لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین.
بحث در این استدلال بود برای عدم صحت بیع فضولی وقتی فضولی برای خودش معامله کرده باشد که این استدلال ناظر به طرف مجیز هست. خلافاً لِ آن استدلال که به خود بایع ناظر بود. این استدلال میگوید که مجیز چه چیزی را میخواهد اجازه کند؟ اگر ما أنشأهُ الفضول و قصده الفضول را بخواهد امضاء کند اینکه با حقیقت معاوضه سازگار نیست، با حقیقت بیع سازگار نیست. چون آن چیزی را که بایع انشاء کرده و قصد کرده است این است که مثمن به کیس مشتری برود و ثمن به کیس فضول بیاید. اگر مالک و اصیل همین را بخواهد اجازه کند و بخواهد مفادش این باشد این را اجازه کند اینکه معقول نیست. چون معقول نیست که معوّض از کیس کسی خارج بشود و عوض به کیس دیگری برود. معوّض از کیس آقای اصیل برود ولی عوض که ثمن است به کیس دیگری که فضول باشد داخل بشود این با حقیقت معاوضه سازگار نیست با حقیقت بیع سازگار نیست. علاوهی بر این که این خلاف آن ما یقصده الاصیل هست. میخواهد اجازه کند که این معامله درست بشود برای خودش نه برای او. پس اگر این باشد هم معقول نیست و هم اینکه خلاف ما یُریده المالک هست.
س: یعنی مالک واقعاً اجازه میکند برای غیر....
ج: حالا آن صورت دیگری است. حالا آن بحث آخری است. یک وقتی هم... چون دو تا مسئله ما اینجا داریم. یک مسئله این است که بیع فضولی که برای خودش انجام داده است با اجازهی مالک برای خود مالک قابل تصحیح است یا نه؟ فعلاً مسئلهی ما این است. یک مسئلهی دیگری هم داریم که بعد ان شاءالله مطرح میکنیم که مرحوم کاشف الغطاء مطرح فرموده این است که بله برای خودش نمیشود ولی برای ما فضول میشود. یعنی مالک بگوید حالا که تو فروختی و فضولی کردی خب باشد مال خودت باشد و درست میشود. این مسئلةٌ اُخری که بعداً مطرح خواهد شد شیخ هم مطرح فرمودند. اما فعلاً این است که به طور عادی، مثل جاهای دیگر، مثل صورت قبل که اصیل اجازه میکرد که معامله درست بشود و برای خودش دیگر درست میشد اینجا هم بخواهد مالک اجازه کند و برای خودش درست بشود.
س: اما اگر صحت تأهّلیهی بیع فضول لنفسه را بخواهد فرض کنید در فرضی که اصیل برای فضول اجازه کرده باشد ...
ج: آن بعداً میآید. بله آن چیز دیگری است. مثل این است که آنجا گفتند مثل اینکه کسی بگوید این فرش من را بردار برای خودت برو بفروش. یا پول میدهد به او، نمیبخشد به او، میگوید با این پول بردار برای خودت یک چیزی بخر. ایشان گفته مثل آنجا میماند و درستش کرده، بحث آن بعداً میآید.
س: حاج آقا ؟؟؟ تعبیر ذکروا دارد.
ج: خب بله بعضی از... این ذکروا که میفرمایید سه نفر که باشند ذکروا درست است. حالا ایشان بعداً نقل میکند که کاشف الغطاء فرموده درست است بعضی اجلاء تلامذهی ایشان هم با ایشان موافقت کردند. حالا آن یک استثنائی است از این ذکروا، الا فلانی و فلانی. ممکن است در آنجا.
و اگر بخواهد نه، اجازه کند اینکه این مبیع بشود ملک مشتری و آن ثمن بشود ملک خودش که بایع است یعنی مالک اصلی است. خب این لم یُنشأ. این را که انشاء نکرده آقای فضول. پس ما أنشأه الفضول و قصده، این بخواهد آن را اجازه بکند هم معقول نیست چون با آن معاوضه تحقق پیدا نمیکند. و بیع معاوضه است و هم خلاف مراد خودش هست. و اگر بخواهد برای خودش بگوید که نه من اجازه کردم به این نحو که آن ثمن در ملک خودم وارد بشود این هم که لم یُنشأه الفضول.
پس بنابراین محلی برای اجازه تصور نمیشود تا شما بگویید بیع فضولی در این صورت قابل تصحیح است با اجازهی لاحقه. این اشکال و استدلال دیگر برای بطلان بیع فضولی در این صورت.
از این شبهه به وجوهی تخلّص خواستند بفرمایند بزرگان، خب بعضی از آنها بیان شد. وجه دیگری که به آن تخلّص کردند و خود شیخ رضوانالله علیه هم به این نحو میخواهند تخلّص بکنند این است که ما باید تحلیل کنیم ببینیم اینکه میگویند بیع لنفسه میکند یعنی چی؟ فضول برای خودش میفروشد، لنفسه میفروشد معنای آن چیست؟ معنای آن این است که این لنفسه مأخوذ در حقیقت معامله و بیع است و معامله متقوّم به اوست یا نه ما اینجا دو چیز داریم؟ یک اینکه بیعکننده و متعاملین، آن چیزی را که انشاء میکنند این است که مثلاً این مبیع ملک مشتری باشد در قبال آن عوض، همین. که این تعبیر شیخ است که ما بیع را چی معنا کردیم؟ تملیکُ عینٍ بعوض. این بایع سواءٌ کان اصیلاً أو فضولیاً، هر کسی که میخواهد باشد توی انشاء خودش میآید چه چیزی را انشاء میکند؟ چه چیزی را قصد میکند؟ قصد میکند که این متاع مال مشتری باشد در مقابل و در عوض آن متاع دیگر، آن پول، آن شیء. اما حالا این عوضها کجا میخواهد برود، این توی آن انشاء امر اول نیست.
امر دوم در این موارد این است که خب حالا این تملیک شد در مقابل آن عوض به مقتضای این معاوضه، پس آن عوض قهراً باید کجا قرار بگیرد؟ به آن کسی که معوّض از کیسهی او خارج شده. و چون آقای فضول به ادعا خودش را مالک میپندارد، خودش را مالک قرار داده، خودش را مسلّط قرار داده فلذا میگوید که حالا پس مال من هست. پس اینکه میگوییم لنفسه فروخته به لحاظ آن ادعای بعدی است آن کار دومی است. ولی در کار اول، آن چیز اولی که از او سر میزند در آن نه، اصلاً من و او و شخص دیگر آنجا ملحوظ نظر نیست. بنابراین مستدل اشتباه از اینجا برای او رخ داده که خیال کرده که اینکه از کیس کی باید خارج بشود و به کیس کی باید داخل بشود این داخل در مفهوم معاوضه و بیع است. و حال اینکه اینچنین نیست ما اینجا دو تا امر جدای از هم داریم. یک چیزی مباشرةً و ابتداءً انشاء میشود آن چیزی که انشاء میشود حالا یک اقتضائاتی دارد. اقتضای آن این است که آن عوض داخل بشود در ملک کسی که معوّض از ملک او خارج شده است. و معوّض داخل در ملک کسی بشود که عوض از ملک او خارج شده است. اینها لازمهی آن هست نه اینکه خودش باشد. مثلاً فرض کنید توی عرف از این چیزها خیلی داریم که یک اموری لازمهی یک چیز است. نه اینکه ما یُتقوّم به است. میگوید آقا آقایی خرج دارد. آقایی خرج دارد معنای آن این نیست که اگر گفتند تو آقا هستی تو رئیس هستی یعنی اینکه تو کسی هستی که باید خرج کنی، این داخل آن هست. توی مفهوم آن... نه. تو آقایی، تو مرجع هستی، تو صاحب منصب هستی، همین. منتها آن یک لوازمی دارد. وقتی که آقا شدی پول باید خرج کنی. و آن لازمهی آقایی است. اینجا هم همینجور هست. وقتی این متاع تملیک شد در مقابل آن عوض، خب لازمهی آن این است که آن عوض برود در کیسهی مالک اصیل نه توی کیسهی فضولی. ولی فضولی چون خودش را به ادعای خودش میگوید که من مالک هستم پس میگوید توی کیسهی من آمده به غلط. بخاطر این ادعا.
پس بنابراین ببینید اینجور اگر ما تحلیل کردیم و مسئله را اینجور قرار دادیم هم شبههی قبل، استدلال قبل جواب داده میشود که در آنجا گفته میشد که آخر چهجور انقداح داعی در نفسش میشود این مبادی چطور در نفس او حاصل میشود که چنین انشائی را بکند؟ اینکه میگویید این شدنی نیست چیزی که شدنی نیست من چطور دارم انشاء میکنم آن را؟ نه آن چیزی که انشاء میخواهد بکند همین است این ملک آن باشد در مقابل او. اینکه اشکالی ندارد.
س: اگر میانداخت توی دریا هم باز هم بیع محقق میشد؟
ج: چرا؟
س: ؟؟؟
ج: نه تملیک بشود به زید. نه توی دریا، بله اگر شما بگویید تملیک به دریا اشکالی ندارد خب بله. تملیک به دریا میکند. شخصیت حقوقی مثلاً. مثل شخصیتهای حقوقی تملیک مسجد میکند. تملیک به کنیسه میکند تملیک به یک شرکت میکند تملیک به یک صندوق میکند، صندوق قرض الحسنه میکند اینها اشکالی ندارد. اما تملیک به دریا عرفیت ندارد. و الا حالا بله تملیک به دریا هم بکند همین است.
س: وقتی این انطباق شرعاً معتبر نیست و اثری بر آن مترتب نمیشود دوباره چهجوری ؟؟؟
ج: پس نسبت به اولی چهطور است؟
س: ؟؟؟
ج: پس قصدش که متمشی میشود. چرا؟ میگوید اینکه اشکالی ندارد من این قصد را میکنم بعد خودش چون ادعا میکند میگوید خیلی خب ما این کار را میکنیم دیگر.
هم اشکال مجیز برطرف شد. مجیز چه چیزی را میخواست اجازه کند انفاذ کند؟ آن اولی را. همین که این متاع ملک او باشد در مقابل این عوض. بعد اصیل بیاید خودش بعد از اینکه اجازه کرد میگوید خب مقتضای آن چه میشود؟ مقتضای آن این میشود که آن عوض بیاید توی ملک من. اینکه آن عوض بیاید توی ملک من این لازمه و مقتضای آن مُنشأ هست نه اینکه جزو آن مُنشأ باشد. نه مأخوذ در آن مُنشأ باشد.
س: مشکل قصد حل نشد.
ج: حل شد دیگر.
س: نه اگر مشکل قصد این بود که من با توجه به اینکه میدانم شرعاً من نمیتوانم مال دیگری را برای خودم بفروشم چهطور دارم میفروشم؟ در ادامهی ماجرا این اشکال وجود دارد.
ج: نه.
س: من که میدانم این انطباق بلا اثر هست در شریعت چهجوری منطبق میکنم.
ج: من....
س: همین را میخواستم عرض بکنم اگر میخواهد به شرع کاری نداشته باشد از بدو امر میگوید که من به شرع کاری نداریم شرع بگوید مال دیگری را برای خودت نفروش، من میفروشم. اگر بخواهم به شرع کاری نداشته باشم. اگر بخواهیم داشته باشیم باز این انطباق مشکل ایجاد میشود. چون میدانیم این انطباق بلا اثر هست شرعاً.
ج: بلا اثر درست است ولی صحبت بر سر این است که انشاء نکرده.
س: باشد توی انشاء مشکل حل شد. ؟؟؟
ج: باشد حل شد. همین که توی انشاء حل شد همین که توی انشاء شما قبول کردید که حل شد و این میتواند انشاء کند اشکال دو جا برطرف شد. یکی اینکه او میگفت اصلاً انشاء ممکن نیست شما میگویید انشاء که کرد حل شد. از یک طرف میگفتید اجازه ممکن نیست آخر اجازه به چی بخورد؟ حل شد.
س: نه من میخواهم ریشهیابی بکنیم ببینیم مشکل قصد پس چی شد؟ درست است که مشکل قصد در ناحیهی انشاء حل شد ولی مشکل قصد در ناحیهی انطباق که حل نشد اگر راه حل ایشان این است که دیگر به شرع کاری ندارم پس از اول همین را میگفت.
ج: نه مشکل آن هم حل میشود.
ببینید به یک قصد ناروایی میگوید ببینید توی عرف و توی شرع که درست است که من تملیک کنم این را به عوض، همه قبول میکنند میگویند این کار درستی است. من میآیم این را انشاء میکنم این را که انشاء کردم بعد یک سوء استفاده از آن میکنم این انشاء که شد بعد حالا یک سوء استفاده میکنم میگویم من مالک هستم پس آن ملک من است.
س: عرض من این است که به نحو کلی کبرای کلی ؟؟؟
ج: بابا اینکه مانع از آن انشاء نمیشود که.
س: میدانم این کبرای کلی را قبول دارید یا ندارید به هر حال؟
ج: چه کبرایی؟
س: اینکه قصد آنچه که در شریعت معتبر نیست را میتوانم بکنم یا نمیتوانم؟
ج: نه نمیتوانم.
س: خب اگر نمیتوانم در انطباق آن هم با مشکل بر میخورم.
ج: نه اینکه معتبر است در شرع.
س: چه معتبری؟
ج: عجب. بابا تطبیق آن معتبر نیست. این انشاء ...
س: وقتی که معتبر نیست چهطور قصد میکنم؟ اگر میفرمایید قصد آنچه که در شریعت معتبر نیست تکویناً متمشّی نمیشود خب در بقیهی آن هم متمشی نمیشود. اگر بگویید متمشی میشود از بدو امر این را بگویید. اشکال واضحی هست به نظرم.
ج: آنکه گفتیم متمشی نمیشود بخاطر بود که آن میبیند این اصلاً تحقق پیدا نمیکند. این تحقق پیدا نمیکند.
س: در ناحیهی شرع.
ج: نه اصلاً تحقق پیدا نمیکند. نه در عرف و نه در شرع و نه در هیچجا. در هیچجا تحقق پیدا نمیکند اما اینکه این انشاء هم در شرع و هم در عرف تحقق پیدا میکند، این انشاء هم در شرع و هم در عرف تحقق پیدا میکند. بخصوص اگر مسئله بلد باشد میگوید حالا ما این انشاء را میکنیم. ما ادعا داریم میکنیم حالا یک روزی هم اگر آن فهمید ما توبه کردم ممکن است که قبول بکند. میتواند قبول کند همین درست بشود. اینجای آن که اشکالی ندارد میگوید بابا اینکه کسی اشکال در آن نمیکند من این را غصب میکنم. من میگویم الان ملّکتُک هذا بهذا جداً. میگویم این را تملیک به توی مشتری کردم در مقابل آن پولت یا در مقابل آن متاعت. توی این دیگه هیچی نیست، برای من، برای آن نیست. اینکه برای او میشود ثمن، میشود مالک متاع و مبیع که فروخته. ثمن میشود مال او و این مبیع میشود مال مشتری، این از لوازم آن هست که دیگر این میشود داخل در ملک او میشود.
پس بنابراین مرحوم شیخ اعظم قدس سره فرموده است که «أنّ البایع الفضولی إنّما قصد تملیک المثمن للمشتری بإذاء الثمن و أمّا کون الثمن مالاً له أو لغیره» این «فإیجاب البیع ساکتٌ عنه» این توی ایجاب نیفتاده توی ایجاب فقط همان افتاده بوده که این مال او در مقابل او. «فیَرجع فیه الی ما یقتضیه مفهوم المعاوضه» یا «فیُرجعُ فیه» این چیزی که خود انشاء از آن ساکت است برای روشن شدن حال آن یُرجع به مقتضای این کار حالا. میگوید مقتضای این انشاء حالا چه میشود؟ مقتضای انشاء این میشود «الی ما یقتضیه مفهوم المعاوضه من دخول العوض فی ملک مالک المعوّض تحقیقاً لمعنی المعاوضة و المبادلة» آن وقت «و حیث إنّ البایع یُملّک المثمن بانیاً علی تملّکه» این آقای فضول، این بایع انشاء تملیک میکند این مثمن را بانیاً علی تملّکه. بر اساس خودشان که ابتدا چکار میکند آقای فضول؟ میگوید که من مالک هستم. ادعای مالکیت میکند مثل ادعاهای سکاکی و فلان که در آنجا بود. خودش را مالک میپندارد حالا که مالک پنداشت میآید چکار میکند. میآید تملیک میکند «و حیث إنّ البایع» این بایع فضول یعنی، «یُملّک المثمن بانیاً علی تملّکه له و تسلّطه علیه عدواناً أو اعتقاداً» عدواناً مال جایی که غاصب و اینهاست اعتقاداً مال جایی که اشتباه کرده. فرش مردم را خیال کرده که مال خودش هست. اینجا «لزم من ذلک بنائه علی تملّک الثمن و التسلّط علیه» لازمهی این کارش این است که توی مقام تطبیق بیاید بگوید که خب من مالک ثمن شدم. من مسلّط بر ثمن شدم. «و هذا» خوب اینجا را دقت کنید. «و هذا معنی قصد بیعه لنفسه» معنای اینکه میگوییم که برای خودش فروخته گفتیم باید تحلیل کنیم که یعنی چی؟ این است. معنای آن این نیست که در اصل انشاء این مأخوذ است این معنایش این است که نه توی اصل انشاء مأخوذ نیست ولی بعد از آنکه آن انشاء انجام شد مقتضای آن انشاء این است که آن عوض برود توی کیس کسی که معوّض از کیس او دارد خارج میشود. و چون این خودش را اینجور میپندارد میگوید آقا آمد توی کیسهی من.
خب پس بنابراین هم شبههی اینکه کیف یُعقل أن ینقدح فی نفسه ارادة الانشاء با اینکه میگوییم، خب چون اینکه مشکلی ندارد که. هم اینکه مجیز احد المحذورین گفتیم در مجیز است اگر بیاید آنجوری انشاء کند اشکال داشت، آنجوری بیاید بخواهد ما أنشئه الفضول را امضاء کند که این خلاف عقل است خلاف معنای معاهده و معاوضه است و خلاف مرادش هست. اگر بخواهد نه انشاء کند و اجازه کند که این ثمن در ملک خودش واقع بشود اینکه آن را انشاء نکرده. این هم برطرف شد. حتی نسبت به اصیل چی هست؟ اصیل وقتی گفت که من أجزتُ، یعنی آن معامله را، یعنی آن انشاء اول را، من آن انشاء اول را تنفیذ کردم آن درست است آن سر جای خودش هست. خب حالا که آن سر جای خودش شد مقتضای آن خود به خود این است که آن ثمن برود توی ملک مالک اصیل، من هم که مالک اصیل هستم که اجازه کردم خب میآید توی ملک من.
س: کسی که علم دارد که این مقتضا هم خلاف واقع است چهطور میتواند باز قصد انشاء بکند؟
ج: کدام مقتضا؟ مقتضا که خلاف واقع نیست. مقتضا این است که این برود توی ملک آن کسی که مثمن از او خارج شده. مقتضای آن این است این تطبیق بیخودی دارد میکند به خودش.
س: چه دلیلی داریم که مقتضا هست جزء نیست؟
ج: دلیل وجدان هست. که در معنای بیع ... مگر این چیزها خوابیده. توی معنای بیع همین خوابیده که تملیک به عوض. یا به تعبیر مثلاً فرض کنید که محقق خوئی، که محقق خوئی هم در حقیقت همین جواب را ... این جواب از شیخ اعظم است منتها حالا آنها گاهی با یک ادبیات دیگری، با یک بیان دیگری گفتند، باز آنها هم جدا کردند یعنی خواستند مقام مقتضا را با مقام مُنشأ را جدا کنند از همدیگر. و همهی اینها جامع این جواب این است که این دو تا را ما از هم جدا کنیم. ایشان هم فرموده که آقا بیع چی هست؟ بیع عبارت است از تبادل این دو شیء در حیث اضافهی مالکیت. یعنی چی؟ یعنی من این مثمن الان اضافه به من داشت من این اضافه را میخواهم تبدیل کنم و آن پولی را که اضافه به آن آقای مشتری داشت میخواهم تبدیلش کنم. پس بنابراین وقتی که میگوید بعتُ، یعنی بدّلتُ الاضافة المالکیة بین این متاع و آن اضافهی مالکیهی بین آن ثمن. من اینها را بدّلتُ. خب حالا بدّلتُ، مبدّلٌ الیه آن کی هست؟ آن کسی که طرف اینها قرار میگیرد کی هست؟ آن دیگر توی آن انشاء نخوابیده. آن دیگر به مقتضای آن هست.
خب ولی فرمایش آقای خوئی که فرمودند این است یا این؟ که طبعاً لِ آقای نائینی شاید فرمودند این است که ما بیع را به معنای تبدیل این چیز نمیفهمیم از آن. عرفیت ندارد این ساخته و پرداختهی ذهن است. و الا عرف نمیگوید معنای عرف یعنی این. حالا اگر توی عرف بگوید من اضافهی این کتاب را به خودم تبدیل کردم به اضافهی شما به آن پول، میگویند آقا چی میگویی شما؟
س: این تحلیلش هست. و گرنه حقیقتش ؟؟؟
ج: نه این را میفهمند از بیع؟ یا وقتی بیع میشود یک چنین چیزهایی هم محقق میشود؟ بله تبدیل به آن طرف اضافه هم میشود. اما آنکه انشاء میشود و توجه به آن میشود و خلق دارد ابتداءً میکند آن را، آیا این است؟ نه.
س: آن معاوضه نیست؟ عوض ثمن و مثمن نیست؟
ج: نه. آنجا چون چی میگوید؟ میگوید بعتُک بهذا. بهذا باء آن باء عوض است. یعنی در مقابل آن. خب حالا این مهم نیست حالا توی بحث این مسائلی که در بحث مع حقیقت بیع چی هست؟ معنای بیع چی هست؟ آنجاست.
حالا ایشان میگوید ما حقیقت بیع را که این میدانیم شیخ هم که میفرمایند ما حقیقت بیع را چه میدانیم؟ تملیکُ عینٍ بعوض میدانیم. پس این درست شد.
منتها شیخ قدس سره یک حرفی دارند و آن اینکه ما این بیان را نمیتوانیم در موردی که فضول مشتری باشد بیاوریم. آنجا را باید یکجور دیگر درستش کنیم. فضول مثلاً میآید با پول یکی دیگر فضولةً میآید به بایع میگوید تملّکتُ هذه السیّارة به این پول. اینجا شیخ میفرماید که آن بیان را ما اینجا نمیتوانیم بگوییم. که نتیجهی آن این باشد که آن متاع بیاید توی کیسهی مجیز. ولی آنجا را باید اینجوری درست کنیم.
ایشان میفرمایند که وقتی که میگوید این متاع را تملّک کردم إشتریتُ یا ملّکتُ یا ملِکتُ یا تملّکتُ، به این پول از چه حیث این حرف را میزند؟ به چه حیث این حرف را میزند؟ به اتّکاء چه مطلبی این مطلب را انشاء میکند و میگوید؟ بخاطر اینکه این ملک است. ملک کی هست کاری ندارد. چون این یک ملکی است این حیثیت تقییدیه میشود برای اینکه بگوید با این پول را تملّک کردم. چون این یک مملوک است یک ملک است. به این حیثیت. هر جا که ایشان میفرماید به حیثیت تقییدیه آمد انسان چیزی را گفت حکمی را کرد انشاء کرد در حقیقت موضوع میشود همان حیثیت تقییدیه. مثلاً اگر گفت که قلّد زیداً العالم، اینجا در حقیقت موضوع عالم است. زید موضوع نیست. به حیث که اگر عالم میتوانست در عالم خارج تحقق پیدا کند نه در لباس زید و نه در لباس عمرو، همینجور. خب یجب اکرامه. این حیثیت تقییدیه است. منتها این حیثیت تقییدیه چون یا در لباس این است یا در لباس آن هست میگوید زید را اکرام بکن، عمرو را اکرام بکن.
پس بنابراین اینجا هم به لحاظ اینکه این مال مملوک است و چیزی است که با آن میشود این را عوض قرار داد در مقابل آن مثمن، میآید میگوید که ملکتُ بهذا، تملّکتُ بهذا و امثال این. خب اینجا آن صاحب پول که بعداً میآید میگوید أجزتُ، آن که کاری نداشت به اینکه مالک کی هست؟ این حیثیت تقییدیه روی من هست یا روی آن هست؟ یا روی آن هست؟ آن حیثیت تقییدیه باعث شده بود که این عوض قرار بگیرد. بلحاظ آن حیثیت تقییدیه عوض قرار گرفته بود. خب حالا پس بنابراین اصیل میآید میتواند اجازه بکند. اجازه که کرد قهراً لازمهی او این است که این حیثیت تقییدیه منطبق بر کی هست؟ به این اصیل است. پس بنابراین اصیل میتواند مالک آن مثمن بشود در مقابل آن ثمنی که از کیسهی او خارج شده است.
پس بنابراین مرحوم شیخ اعظم قدس سره از این راه اشکال را حل کردند هم در مقام اول و هم در مقام ثانی اشکال حل میشود با این بیان ایشان و خصوصیت بیان ایشان هم این است که این نکته حالا باید مورد دقت واقع بشود که ایشان میفرماید آن در همینجا ما باید بیانمان را در ناحیهی مجیزی که به بایع اجازه میدهد که فضولی فروخته، با بیانمان در ناحیهی مشتریای که فضولةً خریده است عوض کنیم و تفاوت و تقریر داشته باشیم. به یک بیان هر دو جا را نمیشود درست کرد.
س: ببخشید فارق این است در وقتی که بیع انجام بده بیع ماهیتش معاوضهی مالین است. و در مال نفس آنچه که در خارج است جا به جا میشود اضافهی به مالک وجود ندارد که بخواهد قصدش شرط باشد که ؟؟؟
ج: یعنی توی آن نیست وجود که دارد.
س: بله. اما در تملّکتُ اضافهی دو تا ملک است و ملک اضافهی به مالک دارد و اینجا فلذا خودش را وقتی مالک پنداشته این سه تا تقییدیه ؟؟؟ جا به جایی دو تا ملک است ملک هم که در آن رابطه وجود دارد. اما چون حیثیتشان تقییدیه است که ادعا کرده ؟؟؟
ج: یعنی آنجایی که من تملّکتُ بهذا از باب این است که چون مالک است. چون مالک دارد میگوید. مالک دارد میگوید آن وقت حالا بر خودش هم تطبیق میکند. نه چون من دارم این کار را میکنم. چون مالک دارد این کار را میکند. باز آنجا هم ایشان میخواهد یک عنوان و یک معنون، یک چیز و یک مصداق درست کند.
س: ؟؟؟ در بیع اصلاً نخوابیده اضافه ؟؟؟
ج: این حرف ایشان است.
س: در شراء خوابیده ولی حیث آن تقییدیه است.
ج: آن وقت محقق خوئی قدس سره یک مناقشهای دارند میگویند که نه، حرف آنجا اینجا هم میآید. اینکه شیخ آنجا را یکجور فرمودند باید بگوییم اینجا را یکجور باید بگوییم نه لزومی ندارد هر دو جا را به یک بیان میفرمایند که قابل تصحیح است و اشکال مرتفع میشود.
ان شاءالله در جلسهی بعد فرمایش محقق خوئی را عرض میکنیم.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.