19 مرداد 1402 | 24 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

بیع 1400 - جلسه 095

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین.

خدای متعال را شاکریم که توفیق زیارات ائمه‌ی هدی علیهم السلام در عراق را عنایت فرمود. اگرچه موجب تعطیلی دو روز بحث بوده اما ان شاء‌الله دعاهایی که در محضر مبارک ائمه علیهم السلام شده که در همه‌ی مراقد مشرفّه به یاد آقایان بودیم و دعا کردیم و حتی در زیارات شریک کردیم آن‌ها را ان شاء‌الله. اگر قبول شده باشد حتی واحدی از آن‌ها ان شاء‌الله امیدواریم که آثار بزرگی داشته باشد که حالا دو روز تعطیلی ضرری نمی‌رساند بعد از آن ان شاء‌الله.

بحث در این بود که آیا در مواردی که فضولی لنفسه می‌فروشد یا می‌خرد ما می‌توانیم معامله را تصحیح کنیم به اجازه؟ به همین نحو که او اراده کرده؟ یعنی اگر بایع فضولی که ملک دیگری را دارد می‌فروشد به دیگری فضولةً برای این‌که آن ثمن بیاید در کیسه‌ی خودش. و لو این‌که متاع و مبیع از مال دیگری در واقع هست و دارد فضولة می‌فروشد آن را، اما قصدش این است که آن ثمن در ملک خودش بیاید و لو به الحاق اجازه. بگوید خب ما این کار را می‌کنیم. آن بعداً مالک که اجازه کرد نتیجه‌ی آن همین باشد. که کتاب از کیسه‌ی او خارج شده باشد و مثلاً آن ثمن به کیسه‌ی ما وارد بشود.

و هم‌‌چنین در ناحیه‌ی خرید فضولی که بگوید هدف ما این است که متاع را منِ فضول مالک بشوم و لو ثمن از کیسه‌ی دیگری دارد خارج می‌شود. آِیا راهی هست که ما بگوییم همین مفاد با اجازه قابل تصحیح است؟ که نقل شده از کاشف الغطاء قدس سره یعنی شیخ جعفر، که ایشان فرموده مثلاً بله و حالا برای این فرمایش وجوهی در تصحیح و تصویر این مسئله ارائه شده یا می‌شود ارائه کرد. که ظاهراً چهار وجه تا به حال گفته شد.

وجه اخیر این بود که بعض تلامذه‌‌ی آن بزرگوار ارائه کردند این است که وزان اجازه، وزان امر و اذن سابق است. همان‌طور که اگر کسی گفت مثلاً بع مالی لک، یا بع مالک لی، یا أعتق عبدک عنّی،‌ یا اعتق عبدی عنک، که این‌جاها ظاهرش امر است، به صیغه‌ی امر است. یا به او گفت اگر خواستی این کار را بکنی عیبی ندارد من اجازه می‌دهم. مثلاً پول یک نفر پیش کسی هست دارد می‌رود مسافرت، می‌گوید اگر خواستی یک وقت با آن چیزی بخری برای خودت اشکالی ندارد. اذن بدهد. برای خودت. نمی‌گوید پول برای تو، می‌گوید اگر خواستی با آن چیزی بخری برای خودت عیبی ندارد. گفتند خب آن‌جا که اشکالی ندارد که. این‌ها درست است.

خب اجازه هم وزان آن وزان همین است. و درست است. این هم فرمایشی است که نُسب الی بعض تلامذة کاشف الغطاء رضوان‌الله علیه.

اصحاب در قبال این فرمایش دو موقف دارند، یکی این‌که گفته‌اند نه ما آن‌جا را هم قبول نداریم. خب این وزانش وزان آن‌ها هست درست است هما‌ن‌طور که آن‌‌جا باطل، این‌جا هم باطل. شما می‌گویید آن‌جا درست است؟ و این هم وزانش وزان آن‌جاست پس این‌جا درست است؟ نه ما آن‌جا را هم باطل می‌دانیم می‌گوییم این‌جا هم وزانش وزان همان‌جا است آن‌جا باطل است این‌جا هم باطل است. که جواب اول شیخ همین است.

جواب ثانی این است که حالا ما اگر آن‌جا را فرض کنید که قبول کردیم این‌جا را نمی‌شود قیاس به آ‌ن‌‌جا کرد و وزان این‌جا وزان آن‌جا نیست.

توضیح مطلب این است که ما در آن‌جا که مثلاً می‌گوید «بع مالی لک»، مثلاً فرض کنید که به فرزندش حالا می‌گوید که این ماشین من را برو برای خودت بفروش. الان نمی‌گوید ملّکتُک، می‌گوید این ماشین را بردار برو بفروش. خب این‌جا تصویر صحیح آن با این‌که لا بیع الا فی ملک. این است که دو سه جور این‌جا می‌شود تصویر کرد صحتش را.

یک: این‌که چون لا بیع الا فی ملک، این مسلم است پس یک دلالت اقتضایی این‌جا موجب می‌شود که یک دلالت التزام درست بشود. دلالت اقتضا همان‌طور که در محل خودش گفته شده دلالتی است که از این‌‌‌جا نشأت می‌گیرد که اگر آن مراد نباشد این کلام لغو می‌شود یا کذب می‌شود. یا ناصحیح می‌شود. هر دلالتی که از این نشأت بگیرد به آن می‌گوییم دلالت اقتضا اصطلاحاً.

خب این می‌گوید این فرش را برو برای خودت بفروش، یعنی برای خودت بفروش به آن ثمن، آن بهایی که می‌گیری، آن پولی که می‌گیری برای خودت باشد. این‌ چه‌جوری می‌شود؟ اگر واقعاً همین مقصودش باشد که این مال من تا آخر، بفروش و پول مال خودت باشد خب این با لا بیع الا فی ملک جور درنمی‌آید. با حقیقت معاوضه و مبایعه جور درنمی‌آید حالا صرف‌نظر از آن راه بعدی که... اگر کسی آن را هم قبول نداشته باشد. پس به دلالت اقتضاء این پدری که دارد می‌گوید برای خودت برو بفروش، دارد به او می‌گوید یعنی... برو بفروش برای خودت، این به دلالت التزامی بعد از آن دلالت اقتضاء، این می‌شود که یعنی من تو را وکیل کردم. که از طرف من اول خودت این فرش را وکالةً از من تملیک خودت کنی، قبول کنی، و بعد که قبول کردی و ملک تو شد برای خودت بفروشی.

حالا قبول که می‌کنی یا به این‌که بگویی قبلتُ آن وکالتی که بابا داده، یا به نفس این‌که بعد‌ به مشتری می‌آیی می‌گویی «بعتُ هذه السیّارة» که مال بابای من بود با همین بعتُ هذه السیّارة در حقیقت دو کار انجام می‌دهی با یک تیر دو تا نشان می‌زنی. یکی این‌که با دلالت مطابقی آن داری می‌فروشی به آن، با دلالت التزامی هم داری آن وکالت را می‌پذیری و طبق آن عمل می‌کنی و مال خودت می‌کنی. این یک تصویر، که از شیخنا الاستاد مرحوم آقای تبریزی در ارشاد الطالب ظاهر می‌شود که ایشان همین‌جور تصویر کردند فرمایش آن‌ها را، که دارد در حقیقت آن آمر یا آن آذن دارد چکار می‌کند؟ دارد توکیل می‌کند آن را.

س: با توکیل هم حل نمی‌شود. که این را وکیل بکند. مشکل الان این نیست که این طرف مالک نیست که دارد می‌دهد. البته این هم هست

ج: نه دیگر حل می‌شود دیگر.

س: مشکل این است که الان آن پول آن ثمن دارد می‌رود توی جیب غیر.

ج: نه. ببینید مالک سیّاره کی بود؟‌ پدر. پدر می‌گوید برو این ماشین را برای خودت بفروش. می‌گوییم این کلام پدر به دلالت اقتضاء، چون اگر پدر نخواهد توکیل کند او را در تملیک به خودش از ناحیه‌ی پدر، لازم می‌‌آید یک امر لغوی گفته باشد چون لا بیع الا فی ملک. پس به دلالت اقتضاء این کلام دلالت می‌کند که پدر دارد فرزند خودش را چکار می‌کند؟ وکیل می‌کند او را که قبل از فروش این سیاره به دیگری وکیل می‌کند او را که او خود از طرف بابا این سیاره را به خودش منتقل کند یعنی مالک شود. و بعد از این‌که خودش او را مالک کرد. حالا بیاید بفروشد. خب اشکال کلش حل می‌شود دیگر. بعد دیگر سیاره مال خودش هست حالا که می‌فروشد آن ثمن می‌آید توی کیسه‌ی خودش. این یک راه. می‌گوییم این‌جا توکیل است. یا اگر می‌گوید با این پول برو برای خودت نان بخر. این یعنی چی؟ باز این‌جا یک دلالت اقتضاء درست می‌شود. چه‌جور می‌تواند با این پول برای خودش نان بخرد؟ پول مال شماست نان برای من، این‌که نمی‌شود. پس تصحیحاً لکلامه می‌فهمیم که یک دلالت التزامی این‌‌جا وجود دارد با این کلامش می‌خواهد این حرف را هم به من بگوید. که من تو را وکیل می‌کنم که از طرف من این پول را به خودت تملیک کنی. و وقتی این پول را به خودت تملیک کردی و مالک آن شدی، و قبول کردی حالا این پول می‌شود برای تو، برو با این پول نان بخر برای خودت.

س: این خروج از فرض نیست؟ فرض ما این که این فضولةً انجام داده. معنی ندارد که من بگویم فضولةً انجام

ج: بله این درست است در واقع این فضولی در ظاهر است یعنی مالک نبوده. یعنی تا حالا که نبوده. این آقایان خواستند بگویند که مقصود این است ما که می‌گوییم درست می‌شود مقصود این است. که چیزی که در ظاهرش فضولی محض است علی رغم این ظاهر یک باطنی دارد به دلالت اقتضاء. یعنی در واقع برمی‌گردانیم آن را و الا با حفظ فضولیت نخواستند درست کنند بله درست می‌فرمایید. با حفظ فضولیت تا آخر درست نمی‌شود. بعد چیزی که ظاهر آن فضولی هست ...

س: قبل از اجازه چه می‌دانند؟

ج: نه داریم فارق می‌گوییم این‌جا که مربوط به اجازه نیست داریم فارق آن‌‌جا و این‌جا را می‌گوییم. می‌گوییم آن‌جا این‌جوری هست. می‌گوییم آن‌جا این‌جوری هست. پس بنابراین آن‌جا فضولی نیست. آن‌جا این‌جوری هست. حالا می‌خواهیم بدانیم که اجازه با آن‌جا قابل تطبیق است؟

پس آن‌جا یک وکالتی از قبل بوده اما در ما نحن فیه می‌شود گفت که این اجازه وکالت است؟ چنین دلالت التزامی‌ای هست؟ بابا چیزی است که انجام شده واقعه‌ای است که انجام شده یعنی چی که الان دارد وکالت می‌دهد؟ پس جواب شیخ چه می‌شود؟ چواب شیخ این است که اولاً ما همان‌طور که آن‌جا را می‌گوییم باطل است این‌جا هم علی وزان آن می‌گوییم باطل است.

حالا اگر فرض کردیم که آن‌جاها درست است بع مالی لک، یا بع مالک لی یا اعتق عبدک لی یا عبدی عنک، یا اعتق عبدک عنّی، این‌ها. ما در این‌‌ها یک دلالت اقتضایی داریم که در اثر آن دلالت اقتضاء‌ یک دلالت التزامی درست می‌شود که آن چیه؟ ‌آن توکیل باشد. که با آن توکیل در آن موارد مال قبل از این‌که از بایع منتقل بشود از عاقد منتقل بشود می‌شود ملک عاقد. یا قبل از این‌که ثمن از مشتری منتقل بشود می‌شود ملک مشتری، ثمّ  آن‌‌جا این‌جوری هست. اما در این‌جا که یک واقعه‌ای واقع شده دیگر حالا چه می‌‌خواهد بگوید؟ چه دلالتی را  با اجازه می‌خواهد درست بکند؟ پس قیاس این‌جا با آن‌جا غلط است. این یک بیان.

که عرض کردم ظاهر شیخنا الاستاد در ارشاد الطالب این است که این‌جوری تصویر فرموده آن‌جا را. و عبارت ایشان را هم حالا... فرموده است که ... حالا عبارت قبل و بعد از آن همه را نمی‌خوانم ... «و کما أنّ الإذن فی هذا النحو من البیع فی الحقیقة توکیلٌ له فی تملّکه المال اولاً ثمّ بیعه لیدخل العوض فی ملک المأذون بأن یقول بع مالی لنفسک أو إشتر لنفسک بمالی کذلک الحال فی الاجازة حیث إنّ الاجازة تفید فائدة الاذن السابق» این یک بیان.

بیان دوم ...

س: ؟؟؟

ج: بله چرا؟ چون یک واقعه‌ای واقع شده که در آن واقعه خودش را این تملیک نکرده این وکالت نداده بود به او، الان که دیگر کار جدیدی نمی‌‌خواهد انجام بدهد.

س: همان‌طور که دلالت اقتضاء بع مالی عنک این...

ج: خب کاری دیگر انجام نمی‌دهد که او دیگر.

س: همین را می‌خواهم عرض کنم همین‌طور که دلالت اقتضاء بع مالی عنک این است که پس تو باید سابقةً عن البیع باید توکیل بکنی که از طرف من به خودت هبه کنی و قبول بکنی به انشاء واحد، لازمه‌ی دلالت اقتضاء که می‌گوید أجزتُ بیع طرف لنفسه، فضولی لنفسه من آن را اجازه کردم. اقضاء این‌که لا بیع الا فی ملکه، و من که این را اجازه می‌کنم این است که پس این آقا در واقع وقتی بعتُ گفته از جانب خودش، این است که قبلش وکالةً از جانب اصیل به خودش هبه کرده.

ج: نداده بوده که وکالت، پس وکالتش هم فضولی بوده؟

س:‌ فرض این است. می‌خواهد درست بشود أجزت هذا البیع ؟؟؟

ج: آخر چون درست شدنی نیست این‌جا قابل درست شدن نیست. تصویر عقلائی ندارد آن‌جا تصویر عقلائی دارد. آن چون قبل است. می‌گوید آقا وقتی دارد می‌گوید با این پول برو برای خودت نان بخر. فعلاً که چیزی نیست. یعنی من به دلالت اقتضاء می‌فهمم که یعنی می‌خو‌اهد بگوید که من تو را وکیل کردم که از طرف من این پول را به خودت ببخشی و قبول کنی بشود ملک تو، بعد بروی با آن نان برای خودت بخری. آن‌جا این قابل تصویر است. این‌جا یک کاری شده دیگر هم که می‌داند کار بعدی هم نمی‌‌خواهد بکند این آقا که.

س: آن کاری که شده چی هست؟ آن بیع چی هست؟

ج: بله ادعا کرده هما‌‌ن‌طور که گفتیم ادعا کرده یا بنا گذاشته که ملک خودم هست رفته فروخته.

س: خب این ادعا کی درست می‌شود؟ فی ملک می‌شود؟ وقتی که این به خودش هبه کرده باشد. و الا این بیع درست نیست که ایشان بخواهد اجازه را بزند به آن.

ج: پس الان توکیل نیست اگر شما بخواهید

س: توکیل نه. توکیل ؟؟؟ هبه کرده.

ج: به کی هبه کرده؟

س: هبه کرده فضولةً اجازه‌ی بیع معنای آن به دلالت اقتضاء این است که پس باید اگر این فرق این را درست بکنم به واسطه‌ِ اذن الان که می‌خواهم به اجازه‌ هم درست بکنم آن را،‌ برای خودت این بیع‌ای که قبلاً اگر می‌خواست محقق بشود....

ج: این‌که دلالت اقتضاء برای این درست نمی‌کند. برای این‌که آن شاید قصد هبه نکرده. این‌‌جا ‌چون ‌کار خودش هست. دلالت اقتضاء درست می‌شود. آن‌که کار خودش نیست که دلالت اقتضاء....

س: ؟؟؟

ج: ببینید مجیز وقتی آن‌جا آذن و آمر چون کار خودش هست می‌گوید این کار تو اگر می‌خواهی لغو نباشد این نمی‌شود الا به این‌که چکار کنی؟ توکیل کنی آن را که قبلاً داری توکیلش می‌کند او را که از طرف تو ملک خودش کند و برود بخرد برای خودش، یا بفروشد برای خودش. آن‌‌جا این‌جوری هست. اما این‌جا این‌که می‌گوید اجزتُ این کار این است. این کار این توقف دارد به دلالت التزام یا به دلالت اقتضاء برای این‌که آن قصد هبه کرده باشد آ‌ن‌که کار این نیست آن کار دیگری است. پس بنابراین دلالت اقتضاء این است که باید فرض بکند آن این کار را کرده.

س: لازمه‌ی بیع فضول، فضول وقتی که می‌خواهد بیع بکند

ج: نه بیع فضول چی هست؟ می‌آید ادعا می‌کند. به ادعای خودش رفته فروخته.

س:‌ این طور که اشکال دارد.

ج: بله پس بنابراین اجازه دیگر فایده‌ای ندارد دیگر، می‌گوییم این راه‌حل درست نیست. اجازه کارآیی ندارد این‌جا. این یک تقریب.

تقریب دوم که اقرب به ذهن می‌آید از تقریب شیخنا الاستاد این است که... و در کلمات فقهای دیگر هم هست. این است که وقتی که می‌گوید برو برای خودت بفروش یا بخر، این کلامش باز به دلالت اقتضاء دلالت بر تملیک می‌کند نه توکیل که یک واسطه بخورد. همین تملیک است. همین عبارت انشاء تملیک است به دلالت التزام. نه این‌که تو را وکیل می‌کنم که از طرف من بروی مال خودت بکنی بعد... نه، خودش دارد با همین انشاء دارد تملیک می‌کند، هبه می‌کند. بله چون نمی‌خواهد ثمنش را بگیرد مجانی هست. هبه هست. دارد تملیک می‌کند انشاء تملیک می‌کند. آن با همین‌که دارد می‌رود می‌گوید بعتُ یا می‌گوید اشتریتُ در فرض‌های مختلف که یا بایع است عاقد یا مشتری است با پول دیگری، با همین نفس بعتُ یا اشتریتُ با همین دارد چکار می‌کند؟ دو کار می‌کند؟ هم قبول می‌‌‌کند آن تملیک را، هم دارد بیع می‌کند یا اشتراء می‌کند.

س: تملیک انشاء خاص ندارد؟

ج: نه انشاء خاص ندارد مثل طلاق نیست ما خیلی نادر داریم که انشاء خاص دارد.

خب این را هم این‌جوری بگوییم.

س: حاج آقا این آن وقت خب لازم می‌شود این تملیک آن که بعد می‌رود می‌فروشد دیگر با آن نقل بعدی که می‌شود دیگر لازم می‌شود؟

ج:‌ بله دیگر اجازه کرده دیگر.

س: یعنی این‌که تملیک کرد و او فروخت، بع مالی عنک گفت، آن تملیک کرد و او فرخت به  دیگر لازم می‌شود؟

ج: آن بیع؟

س: بله

ج: آن بیع لازم است.

س: تملیک این آقا. یعنی دیگر می‌تواند برگردد یا نه؟

ج: حالا اگر گفتیم که آن رفت فروخت؛ تصرف است این، نه دیگر وقتی که تصرف کرد در عین موقوفه، می‌گوییم دیگر نمی‌تواند برگردد.

این هم یک بیان هست. که این نزدیک‌تر هست به واقع هست تا آن‌که من تو را وکیل کردم که از طرف من تملیک کنی به خودت، آن واسطه‌ها را ما لازم نیست که مفروض بگیریم. اگرچه آن هم درست است. یعنی اگر این مسدود بود آن درست بود. ولی عقلاءً خب این درست می‌شود دیگر، این خودش تملیک هست در حقیقت.

پس حالا در مانحن فیه مگر تملیک کاری انجام شده؟ حالا تازه اگر حالا تملیک کنی، فایده‌ی آن چیه؟

س: ؟؟؟

ج: نه این متاع را تملیک کردی، مثلاً شما این کتاب، کتاب شما بوده آن فضول رفت فروخت که ثمن بیاید توی ملک خودش، شما الان که اجازه می‌کنید شما می‌فرمایید که اجازه کردن من مثل آن‌جا تملیک کتاب است به این فضول عاقد. خب حالا بعدش که دیگر انشاء جدید نمی‌کند دیگر. حالا شده مالک آن. حالا که شده مالک آن حالا که بیعی انجام نمی‌دهد که. آن بیع قبلی هست. آن بیع را قبلاً انجام داده.

س: تملیک ثمن دارد می‌کند. یعنی اجزتُ می‌‌خورد به نتیجه‌ی آن کاری که آن کرده.

ج: نه

س: اجزتُ من تملیک کردم ثمن کتاب را.

ج: نه آن ثمن که اگر این مقدمات آن درست نشود که ثمن که ملک این نیست که تملیک به آن بکند.

س: لازمه‌ی اجزتُ‌ این است که آقا من همه‌ی این‌ها را تأیید کردم آن بیع را هم تأیید کردم این را هم تملیک کردم به....خب دیگر می‌گوید عقد را من تأیید کردم این ثمن ؟؟؟

ج: أجزتُ چه‌جور می‌آید می‌گوید؟ أجزتُ. معنای أجزتُ چی هست؟‌

س: أجزت می‌‌گوید آقا من عقد تو را تأیید کردم.

ج: کدام عقد را؟ أجزتُ اگر بخواهد دلالت التزام باشد یک کاری انجام شده دیگر، خب آن کار چه بوده؟

س:‌ تملیک....

ج: نه آن کار این بوده که آمده گفته که این کتاب شما را من فروختم، برای این‌که آن ثمن بیاید توی کیسه‌ی خودم، می‌گوید من این را اجازه کردم. می‌گوییم چه‌جوری اجازه کردی؟ کتاب از کیسه‌ی شما برود، پول توی کیسه‌ی آن برود، این چه بیعی است‌؟ چه معاوضه‌ای است؟ این‌که قابل نیست. این قابل تأیید نیست. نفس این قابل تأیید نیست. دلالت اقتضاء بخواهی درست بکنی این‌جا، دلالت اقتضاء این‌جا کارآیی ندارد.

پس بنابراین این‌که آمدند فرمودند که این وزان این وزان آن‌جاست این درست نیست برای این‌که آن‌جا اگر ما بپذیریم حرف را در آن‌جا، آن یک راه‌کارهایی دارد آن‌جا که یا توکیل است یا تملیک است که آن راه‌‌کارها در این‌جا قابل تطبیق و پیاده شدن نیست.

پس بنابراین این راهی هم که بعضی از اعاظم از تلامذه‌ی کاشف الغطاء قدس سره فرمودند این قابل قبول نیست که فرمودند.

س: اگر راه آخوند را بپذیرند مشکل حل می‌شود دیگر. اگر بگوید اصلاً معاوضه‌ی حقیقی را ما....

ج: خب نه فعلاً این جواب پنجم یا چهارم است که داریم بررسی می‌کنیم. این راهی است که این‌جوری گفتند این‌جوری بگوییم.

البته این‌جا دیگر حالا در بحث‌های آن‌جا خودش بین این مثال‌ها تفاوت هست یا نیست یک ابحاثی هست که در بع عنّی، یعنی بع مالی لک، یا بع مالک لی، خب این‌ها به همین توضیحی که دادیم قابل تصحیح است اما اعتق عبدک عنی، آیا این قابل تصحیح است یا نه؟ حتی در آن‌جا؟ یا قابل تصحیح نیست؟ این یک بحث تفصیلی‌ای دارد که مرحوم امام قدس سره هم متعرض هستند و می‌گویند این قابل تصحیح حتی در آن‌‌جا نیست ولو آن بیع را بپذیریم ولی این قابل تصویر نیست در آن‌جا. حالا چون دیگر مورد ابتلای بحث ما نیست آن که حالا وارد تفصیل آن‌جا بخواهیم بشویم.

بنابراین این جواب روشن شد که این‌که ما بخواهیم مقام را اجازه‌ی متأخّره را با اذن در بیع و معامله یا امر به بیع و معامله بیاییم قیاس بکنیم بگوییم آن‌جا درست است پس این‌جا هم باید مثل آن‌جا بگوییم درست است این حرف درست نیست. چرا؟ جواب همین کلمه شد که ما در آن‌جا به دلالت اقتضاء یک دلالت التزامی‌ برای ما درست می‌شود که یا توکیل باشد یا تملیک باشد که این دو تا دلالت این‌جا متصور نیست. بنابراین قیاس این‌جا به آن‌جا غلط است.

س: اگر در معنای لا بیع الا فی ملک تصرف بکنیم ملک را بگوییم یعنی تسلّط.

ج: تسلّط واقعی نه این‌که تسلط غاصب را هم بگوییم که درست است.

س: بگوییم پس اجزتُ مثلاً تسلط می‌دهد به طرف. باز نمی‌‌شود درستش کرد؟ مسلّطش می‌کند. نه این‌که مالک بشود.

ج: نه

س: درست نمی‌شود باز؟

ج: با تسلط درست نمی‌شود حالا البته علی ذُکر شما باشد و ذُکر ما باشد یک حرفی هست حالا بعداً می‌آید حالا ممکن است ...

این‌‌جا یک مطلبی است که کسی ممکن است ...

س: این جا دو وجه یا سه وجه دیگر ندارد. یک وجهی تملیک بکند ؟؟؟

ج: آن وجه سوم این بود که در ناحیه‌ی این‌که می‌آید می‌گوید بعتُ یا اشتریتُ، این‌جا بگوییم به دلالت التزام دارد آن را چه می‌کند؟ که این‌جوری توضیح می‌دادیم به دلالت التزام. یکی این است که نه استعمال لفظ در اکثر از معنا بخواهد بشود نه به نحو دلالت التزام بشود یعنی با همین که می‌گوید اشتریت، دارد دو چیز را انشاء می‌کند. یا می‌گوید بعتُ‌، دو چیز را دارد انشاء می‌کند. یا حتی سه چیز را دارد انشاء می‌کند. اگر آن حرف شیخنا الاستاد باشد مثلاً گفته من اذن به تو دادم که این کتاب من را اگر خواستی بفروشی برای خودت، خب حالا این به دلالت التزام می‌شد چی؟ می‌شد یعنی دارم تو را توکیل می‌کنم که از طرف من به خودت بفروشی اول این کتاب را، تا مالک کتاب بشوی، تا بعداً بروی به خودت بفروشی که ثمن آن بیاید در کیسه‌ی تو. خب ما این‌‌جا الان چه چیزی نیاز داریم؟ یک: وکالت قبول می‌خواهد. وکالت که ایقاع نیست عقد است. پس بنابراین این آقا، این مأذون یا این مأمور باید اولاً این وکالت را قبول کند. دو: وکالت را که قبول کرد حالا بر اساس آن وکالت برود این کتاب را به خودش بفروشد یا هبه کند.

س: هبه کند.

ج: بله هبه کند.، به خودش هبه کند و قبول کند. هبه کند به خودش این دو. سه: این هبه را قبول بکند. چهار: بعد از این‌که این هبه را قبول کرد چهار: انشاء کند حالا به دیگری بفروشد. در طرف اشتراء آن هم همین‌‌جور است.

خب حالا این امور را ما به چی بگوییم ... حالا آن به او می‌گوید برو برای خودت بفروش، آن هم که حرفی نمی‌زند صاف می‌رود حالا هم می‌خواهد بفروشد. با همین‌که می‌گوید بعتُک بگوییم چی هست؟‌ بگوییم تمام آن انشائات لازمه یکی به دلالت مطابقی می‌شود که دارد می‌گوید بعتُک، سه تا از آن‌ها آن سه تای انشائات قبلی را بگوییم به دلالت التزام این کلام بر آن دلالت می‌کند. و بگوییم در انشائات، ما دلالت مطابقی لازم نداریم. دلالت التزامی هم کفایت می‌کند. خب دارد با دلالت التزامی آن‌ها را درست می‌کند.

یا این‌که نه، بگوییم که این بعتُ دارد به نحو استعمال لفظ در اکثر از معنا توی سه تا انشاء استعمال می‌شود در عرض هم. این هم یک راه. یک کسی این‌جوری بیاید بگوید. این راه‌ها ببینید خیلی به درد امروز می‌خورد. یعنی چیزهایی که امروز ما توی معاملات و فلان و توی این‌ها داریم باید ذهن‌های ما به این فرمول‌های مختلف آشنا بشود تا این چیزهایی که این‌ها درمی‌آورند می‌گویند بتوانیم تصحیح کنیم. ذهن ما با این فرمول‌های مختلف آشنا باشد.

س: ؟؟؟ آن هم قبول بکند و لو اول به خودش مال را هبه کند بعد از مال خودش بفروشد مفهوم بع مالی لک این بشود که یعنی من به تو وکالت می‌دهم چون لا بیع الا فی ملکه، تو وکیل من هستی در این‌که این مال را بفروشی، مال من را هم بفروشی، مال منِ اصیل را بفروشی. حالا که فروختی از جانب من، مال خودت باشد. هبه را بیاندازیم بعد از بیع. نیندازیم قبل از بیع.

ج: بله این هم یک

س: ؟؟؟

ج: نه دارد می‌گوید بع لنفسک. مگر شما خلاف ظاهر معنا بکنید.

س: ؟؟؟

ج: نه بع لنفسک.

س: ؟؟؟

ج: نه ببینید ما همین را می‌خواهیم درست بکنیم. ببینید صورت مسئله این است.

س: آن وقت مالی نیست، مالُک است.

ج: نه. ببینید خارج از فرض ما هست. نه برای این‌که آن لنفسک نیست. آن لی هست بعد بردار برای

س:‌ آخه مالی نیست مالک است آن وقت. اگر هبه را بگوییم قبلش باید در مالی تأویل ببریم بگوییم مالی کنایةً...

ج: نه آقای عزیز این صورت را داریم می‌گوییم. اصلاً این را برای خودت، بدون واسطه بفروش. مثل کسی که اصلاً مالک است چه‌جور برای خودش می‌فروشد؟ شما این کتاب من را برای خودت بفروش. این‌جوری دارد می‌گوید حالا بعد خواهیم گفت که امام رضوان‌الله علیه بعد می‌‌گوید این‌جاها که این‌جوری حرف ؟؟؟ آن راه بعدی هست ایشان می‌گویند این‌ها تسامح است یا مقصودشان فلان است. اما اگر نه آن تسامحی را که ایشان می‌گویند مراد نباشد یعنی واقعاً،‌ همین. می‌گوید برای خودت بفروش. این برای خودت بفروش اگر بالحقیقة باشد و تسامح در آن نباشد که ایشان می‌‌گویند که نه این‌ها تسامح است. اگر نه همین حقیقت این کلام بلا تسامح و مجاز مراد باشد خب دیگر معنای آن این نیست که نه من دارم می‌گویم برای خودم برو بفروش بعد دلالت التزام آن این باشد که بعد که برای من فروختی، حالا من به تو هبه می‌کنم. تازه آن هم احتیاج دارد به چی؟ به این‌که همان موقعی که دارد می‌فروشد هبه‌ای که بعد محقق خواهد شد را قبول بکند. چون بعدش که دیگر نمی‌آید بگوید قبلتُ.

س: حاج آقا یک راه هم این است که بگوییم اباحه‌ی تصرف است یعنی یکی از تصرفات توی این مال بیع است من اباحه می‌کنم این تصرف خاص را به تو، برو مال من را بفروش.

ج: فایده‌ای ندارد. آن لازم نیست زحمت بکشد چنین کاری را بکند، چون این تصرفات اعتباری که اباحه نمی‌خواهد. من الان همه‌ی اموال شما را فروختم، طوری می‌شود مگر؟ مگر حرام است؟ اباحه ... زحمت لازم نیست بکشد. ؟؟؟ بله تصرفات خارجی درست است. اما تصرفات اعتباری که طوری نمی‌شود. احتیاج به اجازه ندارد که. نه آن هم کار را حل نمی‌کند تازه. تازه خب اجازه‌ی حکم تکلیفی باشد حکم وضعی را که درست نمی‌کند که، مگر دلالت اقتضاء داشته باشد.

س:‌ مثل معاطات.

ج: معاطات هم همین‌ گرفتاری هست. فلذا آن‌هایی که می‌گویند معاطات مفید اباحه هست ناچار شدند بیایند برای جمع بین ادله بگویند آناً ما قبلش مالک می‌شود.

س: خب این هم همین‌جور. با اباحه‌ی تصرف که من کردم آناً ما...

ج: اباحه‌ی کدام تصرف؟ کجا؟

س: توی معاطات، آن‌هایی که گفتند که وقتی معاطات می‌کنی اباحه‌ی تصرف می‌شود بعد که این آقا ؟؟؟

ج: در کجا را دارید شما می‌گویید؟ در اجازه می‌گوییم یا در آن اذن و...

س: نه توی بع مالی عنک.

ج: بله دارد آن‌جا چکار می‌کند؟

س: همان‌طوری که توی معاطات می‌‌گویند من اباحه می‌کنم بعد از این‌که می‌رود می‌فروشد آناً ما مالک می‌شود و می‌فروشد. این‌جا هم همین است.

ج: آن‌جا علتش این است ...

س:‌ تازه این جا تسلیم می‌کند به شما.

ج: نه تفاوت این‌جا با آن‌جا این است که آن‌جا شارع دو تا حکم کرده از حکم شارع می‌فهمیم که یک تشریعی پس این‌جا دارد که آناً ما می‌گوید این به تو منتقل شد. اما این‌‌جا زید بن ارقم است، خب چه.... که این دارد می‌گوید آناً ما به تو منتقل شد؟ یعنی قبلش، خب پس می‌شود همان هبه، اگر می‌خواهد بگوید آناً ما یعنی من قبل از این‌که بفروشی، دلالت التزام آن هم بیش از این نیست. چون هبه هم این‌جا باید همین‌جور گفت باید گفت که این‌که دارد می‌گوید برو برای خودت بفروش، مقصود این است که تا قبل از این‌که او برود بفروشد که نمی‌خواهد بگوید که به تو هبه کردم اصلاً همان موقعی که می‌خواهی بفروشی. یا نه حالا از حالا هبه کردم آن موقع قبول داشته که آن مثلاً می‌رود.. تا گفتی برو از قِبل خودت بفروش، حالا این‌جوری بگوییم گفت برو این را بفروش، اگر این‌جوری بشود یعنی به دلالت التزام دارد می‌گوید یعنی من به تو هبه کردم. آن هم زرنگ باشد همان‌جا بگوید قبلتُ هبتک، حالا الان هم نمی‌‌رود بفروشد. اگر رحم است پسرش هم بود دیگر، دیگر نمی‌تواند برگردد. بازگشت هبه نمی‌شود. یا نه تا قبل از این‌که برود بفروشد می‌تواند برگردد. این دلالت اقتضاء یعنی همان دم این‌که می‌‌خواهی، آن موقع... فلذا قبلش می‌تواند برگردد.

یک راه دیگری این‌جا در اجازه ممکن است کسی این‌جوری بگوید اگر یادتان باشد مرحوم شیخ قدس سره و وافقه الامام قدس سره گفتند در بیع فضولی رضایت کفایت می‌کند و خارج می‌شود موضوعاً عن الفضولی. اگر از اول راضی بودی. رضایت کفایت می‌کند. کسی بیاید این‌جا این‌جوری بگوید...

س: ؟؟؟

ج: نه خارج می‌شود از فضولی این است که

س: خارج نمی‌شود موضوعاً...

ج: حالا عرض می‌کنم خروج آن برای بعضی صور هست. اگر بیع آن مقارن با رضا بود خارج از فضولی هست. آن‌ها فرمودند یعنی فضولی نیست دیگر. فضولی آن هست که ...

س: شما بیع مقرون به رضا را ؟؟؟ در فرمایشات خودتان فرمودید ما بیع فضولی را دو دسته می‌کنیم یا مقرونة بالرضا است یا غیر مقرون به رضا هست.

ج: بله

س: فرض مسأله تفصیل بین دو تا است. منتها حالا قبول می‌کنیم یا قبول نمی‌کنیم یک حرف دیگری است. شما حکماً می‌فرمایید که فضولی نیست موضوعاً که فضولی هست.

ج: آن‌ها می‌گویند این تقسیم هم در واقع تمام نیست مثل این‌که می‌گویند آب را تقسیم می‌کنیم به آب مطلق و آب مضاف. اصلاً می‌گویند آب مضاف که آب نیست. از باب یعنی ما یسمِّی به این. ما یُطلق علیه این. ولو مجازاً. این‌جا فضولی یعنی و لو مجازاً به بعضی اقسام آن گفته می‌شود. آن‌هایی که این‌جوری می‌گویند و تقسیم می‌کنند.

خب این‌جا هم این‌جوری بگوییم، بگوییم که این آقایی که می‌آید می‌گوید أجزتُ این معامله را، این کاشف از چیه؟ این است که از آن وقت راضی بوده. پس بنابراین درست بوده چون رضایت بوده بنابراین این نقل و انتقال درست بوده و به دلالت... چون اگر راضی نبوده که راه حلی مثلاً نداره بیاید بگوید اجزتُ که لغو هست همان‌طور که آن‌جا آذنتُ یا آمرک و امثال ذلک، یا صیغه‌ی إفعل به کار ببرد، آن‌جا چه‌جور دلالت اقتضاء درست می‌کردید؟ می‌گفتید برای این‌که اگر این راه‌ها را مقصودش نباشد که لغو است حرف بی‌جایی است که دارد می‌‌زند.

این‌جا هم که دارد می‌گوید که من اجازه کردم یا امضاء کردم یا أنجزتُ، أنفذتُ، امضیتُ، امثال این‌ها را دارد می‌گوید اگر بر این‌ها اثری ببیند مترتب نباشد گفتن این‌ها چه فایده‌ای دارد؟ این‌که گفته بعتُک لنفسی، یا اشتریت لنفسی، این هم می‌گوید أجزتُ. پس معلوم می‌شود یعنی کشف می‌کنیم از این‌که این در هنگام بیع یا اشتراء رضایت باطنی داشته. و وقتی رضایت باطنی داشته پس بنابراین معامله درست است.

س: برای فضول درست است؟

ج: برای فضول درست است. به این معنا. حالا این یک قدری توضیح هم می‌خواهد.

س: این همان اجازه کاشفه نیست.

ج: نه کاری به آن ندارد که اجازه‌ی کاشفه هست یا نیست؟ این، این است که رضایت وقتی مقرون باشد بیع فضولی به رضایت این صحیح است. چرا؟ برای این‌که آیه‌ی شریفه چه فرموده؟ آیه‌ی شریف فرموده تجارةً عن تراض. «إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراض» (نساء، 29) خب عن تراض که هست این‌جا.

س: این أجزت که این آقای اصیل دارد می‌گوید یعنی در واقع دارد بیع را از حین انشاء البیع تصحیح می‌کند.

ج: نه از این باب که بگوییم اجازه دارد تصحیح می‌کند. از باب این‌که این أجزتُ این آقا کاشف است از این‌که در آن موقع رضایت موجود بوده.

س: ؟؟؟

ج: برای این‌که لولا هذا لغو است توی عرف. توی عرف می‌گویند که خب برای چه می‌گویی اجزتُ؟ این‌که قابل عمل نیست قابل تحقق نیست که می‌گویی اجزتُ. چرا؟ برای این‌که حقیقت بیع معاوضه است. معاوضه باید این دو تا عین و آن ثمن جا به جا بشوند؟ هر جایی که ثمن وارد می‌شود مثمن از آن‌جا خارج بشود و در همان‌جایی وارد بشود که ثمن خارج شده و همان‌جایی که مثمن وارد شده ثمن از آن‌جا خارج بشود اگر غیر از این باشد که معاوضه نیست، مبایعه نیست. پس شما که دارید می‌گویید اجزتُ هذا البیع، این‌‌چه‌جور می‌شود؟

س: ؟؟؟ اصلاً علم نداشته که، باید طرف بداند بعد بگوید که من راضی هستم ولی اصلاً نمی‌دانسته آن فضولی رفته برای خودش این کار را انجام داده. آن وقت حالا که دارد اذن می‌دهد ...

ج: حالا شما اطلاق آن را قبول نکنید. ولی اصل این راه برای بعض صور چه‌طور است؟ اصلاً این‌جا نشسته بود دید که بچه‌اش دارد ماشین بابا را می‌‌فروشد. بابا هم آن‌جا نشسته بود می‌شنید. گفت بعتُک لنفسی. پولش را بریز به حسابم مثلاً. یا بده. بعداً بابا گفت أجزتُ. همین را اجزتُ، یعنی می‌خواهد بگوید أجزتُ که آن پول به کیسه‌ی بچه برود نه این‌که به کیسه‌ی خودش بیاید بعد به او ببخشد و آن معامله است نه می‌خواهد همان‌جوری که آن ... اگر این مقصودش باشد با این اجزتُ ...

س: آن صورتی که نداند.

ج: خیلی خب فی الجمله. حالا این‌جا با این راه هم می‌شود تصحیح می‌کنیم؟ بگوییم این‌جا دلالت التزام درست می‌شود دلالت اقتضاء در این صورت درست می‌شود.

س: رضایت بیع را درست می‌کند.  بیع درست می‌شود با رضایت ؟؟؟

ج: اگر بیع درست شد بیع چی بوده؟

س: بیع برای مالک درست می‌شود.

ج: چه‌‌جور برای مالک درست می‌شود برای مالک که انشاء نشده. برای خودش انشاء شده.

س: ؟؟؟

ج: ببینید ما أنشئه این بود که این سیاره مال تو، پول مال من. با این أجزتُ مالک این درست می‌شود؟ یا نه شما می‌گویید آن بیع دیگری درست می‌شود؟ که اول می‌شود مال بابا، بعد می‌شود مال او. آن که اصلاً انشاء‌ نشده. آن‌که انشاء شده این بوده این چه‌جوری با این می‌شود درست کرد؟

این بگوییم این رضایت کفایت می‌کند چون ما گفتیم که رضایت درونی کفایت می‌کند. پس حالا که می‌گوید أجزتُ، این یکشف از این‌که آن موقع توی دلش راضی بوده به این کار.

س: راضی به چی بوده؟ این که برود توی جیب دیگری؟ این که اصلاً ممنوع است اجماعا.

ج: بله؟

س: هیچ کسی قبول ندارد که من بگویم که آقا تو به جای من بفروش، بدون این هم که تصحیح کنی، پول توی جیب من نیاید مستقیماً برود توی جیب توی غیر، این‌که اصلاً قبول نیست. الان رضایتش به این ؟؟؟ این‌که قبول نیست. عقد او لنفسه بوده

ج: بله. ببینید این تارةً این‌جوری هست که اگر این در حقیقت وقتی که این فرزند می‌رود این مال را برای خودش می‌فروشد در حقیقت استیهاب دارد می‌کند. یعنی در حقیقت اول به خودش می‌بخشد از طرف پدرش. وقتی پدر راضی هست بنابراین این هبه می‌شود درست.

س: با چه اجازه‌ای به خودش هبه کرده؟

ج: فضولی. یعنی به نظر خودش فضولةً می‌گوید ماشین بابا مال خودم. حالا بابا که می‌آید می‌گوید أجزتُ، این معامله را می‌خواهد درست بکند این‌که نمی‌شود جز این‌که آن هبه‌ی فضولی را امضاء کرده باشد. این کاشف است از این‌که آن هبه‌ی فضولی مقرون به رضای بابا بوده پس آن هبه می‌شود درست. وقتی هبه درست شد می‌شود مال خودش، پس مال خودش را فروخته، پول می‌آید توی کیسه‌ی خودش.

س: یک دلالت اقتضای دیگری این‌جا

ج: بله این هم دلالت اقتضاء ما می‌خواهیم بگوییم این اجازه که می‌گوییم توی اجازه دلالت اقتضاء نیست می‌شود تصحیح بکنیم یک‌جوری که توی اجازه هم یک دلالت اقتضایی درست بکنیم؟

س: الان با اجازه چی درست شد؟

ج: این‌جا وقتی که می‌گوید أجزتُ، این أجزتُ، چه‌جور أجزتُ، أجزتُ یعنی بیع را دیگر. خب این بیع که فرض این است که اگر مال از کیسه‌ی بابا برود بیرون، پول برود توی کیسه‌ی بنده که این بیع نیست این قابل اجازه نیست. پس بخواهد این درست بشود باید قبل از آن یک چیزی باشد. قبل آن چیه؟ قبل آن این است که این سیاره در مثال ما شده باشد مال بچه. چه‌جور می‌شود که این سیاره مال بچه باشد؟ به این‌که این بچه هم خب وقتی که می‌خواهد بیع کند خودش می‌بیند مبایعه که نمی‌شود. پس باید این ماشین را اولاً فضولةً به خودش هبه کرده باشد از ناحیه‌ی پدرش، تا بشود مال خودش، بعد مال خودش را فروخته باشد. حالا پدر که می‌گوید أجزتُ به دلالت التزام یعنی آن هبه‌ی فضولی تو را من قبول داشتم، چون دیگر معامله‌ی دیگر که نمی‌کند.

س: پس با رضایت بیع را نمی‌خواهد درست کند؟

ج: بله. این به دلالت التزام می‌گوید آن هبه را، آن هبه‌ی فضولی تو را من قبول داشتم راضی بودم به آن. معلوم می‌شود راضی بوده. خب حالا بر اساس آن راضی بوده پس مال شده مال فرزند. حالا فرزند مال خودش را فروخته.

منتها این خلاف ظاهر اجزتُ هست. چرا؟ چون اگر واقعاً این‌جور بوده دیگر معامله‌ به اجازه‌ی شما ربطی ندارد. اجازه‌ی شما را نمی‌خواهد. چون مال آن شده بوده دیگر.

س:‌ ؟؟؟رضایت نیست.

ج: نه، به عبارت أجزتُ نباید بگوید دیگر. چون وقتی رضای مقارن بوده خب مال آن شده. مگر این‌که بگوییم چون در ظاهر یک چیز فضولی هست این ادبیات به کار بردن اشکالی ندارد. و لو این‌که به نفس کلمه‌ی أجزتُ و انفذت این بیع نیاز ندارد. چرا؟ برای این‌که مفروض این است که قبل از آن، آن هبه‌ی فضولی مورد رضای این بوده. و با آن هبه‌ی فضولی که مورد رضای این بوده این مال شده بوده مال آن فرزند. خب دیگر فرزند مال خودش را فروخته برای خودش. احتیاج به آن اجازه ندارد. اما چون در ظاهرش یک کار فضولی است کسی که خبر نداشته که توی دل بابا رضایت هست که. این‌جا این ادبیات را به کار بردند که این اجزتُ از این باب اشکالی ندارد می‌گوید اجزتُ یعنی این.

خب این در چه‌ صوری درست است؟ این در جایی است که واقعاً آن بچه که آمده این کار را کرده واقعاً اراده کرده باشد چی را؟ هبه‌ی فضولی را. اما اگر نه هبه‌ی فضولی را اراده نکرده مثل غاصب‌ها، مثل دزد‌ها که هبه نمی‌کنند به خودشان که، خب این‌جا دیگر قابل تصحیح نیست. این بعض فروض که این‌جور باشد این‌‌طور باشد آن هم بر آن مبنا، این قابل تصحیح به این نحوه نیست.

س: این هبه را از اجزتُ نمی‌فهمیم؟

ج: به دلالت التزام می‌فهمیم یا دلالت اقتضایش می‌فهمیم.

س: خب من اجزتُ گفتم، قصد آن را از کجا می‌فهمم؟ قصد بایع را؟ که هبه کرده؟ آمدیم و هبه نکرد. ؟؟؟

ج: بله از یک راهی بفهمد دیگر. فی الجمله می‌خواهیم بگوییم که گاهی می‌شود. فی الجمله.

این هم این راه. و أمّا الأخیر که فقط نامش را ببریم و بقیه‌ی آن باشد برای جلسه‌ی بعد، راه اخیر که راه پنجم هست این است که شما همه‌ی این حرف‌ها را که می‌زنید بر اساس این است که بگویید بیع و مبایعه یعنی معاوضه و معاوضه هم لا یتحقق الا به این‌که جای دو متاع عوض بشود. هر جایی که آن بوده این برود جای آن، آن بیاید جای این. و هذا ما لا مُلزم له. این حالا توضیح آن ان شاء‌‌الله برای جلسه‌ی بعد.

و صلی الله علی محمد و آل محمد.

Parameter:18970!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 1
تعداد بازدید روز : 100
تعداد بازدید دیروز :1133
تعداد بازدید ماه جاری : 1358
تعداد کل بازدید کنندگان : 789659