21 مرداد 1402 | 26 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

تعارض- جلسه 104

دانلود متن:
دانلود صوت:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.

... قول دوم انقلاب است بلاتفصیلٍ. می‌گوید باید معیار را بعد از ملاحظه آن دلیل سوم یا چهارم قرار بدهید. این را هم اخیراً به مکتب محقق نائینی نسبت داده شده. آقای نائینی و تلامذه ایشان مثل محقق خویی. ولی عرض کردم دیروز که اصل این مطلب از فاضل نراقی ملااحمد قدس سره در مناهج الاحکام ایشان بود. و قول سوم تفصیل است و خود مفسرین علی آراء. این سه قول اساسی در مسأله است. کلام در حول این اقوال و این مطالبی که این جا افاده شده و این‌ها خیلی وسیع است ولی این فرصتی که ما داریم که چند روز بیشتر نیست برای این بحث وسیع ...

سؤال: تا کی ان شاء الله.

جواب: آخر اردیبهشت مثلاً.

فلذا است که باید اختصار کنیم به اهم ادله‌ای که در مقام وجود دارد و دیگر بقیه‌اش اعاله کنیم ان شاء‌الله به مطالعات آقایان.

سؤال: ...

جواب: تمرین است برای این که کلمات را مختصر کنیم؟

خب این مختصر کردن باعث می‌شود که...، من بارها استخاره کردم برای اختصار خوب نیامد. برای خاطر این است که در آن جا خیلی زوایا و غفایا مخفی می‌ماند و الا من هم بله می‌شود یک چیز مختصری گفت.

سؤال: درس مختصر زیاد هست بیرون.

جواب: بله دیگر مطول خوانده نمی‌شود. مختصر المعانی خوانده می‌شود.

خدمت شما عرض شود که اگر ما ادله قول ثانی را ابطال کردیم و اشکالاتی که به ادله قول ثانی می‌شود، در حقیقت مثبتات همان قول اول است. بنابراین مهم استدلالات و بیاناتی است که برای اثبات قول ثانی که انقلاب باشد بیان شده. و البته این بیاناتی که عرض می‌کنیم معمولاً ادبیاتی که به کار برده شده در این استدلالات همان ادبیاتی است که با انقلاب نسبت که فقط نظر دارند به این که نسبت آن نسب اربع عوض می‌شود یا نه، تعبیرات، اصطلاحات و حرف‌ها بیشتر براساس آن مسلک هست. اما اگر شما اعم قرار دادید، قهراً باید تعبیرات‌تان اوسع بشود. حالا ما حفاظاً لکلمات قوم فرض می‌کنیم بحث را در همان دائره محدودتر، حکم در غیر آن هم از همان که آن جا گفته می‌شود روشن می‌شود. حالا در بیان این استدلالات هم تقید نداریم به این که عین آن چه که گفته شده است حرفیاً نقل بکنیم، بلکه آن چه که حالا برداشت می‌شود با توضیحات و اضافاتی که ممکن است داشته باشد عرض می‌کنیم.

ادله اثبات انقلاب نسبت: (3:59)

مجموعاً سه بیان یا چهار بیان برای اثبات انقلاب وجود دارد. سه یا چهار بیان مهم و الا شیخ اعظم بیانی دارند، آقای آخوند بیانی دارند، کسان دیگر بیاناتی دارند و آ‌ن‌ها را دیگر حالا ما حذف می‌کنیم.

دلیل اول:

بیان اول بیانی است که دارای چند مقدمه است.

مقدمه أول:

مقدمه أولی این است که همیشه تعارض بین حجج است، نه آن‌هایی که حجت نیستند. مثلاً دو تا خبر ضعیف که حجت نیستند تعارض معنا ندارد. یا یک ضعیف و یک معتبر تعارض بین آن‌ها معنا ندارد. تعارض همیشه بین حجج معتبره هست. البته آیا حجت فعلیه یا حجت شأنیه؟ قهراً مقصود حجیت شأنیه است یعنی لولا تعارض تمام شرایط اعتبار در هر کدام این‌ها وجود دارد. حالا می‌خواهیم ببینیم با توجه به تعارض‌شان آیا این حجیت شأنیه یا صلاحیت برای اعتبار، به فعلیت می‌رسد یا این که نه. این مقدمه اول که یک مقدمه واضحی است و مورد قبول همگان است.

مقدمه دوم:

مقدمه ثانیه این است که حجیت هر دلیلی متوقف است بر این که آن شرایط حجیت در آن دلیل فراهم باشد، متوفر باشد و الا اگر شرایط نباشد معنا ندارد که حجیت فعلیه پیدا بکند. این مقدمه ثانیه هم مقدمه واضحی است که باید همه شرایط، همه خصوصیات وجود داشته باشد.

مقدمه سوم:

مقدمه ثالثه این است که وقتی یک عامی مثلاً ما داریم، این عام وقتی در آن مدلول عمومش حجت است که قرینه برخلاف نباشد، مخصِّص نداشته باشد. حتی مخصِّص منفصل هم نداشته باشد. چرا؟ به خاطر ضوء مطالبی که قبلاً گفتیم که اگر مخصِّص منفصل باشد آن را از حجیت می‌اندازد حالا به هر مبنایی که شما آن جا اتخاذ کردید.

سؤال: با مقدمه دوم فرقش چه شد؟

جواب: آن کبری است دیگر. مقدمه دوم این است که باید شرایط باشد تا حجیت باشد اگر شرایط نباشد حجیت ندارد.

مقدمه سوم می‌گوید که یکی از آن شرایط برای حجیت آن دلیل این است که آن امر خارجی نباشد. آن امر خارجی که می‌گوییم لحاظ بشود یا لحاظ نشود این دخالت دارد در حجیت. این اگر نباشد این حجت است،‌ آن باشد این حجت نیست. حالا مثلاً در آن مثالی که دیروز می‌زدیم اگر یک روایتی وارد شده «اکرم کل عالم» یا «اکرم العالم‌». یک روایتی هم وارد شده باشد که «لاتکرم العالم» یا «لایجب اکرام العالم» و بعد یک دلیل سومی داریم که الان شما می‌بینید بین این دو دلیل تباین کلی است و اگر تمام شرایط حجیت در این و در آن باشد این دو تا با هم چه دارند؟ تعارض دارند دیگر. «اکرم کل عالم» واجب است اکرام هر عالمی. آن می‌گوید «لایجب اکرام العالم». خب این دو تا شاخ به شاخ هستند به طور کلی. حالا یک دلیلی آمد گفت که «اکرم العلماء العدول» این «اکرم العلماء العدول» نسبت به «اکرم کل عالم» قرینه بر خلاف نیست، مخصِّص نیست بلکه مؤید آن است، مؤکِّد آن است. اما نسبت به «لایجب اکرام العالم» یا «لایجب اکرام کل عالم» نسبت به او چیست؟ نسبت به او مخصِّص است. به حیث که اگر آن اولی نبود، فقط در روایات همین دو دسته دلیل بود که «لایجب اکرام العام» و یک دلیل هم بود که «یجب اکرام علماء العدول» این بود. خب ما این جا چه کار می‌کردیم؟ اگر فقط همین دو تا را داشتیم. خب می‌آمدیم می‌گفتیم این اخص مطلق از آن، آن به این تخصیص می‌خورد و بعد که تخصیص خورد حالا مفادش روشن می‌شود. پس بنابراین این حجیت برای آن حدیث دوم، آن «لایجب اکرام العلماء» این وقتی برای این حجیت شأنیه هم درست می‌شود و می‌توانیم بگوییم این حجت است که با آن امر خارجی یعنی با آن تخصیص هم محاسبه‌اش بکنیم بعد که آن تخصیصش را زد حالا این در مازاد بر آن می‌شود حجت. و ما این جا نمی‌توانیم بگوییم الان این «لایجب اکرام کل عالم» یا «لایجب اکرام العلماء» این فی کل مدلولش حجت است حتی حجیت شأنیه هم نمی‌توانیم بگوییم دارد. چرا؟ برای خاطر وجود آن دلیل که مخصِّص این است و هر عامی حجیتش در ناحیه مازاد بر مخصِّصش هست. پس این حجیت مال این مورد است.

مقدمه چهارم:

خب وقتی که این را توجه کردیم می‌گوییم الان بعد از توجه به این مطلب مقدمه چهارم این می‌شود که نتیجه آن سه مقدمه قبل است که الان حالا محاسبه کنیم. «یجب اکرام کل عالم» این فی کل مدلولش در کل محتوایش، در کل مضمونش هیچ معارضی ندارد، مخصِّصی ندارد، قرینه برخلافی ندارد، شرایط همه جمع است پس آن حجیت ذاتیه و شأنیه را دارد. اما آن «لایجب اکرام کل عالم» یا «لایجب اکرام العلماء» آن با توجه به آن مخصِّص و چیزی که با آن کار دارد نا با آن، حجیتش در چه مقدار است؟ در ما عدا الخاص است. یعنی حجیت شأنیه‌اش در باره این است که لایجب اکرام العلماء غیر العدول. در این حجت است. خب وقتی این شد که این در این مقدار حجت است. آن هم در تمام مدلول حجیت شأنیه دارد. این هم در این مقدار حجیت شأنیه دارد. خب وقتی که این طوری شد طبق مقدمه أولی آیا این دو تا روایت «لایجب اکرام کل عالم» با «لایجب اکرام العلماء»‌ در تمام مدلول با هم معارضه می‌کنند؟ در تمام مدلول دیگر نمی‌توانند معارضه بکنند چون آن دومی در بخشی از مدلولش حجت است. وقتی در بخشی از مدلول حجت شد آن مقداری که حجت هست در‌ آن با آن که بسنجیم چه نسبتی دارد؟ اخص مطلق. آن گفته «یجب اکرام کل عالم» و این گفته «لایجب اکرام علمای غیر عدول». این یک بخشی از آن را دارد می‌گوید واجب نیست. پس بنابراین الان تعارض ندارند چون نسبت این با آن الان اخص مطلق است. تخصیص می‌زنیم. بنابراین به قول محقق خویی انقلاب تصورش مسابق با تصدیقش هست. اگر درست انسان تصور بکند، انقلاب اسلامی هم همین جور است. آن که انکار می‌کند تصور نکرده مسأله را. این جا هم اگر کسی تصور بکند این مسابق با تصدیقش هست. چون این مقدمات کدامش اشکال دارد. این مقدمات ما را به این جا می‌رساند که آن کلام دیگر، آن که نمی‌توانیم خودش را همین جور حسابش بکنیم، باید با قرائنش حسابش بکنیم. با هر چه مربوط به آن هست حسابش بکنیم. وقتی با آن چیزهایی که مربوط به آن هست حسابش می‌کنیم می‌بینیم مدلولش ضیق می‌شود ولو علیرغم این که ظاهرش ... و آن مدلول ضیق که حجت است می‌تواند با مدلول آن در بیفتد. آن مدلول ضیق این که می‌خواهد با آن دربیفتد می‌بینیم اخص مطلق است. اخص مطلق شد در نمی‌افتد. این قرینه برخلاف آن می‌شود و آن را تخصیص می‌زند. این یک بیان.

ما بیانات را عرض می‌کنیم تا حالا بعد ببینیم مناقشه چه می‌شود کرد.

سؤال: حاج آقا همیشه تخصیص می‌شود.

جواب: نه گفتیم از باب نمونه و مثال دیگر. شما همین جور بیانات را می‌توانید در موارد دیگر هم حساب کنید. این جا که مثال زدیم این دو تا تباین کلی داشتند. اگر عموم و خصوص من وجه هم بودند و بعد یکی آمد یکی را تخصیص زد و آن عموم و خصوص من وجه منقلب شد نسبتش به چه؟ به عموم و خصوص مطلق. البیان، البیان. چون آن یکی را که نباید مجزای از قرائنش و ما یتعلق به حسابش بکنیم. و همین طور موارد دیگر، موارد دیگر. حالا اگر نسبت عوض نمی‌شود ولی اظهریت درست می‌شود، نصوصیت درست می‌شود. آن هم همین جور است. ما که نباید چشم‌مان را از چیزهایی که آن را دارد اظهر می‌کند بپوشانیم. نباید چشم‌مان را از چیزهایی که آن را نص می‌کند بپوشانیم. بالاخره آن مال این است. خب وقتی با او حسابش می‌کنیم می‌شود نص و آن می‌شود ظاهر و خب نص بر ظاهر مقدم است و هکذا. این یک معیار، این یک بیان.

سؤال: حاج آقا مناقشه‌اش را همان جا بگویید بهتر نیست؟

جواب: نه. شما خواستید بعداً بغل هم بیاورید.

دلیل دوم: (16:24)

بیان دوم این است که محقق خویی بیان فرموده است. ایشان طبق آن حرف‌هایی که قبلاً داشتیم از ایشان و بزرگان دیگر نقل کردیم دو تا مقدمه را ایشان به کار گرفته.

مقدمه أولی این است که هر کلامی دارای سه مدلول است. هر کلامی که از شخص متکلم عاقل شاعری صادر می‌شود سه مدلول دارد. یک مدلول تصوری دارد که انسان به مجرد سماع آن لفظ به خاطر علمش به وضع و امثال ذلک فوراً آن معنا درون ذهنش نقش می‌بندد که این مدلول تصوری ربطی به این که گوینده عاقل است، شاعر است، این‌ها هست ندارد. مربوط به آن علاقه‌ای می‌شود که بین این لفظ و معنا است فلذا انسان اگر از ضبط صوت هم بشنود یا همین طور از یک طوطی هم بشنود به ذهنش می‌آید.

دلالت دوم، دلالت تصدیقیه أولی هست که از این کلام دلالت می‌کند که این آقا می‌خواهد چیزی را بفهماند. آن چیزی که مفاد این کلام است می‌خواهد انتقال بدهد به ذهن مخاطبش که به این می‌گوییم تصدیقیه أولی. دلالت سومی که دارد این هست که آن چه که منتقل کرده با این کلام به ذهن مخاطبش همان هم مراد جدی‌اش هست. این کلام دلالت می‌کند بر این که همان هم مراد جدی و واقعی‌اش است. مثلاً در باب هزل که شوخی می‌خواهد بکند، جوک می‌خواهد بگوید، آن دلالت اولی هست، دلالت دومی هم هست که بله چیزی را می‌خواهد منتقل کند و الا اگر منتقل نکند چیزی که خنده نمی‌کنند یا بشاشت حال برای‌شان پیدا نمی‌شود، بالاخره می‌خواهد منتقل کند اما مراد جدی‌اش معلوم است که نیست. فقط می‌خواهد یک چیزی در ذهن آن‌ها بیاید و موجب استعجاب‌شان بشود، موجب نشاط‌شان بشود و بخندند ولی مراد جی‌اش نیست. اگر چه به یک لحاظ می‌شود گفت مراد جدی است. یک مراد واقعی نفس الامری که پای آن بخواهد بایستد این نیست. پس سه تا است که ما قبلاً این را کردیم شش دلالت. گفتیم سه تا نیست بلکه شش تا است. اسم این‌ها هم حالا تصدیقیه أولی است، تصدیقیه ثانیه است بین قوم اختلاف است. خود آقای خویی هم یک اصطلاحات خاصی این‌ جاها دارد. این‌ها مهم نیست برای ما. اصل این سه مسأله مهم است که ما سه تا دلالت داریم. و بعد می‌فرماید این دلالت سومی توقف دارد بر این که نه قرینه برخلافِ متصل در کلام باشد نه قرینه برخلافِ منفصل. این دلالت سومی وقتی درست می‌شود که می‌توانیم بگوییم حالا این مراد جدی‌اش هست که نه متصلاً قرینه بر خلاف باشد، نه منفصلاً قرینه برخلاف آورده باشد و الا بعد از این که دیدیم منفصلاً قرینه برخلاف آورده دیگر نمی‌توانیم بگوییم مراد جدی‌اش بوده. پس اصلاً این دلالت سومی توقف دارد علی عدم القرینة المتصلة و المنفصلة. این هم به خدمت شما عرض شود که این مقدمه أولی.

مقدمه ثانیه همان مقدمه‌ای که ما آن جا اول گفتیم، مقدمه ثانیه ایشان این جا این است که حجیت مال چیست؟ تعارض مال موارد حجج است. غیر حجت‌ها که با هم تعارض نمی‌کنند. حالا در این جا وقتی یکی از این دو تا عام‌ها منفصلاً خاص داشت، مخصِّص داشت، قرینه برخلاف داشت، از شما سؤال می‌کنیم آن عام که منفصلاً قرینه برخلاف دارد، آن ظهور سومی را دارد یا ندارد؟ خب ندارد. حالا که آن ظهور سومی را ندارد پس در آن مقداری که مدلول آن منفصل هست حجت نیست. وقتی حجت نشد پس معنا ندارد که با آن در آن مقدار معارضه کند. در همان مقداری که حجت است معارضه می‌کند. آن مقداری که حجت است چه مقداری است؟ ما عدای آن است. ما عدای آن که شد خب این با آن نسبتش حالا می‌شود چه؟ می‌شود اخص مطلق.

سؤال: موضوع حجیت تصدیقیه أولی است یا تصدیقیه ثانیه است؟

جواب: تصدیقیه ثانیه است.

سؤال: آقای نائینی می‌گوید تصدیقیه أولی.

جواب: ایشان می‌گوید تصدیقیه ثانیه است.

خب این بیان هم محقق خویی. این‌ها گاهی اختلاف در تسمیه هست. آن هم می‌گوییم آن که دلالت بر مراد جدی، ایشان هم می‌گوید دلالت بر مراد جدی.

خب پس ببینید این هم شد یک دلیل محکمی.

می‌فرماید که:

«الدلالة الثالثة: دلالة اللفظ على کون المعنى مراداً للمتکلم بالإرادة الجدیّة و هی التی تسمى عندنا بالدلالة التصدیقیة، و قسم آخر من الدلالة التصدیقیة عند القوم.

ما به آن می‌گوییم دلالت تصدیقیه اما این یک قسم دیگری از دلالت تصدیقیه است پیش قوم. یعنی آن دومی را هم می‌گویند تصدیقیه. این را هم می‌گویند تصدیقیه، آن را می‌گویند تصدیقیه أولی، این را می‌گویند تصدیقیه ثانیه. اما ما که محقق خویی باشیم به آن دومی نمی‌گوییم تصدیقیه. به این سومی می‌گوییم تصدیقیه فلذا دیگر تقییدش نمی‌کنیم بالثانیه. چون آن دیگر ثانیه نیست. آن قبلی‌ها تصدیقیه نیستند اصلاً. حالا این‌ها مهم نیست دیگر. حالا این‌ها نزاع‌هایی است که ...

و هی موضوع الحجیة ببناء العقلاء...

همین سومی موضوع حجیت است به بناء عقلاء.

 المعبر عنها بأصالة الجد تارةً و أصالة الجهة أخرى.

چرا؟ خب روشن هم هست چون وقتی لفظ را می‌شنوی یک معنا می‌آید در ذهن خب این معنا ندارد که بگوییم حجت است. دوم این که در این استعمال کرده. خب استعمال حجت است یعنی چه؟ آن که مهم است این است که آن اراده کرده فلذا موضوع حجیت این سومی می‌شود. و الا این که این لفظ را در این معنا استعمال کرده خب استعمال کرده باشد.

 و هذه الدلالة

حالا این دلالت سومی

متوقفةٌ مضافاً إلى عدم نصب قرینة متصلة على عدم قیام قرینة منفصلةٍ على الخلاف أیضاً،

باید قرینه منفصله بر خلاف نباشد

فإنّ القرینة المنفصلة و إن لم تکن مانعة عن تعلق الإرادة الاستعمالیة،...

قرینه منفصله مانع از اراده استعمالی نیست. بله «کل عالم» در «کل عالم» استعمال شده. اما از کل عام، کل عام اراده نشده بالجدّ. بلکه به قرینه آن مخصص منفصل عالم عادل اراده شده مثلاً.

إلا أنها کاشفةٌ عن عدم تعلق الإرادة الجدیة.

این مقدمه أولی.

بعد از چند خط ...

و بالجملة هذه الدلالة متوقفةٌ على عدم نصب القرینة المتصلة و المنفصلة.

این مقدمه أولی.

مقدمه ثانیه:

إنّ التعارض بین دلیلین لا یتحقق إلاّ باعتبار کون کل منهما حجة و دلیلاً فی نفسه لولا المعارضة، إذ لا معنى لوقوع التعارض بین ما هو حجةٌ و ما لیس بحجة. و بضم هذه المقدمة إلى المقدمة الأولى یستنتج صحة القول بانقلاب النسبة.

تا بعد از چند خط

فالتصدیق بانقلاب النسبة لا یحتاج إلى أزید من تصوره.»[1]

همین، روشن شد دیگر با این دو تا مقدمه. آن مقدمه أولی را ایمان آوردیم به آن، تصدیق کردیم. مقدمه ثانیه هم می‌گوید حجت با حجت معارضه می‌کند. آن دلالت سومی حجت است. وقتی قرینه برخلاف بود آن دلالت سومی حجت نیست در آن مقداری که آن قرینه برخلاف دارد می‌گوید. وقتی آن مقداری که قرینه برخلاف را دارد می‌گوید منها کردیم، جدا کردیم، مابقی او نسبتش با آن دلیل عوض می‌شود. می‌شود اخص مطلق. خب پس تخصیص می‌زنیم و نسبت عوض می‌شود. این هم بیان محقق خویی قدس سره و دام ظله. اشکالی ندارد، بعد از ممات هم ظلال علماء و بزرگان وجود دارد. این هم فرمایش ایشان.

دلیل سوم: (26:20)

بیان سوم که ما متوقع بودیم این بیان را می‌فرمود ایشان و آن این است که خب طبق آن چه که ایشان بیان فرمود در مقدمه أولی اصلاً و ابداً ما دلالت نداریم تا بگوییم حجت است یا حجت نیست. آن دلالت سوم وجود ندارد، عدم حجیت سالبه بإنتفاء موضوع است. پس این جوری بیان می‌کنیم. می‌گوییم چه؟ می‌گوییم تعارض عبارت است از تنافی الدلیلین فی الدلالة علی مسلکٍ. یا تنافی الدلیلین فی المدلول علی مسلکٍ. در تعارض اول کفایه این بحث هست دیگر. شیخ می‌گوید فی المضمون مدلولی الدلیلین. تعارض عبارت است از تنافی مدلولی دلیلین. آخوند می‌فرماید که عبارت است از تنافی الدلیلین فی الدلالة و بحسب مقام الاثبات.

خب آیا ملاک تعارض این است که آن مدلول‌ها را وقتی می‌رویم نگاه‌شان می‌کنیم مدلول‌ها آن‌‌ها تنافی داشته باشند، قابل جمع نباشد، بین‌شان تضاد باشد، تناقض باشد و امثال ذلک یا نه دلالت این و دلالت این با هم ناسازگاری دارد. که البته دلالت‌ها وقتی ناسازگاری دارند که مدلول‌هایشان ناسازگاری داشته باشند قهراً. حالا این یک اثری دارد که آقای آخوند جدا کرده راهش را از مرحوم شیخ. او می‌فرماید تنافی مدلولی الدلیلین است. ایشان می‌فرماید تنافی الدلالة است. این کشک نخواستند بسابند، نه این یک اثری دارد که در آن جا بیان شده ولی حالا یا آن یا این. ما این جا کار داریم و می‌گوییم آن دلیلی که یک مخصِّص منفصلی دارد آن مخصِّص منفصل گفتیم چه کار می‌کند طبق فرمایش مقدمه أولی محقق خویی؟ جلوی دلالت را می‌گیرد. دلالت را که جلویش را گرفت پس آن دلیل به مقدار مفاد این مخصِّص نه دلالت دارد نه مدلول دارد. مدلول جدی ندارد، دلالت هم ندارد. شما تعارض را چه تنافی الدلالة معنا کنید، چه تنافی مدلول معنا بکنید موضوع ندارد. پس با غض از آن بیرونی اگر می‌سنجیدیم خیال می‌کردیم این دلیل با این دلیل چیست؟ تعارض دارند. الان که آن را ملاحظه می‌کنیم که حق نداریم ملاحظه‌اش نکنیم. چون با وجود آن، دلالتی وجود ندارد مگر ما می‌توانیم چشم‌مان را از واقعیات بپوشانیم. آن هست و وقتی هست این دلالت این جا وجود ندارد، این مدلول وجود ندارد. خب وقتی مدلول ندارد چه طور این با آن معارضه می‌کند؟ در این بخش معارضه نمی‌کند. آن مقداری که دلالت برایش باقی ماند، مدلول برایش باقی مانده، آن مقدار را وقتی با آن می‌سنجیم می‌بینیم اخص مطلق است. پس معارضه نمی‌کند. این هم به خدمت شما عرض شود که بیان دیگری است که متوقع بود که آقای خویی همین را تتمیم بفرمایند. چون این جا دلالت نیست دیگر. ایشان دلالت نیست را پایه قرار داده برای آن حرفی که بگوید حجیت پس نداریم، حجتی نداریم. حالا که حجت نداریم تعارض مال حجتین است و این جا حجت نیست. ما می‌گوییم طبق فرمایش شما اسبق از این، سابق بر این مطلب تمام است. می‌گویید دلالت نیست پس بنابراین تعارض اصلاً نمی‌تواند محقق شود. حتی کسی بگوید حجیت هم نمی‌خواهیم در تعارض باز هم نمی‌تواند بگوید. دلالت که می‌خواهیم. تعارض تنافی مدلولی الدلیلین است یا دلالة الدلیلین. دلالتی وجود ندارد. و آن مقداری که دلالت وجود دارد و مدلول وجود دارد، آن دلالت و آن مدلول نسبت به آن چیست؟ اخص مطلق است.

این سه بیان که این بیانات یک مقداری نزدیک به هم هست.

این‌ها را که گفتیم حالا اشکال‌هایش را نمی‌گوییم برای این که این‌ها جا بیفتد و بعد امتیازات این‌ها با هم روشن بشود.

دلیل چهارم: (31:30)

بیان چهارم این است که این که ... خوب دقت کنید بیان چهارم را. این‌ها نکته‌هایی در آن هست برای بعداً که ان شاء الله کلمات را مطالعه می‌کنید، این ناظر به آن حرف‌هایی است که در بعضی کلمات و مطالبی که اشکال کردند یا فرمایش کردند.

بیان چهارم این است که ژ ظهور تصدیقیه ثانی و آن دلالت ثالثه، این ظهور بالنظر الی المجموع درست می‌شود. یعنی مجموع مایتکل علیه المتکلم فی افادة مرامه که عبارت است از اصل کلام و قرائن چه متصل چه منفصل. این تصدیقیه ثانیه و این ظهور اصلاً با توجه به همه این‌ها ساخته می‌شود، پیدایش پیدا می‌کند. وقتی این طور شد این جا گفته می‌شود که آقا این دلیلی که یک مخصِّص منفصل دارد، اصلاً ظهورش من الأول در چیست؟ ظهورش در این است که واجب نیست اکرام عالم غیرعادل. مثل این که از اول این جوری گفته. ظهورش اصلاً در این است. خب اگر از اول یک کلامی این جوری بود با آن معارضه می‌کرد؟ با «یجب اکرام کل عالم» معارضه نمی‌کرد. اخص مطلق بود اصلش. پس بنابر این مسلک آن دلالت سوم این ظهور اصلاً علی ضوء آن درست می‌شود، با توجه به مجموع کلام، خصوصاً فی من شأنه و دأبه و سیرته الاتکال علی القرائن المنفصله کالشارع. بنابراین این جا آن وقت این جوری می‌شود آن ظهوری که معارض با اوست و موضوعِ معارض است آن لیس بمتحققٍ. آن ظهوری که متحقق است لیس بمعارضٍ بلکه مخصِّص و مقیِّد و قرینه برخلاف است.

پس ما این که بگوید آقا انقلاب نسبت تو چه کار به آن خارجی داری، خودشان را محاسبه کن، علی ضوء این بیانات اربعه تمام نیست. نمی‌توانیم این کار را بکنیم چه به بیان اول، چه به بیان ثانی، چه ثالث، چه رابع.

و هناک بیانٌ خامسٌ که ان شاء الله فردا عرض می‌کنیم که شهید صدر نسبت داده به محقق نائینی. ببینیم آن چه می‌فرماید

و صلی الله علی محمد و آل محمد.

 

 


[1]. مصباح الأصول، ج‏2، ص: 466

Parameter:17895!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 26
تعداد بازدید روز : 355
تعداد بازدید دیروز :133
تعداد بازدید ماه جاری : 3189
تعداد کل بازدید کنندگان : 791490