. دیگر ضم این مطلب که تعارض همیشه بین حجج است فلذا این جا نیست، این کضمّ الحجر الی الانسان است یعنی دخالتی ندارد این مطلب. آن جا اصلاً دلالتی نیست. بله اگر دلالت بود، آن وقت مظنه این بود، موجب این بود که توهم بشود معارضه هست و شما بگویید نه این دلالت چون حجت نیست موجب معارضه نمی‌شود اما اگر بفرمایید دلالت نیست، دیگر سالبه به انتفاء موضوع است و احتیاج نداریم به آن مقدمه ثانیه. هذا اولاً.

سؤال: دلالت، صرف دلالت را ... ایشان می‌گوید اول باید دلالت داشته باشد، ثانیاً حجت هم باشد خب بعد تعارض بکند. حالا ... دلالت نیست نه این که ما نیاز نداریم ...

جواب: به دو تا مقدمه نیاز داریم اما مقدمه ثانیه‌مان دیگر این نیست که چون حجت‌ها متعارض هستند. دیگر احتیاجی به این نیست. وقتی دلالت نیست دیگر معنا ندارد و زمینه‌ای برای تعارض نیست، برای توهم تعارض نیست تا شما بیایید بگویید چون شرطش را ندارد، شرطِ تعارض حجیت است. خانه از پای‌بست ویران است، اصلاً دلالتی وجود ندارد.

سؤال: استاد دلالت تصدیقیه نوع دوم که منظور ایشان است ایشان علی المشهور دلالت تصدیقیه نوع دوم را حجت می‌داند نه موضوع حجیت. یعنی وقتی می‌گوییم کل ظاهرٍ حجةٌ، این حجةٌ همان مدلول تصدیقی نوع دوم است.

جواب: این فرمایش شما است. شما متفرد هستید به این.

سؤال: ...

جواب: این جور نیست. دلالت تصدیقیه ثانیه موضوعِ حجیت است.

پس ایشان می‌فرماید این نیست. این اولاً.

اشکال دوم: (10:08)

ثانیاً همان اشکالی که در دیروز بیان می‌شد که اگر از این راه هم می‌خواهید شما به عدم حجیت برسید یعنی می‌خواهید بگویید بله ما نیاز به مقدمه ثانیه داریم که این حجت نیست پس تعارض درست نمی‌شود برای استدلال بر این که حجت نیست از چه راهی جلو می‌آیید؟ می‌گویید چون دلالت اصلاً ندارد. این را دلیل قرار می‌دهید بر این که حجیت این جا موضوع ندارد پس حجیتی وجود ندارد پس تعارضی نمی‌شود باشد. خب اشکال این است که همان اشکال دیروز که شهید صدر فرمود و گفتیم قبلاً تفصیلاً صور مختلفش را بحث کردیم که نه، قرینه منفصله و مخصِّص منفصل مانع دلالت نمی‌شود، جلوی دلالت را نمی‌گیرد. اگر بگیرد جلوی چه را می‌گیرد؟ جلوی حجیت را می‌گیرد نه جلوی دلالت. پس این که ایشان از این راه پیش آمده که چون این مخصِّص منفصل دلالت را زائل می‌کند پس حجت نیست این تمام نیست. پس این هم مناقشه دوم.

اشکال سوم: (11:19)

مناقشه سوم این است که در این بیانی که ایشان اقامه فرموده است وجهی برای در حقیقت انقلاب نسبت به معنای این که این عام بعد از این تخصیص خوردن رنگ عوض کند و بشود مخصِّص، بشود اخص مطلق و حالا آن عام دیگر را تخصیص بزند. خب در کلام ایشان وجهی برای این مطلب تبیین نشده. اگر می‌خواهید شما بگویید بعد از این که این مثلاً «لاتکرم العلماء النحویین» یا «لاتکرم النحویین» تخصیص زد به «اکرم کل عالم»، این «اکرم کل عالم» بعد از این که این تخصیص را خورد می‌شود عین یک مخصِّص منفصل و چون ما در مخصِّص منفصل گفتیم عرف آن را مقدم می‌دارد، بنابراین این جا هم باید بگوییم که مقدم می‌دارد. عرف می‌گوید مخصِّص منفصل و خاص منفصل، مخصِّص است سواءٌ این که بالحدوث این چنین باشد یا در حدوث این جور نباشد و به واسطه یک عملیه‌ای این جور بشود. «اکرم کل عالم‌، لاتکرم الفساق من العلماء» من بدو الحدوث اخص مطلق است. اما «اکرم کل عالم‌» نسبت به «لایجب اکرام العلماء» لدی الحدوث اخص مطلق نیست اما بقائاً بعد از این که آن «لاتکرم العلماء النحوی» آمد و به واسطه آن تخصیص خورد، حالا یصیر اخص مطلق. آن فرقی نمی‌کند در حقیقت. بالاخره می‌شود اخص مطلق.

خب اشکال این است که در عرف چنین چیزی هست؟ آن که ما در عرف اگر بپذیریم قبول داریم و می‌شود گفت و به گردن عرف انداخت که آن را هم انکار کردیم البته، اما دست کم بگیریم و خیلی چیست؟ این است که مخصِّص‌های حدوثی یعنی چیزی که از اول گفته می‌شود مخصِّص است، این تخصیص می‌زند. و یا این که آن چیزی که ظهور در خاص دارد نه این که ظهور در خاص ندارد بلکه به واسطه یک قرینه‌ای فهمیدیم مراد جدی برخلاف ظهورش هست. آن که در عرف وجود دارد آن چیست؟ آن است که لدی الحدوث خاص باشد و ظهورش ظهور خاصی باشد، نه این که ظهورش خاص نیست، ظهورش عام است ولی ما به واسطه قرینه فهمیدیم مراد جدی‌اش خاص است. این اول کلام است که عرف در چنین جایی، این احاله کردن به حرف آن جا که آن جا بحث‌مان دیگر خاص است. خاصی است که ظهورش در خاص است اصلاً. این با آن جا تفاوت می‌کند. اگر وجه دیگری هم هست، آن وجه دیگر هم تبیین نشده. پس بنابراین این را هم نمی‌توانیم احاله به آن جا بدهیم. سه تا مناقشه‌ای که فعلاً در بیان این محقق بزرگ هست.

در تسدید الاصول دو اشکال دیگر غیر از این اشکال‌ها، یعنی این اشکال‌ها را مطرح نفرموده. دو اشکال ایشان فرمودند که متفرد به این دو اشکال هستند بر این منهج محقق خویی که آن‌ها را هم متعرض بشویم برای این که روشن بشود که... چون این مبنای محقق خویی در این باب مال مکتب آقای نائینی است و کسانی که مهم‌ترین دلیل‌ها تقریباً شمرده می‌شود، از این جهت باید حول و حوشش را درست محاسبه کرد.

دو اشکال اساسی بلکه سه اشکال، دو اشکال نقضی هم ایشان دارند. حالا ما دیگر اشکال حلی‌هایش را عرض می‌کنیم بر این فرمایش.

اشکال چهارم: (15:34)

اشکال اول ایشان این است که این بیان شما اتفاقاً عکس مدعای شما را اثبات می‌خواهد بکند و با آن تناسب دارد. شما با این دلیل می‌خواهید چه را اثبات کنید؟ انقلاب نسبت را و حال این که مقتضای دلیل شما عدم انقلاب نسبت است. خلاف مدعای شما را این دلیل اثبات می‌کند نه مدعای شما را. چرا؟ می‌فرمایند برای این که شما می‌فرمایید چه؟ شما می‌فرمایید ملاک در تعارض حجیت چیست؟ شأنیه است نه حجیت فعلیه. یعنی حجیت لولا المعارضة. این را دارید می‌فرمایید. خب این حرف که حجیت شأنیه لولا المعارضه هست این مقدمه ثانیه شما است. آن وقت در مقام می‌آیید چه می‌کنید؟ ضم این دو مقدمه که می‌کنید می‌گویید، می‌فرمایید: طبق مقدمه اول ما حجتی نداریم چون دلالتی نداریم حجیتی نداریم. طبق مقدمه ثانیه می‌فرمایید تعارض مال حجتین است و در مثال ما چون آن عام به واسطه آن خاص حجیتش از بین رفته است، نسبت به آن افرادی که تحتِ مخصِّص است حجیتش از بین رفته است فلذا دیگر تعارض نمی‌کند با آن عام آخر چون حجیتش نسبت به آن‌ها از بین رفته است. وقتی حجیتش نسبت به آن‌ها از بین رفت دیگر با آن‌ها تعارض نمی‌کند. ما از شما سؤال می‌کنیم خب بله می‌فرمایید حجیتش از بین رفته است دیگر تعارض نمی‌کند. ما از شما سؤال می‌کنیم این جا این حجیتی که از بین رفته است بعد از تعارض است یا قبل از تعارض است. این حجیتی که از بین رفته به مناسبتِ تعارض است نه لولا التعارض. این عام لولا تعارضش با خاص را که شما محاسبه نکردید با توجه به آن خاص و تخصیص خوردنش به آن خاص، بعد از معارضه و اثری که معارضه گذاشته و آن را تخصیص زده است، حالا دارید محاسبه می‌کنید و حال این که فرمایش شما اگر درست باشد می‌گوید بابا قبل المعارضة، قبل از این که معارضه‌ای حساب بشود، اعمال بشود، اثرگذار بشود، باید محاسبه کرد. پس بنابراین این فرمایش شما برخلاف مدعای شما نتیجه می‌دهد. عبارت‌شان را بخوانم:

«أنّ نتیجة انضمام المقدّمتین لیست إلّا أنّ معیار التعارض إنّما هو حجّیّة کلّ منهما لولا المعارضة...

معیار تعارض چیست؟ معیار تعارض و عدم انقلاب نسبت، معیار این‌ که این دو تا عام‌ها با هم تعارض کنند، معیارش چیست طبق حرف شما؟ معیارش این است که کلٌ منهما لولا المعارضه حجت باشد. این معیارش است. حالا این جا از شما سؤال می‌کنیم این عام که «اکرم کل عالم» باشد با «لایجب اکرام کل عالم»‌ لولا المعارضه؛ یعنی اگر آن خاص نبود، لولا توجه به آن و إعمال آن روی این، آیا این دو تا حجت بود یا نه لولا المعارضة؟ لولا آن این حجت بود یا نبود؟ بود. پس معیار برای تعارض وجود دارد پس چطور شما می‌گویید انقلاب نسبت دارد این جا.

می‌فرماید:

و هو یعطی

این معیار یعطی

أنّ الاعتبار فی مقام المعارضة إنّما هو بقطع‏ النّظر عن‏ المعارض‏ المنفصل،...

باید از معارض منفصل قطع نظر بکنیم. به آن کار نداشته باشیم. بدون این که با آن کار داشته باشیم، آن را در محاسبه وارد نکنیم، ببینیم این دو تا با هم ناخوانی دارند یا ندارد. درگیری دارند یا ندارد. این می‌گویید معیار معارضه است خب این معیار وجود دارد.

إنّما هو بقطع‏ النّظر عن‏ المعارض‏ المنفصل، و هو موافقٌ لعدم اعتبار انقلاب النسبة،...

این حرف شما اتفاقاً‌ موافق با همان کسی است که می‌گوید چه؟ انقلاب نسبت وجود ندارد چون می‌گوید ما نباید این دو تا را بعد از نظر به آن ملاحظه بکنیم، باید شأنیت‌شان را نگاه کنیم نه حال فعلی‌شان را. حال شأنی‌شان را باید ملاحظه بکنیم. حال شأنی این عام، شما حرف‌تان این است دیگر. حال شأنی این عام چیست؟ حجیت است. حال شأنی این است که این حجت است یعنی لولا المعارض تمام است کارش. حال شأنی آن هم این است. این دو تا دو تا حال شأنی دارند و با هم درگیری دارند. شما که می‌روید بعد با معارضه حساب می‌کنید آن حال شأنی نیست. آن که معیار معارضه نبود پیش شما. معیار معارضه پیش شما حال شأنی بود، حجیت شأنیه بود. حجیت شأنیه‌های این دو تا را که نگاه می‌کنیم همین جور است.

فقوله فی النتیجة: «فلا بدّ من ملاحظة النسبة بین العامّ و معارضه بعد إخراج ما یشمله الخاص»

بنابراین «فقوله»‌ یعنی فقول المحقق الخویی علی ما فی مصباح الاصول. که ایشان این جوری فرموده:

فلابدّ من ملاحظة النسبة بین العامّ و معارضه (این عام و آن عام که معارض است) بعد إخراج ما یشمله المخصِّص....

بعد از این که آن مخصص که «لاتکرم النحویین»‌ آمد از این خارج کرد حالا ببینیم نسبت این با آن چی می‌شود. 

لأنّ العامّ لا یکون حجّةً بالنسبة إلى ما خرج منه

این

یرد علیه

این فرمایش ایشان

أنّه استدلالٌ باعتبار الحجّیة بعد المعارضة،...

ما باید ببینیم بعد المعارضة حالا حجت هست یا نه. باید ببینیم در چه حجت است. و حال این که حرف شما این بود که «لولا المعارضة»

 و الحال أنّ المذکور فی المقدّمة إنّما هو الحجّیّة قبلها و مع قطع النّظر عنها.»[1]

این مناقشه اولی است که فرمودند.

جواب اشکال چهارم: (23:12)

عرض می‌کنم که حالا شاید آقای علوی هم ناظر به همین عرضی باشد که من می‌خواستم بکنم. عرض می‌کنم به این که محقق خویی اولاً مخصص را معارض نمی‌داند. مخصص را مکمل کلام می‌داند. از متعلقات کلام می‌داند ولو منفصل باشد. بله می‌گوید قبل المعارضة ولی معارض کیه؟ معارض که خاص نیست، معارض آن عامی است که با این شاخ به شاخ است. آن‌ها چه هستند، آن مخصِّص و قرینه منفصل و آن‌ها جزو معارضات نیستند. آن‌ها جزء قرائن هستند، جزء شواهد هستند، جزء مکملات کلام هستند، جزء مایعتمد علیه المتکلم در این که از این سخن چه اراده کردم هستند. حالا فرمایش ایشان این است که لولا المعارضه با آن باید سنجید. یعنی باید دو تا چیزی که می‌خواهد معارضه داشته باشد، صرف نظر از این معارضه فعلی ببینیم شرایط دیگر را دارد یا ندارد. و معنایش چیست؟ خب معنایش چیست باید با مکتنفاتش با قرائنش با خصوصیاتش، با ما یعتمد علیه برای افاده معنا از آن، ملاحظه‌‌اش کرد و ببینیم حالا حاصل جمعش چه می‌شود، حاصل جمع آن هم چه می‌شود حالا ببینیم با هم درگیری دارند یا ندارند. بنابراین اگر ایشان می‌آید با مخصص محاسبه می‌کند بر خلاف مبنایش نمی‌شود، برخلاف حرفش نمی‌شود چون حرفش چیست؟ این است که لولا المعارضه. اما توجه او، آن با معارضه محاسبه کردن نیست. آن با مکمل کلام، قرینه کلام، چیزی که با مجموعش باید بگوییم تازه این معنای این کلام چیست محاسبه بکنیم. پس بنابراین کأنّ این جا این خلط پیش آمده که معارض را هم شامل آن عام دانستند در کلام ایشان و هم شامل آن مخصِّص، آن قرینه و آن‌ها. این اولاً.

ثانیاً حالا فرض کنیم که آن هم جزو معارض باشد ولی جمع عرفی دارد. معارضی که جمع عرفی دارد مثلاً. ممکن است این جور جواب بدهیم دفاعاً عن المحقق الخویی به این که این لولا المعارضه معنایش این است که هر معارضی با طرف معارضه‌اش در همان تعارضی که مد نظر است، باید لولا این معارضه چه داشته باشد؟ حجیت داشته باشد. لولا این معارضه حجیت داشته باشد. و این جا طرف معارضه این عام الان که ما می‌گوییم این دو تا تعارض دارند حالا بخواهیم نسبت‌شان منقلب بشود این عام و این عام است. این دو تا عام‌ها لولا این تعارضِ الانی که مد نظرمان هست و داریم به آن توجه می‌کنیم که تعارض بالتباین هست، باید لولا این حجت باشند. ما به تعارض‌های دیگرش کار نداریم. هر تعارضی اطراف خود آن تعارض را باید نگاه کنیم که لولا این آیا حجیت دارد یا ندارد. خب این عام است، این هم عام است. لولا این معارضه باید حجیت داشته باشد و این جا می‌بینیم لولا این معارضه هم آن حجیت را ندارد. باید لولا این معارضه مورد توجه که به اطراف این معارضه توجه می‌کنیم لولا این حجیت داشته باشد. الان در این جایی که برای یکی از این‌ها خاص منفصل وجود دارد، اگر از این تعارض هم صرف‌نظر بکنیم آن عامی که مخصِّص منفصل دارد حجیت ندارد در کل مدلولش به خاطر یک معارض دیگری که آن معارض دیگر مقدم است بر این در مقام تعارض. تعارض دارند ولی آن مقدم بر این است چون شما خودتان قبول دارید، محقق خویی هم قبول دارد که عام و خاص ولو تعارض داشته باشند اما آن خاص مقدم است عرفاً. حالا اسمش را تعارض هم بگذارید منتها تعارض غیر مستقر است.

خب پس این اشکال به محقق خویی ظاهراً وارد نباشد.

سؤال: هر جایی را باید با دلیل دیگر بسنجیم. ممکن است خودش ده تا تعارض داشته باشد، آن‌ها معیار نیست دیگر.

جواب: بله یعنی هر طرفی معارضه که حساب می‌کنیم، این الان با آن روایت تعارض بالتباین دارد. این تعارض بالتباین که دارد می‌گوید لولا این تعارض بالتباین باید از جهات دیگر کارش درست باشد تا تعارض محقق بشود. تعارض آن با آن دلیلِ مخصِّص تعارض بالتباین نیست. تباین به نحو عموم و خصوص مطلق است که حکمش این است که آن بر این مقدم است. حالا وقتی ما صرف نظر از این که تعارض به تباین که می‌کنیم باید دیگر هیچ مشکله دیگری نباشد تا بتواند این جا تعارض محقق بشود. وقتی صرف نظر از این تعارض بالتباین می‌کنیم نگاه می‌کنیم به آن تعارض دیگر، می‌بینیم مشکل درست می‌شود. آن جا تعارض وجود دارد و آن هم مقدم بر این است و نمی‌گذارد این تعارض شکل بگیرد.

اشکال پنجم: (29:04)

خب اشکال دوم که فرمودند این هست که ما از محقق خویی سؤال می‌کنیم بالاخره شما ملاک را چه می‌دانید؟ شرط تعارض را حجیت فعلیه می‌دانید یا حجیت شأنیه می‌دانید؟ اگر حجیت فعلیه می‌دانید، خب اصلاً این عام و آن عام حجیت فعلیه ندارند نسبت به افراد غیر آن که مندرج تحت آن مخصص هست چون الان تعارض با آن دارد حجیت فعلیه ندارد، بالاخره معارض دارد. اگر نسبت به افرادی که تحت مخصص است می‌بینید با آن هم باز هم حجیت فعلیه ندارد. خلاصه نسبت به همه افراد که نگاه می‌کنیم الان این حجیت فعلیه وجود ندارد. و اگر شما ملاک را حجیت شأنیه می‌دانید، خب شرط برای تعارض محقق است حتی با توجه به آن مخصِّص منفصل. چون آن مخصِّص منفصل که حجیت شأنیه را از بین نمی‌برود حجیت فعلیه را از بین می‌برد. حجیت شأنیه یعنی لولا آن حجت بود. پس بنابراین خوب دقت بفرمایید. چه داشتیم؟ یک عام داشتیم «اکرم کل عالم» و یک عام دیگر هم داشتیم «لایجب اکرام العلماء»‌ خب در این جا معیار معارضه وجود دارد یا نه؟ آقای خویی می‌گوید نه این دو تا معیار معارضه ندارند،‌ انقلاب نسبت است، معیار معارضه ندارند. ایشان می‌گویند چرا معیار معارضه ندارند؟ معیار معارضه دارند، تعارض هم می‌کنند. چرا معیار معارضه می‌گویید ندارند. معیار معارضه مگر چیست پیش شما؟ شما مگر نمی‌فرمایید معیار معارضه حجیت شأنیه است. خب این عام، این عامی که می‌گوید «اکرم کل عالم» آیا حجیت شأنیه در کل مدلولش ندارد لولا آن معارضش که آن مخصِّصش هست. لولا آن حجیت نیست در کل مدلولش؟ لولا آن و آن. این «اکرم کل عالم» لولا آن مخصِّص و لولا آن عامی که معارض است و جلوی این قد علم کرده، لولا این دو تا مگر حجیت ندارد؟ اگر این دو تا نبودند در عالم، مگر این حجت نبود؟ خب بود. مشکلی نداشت دیگر «اکرم کل عالم». پس حجیت شأنیه که معنایش حجیت لولا موانع است، مقتِضی دارد و موانع نباشد. این وجود دارد در این. در آن یکی هم وجود دارد و کل ملاک التعارض حجیت شأنیه است دیگر. خب وجود دارد پس این‌ها متعارض هستند. بنابراین طبق فرمایش شما باید قائل به چه شد؟ عدم انقلاب نسبت شد و تحقق تعارض شد. نه این که با توجه به این دو مقدمه بیاییم بگوییم که انقلاب نسبت امر بدیهی هست، تصورش مصادف با تصدیقش هست. نه طبق این حرف‌های شما تعارض و عدم انقلاب نسبت باید گفت که مسلّم است و تصور مطلب مساوق با تصدیقش هست. چون ملاک شما حجیت شأنیه است، حجیت شأنیه که وجود دارد برای این عام. این مناقشه دوم.

«مضافاً إلى أنّ العامّ المبتلى بالمعارض لیس له حجّیّةٌ فعلیّة فی مورد التعارض، کما لا حجّیّة فعلیّة له فی أفراد المخصّص، فلو اعتبرت الحجّیّة الفعلیّة

در قوام تعارض

لما کان العامّ حجّةً فعلیّة

آن را هم که ایشان نمی‌گویند

و لو کفى الحجّیّة الشأنیّة- کما صرّح به فی المقدّمة الثانیة- لکان واجداً لها و باقیاً على عمومه حتّى مع ملاحظة المخصّص أیضاً، فإنّ المخصّص إنّما یمنع فعلیّة الحجّیّة لا شأنیّتها»[2]

آن مخصِّص شأنیت حجیت را که از بین نمی‌برد. فعلیتش را از بین می‌برد کما لایخفى.

این هم اشکال دوم که می‌فرماید.

جواب اشکال پنجم: (34:25)

خب یک وقت اشکال بنایی می‌خواهیم بکنیم به او، یک وقت اشکال مبنایی می‌خواهیم بکنیم. اشکال بنایی یعنی بخواهیم به محقق خویی اشکال کنیم،‌ نمی‌شود این جا. طبق مقدمه‌ای که خودش ساخت. ایشان فرمود اصلاً با توجه به آن، این دلالت ندارد. و سالبه به انتفاء موضوع است حجیت. پس دیگر شأناً هم نیست. چیزی نیست که شأنیت دارد. شأنیت مال آن جایی است که دلالت باشد. و لعل این که آقای خویی از این راه پیش آمده و این را آورده برای همین است که توهم این هم نشود، یعنی شأنیت. می‌گوید آقا دلالت نیست. دلالتی باید باشد تا یک حجیت فعلیه یا حجیت شأنیه داشته باشد. خب اصلاً دلالت نیست. اگر ما می‌خواهیم اشکال کنیم باید برویم اشکال کنیم که شما چرا می‌فرمایید دلالت نیست، دلالت هست. حق اشکال همان است که در اشکال دوم عرض کردیم که بابا دلالت چرا می‌گویید نیست. اما اگر فرمایش ایشان را قبول کردیم که می‌گوید دلالت نیست خب نه، نه حجیت فعلیه است، نه حجیت شأنیه است. هذا اولاً.

ثانیاً ایشان فرمایشش این است که هر کلامی بعد از مایتعلق به، بعد از فراغ از آن مثل قرائن، مثل شواهد، مثل خصوصیات، مثل ما یعتمد علیه المتلکم در این که من چه می‌خواهم بگویم، حالا بعد از آن باید حجیت شأنیه داشته باشد. چون آن‌ها متعلقات کلام هستند. یعنی همان طور که دیروز توضیح می‌دادم در نظر ایشان شأن مخصصات و مقیدات و قرائن منفصله، شأن کلمات متصله‌ای است که یک متکلمی وقتی شروع می‌کند به حرف زدن می‌گویند بگذار حرفش تمام بشود تا بعد بفهمیم چه می‌خواهد بگوید. تا حرفش تمام نشود قضاوت نمی‌کنند چه حرفش هست. ایشان هم حرفش این است که منفصلاتی که یصح الاعتماد علیه همین طور است. می‌گویند آن‌ها را هم ببینیم تا بعد ببینیم حرفش چیست. حالا وقتی آن‌ها را هم دیدیم، حالا حرفش را فهمیدیم، حالا این حجیت شأنیه اگر داشته باشد معارضه می‌کند. ولی بعد از این، این‌ها همه در رتبه قبل از مسأله حجیت هستند.

بنابراین می‌توانیم بگوییم که این فرمایشات تسدید الاصول که اگر فهمیده باشیم که ایشان چه می‌فرمایند و همین باشد که فهمیدیم شاید وارد نباشد بر مصباح الاصول ولیکن حق در مسأله همان است که عرض کردیم که حالا نمی‌توانیم آن را تصدیق کنیم.

ان شاء الله فردا که روز آخر هم هست ما بتوانیم اصل مسأله انقلاب نسبت را تمام کنیم.

و صلی الله علی محمد و آل محمد.

 

 


[1]. تسدید الأصول، ج‏2، ص: 509

[2]. تسدید الأصول، ج‏2، ص: 509

Parameter:17897!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 15
تعداد بازدید روز : 126
تعداد بازدید دیروز :655
تعداد بازدید ماه جاری : 6787
تعداد کل بازدید کنندگان : 795089