27 مرداد 1402 | 02 صفر 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

بیع 1400 - جلسه 010

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین.

این حادثه‌ی بسیار غم‌انگیز شهادت عده‌ای از موالیان اهل‌بیت علیهم السلام در مسجد قندوز به دست اعداء اهل‌بیت علیهم السلام بسیار بسیار نگران‌ کننده است که یک عده باید گفت وحشی که شیطان چگونه انسان را اغواء می‌کند. البته اختیار از بین نمی‌رود که خودش را حتی به نحو انتحاری می‌آید منفجر می‌کند در یک جمعی و همه‌ی آن‌ها را ... خب آن‌هایی که شهید شدند که ان شاء‌الله مورد عنایات ویژه‌ی حق‌تعالی هستند اما خانواده‌های بسیاری، بازماندگان‌ آن‌ها، سرپرستند خانواده‌ها هستند چه هستند این‌ها واقعاً تصور آن برای انسان مشکل است. بر چه اساسی با چه استدلالی؟ کجای دین این‌جور اجازه‌ای می‌دهد که انسان جمعی را که برای نماز آمدند برای عبادت آمدند این‌جور به خاک و خون بکشد؟ اللهم إنّا نشکوا الیک فقد نبیّنا و غیبة ولیّنا فرّج عنّا بحقّ فرجاً عاجلاً قریباً کلمح البصر أو هو أقرب.

خب بحث در استدلال به آیه‌ی شریفه‌ی «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» بود برای این‌که بگوییم رضایت باطنی کفایت می‌کند. برای این‌که عقد صحیح باشد فعلاً در صورتی که عاقد مالک تصرّف نباشد و فضولی باشد ولی اصیل راضی است.

مقدمةً عرض کردیم که در فقه الآیة چهار احتمال وجود دارد احتمالاً عقلیاً. چون عقودی که در آیه واقع شده که موضوع وجوب وفا هست و قهراً عقد متعلَّق هم دارد، در عقد و متعلَّق عقد که حالا اموال هست یا چیزهای دیگری هست گاهی ازدواج هست مثلاً عقد ازدواج هست، این چهار احتمال وجود دارد.

یکی این‌که این خود عقد و متعلّق عقد قیدی نداشته باشد. «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ علی متعلّقاتهم»، هر عقدی که در عالم واقع می‌شود روی یک متعلَّقی شما وفا بکنی به آن، می‌خواهد که عقد شما باشد یا نباشد متعلّق آن مربوط به شما باشد یا نباشد. این یک احتمال.

احتمال دوم این است که همه‌اش مقیّد باشد و لو خاص باشد هم عقد و هم متعلّق آن. أَوْفُوا بِعقودکم علی اموالکم علی متعلّقاتی که مربوط به شما هست. این هم احتمال دوم.

احتمال سوم این است که یک از این‌ها مقیّد باشد و یکی مطلق باشد. که این خودش دو فرض دارد. عقد مقیّد باشد ولی متعلّق مقیّد نباشد. أوفوا بعقودکم علی الاموال، علی هر متعلّقی که دارد. چه مال شما باشد آن اموال و چه نباشد. یا برعکس أوفوا بالعقود، قید ندارد عقود آن. أوفوا بالعقود علی اموالکم. چه آن عقد را خودتان بسته باشید و چه دیگری. أوفوا بالعقود علی اموالکم از باب مثال یا متعلقات دیگر. این چهار احتمال وجود دارد.

خب بر اساس احتمال اول خب عموم دارد دیگر. پس بنابراین می‌گوید هر عقدی را بر هر چیزی، مال تو باشد مال تو نباشد عقد مال خودت باشد ما خودت نباشد تو باید وفا بکنی به آن. خرج منه یک مواردی مسلّم بالدلیل عقلی أو الشرعی یک مواردی خارج است، تخصیص خورده است. اما مورد بحث ما که تخصیص نخورده، چه دلیلی دارد بر این‌که این تخصیص خورده باشد؟ که عقدی است واقع شده بر مال شما و شما هم راضی بودید. خب این مشمول این عموم می‌شود و مخصص و مقیّدی ما برای این سراغ نداریم. لعلّ نظر شیخ اعظم به این باشد. که فرموده بعموم أوفوا بالعقود و این‌جور معنا کرده باشد ایشان آیه‌ی شریفه را، استظهار فرموده باشد.

اگر معنای دوم را گفتیم که هر دوی آن‌ها قید دارد أوفوا، نه به هر عقدی، بعقودکم. باز نه بر هر چیزی، به اموال خودتان. چیزی که متعلّق به خودتان هست. اگر این را گفتیم خب آیا می‌شود استدلال کرد یا نه؟ این‌جا دو راه برای استدلال وجود دارد. یکی این‌که بگوییم وقتی رضایت داریم این نسبت درست می‌شود می‌‌شود عقدکم. کما قد یدّعی. و محقق همدانی هم خیلی این را تقویت کرده اگرچه آخرش می‌فرماید و الانصاف این‌که آدم... ولی قلم‌فرسایی فرموده و این را خواسته که تقویت بکند و بعضی دیگر هم حتی محقق اصفهانی، محقق اصفهانی هم می‌گوید که بله. می‌گوید که نسبت درست می‌‌شود. و خالفه الامام شدیداً. این راه اول است که بعد باید بحث بکنیم.

راه دوم این است که بگوییم درست است، آیه خودش می‌گوید أوفوا بعقودکم علی اموالکم، علی ما یتعلّق بکم. ولی الغاء خصوصیت می‌کنیم و سرایت می‌دهیم حکم را از این به جای دیگر به الغاء خصوصیت.

س: ؟؟؟

ج: الغاء خصوصیت می‌کنیم.

که این هم ... از باب چی؟ از باب این‌که می‌گوید کم، از باب این است که وقتی مال شما بود راضی هستید. یعنی این کم طریقی به رضایت است. نه دخالت دارد.

س: یعنی این که می‌فهمیم دیگه؟

ج: بله دیگر.

أوفوا بعقودکم علی اموالکم، می‌گوییم ظهور آن این است. انصرافاً ظهور آن این است. ولی این از باب طریقیت است. چون آدم وقتی که مال خودش بود راضی است دیگر. پس کلّ الملاک بر رضا هست. بنابراین جایی هم که مال خودش نبوده عقد مال خودش نبوده ولی راضی بوده مشمول است. این هم یک بیان. که حالا این دو تا می‌شود گفت یا نمی‌شود گفت، این‌ها را ان شاء‌الله بعداً باید تفصیلاً بررسی بشود.

اگر احتمال سوم را بگوییم ...

س: ؟؟؟ عقد از باب این‌که مورد رضا ؟؟؟ شاید می‌خواهد بگوید عقد ؟؟؟

ج: کُم. این‌که این عقد شما هست ...

س: ؟؟؟ می‌خواهیم وفا بکنیم به چی در واقع؟ می‌گوید این مبرز است به عقد. طریق است به این‌که من نیت این را دارم که این را بدهم به شما آن را از شما بگیریم خیلی خب عقد در واقع درست است لم یصدر؟؟؟ اما این مبرز طریق است و همه هم طریق می‌دانند ...

ج: همین را داریم می‌گوییم پس چه می‌گوییم؟

س: نه شما می‌گویید از کم می‌فهمیم ؟؟؟

ج: نه عقدکم دیگر، نه کُم تنها.

س: ؟؟؟

ج: عقدکم، نه اضافه‌ی عقد به کم برای چه گفتند؟ حالا این قصور در بیان بوده حالا ...

س: ؟؟؟

ج: مقصود این‌جا روشن بود.

خب احتمال سوم این بود که بگوییم که أوفوا بعقودکم یا أوفوا بالعقود علی اموالکم. که متعلّق را مضاف می‌گیریم و خاص می‌گیریم اما عقد را مطلق می‌گیریم. أوفوا بالعقود علی اموالکم. عقدی که روی مال شما هست به آن وفا بکنید. حالا این عقد را خودت بسته باشی یا دیگری بسته باشد. علی هذا المعنی هم استدلال می‌شود کرد باز به همان دو وجه. این عقد بر مال من که شده این‌جا. خب این تخصیص خورده یک مواردی خارج شده اما آن‌جایی که من راضی باشم این‌جا که دلیل نداریم که خارج شده باشد. تخصیص خورده باشد. پس بنابراین می‌شود. شاید مقصود شیخ از این‌که فرموده لعموم، این مقصودش باشد.

احتمال چهارم هم این بود که أوفوا بعقودکم علی الاموال، عقد خاص می‌شود مال و متعلق عام است مال خودت باشد یا دیگری باشد. أوفوا بعقودکم علی الأموال.

خب این‌جا هم باز قابل استدلال هست به چی؟‌ به این‌که اگر بگوییم در موردی که راضی هست عقودکم می‌شود. گفته عقد تو بر اموال. حالا مال خودت باشد یا مال غیر خودت باشد باید به آن وفا بکنی. اگر گفتیم که رضا باعث این می‌شود که آن عقد تو باشد همین‌جور است. اگر الغاء خصوصیت هم قائل شدیم از راه الغاء خصوصیت هم می‌شود گفت. پس علی جمیع التقادیر در آیه‌ی شریفه راه برای استدلال هست منتها بیان فرق می‌کند. تقریب فرق می‌کند. بعضی از آن‌ها یک مؤونه‌هایی می‌خواهد بعضی از آن‌ها مؤونه‌ای نمی‌خواهد. مثلاً آن اولی مؤونه‌ای نمی‌خواهد. أوفوا بالعقود جمع محلی به الف و لام است متعلق آن هم که ذکر نشده حصر متعلق یدل علی العموم،‌ یعنی أوفوا بالعقود علی الاموال. حالا در ما نحن فیه می‌گوییم علی الاموال، حالا علی الانفس علی ... أوفوا بالعقود علی الاموال. خب عام هست دیگر، همه‌جا را گرفته مخصص آمده غیر ما نحن فیه. ما نحن فیه را ما مخصص نداریم. دیگر احتیاج هم نداریم به این‌که بگوییم که نمی‌دانم رضایت باعث انتساب عقد می‌شود نمی‌شود به این‌ها هم احتیاجی نداریم به الغاء خصوصیت هم احتیاجی نداریم. این یک راه است.

حالا این اولی درست است یا نه؟ استظهار می‌شود کرد این اولی را یا نه؟‌ در مقام استظهار این معنای اول گفتیم قرائن اربعه‌ای اقامه شده بر این‌که این معنای اول قابل تصدیق نیست. قرینه‌ی اول فرمایش محقق یزدی بود که فرمود اگر معنای آیه این بود یعنی از این آیه این برداشت می‌شد عرفاً، للزم منه الاستیحاش و الوحشة و الاضطراب. و بما این‌که این‌که این تالی محقق نیست پس معلوم می‌شود که آن مقدم هم محقق نیست چون اگر این استظهار بود لازمه‌ی این استظهار این وحشت و اضطراب و استیحاش بود. و بما این‌که این وحشت و اضطراب و استیحاش وجود ندارد از شنیدن آن آیه، معلوم می‌شود که آن معنا از آیه به ذهن نمی‌آید. متبادر نیست و ظاهر آن نیست.

این قرینه‌ی بدی نیست که ظاهراً ایشان اقامه فرموده. اگر واقعاً معنایی که از آیه‌ی شریفه فهمیده می‌شد قبل از مراجعه‌ی به مقیّدات و مخصصات و این‌ها ...

س: ؟؟؟ مجموعه‌ای از....

ج: همین دیگر، پس آن نیست. داریم این را می‌گوییم.

س: ؟؟؟

ج: داریم همین را می‌گوییم سید هم می‌خواهد همین را می‌گوید.

س: نه حاج آقا سید این را نمی‌خواهد بگوید. ؟؟؟ دیروز هم همین را عرض کردیم. حاج آقا سید می‌خواهد بگوید که استیحاش نیست پس معلوم است که این معنا ؟؟؟ ما می‌خواهیم بگوییم که نه استیحاش نیست چرا استیحاش نیست؟ بخاطر این‌که عرف بخاطر این ارتکازاتی که دارد آن مؤونه‌های عجیب و غریب اصلاً به ذهنش نمی‌آید.

ج: نه می‌گوید ...

س: ؟؟؟ أوفوا بالعقود علی الاموال به ذهنش می‌آید آن معانی عجیب و غریب به ذهنش نمی‌آید.

ج: می‌خواهد بگوید اگر این فرضیه درست بود

س: لا ملازمه، شما گفتید ملازمه ندارد. سید می‌گوید ملازمه دارد. ؟؟؟ چرا؟ چون بخاطر ارتکازات درون‌ذهنی آن عجیب و غریب‌ها اصلاً به ذهنش نمی‌آید تا استیحاش حاصل بشود. همان معنا درست أوفوا بالعقود ؟؟؟ یک معنای درست دارد دیگر أوفوا بالعقود علی الاموال؟

ج: نمی‌گوییم به دهنش نمی‌آید. داریم همین را می‌گوییم. عجب هست واقعاً. دارد همین را می‌گوید، فرمایش ایشان همین است می‌فرماید کسی که ابداع می‌کند احتمال دارد می‌دهد و می‌گوید من احتمال می‌دهم که معنای آیه این باشد می‌فرماید این درست نیست که تو چنین احتمالی را داری می‌دهی. چون اگر چنین احتمالی بود باید وحشت ایجاد می‌شد و حال این‌که نمی‌شود پس این نیست.

س: ما حاج آقا منکر ملازمه هستیم می‌گوییم لا ملازمة بین معنی الاول و الاستیحاش، چرا؟‌ چون سید بخاطر چه می‌گوید ؟؟؟

ج: واقعاً نیست؟ ؟؟؟ معنای اول بود اگر واقعاً به ذهن‌ها ظهور در معنای اول داشت ...

س: اتفاقاً نکته‌ای که من می‌خواهم عرض بکنم همین است که ملازمه‌ی بین معنای اول و استیحاش نیست چرا؟ چون مبدأ استیحاش آن معانی عجیب و غریب هست دیگر؟ آن‌ها هست که استیحاش درست می‌کند. که آقا مثلاً من بروم مال یک غریبه را بفروشم، همین‌طور الکی. آن‌ها را ما می‌گوییم بخاطر ارتکازات عرفی چون به ذهنش نمی‌آید استیحاش هم حاصل نمی‌شود چی به ذهنش می‌آید؟

ج: ضرورت به شرط محمول است. یعنی می‌گوییم اگر ... فرض محال که محال نیست. اگر دارد می‌گوید ای آقا اگر حرف شما درست باشد که می‌گویید ظهور آیه در این است....

س: شما می‌گویید ملازمه دارد من می‌گویم ملازمه ندارد.

س: ؟؟؟ استیحاش من الظهور البدوی قبل اقترانه ؟؟؟ بالقرائن را می‌گویید آقایان استیحاش مستقر را می‌‌گویند، می‌گویند استیحاش مستقر ؟؟؟

ج: خب بله یعنی در فرض دیگر ...

س: ؟؟؟ حاج آقا ما با یک بشر طرف هستیم که این ده سال مثلاً معارف مختلف، آیات مختلف، ارتکازات، ؟؟؟ دیده این بشر اصلاً آن ظهور اولیه‌ی حضرت‌عالی به ذهنش نمی‌آید. بدواً هم به ذهنش نمی‌آید. ؟؟؟

س: این معانی عجیب و غریب بدواً هم به ذهن خطور نمی‌کند لذا ملازمه‌ای بین استیحاش و معنای اول وجود ندارد.

ج: آقای عزیز الان این‌‌جا واضح است این‌جا روشن است. اگر کسی بیاید بگوید که آقا ما می‌توانیم این‌جوری بگوییم، بگوییم دلیل بر این‌که این‌جا الان ... با این‌که واضح است ولی این‌جور می‌توانیم اقامه‌ی دلیل بکنیم. بگوییم اگر این‌جا روشن نبود باید تاریک می‌بود اگر تاریک بود من شما را نمی‌دیدم و حال این‌که دارم شما را می‌بینم. پس از این‌که شما را می‌بینم معلوم می‌شود که تاریک نیست وقتی تاریک نبود پس روشن است. آقا این‌جا هم همین را دارد سید می‌فرمایدو

س: می‌گوید ولی ما می‌گوییم اشتباه ؟؟؟

ج: نه بسیار حرف درست و متینی دارد می‌زند. چرا؟ برای این‌که فرمایش ایشان این است می‌گوید نمی‌توانید بگویید آیه ظهور در آن معنای اول دارد چرا؟ ظهور در معنای اول ندارد آیه. چون اگر ظهور داشت آن ظهور مفروض که داریم آن را فرض می‌کنیم اگر آن ظهور وجود داشت استیحاش بود یا نبود؟

س: ما می‌گوییم ملازمه وجود ندارد. همین حرف را می‌زنیم.

ج: اگر ظهور داشت استیحاش نداشت؟

س: نداشت استیحاش. چون ؟؟؟ آن‌قدر در ذهنش ؟؟؟ که بدواً هم آن معانی عجیب و غریب به ذهنش نمی‌آید.

ج: عجیب است آقا. اصلاً تعجب می‌کنم از شما امروز. شما می‌گویید فرض محال نمی‌شود کرد؟ شما می‌گویید که چون در ذهنش مغروس است نمی‌آید. خب ما در مقابل آدمی داریم حرف می‌زنیم که او دارد فرض می‌کند آمده، می‌خواهیم منبّه برای او بیاوریم می‌گوییم آقایی که تو فرض می‌کنی این‌جور است ظهورش، منبّه برای تو دارم می‌آورم اگر این‌جور بود باید این مردم وحشت می‌کردند.

س: ؟؟؟

ج: این واضح است دیگر.

س: ظهور مستقر را شما می‌فرمایید. شما می‌فرمایید اگر ظهور مستقر این، این باشد که ما باید عام بفهمیم در حالی که قطعاً اگر عام بفهمیم اختلال نظام برای خودمان و غریب است برای ما. قرینه موجود است عموم مستقر هم موجود باشد این دو تا با هم نمی‌خواند و استیحاش می‌کنیم.

ج: بله پس بنابراین معلوم می‌شود ای آقایی که داری ادعا می‌کنی که معنای آیه این است این دارم منبّه برای تو می‌آورم می‌گویم حواست هست اگر معنای آیه این باشد که تو می‌گویی و استوحش الناس و اضطربوا، و حیث این‌که این‌جور نمی‌شود مردم از این آیه که می‌شنوند چنین چیزی پیدا نمی‌شود پس معلوم می‌شود که این معنایی که تو ادعا می‌کنی نیست.

س:‌ ؟؟؟ شما می‌خواهید بگویید عدم الاستیحاش واضح است اما مبداء عدم الاستیحاش فقط این نیست که آن معنا اول ؟؟؟‌یک مبدأ عدم الاستیحاش این است که اصلاً و اساساً توی ذهن عرف بدواً هم این معانی نمی‌آید.

س: نمی‌آید یعنی نیست دیگر.

س: نه ؟؟؟

ج: خیلی خب کأنّ الان غفلت.....

س:‌ ؟؟؟

ج: این من العجائب است فرمایشات امروز آقایان من العجائب است.

خب و اما قرینه‌ی دوم که قرینه‌ی من منیة الطالب بود که این‌‌جا چون تقابل جمع به جمع شده. تقابل جمع به جمع یقتضی التوزیع. پس نمی‌شود بگوید که همه‌ی عقد‌ها، همه‌ی آدم‌ها باید به آن وفادار باشند این‌که توزیع نشد. توزیع به این است که بعضی عقدها بعضی آدم‌ها. ولی این‌که همه‌ی عقدها، همه‌ی آدم‌ها. پس بنابراین این معنای اول قرینه بر خلاف نمی‌شود که کسی بگوید چنین معنایی دارد آیه. چون اگر چنین معنایی داشته باشد با این قرینه سازگار نیست.

س: ؟؟؟ اصالة الثبوت این تقابل توزیع است،؟؟؟

ج: پس این معنایی که شما می‌کنید با این قرینه‌ای که در خود کلام موجود است کلمه‌ی داخلیه، با این سازگار نیست.

س: ؟؟؟ اگر می‌خواست بگوید که ایها الناس هر عقدی که در عالم محقق شد همه‌ی شما موظف هستید به آن عمل بکنید. چی بهتر از این‌ها ؟؟؟ مردم هر چه عقد هست به آن عمل بکنید. ؟؟؟

س: علیکم بانفسکم یعنی همه‌ی شما به همه‌ی شما؟ علیکم انفسکم ؟؟؟ یعنی اوفوا بالعقود، یعنی اوفوا بعقد خودت، علیکم انفسکم ؟؟؟ قرینه‌ی تقابل جمع به جمع همین است ما آن‌جا می‌گوییم قرینه‌ی جمع به جمع نیست که هست ؟؟؟

س: یقتضی التوزیع از کجاست؟

ج: این‌جا دو تا مطلب هست؛ یک مطلب این است که آیا تقابل جمع به جمع ظهور می‌سازد در توزیع؟ که خلاف آن قرینه می‌خواهد؟....

س: مانع باشد کافی است؟؟؟

ج: یا این‌که نه ما با تقابل جمع به جمع اقتضای ظهور در توزیع دارد و خلاف این قرینه می‌خواهد و یا این‌که نه در موارد توزیع واقعی هم می‌شود این‌جور گفت.

س: ؟؟؟که ؟؟؟ مشترک است یعنی، هم می‌شود برای این گفت، هم می‌شود برای آن گفت.

ج: بله. و این قرینه می‌خواهد که کدام هست. قرائن حافّه مثلاً می‌گوید در آیه‌ی نفر که آقایان فرمودند که «وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ» (توبه، 122) خب آن‌جا به خبر واحد مثلاً استدلال کردند برای این، گفتند که نه این خبر واحد نیست یعنی همه‌ی این‌ها به همه بروند بگویند خب می‌شود متواتر یا می‌شود نمی‌دانم مستفیض. این‌جا گفتند که نه از آیه این در نمی‌آید چون تقابل جمع به جمع است می‌خواهد بگوید شما بروید به این‌ها بگویید این حتماً از توی آن درنمی‌آید که همه‌ی شما به همه بروید بگویید. با این هم سازگار است.

س: آن کسی که استدلال به تقابل جمع به جمع می‌کند می‌خواهد استدلال بیاورد برای این‌که ؟؟؟

ج: نه می‌خواهیم این را بگوییم ...

س: اصلاً اصطلاح تقابل جمع به جمع می‌خواهد ؟؟؟

ج: داریم بحث می‌کنیم که آیا تقابل جمع به جمع یقتضی التوزیع حتماً؟ یا در مقام توزیع هم می‌شود به نحو جمع به جمع گفت؟ ولی نه در مقامی هم که می‌خواهد بگوید همه‌ی شما به همه بروید بگویید هم اشکالی نیست می‌شود گفت. این به قرائن باید روشن بشود که مقصودش توزیع است یعنی به عبارةٍ اُخری این قالب صلاحیت برای توزیع هم دارد که در آن موارد هم استعمال بشود. کما این‌که صلاحیت برای این‌که در مواردی هم که توزیع نمی‌خواهد بشود دارد. اما حالا مقصود این است یا مقصود آن هست به قرائن باید فهمید. جا به جا فرق می‌کند. مثلاً اگر یک‌جاهایی هست که قرینه این است که آدم می‌فهمد برای همه جایز است. یجوز لکم اکل مثلاً هذه الثمرات. این را آدم می‌فهمد که توزیعی‏­ نیست که یعنی بعضی برای بعض تو. یعنی همه‌ی شما همه‌ی این‌ها برای شما جایز است. از هر کدام می‌خواهید بروید بخورید. اما در مثل نمی‌دانم «وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ » چون عملی نیست همه بروند تک تک نگاه کنند به او بگویند. روشن است که مقصود این نیست. این‌ها را ما به قرائن می‌فهمیم. و آن‌جایی که می‌گویند که جمع به جمع است می‌خواهند بگویند که این‌جور نیست که وقتی جمع به جمع است حتماً باید آن‌جور معنا بکنیم. هم می‌شود آن‌جوری معنا کرد و هم می‌شود این‌جوری معنا کرد بالذات، این‌که آن است یا این است باید با قرینه فهمیده بشود.

س: طرف می‌گوید اوفوا عام است، عقود هم عام است، جوابش را چه می‌دهید؟

ج: بله.

س: ؟؟؟

ج: همین جواب می‌آید، آن را باید به قرینه بفهمیم.

س: ؟؟؟

ج: نه مثل همان‌جا.

س: ؟؟؟

ج: می‌دانم این‌جا باید به قرینه بفهمیم. هم قرائن مغروسه‌ی در اذهان که حالا بعداً خواهم گفت که آیا شارع این‌جوری می‌خواهد بگوید که هر عقدی به هر جوری که شد شما باید...

پس این‌که مرحوم محقق نائینی علی ما نُقل عنه در منیة الطالب، تقریرات بحث‌شان فرموده است این قرینه‌ی بر توزیع است. ما می‌گوییم نه مقابلة الجمع بالجمع قرینه‌ی بر توزیع نیست. چون تقابل جمع با جمع یصلح لذاک و یصلح لذاک، هر کدام‌ از آن‌ها به قرائن باید معلوم بشود.

س: برای رد معنای اول هر دو بیان کافی است. بیان اول اگر باشد که بگویید آقا ظهور آن در توزیع است ؟؟؟ معنای دوم هم اگر باشد که بر هر دو صلاحیت دارد پس می‌توان به این معنای اول استدلال کرد باید یک قرائن دیگری هم اقامه کرد. یعنی در واقع این ذاتاً مجمل است این‌طور می‌شود.

ج: حالا ممکن است کسی این‌جور مثلاً....

و اما فرمایش سوم که فرمایش محقق اصفهانی بود.

س: ؟؟؟قرائه عامه‌ای داشته باشند؟؟؟

ج: یعنی هر عقدی را به هر چیزی؟ نه حالا تا برسیم.

فرمایش محقق اصفهانی، قرینه‌ی محقق اصفهانی چه بود؟ این بود که این‌جا ماده‌ی وفا أوفوا، ماده‌ی وفا قرینه‌ی داخلی است بر این‌که نمی‌شود هر عقدی بر هر مالی. بگوید بر شما واجب است که به هر عقدی از هر کسی که صادر شد چه از خودت و چه از غیر خودت. بر هر مالی چه آن مال مال تو باشد و چه مال دیگری باشد باید وفا بکنی. چرا نمی‌شود؟ چون من لا عقد له لا وفاء له. پس بنابراین اصلاً معنا ندارد به این‌که این‌جور معنایی که شما دارید می‌کنید. با وفا جور درنمی‌آید یا تصور نمی‌شود کأنّ حالا. این فرمایش محقق اصفهانی.

این فرمایش که حالا شاید محقق همدانی قدس سره هم در ذیل فرمایش که فرموده ایشان هم ناظر به همین مطلب باشد. این مطلب سؤال می‌کنیم که مقصود شما چه هست؟ من لا عقد له لا وفاء له یعنی لا یُتصوّر الوفاء منه، من لا عقد له لا یُتصوّر الوفاء منه، اصلاً قابل تصور نیست تعقّل ندارد. این را می‌خواهید بگویید؟ یا می‌خواهید بگویید که عقلاء و شرع نمی‌گویند من لا عقد له لا وفاء له. اگر دومی مقصود است که من لا عقد له لا وفاء له، خب این اول کلام است خب آن ؟؟؟ دارد می‌گوید چرا وفاء کن و لو عقد برای تو نیست. ولی وفا کن.

س: دومی لغوی هست درست است؟

ج: نه.

س: چرا دیگر یک بحث این است که لغوی آن را کجا بحث می‌کنید؟ که ماده‌ی وفا اساساً ؟؟؟

ج: نه آن نه، وفا لغوی ندارد.

س: ؟؟؟

ج: نه. حرف سر این است که موضوع له واژه‌ی وفاء یک مفادی است یک معنایی است که در جایی که کسی عقد نداشته باشد این معنا قابل تحقق و تصور نیست.

پس یا من لا عقد له لا وفاء له، نمی‌خواهیم بگوییم تصور ندارد ولی کسی که عقدی ندارد وفائی هم بر عهده‌ی او نیست. یک وقت این را می‌گویید و این را می‌خواهید بگویید از واضحات امور مُجمعٌ علیه مسلّم قطعی است که می‌شود کالقرینة الحافّة بالکلام و لو تصور دارد اما چون کأنّ محفوف به چنین قرینه‌ی قطعیه‌ای است که من لا عقد له لا وفاء له، فلذاست که می‌گوییم آیه بخاطر احتفافش به این ارتکازی با اجماعی قطعی نمی‌شود این‌جوری معنا کرد. که جواب این است که شیخ برمی‌گردد می‌فرماید که نه ما چنین امر ارتکازی قطعی اجماع این‌جوری نداریم اول الکلام است می‌بینیم آیه اطلاق دارد، می‌گوییم بله من لا عقد له هم دارد می‌گوید وفا کن الا ما خرج بالدلیل که یک جاهایی تخصیص خورده. ولی در ما نحن فیه تخصیص نخورده. با این‌که لا عقد له، ولی آیه می‌گوید وفا بکن، چون راضی هستی می‌گوید وفا بکن. و لو عقد برای تو نیست.

س: ؟؟؟

ج: اگر عقد دیگری هم تخصیص خورده شیخ می‌فرمایند که اگر تخصیصی خورده ...

س: نه عقد دیگران وفا به این معنا که ...

ج: حالا نه آن را که هنوز نرفتیم داخل آن.

و اما آن معنای اول، اگر این مقصود است خب ... اگر مقصود این است که تصور ندارد. این چرا تصور ندارد؟ شما وفا را چه معنا می‌کنید؟ وفاء یعنی به هم نزن آن را، پای آن بایست، مقتضیات آن را ملتزم باش، عمل بکن، می‌گوید آقا چیزی را که فروختی وفا بکن، یعنی چی که وفا بکن؟ یعنی متاعی را که فروختی بده به دست صاحبش، حبس نکن، جلوی آن را نگیر که بیاید بردارد تصرّف بکند. به هم نزن، فسخ نکن. معنای وفا دیگر ... ما لا نعرف للوفاء الا همین. وفا دیگر یعنی چی؟ یعنی مقتضیات آن را، آثار آن را مترتب کن. و آن را به هم نزن، دو تا چیز، هم به هم نزن، و ثمّ بعد از این‌که به هم نزدی بر آن‌چه که یترتّب علیک که باید تحویل طرف بدهی و چه بکنی، ملتزم باش. این می‌شود وفاداری. ما غیر از این معنا برای وفا به ذهن‌مان نمی‌آید خب وقتی که معنا این شد آیا این نسبت به من لا عقد له قابل تصور نیست؟ بله من له العقد، وفاء به تمام حیطه‌ی وسیع آن هم این‌که باید متاع را بدهد هم به هم نزند و هم کذا باید ملتزم باشد. کسی که عقد برای او نبوده آن هم این است که احترام بگذارد به آن عقد، و مقتضیات آن را بپذیرد.

س: ؟؟؟

ج: نه من لا عقد له. بابا معنای اول را دارد رد می‌کند دیگر.

س: ؟؟؟

ج: معنای اول. قرینه‌ی سوم برای رد معنای اول، معنای اول که می‌گفت که أوفوا بالعقود علی کلّ شیء. این است دیگر. سواءٌ این‌که آن عقد، عقد تو باشد یا نباشد. آن شیء هم مربوط به تو باشد یا نباشد.

خب آقای اصفهانی می‌گوید که نه این را نمی‌توانیم بگوییم. چرا؟ چون ماده‌ی وفاء با چنین معنایی سازگار نیست که بگوید که وفا بکن چه عقد برای تو باشد و چه نباشد. عقد که برای من نیست وفا برای من نیست. که به بگوید وفا بکن. جواب داریم می‌دهیم می‌گوییم که این وفا کردن چه مقصود است؟‌ من لا عقد له لا وفاء له یعنی معنای وفا قابل تصور و تحقق نیست در آن‌جا؟ یا نه معنا قابل تحقق و تصور است اما از واضحات و مسلمات اجماعی یا نمی‌‌دانم ارتکاز عقلائی این است که این وفاء به عهده‌ی تو نیست و لو این‌که معنا دارد. و چون این امر ارتکازی مسلّم و اجماعی و قطعی و اتفاقی است می‌گویید قرینه‌ی حافّه است. گفتیم شیخ جواب می‌دهد می‌گوید که ما چنین چیزی را قبول نداریم. اگر می‌خواهید بگویید که نه ماده‌ی وفا نیست می‌گوییم چرا ماده‌ی وفاء قابل تصور نیست؟ بله این‌که آن مال را بیاید بردارد بدهد خب دست او نیست که بیاید وفا بکند. این‌که بخواهد به هم بزند این هم دست او نیست که به هم بزند یا به هم نزند. اما این‌که محترم بشمارد،‌ بر مقتضای او عمل بکند خب این هم مرتبةٌ من الوفاء هست. فلذا آن مالک و اصیل، آن مالک که فروخته له الوفاء بتمام معنی الکلمة و ارضها الوسیع، این نه.

س: فرمایش ایشان درست است ذاتاً درست است که چنین معنایی تصور می‌شود که وفاء کلّ فردٍ بحسبه. خب توی فارسی حالا این است ؟؟؟ این واقعاً باید یک بحث جدی در کلمه‌ی وفا در عربی بشود که واقعاً ؟؟؟

س: ؟؟؟ وفاء معنای اصلی آن به معنای تمام کردن ؟؟؟ بعضی از آقایان در دفاع از این فرمایش فرمودند به این‌که در وفاء باید یک تعهّد دینی داشته باشد که ؟؟؟ اگر آن تعهد نباشد وفاء ؟؟؟ یک تعهدی باید باشد و وفاء ؟؟؟ به معنای تکمیل کردن و پر کردن و نهایی کردن آن آمده. یک چنین فرمایشی هست ؟؟؟ منتها حالا می‌خواستم بگویم که این ادبیات را هم داریم ؟؟؟ آن حلقه‌ی آخر پر کردن، آن مرحله‌ی پایانی ؟؟؟

ج: بله دیدم. اوفوا بالنذور یعنی....

س: مگر این‌که ما آن تعهد را به عنوان یک ؟؟؟ شرعی و اجتماعی به عملکرد عقلاء و به عملکرد جامعه بدانیم آن وقت معنا پیدا می‌کند که من به آن تعهد عمومی به این ؟؟؟ عقود عمل کند الان دارد آن را تکمیل می‌کند. و یک تعهد عامی برای بشر، در یک جامعه‌ی اسلامی و غیر اسلامی تصویر بکنیم و بگوییم که توی آن تعهد حالا وفا معنا می‌دهد.

ج: بابا یک عقدی که هست یک تعهدی از دیگران که هست حالا به ما می‌گوید که هیچ نباشد من به چی وفا بکنم؟ حرف بر سر این است که باید عقد خودم باشد عهد خودم باشد؟ نه، عهد دیگری هم قابل وفاء از ناحیه‌ی من هست.

س: فرمایش شما یک تکمله می‌خواهد انصافاً. تصویر خوبی هست ولی این‌که می‌گوید واقعاً ؟؟؟ هیچ به لغتی مراجعه نکنید و هیچ ؟؟؟‌ همین بگویید که ما در فارسی وفا را این‌جور تصویر می‌کنیم این یک تکمله‌ای می‌خواهد. یعنی واقعاً مراجعه‌ی جدی به لغت معتبری می‌خواهد که آیا واقعاً ... همین چیزی که آقای زنجانی هم فرموده که وفا آیا به معنای تکمیل کردن همان چیزی هست که از ناحیه‌ی خودم شروع شده؟ ممکن است که این باشد فرمایش شما تصویر خوبی هست ولی این‌که اثباتاً آیا واقعاً این ؟؟؟

ج: خب ما داریم تبادر می‌گوییم دیگر، می‌گوییم ما از وفاء...

س:‌ چه تبادری؟

ج: حالا تبادر که دیگر.

ما می‌گوییم که از آن چیزی که وقتی می‌گویند وفاء به وعده‌ات بکن، وفاء به فلان کار بکن. هل وفیتُ؟ به سید الشهداء علیه السلام عرض کرد هل وفیتُ؟ که حضرت قبول کردند وفای او چه بود؟‌ یعنی ملتزم شده بود که از حضرت دفاع بکند. خب بله وفاء کرد.

س: ؟؟؟

ج: نه دارم معنای وفاء یعنی ملتزم بودن به آثار آن عهد یا عقد که بسته شده است. منتها این عرض عریض دارد. آن کسی که خودش فروشنده است و عقد بسته، وفاء به آن این است که اولاً به هم نزند، دوم وقتی که به هم نزد بر آثار آن ترتیب آثار بدهد به این می‌گویند وفاء، قطعاً کسی که این کار را می‌کند می‌گویند وفاء. اگر یک معاهده‌ای واقع شد این وفاء به آن این است که همه وفادار هستند اگر ازدواجی واقع شد همه به این امر وفادار باشید آن را زن آن بدانید آن را مرد آن بدانید. همه‌جا. همه.

س: الان برای عرض عریض شما یک مثال نتوانستید بیاورید.

ج: یعنی چی؟

س:‌ برای همین عرض عریض.

ج: دارم همین را می‌گویم دیگر.

س:‌ دارید تصویر می‌کنید؟ یک مثال عربی بیاورید قشنگ که واقعاً برای دیگری باشد مثل هل وفیتُ که مربوط به خودش بود. یک مثال عربی جازم بیاورید که آقا مربوط دیگری ؟؟؟ فرمایش شما تصویرش کاملاً خوب است.

ج: ما ادعای تبادر به صحت و سلب و اطراد می‌کنیم که این‌ها علامت حقیقت و مجاز است. پس ما از این‌‌که بگوییم ما لا عهد له لا وفاء له این مبیّن نیست برای ما که فرمایش تمام باشد.

س: بگوییم که بالاخره در عرف اجتماع دو نفر با هم یک معامله‌، یک عقدی را می‌بندند طبیعةً جامعه خودش را ملزم می‌داند که یک تعهدی نسبت به این عقد ؟؟؟

ج: تعهد ما نمی‌گوییم وفاء. عهد مال آن‌هاست ...

س: نه عرض من این است که همین‌طور که وفاء را داریم توسعه می‌دهیم علی مراتب می‌دانیم. عهد را هم همین‌جوری توسعه بدهیم.

ج: عهد نه.

س: چون الان ؟؟؟ ما هم بیاییم بگوییم که جامعه خودش را متعهد می‌داند که به این عهد عمل بکند یعنی این‌جا هم یک عهد ؟؟؟

ج: نه آن متعلّقش فرق می‌کند. آن‌ها عهد بستند به فلان. این عهد به وفاء دارد. نه عهد به وفاء دارد. آن عهد بسته به فلان‌ کار. این عهد به وفاء به عهد آن‌ها هست.

س: ؟؟؟ عهد را ببندند این یک عمل اجتماعی هست که هر جا یک معامله‌ای یک عقدی بین دو طرف دارد انجام می‌شود جامعه قبلش دارد با خودش عهد می‌بندد که من هم به آن عمل می‌کنم.

ج: بله این اشکالی ندارد.

س: خب حالا این‌که توسعه پیدا می‌‌کند حالا وفاء هم مطابق با آن توسعه پیدا می‌کند. ؟؟؟ یعنی عهد را هم توسعه بدهیم. غیر از این‌که وفاء را داریم توسعه می‌دهیم یک عهدی قبل از این ؟؟؟

ج:‌ شما عهد می‌کنید به چی؟‌

س: به این‌که عهدی اگر اتفاق افتاد ما خودمان را ملتزم به آن می‌دانیم.

ج: ملتزم بدانیم یعنی چی؟

س: وفاء می‌کنیم.

ج: همین. بله همین را داریم می‌گوییم.

س: ؟؟؟ این‌جا لازم نیست که ما وفاء را بگردیم یک معنای دیگری برای آن ایجاد بکنیم. همان معنای خودش را ...

س: نه باید توی لغت ته و توی آن را دربیاوریم.

س:‌ در معنای عهد به کار می‌رود دیگر.

ج: نه وفاء چیزی است که شما متعهد به وفاء می‌شوید. و اما فرمایش... اشکال دارد ادامه بدهیم؟

س: ؟؟؟

ج: حالا دیگر، البته حرف حاج آقا رضا خودش آخرین، قرینه چهارمی است که ایشان آوردند.

و صلی الله علی محمد و آل محمد.

Parameter:18781!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 2
تعداد بازدید روز : 2
تعداد بازدید دیروز :212
تعداد بازدید ماه جاری : 6010
تعداد کل بازدید کنندگان : 794311