اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
مبعث رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را خدمت حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه و حضرت معصومه علیها السلام و همه مسلمین عالم بلکه بشریت به خصوص شیعیان و موالیان آن بزرگوار و آل طبیبین و طاهرینش تبریک عرض میکنیم و امیدواریم که همه ما جزو شیعیان و پیروان راستین آن بزرگوار و آل طیب و طاهرش بوده باشیم.
حالا به مناسبت این که دیروز نبودیم و این مدت، این داستان را من عرض بکنم تبرک بجوییم به این ذکر این داستان و بعد بحث را شروع بکنیم.
(داستان: (1:30)
جناب آقای بروجردی که امام جماعت مسجد رفعت صفائیه هستند که ما از درسهای مرحوم آقای آشیخ کاظم رحمة الله علیه با ایشان همدرس بودیم، ایشان نقل کردند. ایشان داماد شهید مدنی هستند. شهید مدنی هم خب مدتها در همدان بودند قبل از انقلاب و ما هم یک دو تا تابستان که رفتیم همدان برای ادامه درس مرحوم شهید مدنی از نجف آمده بودند همدان، به خاطر ناراحتی ریه گفته بودند هوای آن جا خوب نیست شما باید یک جایی باشید که هوا سالم است آمده بودند همدان. آن سال اول هم که ما رفتیم تنها بودند ایشان. خانوادهشان نجف بودند. ایشان تنها آمده بودند. و درس میگفت ایشان. روزی 9 تا، چقدر درس میگفت. در آن زمان یک عالم بسیار جلیل القدر دیگری هم در همدان بودند، مرحوم آیتالله آقای آخوند ملاعلی همدانی که از شاگردان طراز اول مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری بودن،د هم ردیف مرحوم امام و مرحوم آقای گلپایگانی و اینها بودند و از نظر تقوا و فضیلت و اینها هم مشهور به معنویت و اینها بود ایشان. و در تصلب در دین و حمایت از دین مرد بسیار بالایی بود. من یادم هست یک روز عصر با بعضی رفقا رفتیم دیدن ایشان، ایشان طبقه دوم منزلشان کتابخانهشان بود و آن جا میپذیرفتند افراد را. ما همان بالا که نشسته بودیم دیدیم صدای گریه و شیون از پایین میآید. یعنی خانمها و اینها. بعد معلوم شد که همان موقع خبر اعدام فرزند ایشان که ساواک او را گرفته بود و گرفتار ساواک بود رسیده است. ولی آقای آخوند ملاعلی همدانی کالجبل الراسخ اگر آن صدا نمیآمد ما اصلاً متوجه نمیشدیم که حالا چنین مسألهای رخ داده. بعد مهمش این بود که خدمت ایشان دستگاه گفته بود اگر شما از شاه تقاضا کنید او را عفو خواهد کرد ولی ایشان آن تقاضا را در آن ظرف نکرد از شاه چون این ذلت برای شیعه و علما و اینها بود. این تقاضا را ایشان نکرد.
خب چنین شخصیتی بزرگی بود. حالا حدثنی، آقای بروجردی از شهید مدنی، از آخوند ملاعلی همدانی. فلذا صحت سندش بلااشکال است. فقط در این اخیر که دارد برای شما میگوید ممکن است محل اشکال باشد. آخوند ملاعلی فرموده بوده است که یک وقتی چند نفری مثلاً سه نفر شاید بودند آمدند دیدن ما. اینها که نشسته بودند آن جا توی اتاق دیدم یک بوی عطر بسیار بسیار دلافزایی ساطع است، به حدی این بو و این عطر معطر بود و دلنواز بود که خلاصه با این که دأبم نبود که مثلاً از کسی حالا سؤال کنم این جنس خوبی که حالا دستش هست یا دارد یا فلان و اینها از کجا تهیه کردی، مال کجاست، اما این به حدی خلاصه چه بود که ما برخلاف رویهمان گفتیم بگذار سؤال کنیم که این عطر چه عطری است و از کجا تهیه کردند. گفتیم این چه عطری است و از کجا تهیه کردید؟ آنها گفتند ما عطر نزدیم، این عطر از لبهای این آقا است. یکی از آن جُلاّس. گفتند این عطر از لبهای این آقا است. خب چه جور شده این لب این جور عطر از آن ساطع است؟ گفته بودند ما همه ظاهراً اهل صلوات بر محمد و آل محمد هستیم اما این آقا خیلی کثیر الصلوات است. در اثر این کثرت مداومت صلوات بر محمد و آل صلوات الله علیهم اجمعین خواب میبیند رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و اله را که آمدند یک بوس از لبهای او کردند. از وقتی این بوس را حضرت از لبهای او کردند این لبها این عطر از آن استشمام میشود. این عطر مال آن تقبیلی است که حضرت از لبهای این کردند. خدای متعال ان شاء الله نصیب همه ما کند که حضرت ما را بپذیرند حالا اگر اجازه بدهند ما دستهایشان را ببوسیم، پاهایشان را ببوسیم، خاک کف پایشان را ببوسیم، از آن ساطع بشود به این هم افتخار میکنیم و راضی هستیم.
ادامهی بحث در ادله قائلین به انقلاب نسبت: (6:50)
خب این جا بحث در انقلاب نسبت بود و این که آیا وقتی دو دلیل را با هم محاسبه میکنیم، باید فقط به آن دو دلیل نظر کنیم یا به خارج از آن دو دلیل هم نظر کنیم و در محاسبه مجموع آن را محاسبه کنیم که این میشود انقلاب نسبت یا این که نه، فقط خود آن دو دلیل را بما هما هما باید ملاحظه بشود. گفتیم سه قول در مسأله هست؛ انقلاب، عدم انقلاب و تفصیل. قائلین به انقلاب نسبت مجموعاً گفتیم به پنج بیان یا پنج دلیل استدلال کردند. چهار دلیل را ظاهراً بیان کردیم و حالا ما این دو یا سه روز مسافرت بودیم اینها ان شاء الله کمکم به ذهنمان بیاید.
دلیل پنجم: (7:52)
عرض کردیم دلیل پنجم این بیانی است که محقق شهید صدر رضوان الله به عنوان دلیل اول بیان کردند. ایشان مجموعاً دو دلیل بیان کردند. دلیل اول ایشان بیان کردند.
حاصل این دلیل هم شبیه همان بیانات گذشته است که مقدمه أولیاش این است که تعارض و تخالف بین دو دلیل قهراً در آن جایی است که آن دو دلیل حجت باشند. دو دلیلی که حجت نباشند معنا ندارد با هم تعارض کنند، تخالف داشته باشند. تعارض حجة و لاحجة لا معنا له. این مقدمه اول.
مقدمه ثانیه این است که آن دلیلی که یک مخصِّص منفصلی، یک قرینه منفصلی در ازای آن وجود دارد مثلاً مثال میزدیم گفته «اکرم کل عالم، لایجب اکرام العلماء» و یک دلیل هم آمده گفته که «لایجب اکرام النحویین» مثلاً. این«لایجب اکرام النحویین» خب با آن «لایجب اکرام العلماء» که کاری ندارد. مثبتین هستند و شبیه هم است حرفش، منتها آن گستردهتر میگوید این در یک محدوده خاص دارد میگوید، اما با آن که میگوید «اکرم کل عالمٍ» با آن نسبت اخص مطلق دارد. خب با وجود این «اکرم کل عالم» آیا آن «یجب اکرام العلماء» یا «اکرم کل عالم» آن حجت است در کل مدلول خودش؟ قهراً حجت نیست در کل مدلول خودش چون در قبالش یک مخصِّصی وجود دارد و این هم مسلّم است که هرچه اخص باشد تخصیص میزند. بنابراین این که میگوید «لایجب اکرام النحویین» چون مدلولش اخص از اوست قهراً آن را تخصیص خواهد شد. و وقتی آن را تخصیص زد، آن دلیل یعنی «اکرم کل عالمٍ، اکرم العلماء» آن دیگر در نحویین حجت نخواهد بود. در غیر نحویها حجت خواهد بود. وقتی در غیر نحویهای حجت بود آن قاعدهای که ما در تخصیص عمومات به مخصِّصات داشتیم، آن این جا پیاده میشود الان. یعنی میگوییم این «اکرم کل عالمٍ» الان بعد از این که منها شد از آن علمای نحوی میشود چه؟ میشود علماء غیر نحوی. نسبت علمای غیرنحوی با «لایجب اکرام العلماء» چه نسبتی است؟ اخص مطلق است. اگر چه قبل از این تخصیص وقتی مینگریستیم به این دو تا تباین کلی بود. آن میگفت اکرام همه علما واجب است، آن میگفت اکرام همه علما واجب نیست. نسبتشان تباین کلی بود فلذا تعارض داشتند. اما وقتی ما این مخصِّص را محاسبه کردیم با آن «اکرم کل عالم» این جا چون نحویها را خارج کرد انقلاب پیدا میکند نسبت آن دلیل با آن دلیل از تباین کلی به عموم و خصوص مطلق. وقتی عموم و خصوص مطلق شد، همان وجه و نکتهای که باعث شد «لاتکرم النحویین» تخصیص بزند آن را همان نکته باعث میشود که الان آن «اکرم کل عالم» تخصیص بزند آن «یجب اکرام العلماء» را. آن نکته چه بود؟ آن نکته این بود که هر دلیلی که اخص باشد از دلیل آخر آن اخص قرینه بر آن است. «لاتکرم النحویین» این اخص بود از «یجب اکرام کل عالم» فلذا بر آن مقدم شد و آن را تخصیص زد. بعد از این تخصیص یک اخص جدیدی پیدا میشود و آن همین «یجب اکرام کل عالم» با توجه به آن میشود یک اخص جدیدی حالا نسبت به آن. بنابراین حالا این که در طول آن تخصیص خودش شد اخص، حالا تخصیص میزند به این «لایجب اکرام العلماء». بنابراین آن خاص اولی بلا اعمال مطلبی، آن خاص تخصیص میزند این عام را. وقتی تخصیص زد این عام را، این عام میشود خاص جدید. این خاص جدید میآید آن عامی که با آن معارضه داشت و تباین کلی داشت آن را تخصیص میزند. بنابراین انقلاب نسبت و این که ما باید طبق این واقعه جدید محاسبه کنیم ادله را با هم یک استدلال واضح دارد و به قول محقق خویی تصورش مصادف با تصدیقش هست. این هم قرینه آن بیان اخیر.
سؤال: فرقش با بیان اول چیست؟
جواب: در این بیاناتی که گفتیم در بعضی تکیه میکردیم به چه؟ به حجیت. یعنی میگفتیم آن که حجت اخص است، آن که حجت است باید تخصیص بخورد روی این جهت کار داشتیم. میگفتیم آن که حجت است. آن میتواند در دلیل دیگر و با دلیل دیگر معارضه کند اما این آن چه که حجت نیست معنا ندارد با این معارضه بشود. آن وقت میگفتیم آن عام بعد از این که تخصیص میخورد، دیگر در آن ناحیه تخصیص خورده حجت نیست تا بیاید با آن دلیل آخر معارضه بکند. این یک دیدگاه.
در بیان دیگر میگفتیم دلالت اصلاً وجود ندارد تا حالا دنبال حجیت بگردیم. قبل از مسأله حجیت اصلاً دلالتی وجود ندارد. چرا؟ برای این که گفتیم مرکز حجیت آن که داخل محاسبه میشود چیست؟ دلالت تصدیقه ثانیه است. آن است که توی محاسبات لحاظ میشود اما دلالت تصوریه، دلالت تصدیقه أولی آنها درسته نقش دارند در حدوث دلالت تصدیقیه ثانیه اما در محاسبات تعارض و امثال اینها آنها نقش ندارند دیگر. آن دلالت تصدیقه ثانیه است که نقش دارد. و چون دلالت تصدیقیه ثانیه متوقف است بر عدم قرینه متصله و منفصله هر دو پس در جایی که قرینه منفصله هست اصلاً دلالت تصدیقیه ثانیه وجود ندارد. وقتی وجود نداشت بنابراین دیگر معنا ندارد معارضه کند با آن. پس در این بیان هم ما روی دلالت تکیه میکردیم که اصلاً دلالت منتفی است وقتی دلالت منتفی شد پس ...
در بیان دیگر بر این تکیه میکردیم که ظهورِ اخص، ظهور قرینه بر ذو القرینه مقدم میشود. ظهور. و این ظهور که دلالت تصدیقیه ثانیه است، ظهور دلالت تصدیقیه ثانیه به برکت چه درست میشود؟ مجموع قرینه و ذو القرینه. عام و خاص. به برکت مجموع درست میشود. این ظهور در حقیقت حمل میشود بر مجموع این دو کلام، نه بر خصوص آن عام. بنابراین عام قبل از این که ما فحص کنیم ببینیم که مخصِّصی وجود دارد یا ندارد، ظهوری برایش نیست. بله یک ظهور فرضی هست که اگر مخصِّصی نباشد این جور ظهوری پیدا خواهد کرد. اگر مخصِّص داشته باشد آن جور ظهوری پیدا خواهد شد اما الان یک ظهور محقَّق و بالفعل نداریم، باید فحص کنیم ببینیم وقتی فحص کردیم آن وقت تازه ظهور درست میشود به خصوص این مطلب در کلمات کسانی که دأبشان اعتماد بر قرائن منفصله است، اول که دارد حرف میزند میگوید. مثل کسی که دارد حرف میزند یک کسی میگوید چه گفت؟ میگوییم آقا صبر کن حرفش تمام بشود بفهمیم چه گفت. چطور در وقتی که کسی دارد صحبت میکند حرف اول کلامش را معیار قرار نمیدهند چون له أن یلحق به کلامه چیزهایی که تبدیل و تبدل میکند. میگویند صبر کن حرفش تمام بشود آن وقت بفهمیم چه گفته. حالا این قائل این جوری میگوید. میگوید در منفصلات هم به خصوص برای آدمهای این چنینی که به منفصلات تکیه میکنند، اصلاً ظهور برای کلام درست نمیشود. مردم میگویند بگذار حرفهایش تمام بشود، آن منفصلاتش را هم بعداً بشنویم تا بعد میفهمیم چه گفت. حتی چه گفت، نه چه اراد. ما اراد نه، حتی ما قالش معلوم بشود. بعد ما قالش که معلوم شد علی ضوء این مجموع، حالا آن را معیار قرار میدهیم که ما ارادش تازه چیست. خب براساس این هم اگر محاسبه بکنیم چه میگویند؟ آن بیان همین بود که آقا آن عامی که یک مقیِّد دارد، یک مخصِّص دارد، منفصل است آن اصلاً ظهور هنوز پیدا نکرده بدون توجه به آن تا شما بگویید این دو تا تباین دارند و معارضه میکنند به تباین. آن وقتی ظهورش درست میشود که با آن بسنجی. علی ضوء آن ببینی چه معنایش میشود. وقتی علی ضوء آن شد تازه این ظهورش میشود ظهور خاص. وقتی ظهورش ظهور خاص شد خودش نسبتش با آن، خاص است پس تخصیص میزند. این هم یک بیان. این بیان فرقش با بیانات دیگر تکمیل شده یعنی مکررا اشکالاتی به بیانات دیگر کردند و مکررا تکمیل کرده کار را. آن میگوید آقا ما به دلالت کار نداریم ما به ظهور کار داریم. ظهور قرینه است، مراد جدی چیست ما به اینها کار نداریم. این میآید میگوید اصلاً ظهور درست نمیشود. شما درست میگویید مراد جدی فایدهای ندارد. یا دلالت فایدهای ندارد، یا حجیت فایدهای ندارد فقط. ظهور فایدهای دارد خب این حرفش این است که ظهور در این ناحیه است. و در این بیان پنجم که امروز نقل کردیم آن نه به ظهور، نه به دلالت، نه به حجیت، به یک معیار دیگر توجه میکند. میگوید آن چیزی که عند العقلاء قرینه است، آن اخص بودن است. این که از نظر کمّ اخص باشد، این قرینه است. هرچه، هر دلیلی که با دلیل دیگری سنجیده بشود و این دلیل اخص فرداً باشد از آن دلیل، این پیش عرف این قرینه بر آن است. حالا به ظهور هم کار نداریم، به دلالت هم کار نداریم، اخص باشد. خب اگر معیار این شد این جا هم گفته میشود آقا این عامی که یک مخصِّص منفصل دارد با توجه به آن پس دایرهاش ضیق میشود. دایرهاش که ضیق شد، وقتی این را بعد این تضییقن با آن عام دیگر میسنجیم، این اخص فرداً از آن است. وقتی اخص فرداً از آن شد پس ملاک تقدیم پیدا میکند. ملاک چه بود؟ اخص فرداً بود. حالا اخص فرداً باشد ابتدائاً مثل آن خاص منفصل نسبت به این عام و یا اخص فرداً باشد بعداً و در اثر یک عملیهای که روی آن عمل شده مثل این عام نسبت به آن عام.
پس بنابراین در این بیانات هر کدام به یک منشأیی به یک جهتی توجه شده.
خب حالا ببینیم که داوری بزرگان نسبت به این کلمات چیست تا در نهایت ببینیم چه باید گفت.
سؤال: ...
جواب: نه ندارد. میگوید کل الملاک این است که هر دلیلی که اخص فرداً هست، اخص فرداً شد، آن تخصیص میزنیم. قبلاً در معیارهایی که میگفتیم یکی از معیارها همین بود. نسبت داده شده به آقای نائینی که ایشان فرموده هر دلیلی که اخص فرداً باشد این عند العرف قرینه بر آن دیگری میشود، به ظهورش کار نداریم. ولو ظهور در اخص نداشته باشد اما میدانیم مراد از آن اخص است این ملاک بر تقدیم است.
سؤال: ...
جواب: بله دارد. تصوری که به ما ربطی ندارد. تصوری مال وضع است.
سؤال: ...
جواب: آنهایی که میگویند که منفصل باعث انعدام ظهور نمیشود، آن ظهوری که بوده سر جای خودش هست. پس الان ظهور در اخص ندارد اما میدانیم مراد از آن چیست؟ اخص است. کسانی که میگویند آقا عامی که به قرینه منفصل تخصیص میخورد، ظهورش از بین نمیرود. ظهورش سر جای خودش هست. ظهورش در چه بود؟ در عموم بود. الان هم ظهورش در عموم است. اما به حسب مراد جدی به قرینه آن منفصل چیست؟ اخص فرداً است. میگوید آقا ملاک این است نه ظهورش. پس یکی ملاک را چه قرار میدهد؟ آن که اخص فرداً است. یکی ملاک را ظهور قرار میدهد، یکی ملاک را حجیت قرار میدهد. این حرفهایی است که در این مقام وجود دارد و فرموده.
خب ما چند تا دلیل اقامه کردیم.
بررسی بیان اول: (22:53)
بیان اول چه بود؟ بیان اول روی حجیت دقت میکرد. میگفت آقا دو دلیل وقتی معارضه با هم میکنند که حجت باشد. خب آن عام با آن عام که گفته اکرم کل عالم و آن دیگری گفته «لایجب اکرام العلماء»، این دو تا عام هستند الان با هم چه هستند، بدواً میگوییم معارض است. میگوید نه آقا این قضاوت درست نیست. باید ببینید آیا در چه حجت هستند، حجت کجاست. خب آن که گفته «اکرم کل عالمٍ» این حجت در مدلولش نیست. وقتی حجت در مدلول است که شما به آن دلیل خارجی گفته «لاتکرم النحویین» بسنجید. وقتی با آن میسنجید پس در اکرام همه علماء دیگر حجت نیست. حجت است در اکرام علمای غیر نحوی. خب حالا این که در این حجت است حالا این را با آن بسنج. با آن عام دیگر که میگوید «لایجب اکرام العلماء» با آن بسنج. وقتی با آن میسنجیم میبینیم که تعارض ندارد. این در معنایی حجت است که با آن معارضه ندارد، اخص مطلق از آن است تخصیص میزند آن را. این بیان اول.
اشکال این بیان این هست که خب شما معیار تقدیمتان چیست؟ فقط حجیت است یا یک چیزی که حجت است. مثلاً باید بگویید آقا اخصی که حجت است. یا بگویید ظهوری که حجت است. نه همین حجیت. در معیارها چه معیار است عند العقلاء اگر میگویید این جا معیار معیارِ عقلایی است. چه معیار است عند الشرع اگر میگویید نه این جا براساس یک متد خاص شرعی است اصلاً. تقدیم خاص بر عام، و قرینه بر ذو القرینه و اینها، براساس عرفیات نیست چون در عرف چنین کارهایی که با منفصل و اینها این کارها را بکنند وجود ندارد. براساس یک تعبد شرع است، یک متد شرعی است. خب اگر عرفی حساب میکنید باید ببینیم ملاک عرف چیست. اگر شرعی حساب میکنید باید ببینید ملاک شرع چیست، کجا گفته. فقط نظر کردن به این که این حجت است در آن مقدار کفایت نمیکند بر تقدیم باید ببینیم معیار چیست. ما به عرف که مراجعه میکنیم اگر عرفی بخواهیم محاسبه کنیم نفس حجیت معیارشان نیست بلکه یا معیارشان این است که به قول آقای نائینی اخص باید باشد، حجت باشد و اخص هم باشد. البته اگر یک دلیلی دایرهاش اخص از دلیل آخر است ولی حجت نیست آن را مقدم نمیدارند. درسته حجت شرط است. شرط لازم است اما شرط کافی نیست. باید حجت باشد این درست است. اما این حجت باید اخص فرداً و اضیق مدلولاً باشد از دیگری. یا طبق ملاک دیگر میگوید آقا عرف میگوید چه؟ میگوید ظهورِ اخص مقدم است. البته ظهوری که حجت است باز ظهوری که حجت نباشد درست است. این مطلب درسته اما ظهوری که اخص است.
سؤال: خب اخص فرداً به لحاظ ...
جواب: بله ولی شما چه میکنید؟ حالا هست یا نیست خود اینها محل کلام است. حالا هست نیست، آیا منفصل چه کار میکند. فعلاً داریم این را بیان میکنیم که شما این بیان اول بیان فنی نیست چون روی نقطه حساس دست نگذاشته، فقط روی حجیت دست گذاشته. حجیت تنها نمیتواند توضیح بدهد انقلاب نسبت را. اشکال این است که این تنها کفایت نمیکند.
پس بنابراین یا این که ملاک اخصِ ظاهر است. اینها البته خیلی با هم تفاوتی نمیکند اما دو تعبیر است که ظهورِ اخص مقدم است، یا اخصِ ظاهر. یکیشان ممکن است اخص باشد ولی ظاهر نباشد. درسته در مراد جدی همین اخص است اما این ظهور کلام در این نیست. بنابراین آن که مقدم است ظهورِ اخص است یا اخصِ ظاهر است. اینها را باید شما محاسبه کنید، به دست بیاورید و بیان بکنید. بنابراین این که در بیان اول فقط روی حجیت تکیه شده بود و به این مسائل تکیه نشده بود یا اینها را به وضوحش واگذار کرده علی المبنا، این پس بنابراین بیان اول بیان کاملی نیست و تمام نیست.
بررسی بیان دوم: (28:25)
بیان دوم چه بود؟ به حسب آن چه که ظاهراً آن روز عرض کردیم این بود که دلالت وجود ندارد. خب طبق مقدمهای که محقق خویی فرمود که ایشان با این که این مقدمه را بیان فرمود اما گفتیم علی خلاف التوقع همین جا مسأله را تمام نکردند رفتند سراغ چیز دیگر.
ایشان فرمود که دلالت تصدیقیه ثانیه این توقف دارد بر این که نه قرینه متصله باشد نه منفصله. بنابراین آن عامی که یک مخصِّص منفصل برای آن وجود دارد، آن اصلاً دلالت تصدیقیه ثانیه برایش درست نمیشود. وقتی دلالت تصدیقیه ثانیه درست نشد گفتیم تعارض چیست؟ یا تنافی مدلولی دلیلین است یا تنافی الدلیلین فی الدلالة هست. تعارض را این جور معنا کردیم، یا این جور یا آن جور معنا کردیم. خب این جا وقتی برای آن عامی که مخصِّص منفصل دارد برای آن دلالت نبود نسبت به آن که تحت مخصِّص است. خب وقتی دلالت نبود پس تنافی الدلالة درست نمیشود با آن دلیل آخر. آن دلیل آخر این افراد را میگیرد اما این نمیگیرد. این دلالت ندارد. پس تعارض درست نمیشود. اگر تنافی المدلولین هم گفتیم خب جایی که دلالت نباشد مدلول هم نیست. مدلول و دلالت متضایفین هستند، نمیشود مدلول باشد ولی دلالت نباشد. پسر باشد ولی پدر نباشد. پدر یعنی مقصودم آن طرفش هست. نه پدر و مادر هیچ کدام نباشند. پس بنابراین طبق این بیان، بیان ثانی این را میگفت که اصلاً دلالت نیست. آیا این هم کفایت میکند، این مطلب.
این جا دو تا مناقشه وجود دارد.
اشکال اول: (30:52)
یک مناقشه در اصل این حرف است که مرحوم شهید صدر ولو این که این را مستقلاً این بیان را بیان نفرموده اما در ضمن این که لعل احتمال کسی بدهد آن را طرح کردند و جواب دادند.
اشکال ایشان این است که همین طور که قبلاً هم تفصیلاً ما بحث کردیم، این مسأله که دلالت متوقف است حتی بر عدم قرینه منفصله تمام نیست. و شما دارید میگویید دلالت متوقف است بر این که قرینه منفصله هم حتی نباشد. حتی در عمومات میگویید. حالا در اطلاقات یک حرفی است مثل مسلک شیخ اعظم اما در عمومات، در بقیه جاها بگوییم که بله. مثلاً اگر گفت اغسل للجمعه این اغسل للجمعة دلالت تصدیقیه ثانیهاش درست نمیشود تا بگردیم اگر لابأس بترک غسل الجمعهای نبود، آن وقت بگوییم اغسل للجمعه دلالتش بر وجوب درست میشود. اگر بود میفهمیم اصلاً دلالت از اول نبوده بر وجوب. این مطلب گذشت که اگر ما بخواهیم بگوییم دلالت تصدیقیه ثانیه متوقف بر این است که منفصل هم نباشد این لازمهاش اجمال است همیشه. چه میدانید و هیچ وقت نمیتوانست کلامی برداشت بکند و اشکالات عدیده، صور عدیدهای که آن وقت بیان کردیم و محتملات مختلفه را محاسبه کردیم که عدم احراز قرینه، عدم وجود قرینه، و ... ،احتمالات کثیرهای که بود که آن جا مراجعه میفرمایید.
شهید صدر در حقیقت این جا اشاره میفرماید به همان مبانی که این مبنائاً درست نیست این حرف که شما میگویید اصلاً دلالت منعقد نمیشود. این که دلالت منعقد نمیشود، این خلاف است پس بنابراین این بیان، اشکال اول این است که این مطلب تمام نیست البته این اشکال قهراً اشکال مبنایی است دیگر. حالا اگر کسی مبنایش بر این شد خب ما به آن شخص نمیتوانیم اشکال بکنیم. اما به این حرف داریم اشکال میکنیم. خب اشکال شخص هم که اصلاً موضوعیت ندارد و مهم نیست. این مطلب از نظر مبنایی پذیرفته نیست که بگوییم دلالت تصدیقیه ثانیه متوقف است بر این که منفصلاً هم نباشد. بله متصلاً درست است باید نباشد. این یک مناقشه.
سؤال: ...
جواب: میپذیریم. ما قبلاً هم گفتیم که آن متوقف نیست.
سؤال: تصدیقیه ثانیه ...
جواب: نه نه، موضوعِ حجیت است.
سؤال: ...
جواب: نه دلالت که حجیت نیست. دلالت موضوعِ حجیت است. این حرف این است که این دلالت محقق میشود یا نه.
سؤال: تصدیقیه ثانیه ...
جواب: بله دلالتش بر این که ما ارادش چیست. جداً.
سؤال: ...
جواب: نه آن موضوعِ حجیت است. یعنی این دلالت موضوعِ حجیت است. یعنی این که قطع برای ما نمیآورد که حالا ما ارادش این است. این کلام دلالت میکند بر این که ما ارادش این است. این خودش یک دلالت ظنیه است. این خودش حجت میخواهد و اصلاً در بحث حجیت ظواهر محل کلام است که موضوعِ حجیت است؟ آیا همین دلالت تصدیقیه ثانیه است یا تصدیقیه أولی است یا دلالت تصوریه است یا همه اینها است که مرحوم محقق اصفهانی میگوید دلالت تصوریه است بعضیها میگویند دلالت تصدیقیه أولی است، بعضیها میگویند دلالت تصدیقیه ثانیه است، بعضیها میگویند همهاش است. موضوع حجیت همه اینها باید باشد.
اشکال دوم: (35:11)
خب به خدمت شما عرض شود که اشکال دوم این است که حالا این مسأله را پذیرفتیم اما آیا این باعث انقلاب نسبت میشود؟ باعث این میشود که ما به واسطه این خاص، به واسطه این که دلالت ندارد به قول شما، چون یک مخصص منفصلی وجود دارد این نسبت به ما تحت المخصِّص المنفصل دلالت ندارد. اما در عین حال این باعث میشود که این بر آن مقدم بشود و دیگر تعارضی نداشته باشد؟ این هم باز تکمیل نیست. برای این که درسته دلالت ندارد اما آیا معیار تقدیم این بر آن همین است که فقط دلالت ندارد؟ آیا معیار تقدیم این جا وجود دارد؟ به چه معیار مقدم است. این معیار باید بیان بشود و در این بیان فقط توضیح داده میشود که بله این دلالت ندارد. خب دلالت نداشته باشد اما چرا این مقدم است؟ آیا ظهور در آن خاص دارد، یا آن خاصِ ظاهر است، یا چون اخص فرداً و اضیق فرداً هست بر آن مقدم میشود؟ هیچی در این بیان این جهت در آن تحقیق نشده، بیان نشده. پس این بیان هم به این مقدار بخواهد بسنده بر آن بشود باز نمیتواند مسأله را توضیح بدهد. و للکلام تتمةٌ ان شاء الله برای جلسه بعد.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.