اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
بررسی دلیل چهارم:
بیان دیگری که قائلین به انقلاب به آن تمسک کردند یا ممکن است برای تمسک آنها گفته بشود این بود که آن دلیلی که دارای یک مخصص منفصل یا قید منفصل و قرینه منفصل هست آنها روی هم رفته یک ظهور برایشان درست میشود. پس اگر گفته «اکرم کل عالم» در یک دلیل، در دلیل دیگری گفته «لاتکرم العلماء» که این دو تا به نحو تباین کلی با هم تعارض دارند بدواً و نسبتشان تباین کلی است ولی در دلیل سومی وارد شده که «لاتکرم النحویین»، این جا قائل میگوید این «لاتکرم النحویین» با ضم به آن «یجب اکرام کل عالم» یا «اکرم العلما» این روی هم رفته ظهور پیدا میکند در وجوب اکرام علمای غیر نحوی. اصلاً این جور قرائن و ذو القرائن تک تکشان ظهور پیدا نمیکنند در چیزی. اینها چون مکمل هم دیگر هستند و اجزاء یک سخن محسوب میشوند، اینها روی هم رفته ظهور برایشان منعقد میشود، وقتی این طور شد پس بنابراین وزان این «اکرم کل عالم» با توجه به آن امر منفصل از اول میشود وزان یک مخصِّص تمام عیار منفصل.
سؤال: ...
جواب: منفصل. منفصل که هستند نسبت به آن عام آخر.
پس ما دو تا عام داشتیم. یک عام داشتیم که «اکرم کل عالم». یک عام داشتیم «لایجب اکرام العلماء». خب یک مخصِّص داشتیم که «لاتکرم النحویین». این «لاتکرم النحویین» با «اکرم کل عالم» روی هم رفته یک ظهور برایش پیدا میشود نه این که بگویید «اکرم کل عالم». ظهور در عموم دارد ما به قرینه «لاتکرم النحویین» میگوییم مراد جدی طبق ظهور نیست، مراد جدیاش علمای غیر نحوی است. نه، اصلاً ظهورش غیر از این نیست. خب وقتی که این طور شد پس بنابراین به ضم «یجب اکرام کل عالم» با آن «لاتکرم النحویین» یک مفادی پیدا میشود برای ما که کأنّ مولی از اول این جوری گفته بود، گفته بود: «یجب اکرام العالم الغیر النحوی». اگر از اول این جوری گفته بود با «لایجب اکرام العلماء» چه نسبتی داشت؟ اخص مطلق بود مثل بقیه جاهای دیگر که عام و خاص داریم. حالا هم که با توجه به آن منفصل ظهورش این میشود، همان وزان را پیدا میکند. پس ما خاصهای منفصلمان علی قسمین هستند. یک آنهایی که رأساً من الاول بدون ضم چیزی به آنها خاص هستند. مثل این که از اول همین جا گفته بود «اکرم العلماء غیر النحوی»، از اول اصلاً این جوری گفته بود. خب اگر از اول این جوری گفته بود که نمیگفتیم این معارضه میکند با «لایجب اکرام العلماء». میگفتیم «لایجب اکرام العلما» عام است. همه را میگوید واجب نیست. این دارد میگوید علمای غیر نحوی واجب است. خب این تخصیص میزند پس «لاتکرم العلماء» میشود مال علمای نحوی. حالا هم که این چنینی است همان است. با آن فرقی نمیکند. چون این ظهور بعد از توجه به هر دو درست میشود و قبل از آن اصلاً ظهوری نیست.
سؤال: این عبارت انقلاب دیگر تسامح میشود.
جواب: بله؟
سؤال: با این بیان دیگر عبارت انقلاب دیگر تسامحی میشود.
جواب: یعنی بالنظر البدوی، بالنظر التوهمی. خیال میشد تباین است اما وقتی دقت میشود میبینیم توهمی بیجایی بود چون بالاخره چون منفصل است یک دقتی میخواهد دیگر. فلذا این همه معرکه آراء هم شده. حالا این قائل دارد این جوری میگوید. پس جای این هست که بگوییم انقلاب نسبت ولی انقلاب به حسب توهمی که میشد ولی الان نه.
خب این بیان یک دقتی در آن اعمال شده برای این که از بعضی مناقشات گذشته که در بعضی بیانات دیگر بود تخلص پیدا بشود. مثلاً اگر کسی میگوید آقا آن که در عرف قرینه هست اخص بما هو اخص نیست سواءٌ کان ظاهراً أم کان مراداً. اخص، چیزی که کمّش فقط از دیگری کمتر است و مراد است این قرینیت ندارد. بلکه ظهوری که اخص است. هم اخص است و هم ظهور منعقد است طبق آن. این است. خب این در آن بیانات قبل بعضیهایش این بود که بابا حالا مراد جدی از آن به قرینه مخصِّص این است پس نسبتش میشود اخص مطلق پس تخصیص میزند. آن جور میگفتیم. این اشکال میکرد آن جا را، میگفت همین که اخص باشد فایدهای ندارد. آن که میتواند تخصیص بزند ظهورِ اخص است یا به تعبیر دیگر الاخصُ الظاهر است. آن اخصی که ظاهر کلام هم باشد. نه فقط مراد است ولی ظاهر کلام نیست، این برای این که تخلص از آن بجوید آن اشکال وارد نباشد میآید چه کار میکند؟ این نظریه را طرح میکند میگوید اصلاً آن عام بلاتوجه به این خاص ظهوری ندارد البته ظهور تصوری دارد، ظهور تصدیقی أولی را دارد که با این کلام میخواهد یک چیزی بفهماند اما ظهور تصدیقیه ثانیه که چه را دارد میفهماند و منتقل به ذهن مخاطبش میکند این را ندارد. مگر بعد از ضم آن و با آن. با هم دیگر. وقتی با هم شدند پس بنابراین ظهور اصلاً در اخص پیدا میکند یا الاخصُ الظاهر پیدا میشود. وقتی شد پس بنابراین تخصیص میزند آن را و این بیان این دلیل آخر بود که این به حسب آنهایی که شما نوشتید آقای استوار این دلیل چندم میشد؟ دلیل چهارم میشد.
خیلی خب این بیان چهارم میشود.
اشکال: (8:15)
آیا این بیان تمام است یا تمام نیست؟ خب اینها دیگر بحثهایش سابقاً گذشته علی التفصیل که آیا این چنین است یعنی بحث مبنایی است که واقعاً ظهور درست نمیشود برای آن منفصل مگر بعد از ضم این منفصل به آن و جعلهما ککلامٍ واحدٍ آن وقت ظهور برایش درست میشود یا نه ظهور فقط متوقف بر این است که متصلاً چیزی در کنار آن نباشد و قرینهای برخلاف نباشد. همین که نبود ظهور منعقد میشود و بعداً هم این ظهور دیگر لاینقلب عن ما هو علیه و لاینهدم. ظهور دیگر بعد از این که درست شد دیگر از بین نمیرود. چیزی که میشود این است که حالا آیا مراد جدی هم طبق این هست یا نیست؟ این ممکن است عوض بشود. اگر قرینه منفصله نیاید میگوییم مراد جدی هم طبق این هست. اگر قرینه منفصله بیاید آن قرینه میشود بر این که مراد جدی طبق این ظهور نیست. بنابراین علی المسلک المعروف بین الاعلام این جوری است که منفصلات مانع از انعقاد ظهور نمیشوند و مکمل ایجاد ظهور هم نیستند. ظهورات خودش منعقد میشود. این یک مسلک. مسلک دیگر هم همین است که این نظریه دارد میگوید که این جوری نیست در تصدیقیه ثانیه. آن ظهور درست نمیشود خصوصاً در آدمهایی که دأبشان بر این است. آدمهایی که دأبشان بر این است که بر قرائن منفصله تکیه میکنند ظهور درست نمیشود تا ...
سؤال: تصدیقیه ثانیه؟
جواب: بله تصدیقیه ثانیه.
ظهوری برای کلامشان درست نمیشود یعنی میفهمیم با این کلام یک چیزی را میخواهد منتقل کند که این میشود تصدیقیه أولی. اما ماذا یتنقل؟ چه را میخواهد منتقل بکند؟ این باید کلمات بعدش را هم ببینیم جیست، منفصلاتش را هم باید ببینیم جیست. اگر کسی دأبش بر این شد. خب عدهای هم این جوری میگویند ولکن این خب یک مشاکلی پیدا میکند این است که پس چطور از صدر اسلام کلماتی که میشنیدند از آن استفاده میکردند خب اگر این باید بگویند ما نمیدانیم شاید ائمهی بعد یک چیز دیگر بگویند، کلام ظهور نداشته باشد. مگر این که بگوییم همان چیزهایی که قبلاً گفته میشد گفتیم اینها یکی از اویسههای اصول همین جاها است که آدم این طرفش را میبیند، میبیند مشکل دارد آن طرف را میرود میبیند مشکل دارد. هر طرف میخواهی بروی بالاخره یک اویسهای این جا وجود دارد. بگوییم دو مرحلهای است یعنی چون عمل که میکردند میگفتند علی ای حالٍ چون که این ظاهر است ما تا قبل از این که به آن منفصل بربخوریم این یا واقعی است یا ظاهری. وظیفه فعلی ما است. وظیفه فعلی ما این است بعد اگر واقعاً دیدیم منفصلاً چیزی نبود میفهمیم که یک حکم واقعی آن هم بوده. اگر برخوردیم میفهمیدیم نه تا حالا وظیفه ظاهری بوده ولی حکم واقعی نبوده. دو مرحلهای است از این جهت عمل میکردند.
خب پس بنابراین این بیان چهارم یتوقف بر کسی که یتبنی هذا المبناء که بگوید اصلاً ظهور این چنین است.
سؤال: یعنی شما میفرمایید ظهور تصدیقیه ثانیه با مخصص منفصل تغییر هم پیدا نمیکند؟
جواب: تغییر پیدا نمیکند. یعنی به این معنا که با این کلام میخواهد چیزی بفهماند چون تصدیقیه ثانیه همین بود که میخواهد چیزی را بفهماند، چیزی میخواهد منتقل کند همین.
سؤال: ...
جواب: أولی، من اشتباه لپی کردم. ثانی این است که اراده.
سؤال: یعنی میفرمایید ثانیه هم تغییر نمیکند؟
جواب: چرا ثانیه تغییر میکند.
سؤال: خب اگر تغییر میکند...
جواب: نه این میگوید اصلاً ظهور ثانیه منعقد نمیشود. پیدا نمیشود.
سؤال: پس چه فرقی دارد بگوییم اصلاً منعقد نمیشود یا بگوییم از اول منعقد شده و عوض میشود. شما میفرمایید تقیید میکند ثانیهاش. ظهور تصدیقیه ثانیه را شما هم قبول دارید تقریباً.
جواب: نمیگوید تغییر میکند. ثانیه اصلاً منعقد نمیشود الا بعد از آن.
سؤال: ما چه میگوییم؟
جواب: عقیده شما را من نمیدانم. کتابی بنویسید، تدریسی بفرمایید تا من ببینم چه میگویید.
سؤال: ما یعنی شما حاج آقا.
جواب: نه من با شما تفاوت میکنم. این ادعای شما است.
بله این بحثها را قبلاً کردیم که تفصیلاً صورش را بیان کردیم که آیا میتوانیم این حرف را بزنیم که متوقف بر منفصلات است. خب اشکالاتی کردیم. گفتیم نمیشود الا این که فقط راه حلی که میتوانیم تخلص کنیم همین است که حالا داریم اشاره میکنیم. شاید یادم نیست آن جا هم گفتیم یا نه. این جا اشاره میکنیم که ملتزم بشویم به دو مرحلهای بودن. یعنی به خطابها درسته عمل میکردند اجمال پیدا نمیکرده. این که بگویند پس نمیتوانیم استفاده بکنیم چون اشکال مهم این بود که اگر بناست ظهور درست نشود خب پس جور به این کلمات عمل میکنیم. به قرآن چه جور عمل میشد، به احادیث پیامبر صلی الله علیه و سلم و ائمه علیهم السلام چه جوری عمل میشد. اینها که مجملات هستند، ظهور درست نشده. این مشکلهاش بود خب این مشکله را اگر ما این جوری حل بکنیم بگوییم نه عمل که میشد براساس این بود که میگفتند این کلمات یک معنایی دارد. این معنا مردد است بین این که وظیفه ظاهری ما است یا وظیفه واقعی ما است. علی ای حالٍ ما وظیفهمان این است که انجام بدهیم حالا چه واقعی چه ظاهری، الان وظیفهمان این است. اگر بعداً به مخصِّص برخوردیم، به مقیِّدی برخوردیم، به قرینه برخلافی برخوردیم میفهمیدیم آن فقط حکم ظاهریمان بوده و حکم واقعی این است. اگر للتالی دیدیم مخصِّص، مقیِّد، قرینه برخلاف نیامد میفهمیم از اول حکم واقعی همین بوده و ما طبق حکم واقعی عمل کردیم. این مشکله را این جوری حل میکنیم که هم جمع میکنیم بین عمل و عدم اجمال بالمرة و همین که این تصدیق میکنیم که اصلاً ظهور درست نشده. ظهور در چه درست نشده بوده؟ در حکم واقعی. در این که این حکم واقعی باشد.
بررسی دلیل پنجم: (15:00)
اما بیان پنجم که از شهید صدر بود که ایشان فرمودند علی مسلک المحقق نائینی قدس سره و آن این بود که ملاک تقدیم در نظر محقق نائینی و این مکتب این است که هر چیزی که اخص بود این مقدم میشود. اخص مقدم هست و لو لمیکن ظاهراً و چون به واسطه آن قرینه منفصله این عام مراد از آن، اخص است نسبت به آن عام آخر. بنابراین بر آن عام آخر مقدم میشود. و درسته که به حسب مدلول تصوری و تصدیقی أولی ممکن است شما بفرمایید که اعم را به ذهن میآورد، عام را به ذهن میآورد اما در آن عام که حجت نیست تا معارضه کند با آن. در آن که حجت است که همان اخص باشد خاص باشد در آن حجت است و بنابراین کفایت میکند برای تقدیم. این هم بیانی بود که از محقق نائینی و بیان اولی بود که شهید صدر نقل کردند.
اشکال: (16:24)
خب اشکال مبناییاش این جا همین است که ما به حسب عرف ثابت نیست برای ما اگر نگوییم ثابت العدم است که مجرد این که اخص باشد ولی ظهور همراه آن نباشد این باعث تقدیم بشود.
نتیجه: (16:49)
فتحصل الی هنا که تمام آن وجوهی که گفته میشد و بیان شد برای انقلاب نسبت، این وجوه محل تردید و اشکال است یا باطل است یا وجوه گفته شده وفاء به اثبات ندارد. یعنی یک حلقه مفقودهای در آن هست، یک ادعایی است که دلیل برای آن اقامه نشده. حرفی، مثبتی برای آن بیان نشده.
سؤال: آن وجه چهارم را که بالاخره پذیرفتیم. وجه چهارم را حل کردیم دیگر.
جواب: نه حل نکردیم. داشتیم راه نشان میدادیم که لعل کسی این جوری بگوید. یعنی میتواند کسی این جوری بگوید. یعنی بیان راه عرض میکردیم.
آیا انقلاب نسبت صحیح است: (17:39)
خب پس بنابراین مسأله این جوری است. اما در نهایت امر ممکن است ما این طور بگوییم که ما باید مسأله را این جور محاسبه بکنیم که آیا ببینیم انقلاب نسبت صحیح است یا صحیح نیست. یکی این که آقا ببینیم خود این انقلاب نسبت، خود این مسأله در عرف یا در شرع یا به حسب ادله برای خود این دلیل مستقلی برای روشن کردن وضعیت اینها وجود دارد یا ندارد. راه دوم این است که آن معیارها و آن وجوهی که در موارد عادی، عام و خاصهای عادی، مطلق و مقیدهای عادی، قرینه و ذو القرینههای عادی وجود دارد و به خاطر آنها مقدم میداشتیم، آنها این جا وجود دارد یا ندارد.
پس دو راه؛ یکی این که یک راه ویژهای، یک بنای ویژهای، یک مسأله ویژهای، یک خصوصیت ویژهای مخصوص این موارد که اطراف تعارض مثلاً بیش از دو تا است و وقتی بعضی را با بعضی محاسبه میکنیم نسبتها میخواهد عوض بشود، برای خصوص این جاها ما یک مطلب ویژهای داریم یا نداریم؟
راه دوم این است که ببینیم آیا آن وجوهی که در آن موارد عادی وجود دارد و به خاطر اینها آن جا تخصیص میزنیم، تقیید میکنیم، قرینه را بر ذو القرینه مقدم میکنیم، آیا آن وجوه این جا هم تطبیق میشود یا این جا تطبیق نمیشود؟
راه اول: (19:38)
اما راه اول که در خصوص این موارد یک بنا خاص عقلاء، مثلاً کسی بگوید بله در این موارد یک بنای خاص عقلایی داریم که میآیند اول این را به آن تخصیص میزنند و بعد نسبت آن را با آن میسنجند. این محاسبه را میکنند. یک بنای عقلایی این چنینی دارند. ظاهر این است که این مسأله ما در آن جایی که عادی بود میگفتیم چنین بنایی نیست. این جاها دیگر چه؟ میگوید آقا این آقا معلوم نیست چه میگوید. یک دفعه میگوید «اکرم کل عالم». یک دفعه میگوید هیچ عالمی را لازم نیست اکرام بکنی. یک دفعه دیگر میگوید «لاتکرم العلماء النحوی». این معلوم نیست. هر دفعه یک چیزی میگوید. ما الان اشکال به کری و فلان و اینها میکنیم میگوییم چ.؟ میگوییم آقا میرود آن جا این طوری میگوید، میروی آن جا آن طوری میگویی، میروی آن جا آن جوری میگویی. خب معلوم نیست چه مقصدی داری، چه میخواهید بگویید. حالا این در عرف چنین چیزی نیست. یک دفعه میگوید آقا «اکرم کل عالم». یک دفعه دیگر میگوید «لایجب اکرام کل عالم». یک دفعه دیگر میآید میگوید «لایجب اکرام النحویین». این طریقه سخن گفتن عقلایی و عرفی نیست. مگر این جور حرف زدن یک وضعیت ویژهای برای کسی پیش بیاید که یک مصلحتی اقتضاء میکند که حالا آن جوری بگوید، گاهی آن جوری بگوید و الا در مسلک عادی یک چنین چیزی وجود ندارد کما این عام گفتن و خاص منفصل گفتن هم این هم گفتیم عرفی نیست. پس میخواهیم این جا خودش یک مسلک ویژهای است. این مسلک ویژه در این جا وجود ندارد.
اگر بخواهیم بگوییم بله این یک متد شرعی است. شارع ابداع فرموده. بر اثر گرفتاریهایی که دارد این را ابداع کرده که با این شکل مقاصد خودش را بیان فرماید چون مسائل تقیه و چیزهای دیگر و تدرج در احکام و همه اینها را ملاحظه کرده یک شیوه خاصی برای انتقال معارف و احکامش اتخاذ فرموده. خب این هم بحث مفصلی بود که انجام دادیم و البته تقویت کردیم که ظاهراً چنین شیوهای شارع داشته باشد. این را تقویت کردیم اگر چه بالاخره گفتیم فی النفسی شیءٌ اما تقویت کردیم این مسأله را.
خب اگر این را بگوییم چه؟ این هم مشکله ما این هست که بله به نحو فی الجمله سربسته فهمیدیم شارع چنین چیزی را ابداع فرموده اما حدود و ثغور این برای ما روشن نیست که آیا در این جاها هم همین جور است. این جاهایی که دو تا عام داریم، دو تا دلیل داریم که تباین دارند و با یکی دیگر نسبتش عوض میشود، این جاها را هم میخواهد ملحق کند به آن مواردی که رند است و این جور چیزها نیست، یک عام و خاص عادی است، یک مطلق و مقید عادی است. این عام و خاصهای ساخته شده بعد از عملیات خاص و همین جور مطلق و مقیدهای ساخته شده بعد از عملیات خاص، اینها را هم همان جور میخواهد بگوید، این هم شیوهاش هست یا نه این موردهایی که ما میبینیم اتفاقاً روات اشتباه کردند، چه شده و معلوم نیست مسلک شارع در این جا این جور باشد.
پس بنابراین این هم مورد تردید است، بله فی الجمله ثابت است برای ما که شارع یک منهجی دارد اما باز انقلاب نسبت هم منهج شارع هست؟ به خصوص بعد از این که این انقلاب نسبت برخلاف تخصیص یک مسأله معرکة الآراء و اختلافی بوده و هست. اگر یک منهج مسلّم چیز بود یتوقع که این جور اختلاف در آن نباشد. این جور مسالک مختلف در آن نباشد.
و اما طبق مسلک محقق سیستانی که المنهج الاستنباطی باشد، آن دیگر اختصاص به چیز ندارد. آن منهج الاستنباطی در همان عام و خاصهای متعارف، در مطلق و مقیدهای متعارف، همه جا، ایشان میگوید فرمول وجود ندارد. همه جا باید علی المنهج الاستنباطی با مجموع امور و محاسبات مجموع جهات ببینیم مراد این متکلم چیست. چون بالاخره ما مبتلا هستیم و خود آن متکلم هم مبتلا شده به این که باید این جوری حرف بزند. و شیوه عقلایی در این جور موارد این است که با المنهج الاستنباطی کار بکنند و شارع هم روی المنهج الاستنباطی مطالبش را بیان فرموده.
بله طبق فرمایش ایشان دیگر این جا با جاهای دیگر فرقی نمیکند، همه جا علی المنهج الاستنباطی باید استفاده کرد. آن جاهایی که عام و خاص عادی است، مطلق و مقید عادی است و این جاهایی که این چنینی است، باید مجموع امور و جهات و قرائن و اینها را روی هم رفته دید تا ببینیم چه از آن در میآید که عرض کردیم المنهج الاستنباطی هر جا به قطع بیانجامد یا به اطمینان بیانجامد که مراد این است خیلی خب فبها و نعم. همه قبول دارند. اما اگر به قطع و اطمینان نیانجامید بخواهیم بگوییم، بله خب کجاست دلیل بر حجیت این منظنه؟ و آن امور دهگانه؛ عشرهای که ضم به هم کردیم یا یازدهگانهای که ضم به هم کردیم و استبعاد کردیم که این را شارع اتخذه منهجاً. خب از این جهت هست که آن هم به نظر ما محل اشکال هست.
راه دوم: (26:23)
اما این که بگوییم آن چیزهایی که آن جا بود این جا پیاده میشود. خب آن همان راههای پنج گانهای است که گفتیم. آن در حقیقت بایست همان راهها را در این جا پیاده بکند و چون در آن طرق همه آنها به یک نحوی محل اشکال واقع میشد بنابراین ما نمیتوانیم وجه آن جا را این جا بیاوریم. مثلاً از باب نمونه عرض میکنم. اگر خاصهای متعارف را بر عام مقدم میدارند عرف. خب ما در خاصهای متعارف دو چیز داریم؛ یکی این است که مراد خاص است. دو، این که مدلول هم خاص است. سه، این که ظهور هم در همان خاص است. بلکه سه چیز داریم. مراد خاص است، مدلولِ الکلام بالذات هم خاص است، ظهورِ کلام هم در همین خاص است. خب این جا معمولاً مقدم میدارند. این سه ویژگی که در این جاها نیست. این سه ویژگی که در این جا وجود ندارد که مدلول الکلام خاص باشد، مدلول که عام است. یعنی مراد استعمالی که عام است. ظهور هم در آن بخواهد داشته باشد این فقط طبق یک مبنا است و الا طبق مبنای رایج این جوری نیست ظهور در آن ندارد. خب ما احتمال میدهیم اگر ادعا نکنیم، احتمال میدهیم که آن جایی که عقلاء یا شرع، خاص را بر عام مقدم داشته است در جایی است که این سه خصوصیت مجتمع باشد یا لااقل دو تا خصوصیتش مجتمع باشد. نمیتوانیم الغاء خصوصیت بکنیم. لعل برای این است که این ظاهر است بر آن مقدم میدارد. لعل برای این که هر سه تا با هم جمع است مقدم میدارد. ما نمیتوانیم الغاء خصوصیت این جا بکنیم. بنابراین آن وجوهی که در موارد متعارف وجود دارد ما میبینیم عقلاء این کار را میکنند حالا وجهش چیست؟ ممکن است وجهش این باشد که اجتماع این امور است و در اثر اجتماع این امور یک وقت زائد الوصفی پیدا میکند، از این جهت مقدم میشود. ممکن است بعضی از این وجوه باشد که اگر بعض باشد ممکن است آن بعض در این جا هم پیدا بشود. چون ثابت نیست برای ما پس بنابرای نمیتوانیم بگوییم که آن وجوه آن جا هم این جا میآید.
پس متحصل این میشود که الی هنا ما یک حجت که بتوانیم به آن اتکاء کنیم بر انقلاب نسبت واقف نشدیم بر آن.
نتیجه: (29:27)
نتیجه این میشود که باید در موارد انقلاب نسبت اگر صناعی بخواهیم عمل بکنیم میتوانیم طبق صنعت عمل بکنیم بگوییم نه اینها تعارض دارند، یعنی حجت نیستند. برای ما احراز حجیت نکردیم. اما در این موارد أولی و انسب این است که مراعات احتیاط بشود اگر ادله این جوری شد ببینیم مراعات احتیاط چیست یعنی اگر محاسبه کنیم علی تقدیر انقلاب النسبة نتیجه چه میشود. علی تقدیر عدم انقلاب نسبت نتیجه چه میشود؟ آن وقت آن چه که احتیاط اقتضاء میکند از این دو تا نتیجهها آن را برگزینیم در این موارد. الا این که یحدث الله تعالی امری را که با آن برای ما روشن بشود این طرف حق است یا آن طرف حق است.
خب این عجالتاً بحث ما در مورد انقلاب نسبت در اصل مسأله انقلاب نسبت تمام شد. اگر چه خب جای تفصیل کلام بیشتر در این مقام وجود دارد که ما کلمات دیگران را نقل کنیم و در باره آنها بحث کنیم.
بحث صغروی: (30:44)
میماند این بحث در این مقام که خب ما صور عدیدهای داریم که در فقه هم بسیار مورد ابتلاء است که وقع الکلام در آن که این جا از موارد انقلاب نسبت هست یا از موارد انقلاب نسبت نیست. این بحثهای صغروی بحثهای مهمی است که تشخیص صغری که این جا جزء موارد انقلاب نسبت است تا اگر کسی انقلابی شد انقلابی عمل کند. غیر انقلابی شد آن جوری عمل کند، محتاط شد بگوید طبق احتیاط باید عمل بکنیم. جملهای از مواردش تشخیصش محل ابهام و کلام است بین الاعلام ولکن دیگر به خدمت شما عرض شود که چون دیگر این سفری که ما معمولاً علی الرسم السنواتی داریم که باید برویم و امسال آمده جلو، قهراً دیگر این پنجشنبه اگر مسافرت باشیم توفیق نداریم که این بحث را وارد بشویم. ان شاء الله سال آینده اگر عمری باشد و توفیقی باشد از اول مهر بنا داریم که وارد بحث اصول عملیه دیگر بشویم. چون ما بعد از حجیت خبر واحد که بحث کردیم آمدیم به تعادل و تراجیح. گفتیم این، جایش بعد از آن هست. و حالا این وسط به حسب ترتیب کتب رائج اصولی ما، ما اصول عملیه را بحث نکردیم. ان شاء الله از اول مهر اصول عملیه بحث میکنیم. حالا اگر قبل از مهر یعنی از مثلاً پانزدهم شهریور خدا توفیق بدهد بحثها را شروع کنیم ممکن است در این جلساتی که در این فاصله از پانزده شهریور تا مهر هست این را تکمیل بکنیم. این را هم البته قول نمیدهیم. اگر ببینیم تا این که شرایط چه جوری است و آیا توفیق پیدا میشود یا نه. ان شاءالله که همه شما موفق به استفاده از اوقات باشید. کسی که درس خارج میخواند و اهل تحقیق است البته زیاد انعقاد جلسات بحث و درس و اینها رکنیت زیادی ندارد. آن که برای طلبه درس خارج خیلی مهم است این است که خودش کار بکند. و این فرصتهایی که پیدا میشود برای این که انسان تأمل بکند، کار بکند خودش، مطالب را آماده بکند، خیلی خیلی مغتنم هست. من جداً وقتی که مشرف میشدم درس مرحوم آقای آشیخ کاظم رضوان الله علیه که من تقریرات بحث ایشان را مینوشتم و به مصادرش مراجعه میکردم و میرفتم برای ایشان میخواندم این قدر از این تعطیلاتی که پیش میآمد خوشحال میشدم و استقبال میکردم چون برای من تعطیلی رفتن درس بود نه تعطیلی کار. این بود که باید مشغول بشوم حالا به مصادر مراجعه کنم به این جا و آن جا مراجعه کنم. و این خیلی خیلی مفید بود. حالا توصیه بنده این است خدمت شما فضلای گرامی این که این تعطیلات تعطیل بحث است یعنی در محافل بحث و درس است اما تعطیل علم و اتقان مبانی و بازنگری آنها و نوشتههای قبل را تکمیل کردن و اینها که تعطیل نمیشود و یک فرصت مغتنمی است که صرف آنها میشود. نه این که حالا که تعطیل شد بگیریم بخوابیم مثلاً با گعده بکنیم یا مسافرت بیجا برویم و امثال اینها. نه باید کار کرد، این دریای طویل و عریضی که در جلوی ما هست چه در فقهش، چه در اصولش، چه در رجالش، و چه در جهات دیگر و علوم دیگری که الان مورد نیاز هست و ما باید از آنها اطلاع داشته باشیم بنابراین ان شاء الله با تنظیم اوقات بتوانیم همه بهرهبرداری بهینه بکنیم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.