20 مرداد 1402 | 25 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

بیع 1400 - جلسه 094

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین.

بحث در این بود که در مواردی که فضولی یبیع لنفسه أو یشتری لنفسه، در این موارد می‌شود با لحوق اجازه‌ی اصیل همین چیزی را که فضول انشاء کرده این صحت پیدا کند؟ تحقق پیدا کند؟ که باع لنفسه، این کتاب مردم را فروخت برای خودش. یعنی به این عنوان که برای خودش فروخت، به این عنوان که ثمن بیاید توی جیب خودش. این‌جا بگوییم با لحوق اجازه همین مطلب تحقق پیدا می‌کند. که کتاب در واقع از کیسه‌ی اصیل خارج می‌شود ولی پول نمی‌آید توی کیسه‌ی اصیل، پول می‌رود توی کیسه‌ی فضول. یا اگر رفت اشتراء کرد با پول مردم، چیزی را خرید برای خودش، بعد آن صاحب پول که اصیل است اجازه کرد این‌جا هم بگوییم بله آن مثمن، آن کالا، می‌رود توی جیب فضول نه توی جیب صاحب پول، و پول هم از جیب صاحب پول خارج می‌شود و می‌رود توی جیب آن مالک مبیع و متاع. می‌شود این را تصحیح کرد؟ این را درست کرد؟ با لحوق اجازه بگوییم این درست می‌شود؟

برای تصحیح این مطلب خب طرقی گفته شد تا حالا دو طریق گفتیم و مناقشه شد.

طریق سوم. طریق سوم برای تصحیح این مطلب این است که دو مقدمه دارد. مقدمه‌ی اولی این است که اجازه باید ببینیم متعلّق آن چی هست. متعلّق اجازه بیع است یا ما فعله الفضول است؟ استظهار می‌شود که نه متعلّق اجازه همین کاری است که فضول انجام داده. ما فعله الفضول است. ظاهر این است حالا اگر به ظاهر هم نخواهیم نگاه کنیم و بخواهیم بگوییم که ما یک مواردی داریم یک کسی می‌تواند این‌جوری اجازه بکند و درست بشود. یعنی دو تا مطلب هست این. یک وقت می‌گوییم اصلاً همه‌جا، هر وقت که اصیل می‌آید می‌گوید أجزتُ یعنی اصلاً ما فعلتُه أجزتُ. اصلاً ظاهر آن این است. یک وقتی هم می‌گوییم نه همیشه ظاهر آن این نیست. ولی می‌شود یک‌جایی، یک آدمی این‌جوری قصد کند. یک اصیلی این‌جوری قصد کند که می‌گوید أجزتُ، یعنی ما فعلته أجزتُ. این مقدمه‌ی أولی.

مقدمه‌ی ثانیه این است که علی ما مضی در بحث‌های قبل گفتیم فضول در حقیقت دو کار انجام می‌دهد برای تصحیح گفتیم فضول دو کار انجام می‌دهد. حتی آن جایی که برای خودش می‌فروشد در حقیقت دو کار انجام می‌دهد. یک: این بود که گفتیم اگر این کتاب مردم را دارد می‌فروشد می‌گوید بعتُ هذا الکتاب، مقصودش این است که من این کتاب را از طرف مالکش فروختم. در مقابل آن ثمن که آن ثمن هم از جیب مالکش بیاید داخل جیب مالک این کتاب بشود. قصد اولی او این است منتها کار دوم او چی هست؟ این‌که او مالک را بر خودش تطبیق می‌کند می‌گوید من هستم. که شیخ همین‌جور تصویر می‌کرد دیگر. همین‌جور تصحیح می‌کرد. تا بشود تمشی قصد بشود تا بشود حقیقت معامله تحقق پیدا کند؟ بر اساس این بود وقتی که غاصب مثلاً می‌آید می‌گوید فروختم این را، آن متاعی را که دزدیده، مثلاً غصب کرده می‌آید می‌گوید که فروختم،‌ یعنی این را فروختم در مقابل آن مال، که آن مال داخل بشود در کیسه‌ی کسی که مالک این کتاب هست. و این مال مغصوبه هم از کیسه‌ی کسی که مالک است خارج بشود در کیسه‌ی او. و بیاید به کیسه‌ی کسی که ثمن از کیسه‌ی او خارج شده. این در سویدای قلبش این است. منتها در مقام تطبیق خودش را آن مالک ادعا می‌کند که من آن هستم. مقامی هم که اشتباه کرده و سهی و نسی که خودش خیال کرده مال خودش هست آن‌جا هم باز همین‌جور هست. توضیح این گذشت. امثال و اشباه هم در فقه دارد که همین‌جور درست کردند آن را. مثلاً در باب صوم، شما می‌گویید حقیقت صوم چی هست؟ قصد و نیّت و اجتناب از مفطّرات شرعیه است. حالا یک کسی اجتهاداً أو تقلیداً گفته فلان چیز مفطّر نیست خب یک اشکال این‌جا این است که چه‌جور؟ و بعد در واقع این مفطّر هست. این‌جا چه‌جور این درست می‌شود؟ این صوم را چه‌جور می‌توانیم تصویر بکنیم؟ این‌که قصد نکرده آن را، اجتناب از آن‌ها را. اجتناب از بعض مفطّرات را قصد کرده.

آن‌جا همین‌‌جور درست کردند. گفتند هر کسی که روزه می‌گیرد توی سویدای قلبش این است که هر چی خدا آن را مفطّر قرار داده من می‌خواهم از آن اجتناب بکنم این نیت را دارد منتها در مقام تطبیق خیال می‌کند که این را نگفته. پس این را به وجهٍ آخرٍ قصد کرده اجتناب از همین را. آن وجه آخر چی هست؟ توی همان زیر پوشش هر چه که خدا مفطّر قرار داده. از نظر نیت این‌‌‌جوری درستش می‌کنند حالا اگر رفت خورد باز آن‌جاها گاهی حالا اگر آن مفطّرها را نرفت انجام بدهد این حالا از نظر نیتش هست حالا اگر انجام نداد که دیگر روشن، اگر انجام داد حالا چه می‌شود؟ حالا آن بحثٌ آخر.

حالا در این‌جا هم همین‌جور است می‌گوید توی سویدای قلبش این است. حالا که این‌جوری شد. پس بنابراین این آقای فضول دو تا کار کرده است. یکی آمده چکار کرده؟ فضولی که بایع است. متاع دیگران را فروخته است به مشتری و قصدش این بوده که این کتاب از ملک مالک خارج بشود برود توی ملک مشتری، و بهاء این کتاب از ملک مالکش خارج بشود بیاید توی ملک مالک کتاب، کتاب برود در ملک او، پول بیاید در ملک مالک کتاب ... این را قصد کرده. خب گفت أجزتُ خب أجزتُ ثمره‌اش چه می‌شود؟ ثمره‌ی این أجزتُ؟ این می‌شود که این چیزی را که تو انشاء کردی امضاء کردم آن را، نافذ قرار دادم، پس نتیجه این می‌شود که آن پول بیاید در تملّک همین اصیل. نتیجه‌ی آن این می‌شود دیگر. أجزتُ، لازمه‌اش این است که پس آن پول چون معامله را دارد آن چیزی را که آن انشاء کرده آن کار اولش را، با أجزتُ آن کار اولش را دارد اجازه می‌کند. مقتضای کار اول چی هست؟ این است که آن‌که مالک است خب مالک واقعی که منِ اصیل هستم. پس می‌آید در ملک من، آن پول می‌آید در ملک من. بعد این آقای فضول این پول من را اخذ کرده دیگر، یک کار دیگر او هم این بوده که این پول من را اخذ کرده. حالا با این أجزتُ می‌گویم تمام کارهایی که کردی را من اجازه کردم. یعنی آن بیع تو را اجازه کردم و این کاری را هم که بعد کردی که پول من را برداشتی، این را اجازه کردم. ما فعله الفضول است دیگر. یکی از کارهایی که فعله الفضول همین است.

پس بنابراین یعنی در حقیقت با این أجزتُ دو تا چیز را اجازه دارد می‌کند آن بیع را اجازه می‌کند نتیجه‌ی اجازه‌ی آن بیع این است که پول می‌آید در ملک خودش. بعد مترتباً برای این‌که آمد در ملک خودش می‌گوید کار تو را اجازه کردم دیگر، خب این است که تو که برداشتی این پول را برای خودت این را هم اجازه کردم این یک هبه‌ای است که از او دارد سرمی‌زند. این‌که جناب کاشف الغطاء رضوان‌الله علیه فرمود بیعٌ و هبة. با این تقریب هم جور درمی‌آید که این را می‌خواستند بگویند. خب این هم یک راهی است ما این‌جوری بگوییم. با این هم درست می‌شود. که عرض کردیم که... حالا من همه‌ی کلمات فقهاء را متأسفانه نمی‌رسم که همه‌ی کلمات را ببینم.

این راه راهی است که حضرت امام قدس سره، حالا دیگران هم گفتند، توی مکاسب و حالا این فرمایشات آقای خوئی و این‌ها که نیست. حالا ولی توی حواشی دیگران هست یا نیست؟ من نمی‌دانم ولی توی کلام امام هست که ایشان فرموده «و لو قیل إنّ الغاصب یبیع و یأخذ الثمن لنفسه» پس غاصب دو تا کار می‌کند. «فإذا اجاز المالک» که اصیل است «ما فعل الفضولی أی أجاز البیع و الأخذ لنفسه» ما فعل الفضولی را اجازه کرد نه بیع را. باید ببینیم متعلّق اجازه چی هست؟ متعلُّق اجازه را اگر این قرار دادی، ما فعل الفضولی. ما فعل الفضولی دو تا کار است که توضیح آن را هم دادم که چرا دو تا کار می‌شود طبق آن بیان شیخ و بیاناتی که قبل داشتیم برای تصحیح خب دو تا کار می‌شد. «یکون البیع صحیحاً فیصیر الثمن ملکاً لمالک المبیع» معامله را که گفته اجازه کردم پس این ثمن می‌شود ملک مالک مبیع دیگر، اصیل. و از آن طرف، «و یکون موضوعاً للأجازة» تازه یک موضوع اجازه‌ی دیگری پیدا می‌شود تازه شد مال خودم، حالا می‌خواهم... حالا این مال من را برداشته دیگر، می‌خواهم بگویم این کار را دارم عیبی ندارد. «فتکون الاجازة هبةً» و ایشان فرموده که اشکالی ندارد شما نگویید آخر یک اجازه دو کار از دستش می‌آید؟ می‌گوید بله انحلالی هست دیگر، چه اشکالی دارد؟ می‌فرماید مثل بیوع متعاقبه است. که اگر کسی آمد اجازه کرد آن اولی را، تمام آن قبلی‌ها هم باید درست بشود دیگر.

س: خود به خودی هستند؟

ج: نه بدون آن نمی‌شود دیگر. یعنی با این اجازه‌ی آن نمی‌شود الا این‌که قبلی را اجازه کرده باشد. آن نمی‌شود مگر این‌‌که قبلی را اجازه کرده باشی.

پس این در حقیقت از آن چه درمی‌آید؟ این‌جا هم گفته أجزتُ ما فعلت. یعنی اصیل دارد در حقیقت به فضول چه می‌گوید؟ می‌گوید أجزتُ ما فعلتَ، ما صدر منک، آن ما صدر منک را من اجازه دادم ما صدر منک چه بود؟ یکی این‌که این را برای مالکش فروخته، در سویدای قلبش. دو: این‌که حالا آن را که مال مالک واقعی بوده را برداشته برای خودش. می‌گوید کل این‌ها را اجازه کردم. کل ما فعلت را اجازه کردم. پس هم بیع را اجازه کردم که نتیجه‌ی آن این است که ثمن می‌شود مال خودم. این هم که این ثمن‌هایی که مال من هست و طبق آن چیزی که به سویدای قلبت انشاء کردی مال من شده حالا برداشتی برای خودت، یا به ادعا این‌که من مالک هستم. یا به سهو و نسیان و خیال و این‌ها که غاصب هم نبوده برداشتی برای خودت، من اجازه کردم.

س: پس این اجازه همزمان....

ج: بله. و لا بأس به. که این اجازه هم‌زمان ...

س: امام این راه حل شیخ را قبول نداشت چه جوری مبتنی بر این آمده این را درست کرده؟

ج: نه فقط که راه حل نبود من از باب مثال آن را عرض کردم.

س: این مقدمه‌اش مگر همین نیست؟

ج: یکی از آن‌ها این است ولی کسانی که جور دیگر درست می‌کنند آن بیع را، با این اجازه. ولی مهم آن این‌جا چی هست؟ این است که ما از یک طرف آن بیع را داریم درست می‌کنیم به وجوهی که گفتیم که یکی از آن‌ها مال شیخ بود. دو: این‌که متعلّق اجازه را فقط بیع قرار نمی‌دهیم. اشکال قوم این است که خیال کردند متعلّق اجازه فقط بیع است. آن وقت توی آن ماندند که این چه‌جور می‌شود که مال این آقا بشود؟

ولی اگر گفتیم که نه متعلّق اجازه ما فَعَل الفضولی است و ما فعل الفضولی امران هست. آن وقت پس درست می‌شود. بنابراین این هم یک راه است که ما این‌طور بگوییم این هم یک طریق سومی است که ممکن است که گفته بشود.

س: قضاوت شما در مورد ؟؟؟

ج: قضاوت من این است که ببینید عرض کردم توی آن توضیح مقدمه‌ی اولی که گفتم دو تا مقدمه می‌خواهد گفتم یک وقت ما ادعا می‌کنیم که هر وقت کسی می‌گوید أجزتُ، یعنی أجزت ما فعلت. اصلاً ظهور در این است. این معلوم نیست که همه‌‌جا این‌جوری باشد. چنین ظهور باشد. ولی اگر بخواهیم بگوییم نه لأصیلٍ یکی بیاید این‌جوری قصد کند ...

س: مطلق نگوید.

ج: بله. اصلاً بگوید اجزتُ ما فعلتَ. و توجه داشته باشد که ما فعلت دوتاست و بخواهد بگوید می‌شود. این راه درست است اما ما به این راه بخواهیم فتوای کلی بدهیم و بگوییم هر جایی که این‌جوری شد این نه. چون این‌طوری نیست که وقتی اجازه می‌دهد هر شخصی که اجازه می‌دهد بگوییم که ما فعله را به نحو این‌که شامل آن کار چیز هم بشود.

پس بنابراین فرمایش این راهی که در کلام امام رضوان‌الله علیه ذکر شده است که نفرمودند و ما قیل هم، فرمودند و لو قیل. یعنی اگر گفته بودند و ما قیل، یعنی گفتند، ولی فرمودند که و لو قیل، اگر این‌جوری گفته بشود. این ظاهر عبارت ایشان این است که از ؟؟؟ ذهن شریف خودشان هست می‌گویند این‌جوری حالا بیایید درست کنیم.

این‌جور بخواهیم درست بکنیم اصل مطلب تمام است یعنی این‌جوری هم می‌‌شود گفت منتها این نمی‌شود مستند بشود برای این‌که فتوا به نحو اطلاق بدهیم که در این‌جور موارد درست می‌شود. اشکالش اشکال اثباتی است یعنی هر اصیلی می‌آید می‌گوید أجزتُ، أنفذتُ، نمی‌توانیم بگوییم ظاهر آن این است که یعنی أنفذتُ ما فعله. بله اگر یک‌جایی قرینه‌ای بود بر این یا کسی بین خودش و خدا، مالک اصیلی بین خودش و خدا که دارد می‌گوید أنفذتُ، مقصودش این باشد که من مجموع را انفاذ کردم آن بله دیگر، این حرف درست است و آن ثمن می‌شود مال او. این در مثال جایی که بایع فضولی باشد و می‌خواهد ثمن را مالک باشد و در جایی هم که مشتری فضولی باشد باز همین است.

س: حاج آقا این‌جا ما فعله الفضولی است ؟؟؟ و بیع قهراً و قاعدتاً ؟؟؟‌ برای اصیل واقع شده بعداً می‌آید چکار می‌‌کند؟ می‌آید خودش را اگر غاصب باشد جا می‌زند به جای مالک و غصباً اخذ می‌کند نه هبةً اخذ کرده باشد تا بگوییم یک هبه‌ی معاطاتی و اکراهی به واسطه‌ی اخذ آن برای خودش محقق شده حالا اجازه خورده به هر دوی این‌ کار. که ما فعل شامل می‌شود هر دوی این کارها را. ما فعل أخذ به عنوان مالک و به عنوان عوضاً عن الثمن و مثمن هست نه بلا عوضٍ و هبةً اخذ کرده باشد و شما بگویید خب اخذ کرده پس یک هبه‌ی معاطاتی ...

ج: نه ببینید آن‌جوری که توضیح دادیم او می‌گوید این ثمن رفته توی ملک مالک. مالک کتاب، مالک آن متاعی که من فروختم و مال خودم نبود. حالا من می‌آید ادعا می‌کنم که من آن مالک هستم. پس انشاء آن برای مالک اصیل بوده. بعد این را چکار کرده؟ این را اخذ کرده امام هم نگفته ... ببینید اخذ کرده توی دست خودش. مثل این‌که شما یک کسی یک چیزی را برداشته بعد بگویید مال خودت. این هبه هست دیگر، حالا این آقا آمده بخاطر آن ادعای خودش در مورد غصب یا در موردی که توهّم کرده که مال خودش هست بالاخره دست گذاشته روی این. حالا مالک اصیل می‌گوید که باشد.

س: وقتی من یک چیزی را برمی‌دارم طرف می‌آید می‌گوید این را که برداشتی مال خودت اجرای صیغه‌ی هبه کرده این‌جا فرق می‌کند این‌جا اجرای هبه‌ی مجزّا نکرده.

ج: نه اجرای صیغه‌ی هبه نکرده.

س: یک أجزتُ‌ داریم أجزتُ ما فعل. این أجزتُ ما فعل، سؤال ما این است این أجزتُ ما فعل اگر اخذش به عنوان مجاناً و هبةً بوده می‌گوییم این اخذش مثل آن وقتی که اصلاً دیگر هبه‌ای باشد بدون صیغه، هبه‌ی معاطاتی هست فرضاً با اجازه ...

ج: خوب دقت کنید عبارت را که ایشان فرمود «فإذا اجاز المالک ما فعل الفضولی أی اجاز البیع و الأخذ لنفسه»

س: منظور شما از اخذ، بنا که نیست؟

ج: نه اخذ بنفسه، یعنی اخذ خارجی. اخذ خارجی لنفسه. این را برای خودش برداشته. حالا یا به ادعای این‌که من مالک هستم مثل مورد غاصب. با به توهم این‌که مالک است مثل موارد دیگر، این أخذه لنفسه، نمی‌خواهد بگوید که انشاء کرده برای خودش. اخذه لنفسه. بر اساس آن‌ حیثیت تعلیلیه است که من مالک هستم یا فلان. پس این اخذه لنفسه. حالا مالک گفت این‌که این را اخذ کرده لنفسه، من انفاذ کردم.

س: ؟؟؟ انفاذ کردی؟

ج: انفاذ کردم همین‌که برای خودش

س: انفاذ فرع بر انشاء هست. انفاذ کردم یعنی یک چیزی باید انشاء بشود تا انفاذ بکنیم آن را. فقط فرق آن این است که من اخذ کنم هبةً و بگویید هبه‌ی معاطاتی هست فضولة ؟؟؟‌ ایشان با اجازه‌ی من که نکرده این کار را، حالا که فهمیدم هبه‌ی معاطاتی لنفسه است اجازه می‌کنم که اشکال آن واضح است لم یأخذه مجاناً بل اخذه عوضاً عن المثمن.

ج: نه.

س: ؟؟؟ واقعی حل نمی‌شود.

ج: نه عوضاً عن المثمن نمی‌شود.

س: ما فعله الفضولی عوضاً ؟؟؟

ج: عوضاً عن المثمن در آن انشائی است که برای مالک حقیقی هست.

س: آقا شما دارید می‌گویید که تطبیقاً لِ ؟؟؟

ج: تطبیقاً لِ آن حالا. حالا أخذه. أخذه لنفسه. این‌‌ها اخذه لنفسه، خیلی خب حالا ... چرا اخذه لنفسه‌؟ حیثیت تعلیلیه‌ی آن چی هست؟ ادعای این‌که من مالک هستم. یا حیثیت تعلیلیه‌ی آن این است که توهم می‌کند که مالک است. حالا بالاخره اخذه لنفسه. این اخذ لنفس را، نه این‌که انشاء کرده برای خودش ...

س: یعنی اجازه بلا انشاء...

ج: بله همین اخذ لنفسه، اگر کسی چیزی را اخذ کرد لنفسه، آن مالک فهمید گفت عیبی ندارد. این کافی هست.

س: این یعنی انشاء دیگر نه اجازه، حاج آقا شما به ماهیت اجازه می‌خواهید تطبیق بکنید. منتها اجازه‌ی بیع نه، اجازه‌ی مافعل. نه اجازه مقوم آن این است که انشائی سابق باشد. و الا اجازه معنا ندارد این می‌شود انشاء مجدد. بله

ج: نه انفاذ است یعنی می‌گوید چی؟ ببینید در ...

س: یک چیز باید باشد که انفاذ کند.

ج: هبه‌ی آن هم از این جهت درست می‌شود. ما چون در باب هبه چی می‌خواهیم؟ اخذ می‌خواهیم که موهوبٌ له آن هبه را باید اخذ کند و الا...

س: ؟؟؟

ج: نه صبر کنید این‌جا همین است. این‌جا چون توی دست آن هست ولی گفتند فلذا آقایان فقهاء فرمودند اگر شما چیزی را که در دست دیگری هست به او ببخشید دیگر اخذ جدید نمی‌خواهد. چون در دستش هست دیگر.

س: مقبوض هست.

ج: مقبوض هست.

حالا این‌جا هم همین‌جور هست. این‌جا أخذه لنفسه.

س: حاج آقا به عنوان مالک ؟؟؟

ج: باشد ولی اخذه لنفسه. ادعا کرده بوده ولی شما که اصیل هستی می‌دانی که این آقای اجنبی اخذه لنفسه و لو بخاطر آن یک ادعا یا بخاطر آن توهم. اجازه‌ها می‌خورد به دو چیز، یکی به این معامله‌ای که انجام دادی، درست است پس شد مال من. حالا که مال من شد من الان مالک ما أخذته هستم. حالا که مالک ما أخذته هستم توی دست شما نیست می‌گویم مال تو باشد. می‌گویم مال تو باشد همین که در دست تو هست مال تو باشد. این اجازه یعنی همین. یعنی این مال تو باشد. من انشاء دارم می‌کنم عیب ندارد که. من با اجازه‌ام دارم انشاء می‌کنم دیگر. اجازه در حقیقت انشاء هست دیگر.

س: ؟؟؟ بله بگویید أجزته له، خود این أجزته که نمی‌تواند بخورد از کیسه باید یک چیزی خارج بشود اجزته یعنی ؟؟؟ همین‌ که می‌گویم له، این له کأنّ هبه است.

ج: بله اجازه همین دو تا کار دارد از آن می‌آید دیگر. از اولش هم همین بوده.

س: اجازه به عنوان مالک دارد می‌گوید. یعنی از ابتداء آن را مالک می‌داند هبه نیست هبه یعنی این‌که تو مالک نباشی....

ج: بابا خیالات او که به درد نمی‌خورد که ... آن خیالات آن هست اما

س: ؟؟؟

ج: آقای عزیز، آن آقای فضولی خیالات خودش را دارد. خیالات خودش به در نمی‌خورد که.

س: ؟؟؟

ج: ما فعله اخذ کرد این را یا نه؟

س: اخذ کرد به عنوان مالک.

ج: باشد. ولی این اخذ هم که هست. خیلی خب، حالا که اخذ کرده می‌گوید أجزتُ، برای این‌که کار او درست بشود و او مال حرام نخورد مثلاً می‌آید می‌گوید أجزتُ. ولی معامله‌اش را قبول کردم آن پول می‌‌آید توی ملک من، تا این‌که موضوع درست بشود برای این‌که من بتوانم هبه کنم. أجزتُ، آن بیع را اجزت، آمد توی ملک من. حالا آن اخذ کرده این مال من را. خب این‌هم اجزتُ. یعنی برای او قرار دادم.

س: یعنی در آن واحد هم متابعت و هم فعل هست؟

ج: چی هم متابعه است هم فعل است؟

س: اجازه. چون از یک طرف می‌گویید اجازه ؟؟؟

ج: نه دو تا فعل است. دو تا فعل هست منتها فعل مترتّب. یعنی فعل اولش که اجازه است تنفیذ آن بیع هست تنفیذ آن بیع کارایی آن این است که ثمن را می‌کند مال این آقای مجیز. خب بعد دومرتبه چی هست؟ حالا که شد مال آقای مجیز این آقای مجیز این زمینه برایش پیدا می‌شود که این مالش هست ببخشد به او. حالا با همان أجزتُ که گفت ... چون أجزتُ یعنی أجزتُ کلّ ما فعل.

س: ؟؟؟

ج: همین اشکالی ندارد دیگر، کل ما فعل و لو ؟؟؟ مترتب باشد دیگر. چه اشکالی دارد؟

س: ؟؟؟

ج: نه همین مبرز آن هست دیگر.

س: تا زمانی که آن اتفاق نیفتاده اتفاق بعدی نمی‌تواند بیفتد. این را که قبول دارید که؟

ج: بابا مثل بقیه‌ی معاملات مترتبه وقتی می‌آید می‌گوید أجزتُ چه‌جوری هست؟ اگر می‌‌گوید ببینید رفته یک چیزی را فروخته، دوباره خریده یا فروخته، بعد دوباره با آن پولی که از آن به دستش آمده دومرتبه یک معامله‌ی دیگری انجام داده. بعد حالا به مالک می‌رود می‌گوید، می‌گوید آقا أجزتُ، این آخری می‌گوید این کار را کردم می‌گوید أجزتُ، این أجزتُ همه‌ی آن سلسله را درست می‌کند. چرا؟ برای این‌که تا آن‌ها درست نشود مترتب هست آن‌جا. تا آن قبلی‌ها درست نشود این بعدی‌ها درست نمی‌شود.

پس بنابراین این اجزتُ می‌گوید آن اولی درست شد اولی که درست شد پس ثمّ دومی درست می‌شود. دومی که درست شد پس ثمّ سومی درست می‌شود. و هکذا. هر چه هست ده تا هم باشد همین‌جور می‌شود.

س: ؟؟؟ مثال دیگری می‌زنیم می‌خواهیم ؟؟؟ که حالا آن دو تا را هم با همین ؟؟؟ تصویر فنی آن به این است که اول باید خودش محقق بشود تا راه برای آن بعدی باز بشود.

ج: معاً چه اشکالی دارد؟

س: بابا آخر اول باید آن محقق بشود

ج: خب محقق می‌شود دیگر.

س: وقتی وجود پیدا کرد ؟؟؟

ج: محقق می‌شود.

س: الان با اجزتُ اگر آن محقق می‌شود باید یک أجزتُ جدید باشد

ج: چرا اجزتُ جدید بخواهد؟

س: بخاطر این‌که تا آن محقق نشود موضوع برای آن پیدا نمی‌شود.

ج: با این أجزتُ، با این أجزت هم اولی پیدا می‌شود ...

س:‌ یک اشکال اضافه می‌کنید خب الکلام الکلام. می‌گویید آن‌جا هم این‌طوری هست آن‌جا هم الکلام الکلام.

ج: نیست دیگر، در عرف که این‌‌جوری نیست در فقه هم که این‌جوری نیست. یعنی این اشکالی ندارد. ما که فلسفه نمی‌خوانیم این‌جا که. کارهای عرفی هست. این اشکال ندارد.

خب این هم یک راه.

راه بعد، تا حالا این سه راهی که گفتیم این‌ها یک راه‌هایی بود که در کلمات تلامذه‌ی شاید کاشف الغطاء نبوده

س: ؟؟؟

ج: نه آن اشکال و جوابی است که گفتیم که انحلال پیدا می‌کند می‌گوید عیبی ندارد که گفتیم.

س: «قلت هذا وجیهٌ اذا کان الغاصب قصد التملک دو ما اذا قصد صرف المال غصباً کما هو دأب الغاصبین» یعنی اشکالش این است که مطابق با واقع نیست.

ج: بله. این را نگفتم. «هذا هو وجیهٌ إذا کان الغاصب قصد التملّک دون ما إذا قصد صرف المال غصباً کما هم دأب الغاصبین» که ایشان می‌فرمایند که دأب غاصبین این نیست که قصد تملّک این مال را بکنند تا آن ببخشد. کأنّ تصور ایشان این است که آن هم قصد تملّک کرده می‌گوید أجزتُ یعنی آن تملّک تو را که فضولةً از تو سر زد را انشاء کرده. آن تقریبی را که ما می‌کردیم این است که نه انشاء دیگر نمی‌خواهد آن الان اخذ کرده دیگر در نفس خودش. اخذ، همین اخذ را می‌گوید که أجزتُ، باشد. نه این‌که بیاید قصد تملّک بکند که بگوییم که بله اگر این‌جوری بخواهیم بگوییم انشاء کرده است خب ممکن است که بگوییم انشاء نکرده چنین چیزی را.

س: نه اگر غاصب یعنی ظاهراً امام می‌گویند غاصب اصلاً نیت تملّک نکرده برداشته دارد استفاده می‌کند.

ج: خب ما هم همین را می‌گوییم، می‌گوییم که درست است.

س: مالک می‌خواهد چی را اجازه بدهد؟

ج: همین را که در درست تو هست را اجازه کرده. یعنی بخشیدم به تو دیگر. معنای این یعنی همین.

س: پس معلوم است که مالک نشده؟

ج: کی مالک نشده؟

س: آن‌که برای خودش برنداشته بود. مالک اجازه‌ی اباحه‌ی تصرف پس داده.

ج: شما چیزی را که می‌‌خواهید به کسی ببخشید وقتی که در دست او هست باید چکار کنید؟

س: پس بگویید مالک اجازه نداده، مالک در حقیقت تملیک کرده. یعنی نسبت به آن اخذش آن‌که برای خودش برداشته بود مالک همین که اجازه‌ی ما فعل را داد با این کارش دارد یک تملیک جدید هم می‌کند.

ج: بله دارد تملیک می‌کند.

س: نه این‌که اجازه می‌کند فعل او را.

ج: درست است. با همین دارد هبه می‌کند. تملیک می‌کند.

منتها این‌جا یک اشکالی ممکن است به ذهن بیاید و آن این است که اگر هبه می‌کند هبه چی هست؟ عقد است او باید قبول کند این هبه را. به عنوان هبه قبول کند دیگر. یعنی باید فضول... خب حالا هبه کرد آن قبول کند خب غاصب می‌رود پیش پدرش....

س: ؟؟؟

ج: نه ایشان نمی‌‌گوید رضایت باطنی کفایت می‌کند در این جهت.

س: حاج آقا الان تا تاء أجزتُ تمام نشود اولی محقق می‌شود یا نه؟

ج: با هم محقق می‌شود. ترتّب رتبی دارند نه زمانی.

س: من کاری به فرمایش حضرت‌عالی ندارم می‌گویم تا أجزتُ تاء آن تمام نشود آن اولی محقق می‌شود یا نمی‌شود؟

ج: نمی‌شود.

س: خب اگر نمی‌شود که موضوع برای آن هم باز نمی‌شود. موضوع برای آن باز نمی‌شود دیگر. موقعی درِ آن باز می‌شود که این کامل بشود تا تاء أجزتُ تمام نشده آن محقق نمی‌شود وقتی محقق نشود ؟؟؟

ج: با هم محقق می‌‌شود.

س: با هم که ادعا است.

ج: با هم محقق می‌شود دیگر، عرفی هست دیگر.

س: باید آن اول محقق بشود تا راه برای بعدی باز بشود.

ج: در کجا؟ با أجزتُ؟ با این أجزتُ که آن دارد ...

س: دو بار بگوید اشکالی ندارد ولی با نفس این أجزتُ، وقتی راه برای آن باز نشود.

ج: می‌گوید أجزتُ ما فعل.

س: می‌دانم الان که ظاهر کلامش هست می‌خواهم بدانم تفصیل آن چی هست؟

ج: من از شما سؤال می‌کنم یک چیزی، یک کسی آمده مثلاً ماشین حضرت‌عالی را برداشته برده فروخته، این یک فضولی کرده. بعد با آن پول رفته یک ماشین بهتری برای شما خریده، مثل داستان عروه‌ی بارقی. شما گفتید که أجزتُ ما فعلت. دو تا باید اجازه بدهی، چون رفته با آن پول خریده اول باید آن پول درست بشود کارش تا ماشین بعدی را که می‌خرد درست باشد دیگر.

س: ما فعلت یعنی؟؟

ج: خب ما فعل یعنی همه‌ی کارهایی که کردی دیگر.

با این‌که ترتب هم آن‌جا هست. باید آن معامله‌ی اولی درست باشد تا پول بشود درست، بعد با آن پول برود آن ماشین دومی را بخرد. همان کاری که عروه‌ی بارقی می‌گویند کرده دیگر. خب چه‌طور آن‌جا با یک أجزتُ همه‌اش می‌گویید که درست می‌‌شود؟

س: چون اجازه کاشف است.

ج: خب این‌جا هم همین‌جور هست. به هر وجهی آن‌جا می‌گویید درست می‌شود این‌جا هم همین‌جور هست. اگر دلیل‌تان روایت عروه‌ی بارقی است که حضرت اجازه کردند این آخری را، پس از این کشف می‌کنیم که همه درست می‌شود این‌جا هم همین است. پس بنابراین این ترتب‌ها اشکالی در آن نیست.

س: ظهور در اباحه‌ی تصرف است نه هبه یا عقد جدید.

ج: بله؟

س: اجزتُ که می‌گوید دومی را هم اگر قبول کنیم ظهورش در اباحه‌ی تصرف است اخذ کردی، تصرف کن.

ج: نه. چون آن برای خودش... اخذ کرده به عنوان این‌که برای خودش باشد آن ما فعله این است که برای خودم باشد. این‌که برای خودت باشد که این یکی از ما فعله الفضولی هست من این را تنفیذ کردم که این برای خودت باشد.

پس بنابراین به این نحوه‌ای که ما تقریب می‌کنیم این اشکال إن قلتی امام دیگر وارد نمی‌شود به فرمایش خودشان، یعنی فرمایش خود امام را می‌شود جوری تقریب کرد که این اشکال اخیر خود ایشان وارد نباشد. منتها آن حرفی که زدیم آن سر جای خودش هست. دو تا حرف زدیم.

یک: این بود که این‌جور نیست که همه‌ی اجزتُ‌ها معنای آن ما فعلتَ باشد این... ولی بله می‌شود یک جایی کسی قرینه اقامه کند یا واقعاً قصدش این باشد این می‌شود.

دو این‌که این‌جا اگر بخواهید بگویید که هبه هست هبه احتیاج به قبول دارد یا ندارد؟ خب آن‌که قبول نکرده که به عنوان هبه. درست است که در یدش هست بله در ابراء ما قبول نمی‌خواهیم.

س: با بذل درستش کنید.

ج: مگر مالک می‌شود بذل؟ بذل مالک

ج: بذل مالک نمی‌شود؟

س:‌ بذل عین هبه است مالک می‌شود ؟؟؟

ج: نه اتفاقاً همین است دیگر.

س: تحلیل نه.

ج: بله فلذاست که در باب حج گفتند اگر گفت وهبتُک که با این بروی حج، لا یجب، چرا؟ چون باید بگوید قبلتُ، این اکتساب هست اما اگر گفت بذلتُ، یجب، چون آن قبول نمی‌‌خواهد. ملک شما نمی‌شود می‌گوید این پول را بذل کن در راه حج خرج کن، خب باشد. آن‌جا دیگر چون اکتساب در آن‌جا نیست. قبلتُ نمی‌خواهد آن‌جا. فلذا آن‌جا گفتند که فرق است فلذا بین بذل برای حج یا هبه‌ی برای حج. خب این هم ...

س: فرقش بخاطر این‌که واجب ؟؟؟ هبه را تا قبول نکنی مستطیع نمی‌‌شوی اما بذل مترتب بر قبول تو نیست.

ج: بله

س: ؟؟؟

ج: نه

س: ؟؟؟

ج: نه ببینید آدم بدون اختیار خودش الا در باب این‌که شارع کرده مثل میراث. مالک چیزی خود به خود نمی‌شود. آن اگر بذل کرده اگر آن‌جا هم قبلتُ بخواهد تا مالک آن بشوی یعنی بپذیری که خب می‌شود مثل هبه. اگر نه مالک نیستی ولی می‌توانی تصرف بکنی، حالا شارع می‌گوید آقا ادله‌ی خاص باب حج گفته که اگر چنین پولی را در اختیار تو گذاشتند بذل زاد و راحله کردند یجب علیک. خب یعنی مال تو نشده ملک تو نشده ولی یجب علیک که بروی مصرف کنی، و آقای باذل هم حق رجوع دارد یا ندارد؟ حالا محل کلام هست که حق رجوع دارد یا ندارد؟

یک راه دیگری که فقط نام آن را ببریم ولی دیگر ظاهراً الان نمی‌توانیم توضیحات آن را که خیلی توضیح و تفصیل دارد. این است که بعضی از تلامذه‌ی کاشف الغطاء رضوان‌الله علیه آمدند این‌‌جوری توجیه کردند گفتند توجیه این مسئله این است که وزان اجازه، وزان امر و اذن سابق است. چه‌طور در امر و اذن سابق فقهاء فتوا می‌دهند به صحت؟ و می‌گویند در آن موارد که آن مأمورٌ به یا آن مأذونٌ علیه، او متضمّن دو امر است؟ این‌جا هم اجازه‌ی بعد هم وزان آن وزان همان است.

توضیح ذلک، توضیح ذلک همان‌‌طور که در عبارت شیخ اعظم آمده گفته بعضی از تلامذه‌ که این محشّین هم گفتند لم نعثر علیها، حالا آن تلامذه کی هستند؟ نمی‌دانیم. فرمودند ببینید اگر مولایی گفت که اعتق عبدک عنّی، خب گفتند که این اشکالی ندارد. و حال این‌که در این‌جا لا عتق الا فی ملک. خب می‌‌گوید عبدک عنّی. می‌گوید عیبی ندارد. این‌جا وقتی که آن مأمور به این امر می‌رود واقعاً این کار را می‌کند و عبد خودش را از طرف آمر می‌آید آزاد می‌کند می‌گوید أعتقتُک فی الله عن قِبل آن آمر. این عتقی که این مالک عبد می‌آید انجام می‌دهد متضمّن دو امر گفتند که هست.

یک: این‌که با این عتقش دارد انشاء می‌کند که این عبد مال آن آمر باشد. تا این‌‌که زمینه‌ی برای صحت عتق درست بشود که لا عتق الا فی ملک. همین‌که دارد به عبدش می‌گوید انت حرٌّ یا أعتقتک فی الله عن قِبل آن آمر، با همین صیغه دارد هم او را آزاد می‌کند و هم مسبقاً کأنّ با همین کار دارد عبد خودش را تملیک می‌کند به آن، تا بشود ملک او و از قِبل آن آمر آزاد بشود. خب گفتند این امر قبل است اجازه‌ی بعد هم خب همین کار را بکنیم. ما الفرق بینهما؟ خب مثل همین است. این یک‌جا.

جای دیگر گفتند که اگر گفت که بع مالی عنک، مال من را برای خودت بفروش. خب لا بیع الا فی ملک این‌جاها. حالا می‌‌گوید بع مالی عنک، یک بابایی به بچه‌ی خودش می‌گوید این ماشین من را برو برای خودت بفروش. این‌جا یعنی چی؟ وقتی آن بچه‌ می‌رود چکار می‌کند؟ به آن مشتری می‌‌گوید بعتُک هذه السیّاره به فلان مبلغ، این بعتُک هذه السیّارة دو چیز دلالت می‌کند. دو چیز با آن انشاء دارد می‌شود. علی سبیل الترتّب، یک این‌که این ماشین من دارم تملّک می‌کنم آن را از قِبل پدرم تا بشود ملک من، و حالا که ملک من شد می‌فروشم به توی مشتری. خب فقهاء مگر فتوا ندادند؟ این مگر غلط هست؟ مگر توی عالم، توی عرف، توی مردم نیست این؟ خب بابا به بچه‌ی خودش می‌گوید این ماشین من را برو بفروش برای خودت. خب آن‌جا چی هست حقیقت آن؟ همین است. این اذن قبل است. آن اولی امر بود این‌جا اذن هست. اذن دارد می‌دهد. این هم یک مثال.

مثال سوم، اشتر لک بمالی کذا. بخر برای خودت با پول من مثلاً فلان خانه را. خب این‌جا هم چی هست؟ حالا می‌خواهد برود بخرد با این پول. با پول مردم که نمی‌شود خرید. پس وقتی که به بایع آن خانه می‌گوید اشتریتُ یا قبلتُ، آن با آن اشتریتُ یا قبلتُ دو کار دارد انجام می‌دهد. یک این‌که من مالک آن پول شدم. دو این‌که حالا که مالک آن پول شدم این را ثمن این خانه قرار دادم و خریدم‌ آن را.

خب همان‌‌جور که این اذن سابق این دو تا دلالت را دارد یعنی با این یک کار با این یک صیغه دو تا انشاء دارد می‌شود توی أجزتُ‌ بعد همین‌طور است.

س: حاج آقا اذن دلالت دارد یا فعل آن آقا؟

ج: آن صیغه دو تا مُنشأ دارد. این‌جا هم همین‌طور هست. أجزتُ هم دو تا مُنشأ دارد. با آن دو تا چیز انشاء می‌شود.

این راه حلی هست که بعض تلامذه‌ی کاشف الغطاء فرمودند حالا باید ببینیم که این مطلب هم تمام هست یا تمام نیست؟ تارةً یقع الکلام در این موارد ... خود این مواردی که این‌‌جا نظیر آن‌جاست واقعاً آن‌جا درست است یا نه؟ دو این‌که حالا اگر بپذیریم که آن‌جاها درست است تنظیر مقام به آن‌جا مع الفارق هست یا نه؟ مثل هم هست.

و صلی الله علی محمد و آل محمد.

Parameter:18969!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 11
تعداد بازدید روز : 156
تعداد بازدید دیروز :1239
تعداد بازدید ماه جاری : 2618
تعداد کل بازدید کنندگان : 790919