لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا محمد و آله الطیّبین الطاهرین المعصومین، لاسیّما بقیۀ الله فی الأرضین اروحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف
«اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»
میلاد مبارک و مسعود و پر برکت مولایمان حضرت بقیۀ الله الأعظم اروحنا فداه خدمت همه شیعیان و موالیان و قبل از آنها خدمت همه حضرات معصومین علیهم السلام و ائمه بزرگوارشان فاطمه معصومه علیها السلام و شما گرامیان تبریک و تهنیت عرض میکنیم و امیدواریم که همه ما ان شاء الله جزء یاران راستین آن بزرگوار بوده باشیم و جزء کسانی باشیم که آن بزرگوار از روش ما منش ما افعال ما عقائد ما ان شاء الله راضی باشند و خدای متعال در دنیا و آخرت ما را از عنایات ویژه آن بزرگوار و آباء گرامش محروم نفرماید.
«الفصل الثانی: التمسّک بالعموم الوضعی»
خب در بحث قبل تمسک به اطلاق لفظی و اطلاق مقامی بحث شد و نتیجهای که گرفتیم در حصیلۀ البحث این بود که اطلاق مقامی که لدلیلٍ خاص باشد گفتیم تام است و اطلاق مقامی مجموع شریعت آن را گفتیم که تام نیست به بیانی که گذشت. این بحث جدید راجع به این است که آیا به عموم وضعی میتوانیم تمسّک کنیم برای مسائل مستحدثه و فروعات مستحدثه و مصادیق مستحدثه یا نه؟
اینجا میفرمایند که تارۀً ما قائلیم به اینکه عموم وضعی هم نیازمند به اطلاق در مدخول ادات عموم هست، تارۀً میگوییم نه.
اگر بگوییم عموم وضعی نیاز دارد به اینکه مسبقاً احراز اطلاق در مدخول کنیم بعد بگوییم این عموم وضعاً دلالت بر استیعاب میکند. مثلاً وقتی میگوییم «أکرم کلّ عالمٍ» مدخول کلّ عالم است. یک نظریه نظریه محقق نائینی و محقق خراسانی که در بعضی کلماتشان هست این است که چون کل وضع شده است برای استیعاب مدخول، واضع لغت کلمه کلّ را وضع کرده است برای استیعاب مدخول پس باید ما مدخول را بدانیم چیست تا این کلّ بیاید آن را استیعاب کند فرا بگیرد. از کجا میدانیم که مدخول چیست؟ از مقدّمات حکمت بفهمیم مطلق همه افراد را مولا اراده کرده است منتهی الان برای تأکید بیشتر و پافشاری بیشتر کلّ را هم آورده است که همان که به اطلاق فهمیدی حالا من تأکید میکنم و با کلّ میخواهم بگویم همه مراد من است.
این یک نظریه است. نظریه دیگر این است که نه این کلّ وضع شده است برای دلالت بر عموم، یعنی بالعموم آنچه که در تلو آن قرار میگیرد و صلاحیت دارد بر آن منطبق بشود و دیگر نیازی به مقدّمات حکمت ندارد، هر چیزی که آنچه که تلو ادات عموم قرار میگیرد و بعد از ادات عموم قرار میگیرد و مدخول ادات عموم قرار میگیرد. هر چیزی که آن صلاحیت ذاتی دارد بر آن منطبق بشود این کلّ میفهماند که آن مراد گوینده است نه اینکه قبل از این باید به یک مقدّمات دیگر بفهمیم که مراد این چیست تا بعد با کلّ بفهمیم. که قول حق هم همین قول ثانی است.
اگر اوّلی را بگوییم همه آن حرفهایی که در اطلاق لفظی زدیم و در آنجا گفتیم، اشکالاتی که آنجا گفتیم اینجا وارد میشود چون احتیاج به او دارد اما اگر آن حرف را نزدیم خب جای این است که بگوییم حالا آیا اشکال جدیدی اینجا هست یا نه؟
«وجوه المناقشۀ فی التمسّک بالعموم الوضعی: إذا قلنا بأنّ التمسّک بالعموم الوضعی یفتقر الی التمسّک بالإطلاق فی مدخول أداۀ العموم مسبقاً» تمسّک کنیم به اطلاق در مدخول ادات عموم قبل از، تمسّک قبل از عموم. قبل از این عمومی که با این لفظ با این کلّ مثلاً میخواهیم بفهمیم. اگر این حرف را زدیم «فالوجوه المتقدّمه فی مناقشۀ الإطلاق الفظی جمیعاً (همه آنها) تتوجّه الی التمسّک بالعموم الوضعی؛ فإن تمّت تلک الوجوه (نزد کسی) لم ینعقد الإطلاق فی مدخول الأداۀ» هر کس آن وجوه را بپذیرد، حالا همه اش یا بعضش قهراً اطلاق در مدخول ادات منعقد نمیشود و قهراً دلالت بر عموم هم پا نمیگیرد. «و لم یتم العموم الوضعی بالنسبۀ الی المصادیق الجدیدۀ تبعاً. و أمّا إذا قلنا بعدم افتقاره الی إطلاق المدخول فیرد علی التمسّک به (بعموم) الإشکال من وجوه ثلاثۀ:
الأوّل: قصور الألفاظ الواردۀ فی العمومات التی دخلت علیها أداۀ العموم عن شمول المصادیق الجدیدۀ»
اشکال اوّل اینکه مثلاً اگر مولا گفت «أکرم کلّ رجلٍ» میتوانیم بگوییم این «کلّ رجل» مرأه را هم شامل میشود؟ نه آقا اصلاً رجل صلاحیّت ندارد شامل مرأه بشود. اشکال اوّل این است که این مدخول ادات عموم صلاحیت اصلاً ندارد که شامل مصادیق جدیده بشود، چرا صلاحیت ندارد؟ لما ذکرنا، ما ذکرنا چه بود؟ این بود که واضع لغت اصلاً ذهنش به این مصادیق جدیده نمیآمده تا لفظ را برای این وضع کرده باشد. «قصور الألفاظ الوارده فی العمومات التی دخلت علیها أداۀ العموم عن شمول المصادیق الجدیدۀ» این یک.
اشکال دوم «عدم إمکان التخصیص بذکر المصادیق الجدیدۀ و إخراجها عم حکم العمومات أو عدم عرفیۀ ذلک و معه لا یصحّ التمسّک بالعموم لأنّه فرع إمکان التخصیص و عرفیته، بدونه لا تثبت حجیۀ الظهور الوضعی فی العموم ببناء العقلاء.»
اشکال دومی که میشود این است که برای تمسّک به عموم نزد عقلاء وقتی میگویند ما به عموم میتوانیم تمسّک کنیم که بشود تخصیص زده بشود. عموم و تخصیص در جایی است که صلاحیت تخصیص وجود داشته باشد، مثل عدم و ملکه میماند، به کسی میگوییم «أعمی» که صلاحیت بصیرت، بصر داشتن، چشم داشتن داشته باشد، غلط است بگوییم این دیوار أعمی است چون صلاحیت ندارد که ببیند، اما انسان یا حیوانی که چشم دارد یا میتواند چشم داشته باشد و نداشته باشد میگوییم أعمی، اینجا هم به آن کلامی که میشود تخصیص بخورد، تبصره بخورد، اگر تخصیص نخورد، تبصره نخورد آن وقت میگوییم این عموم دارد، اما اگر یک جا نتواند تخصیص بخورد اینجا گفته نمیشود عموم دارد، نمیشود گفت عموم دارد. و این عموماتی که در لسان شارع است اینها نمیتواند تخصیص بخورد به افراد جدیده، یا امکان ندارد چون اصلاً در ذهن احدی نمیآید یا لا اقل عرفیّت ندارد، پس بنابراین چون تخصیص ممکن نیست عموم هم ممکن نیست.
«عدم امکان التخصیص بذکر المصادیق الجدیدۀ و إخراجها عن حکم العمومات» امکان تخصیص ندارد «أو عدم عرفیۀ ذلک» یا اگر امکان هم دارد عرفی نیست. مثلاً شارع بگوید «کلّ مسافرٍ ثمانیۀ فراسخ یقصّر صلاته الاّ من سافر بالطّیاره» میشد بگوید؟ تخصیص نمیتوانست بزند. چون یا این ممکن نیست علی فرضٍ که مثلاً فرض کنید بنا بر مذهب باطل بگوییم که معصومین هم این مصادیق مثلاً مستحدثه را آنها هم معاذ الله کسی بخواهد بگوید توجه به آن نداشتند، که این حرف غلط است. یا اینکه بگوییم که داشتهاند اما عرفیت نداشته است، مردم به این میخندند میگویند این چه استثنائی است که شما میکنید، چنین چیزی مگر ممکن است؟ «و معه لا یصحّ التمسّک بالعموم» وقتی امکان نداشت یا عرفیّت نداشت تمسّک به عموم درست نیست «لأنّه» زیرا تمسّک به عموم فرع امکان تخصیص و عرفیّت تخصیص است «و بدونه لا تثبت حجیۀ الظهور الوضعی فی العموم ببناء العقلاء» و بدون امکان تخصیص و عرفیّت تخصیص ثابت نمیشود حجّیت ظهور وضعی در عموم به سبب بناء عقلاء، یعنی در این صورت بناء عقلاء بر حجّیت ظهور نیست، ما هم که دلیلی بر حجّیت ظواهر غیر از بناء عقلاء و اینکه شارع ردع نکرده است نداریم، یک روایت و آیهای نداریم که «إعلموا أنّ الظهور حجّه» اینطور چیزی که نداریم، آنچه که داریم این است که بناء عقلاء بر عمل به ظواهر و اینها است و شارع هم از این ردع نکرده است. ما میبینیم در این موارد بناء عقلاء بر عموم نیست، بر حجّیّت این ظهورات عمومیه نیست.
«الثالث: إنصراف العناوین التی دخلت علیها أداۀ العموم الی المصادیق المعاصرۀ للخطاب»
دلیل سوّم این است که گفته میشود این عناوین انصراف دارند به مصادیق ... مثلاً اگر گفت «لا تصلّ فی وبر کلّ حیوان» خب الان اینجا میتوانیم بگوییم این کلّ حیوان شامل انسان هم میشود؟ نه، چون این مدخول انصراف از انسان دارد پس کل هم بر سر همانی در میآید که انصراف از انسان دارد، یعنی هر حیوان غیر از انسان. وقتی گفتیم این عناوین انصراف دارد از مصادیق جدیده قهراً کلّ هم که بر سرش در میآید شامل مصادیق جدیده نمیشود. «إنصراف العناوین التی دخلت علیها أداۀ العموم الی المصادیق المعاصرۀ للخطاب» این انصراف به مصادیقی که معاصره با خطاب دارد میشود، یعنی به آنها انصراف دارد و از جدیدیها انصراف دارد، انصراف إلی آنها و عن آنها.
خب دیگر خودشان را راحت کردند و گفتند این سه وجهی که الان ما اینجا ذکر کردیم همان سه وجهی بود که در آنجا میگفتیم که به اطلاقات لفظی نمیشود تمسّک کرد، این همانها است، همان جوابهایی که آنجا دادیم اینجا هم میآید، کسی اگر آنجاییها را قبول کرد اینجا هم همان است. اگر آن اشکالات آنجا را وارد دانست و گفت بله اصلاً این الفاظ وضع نشدهاند برای مصادیق جدیده، خب بله اینجا هم به کل فایده ندارد و کاری نمیتواند انجام دهد، یا اگر آنجا انصراف را قبول کرد، خب اینجا هم همینطور است.
«و حیث عرفت أنّ الوجوه المتقدّمه فی مناقشۀ الإطلاق اللفظی غیر تامّۀ بالنسبۀ الی الخطابات المتضمّنۀ للضوابط الکلیۀ فلا مانع من التمسّ بعمومها الوضعی أیضاً»
اینجا فقط یک تعلیقه جزئیهای وجود دارد؛ ما اینجا سه وجه گفتیم، وجه اوّ و سوم سبق اما وجه دوم لم یسبق. اینجا میگوییم که حجّیت ظهورات عمومیه در جایی است که قابلیت تخصیص و تبصره باشد، این را میگوییم دیگر، و وزانش وزان چیست؟ عدم و ملکه است، این را گفتیم آنجا خب این را جواب جدید میخواهد که اینچنین نیست. مگر اینکه مقصودشان این باشدکه اینکه شما میگویید عدم امکان تخصیص، پایه این برمی گردد به حرف اوّل یا دوم و جوابش گذشت.
یک کبری داریم اینجا و یک صغری داریم، در آن مناقشه ثانی یک کبری داریم و یک صغری داریم. صغری چیست؟ صغری این است که این یا امکان ندارد و یا عرفیّت ندارد، چرا امکان ندارد؟ چرا عرفیّت ندارد؟ به همان حرفهای آنجا. به هر کجا امکان تخصیص نباشد یا عرفیّت تخصیص نباشد آنجا آن ظهور عمومی بناء عقلاء بر حجّیتش نیست، این کبری است. شاید نظر به این باشد که مثلاً اینطور گفته شده است.
بحث سوّمی که داریم «الفصل الثالث» که دیگر خاتمۀ المباحث ان شاء الله میشود این است که «التمسّک بطوائف من الأخبار لإثبات شمول الخطابات للموضوعات الجدیدۀ» این است که خودِ ائمه علیهم السلام به حسب عدّهای از نصوص استفاده میشود که برای موضوعات جدیده خودِ ائمه به اطلاقات تمسّک کردند، به عمومات تمسّک کردند، پس معلوم میشود که تمسّک به اطلاقات و عمومات برای افراد مستحدثه عقلائی است، جایز است، درست است و شارع هم قبول دارد.
«هناک طوائف من الأخبار یُدّعی (دلالت آن طوائف بر شمول خطابات) للموضوعات الجدیدۀ، و نحن نذکر هذه الطوائف و ندرس دلالتها مع الغضب عن أسانیدها» ما این طوائف را ذکر میکنیم و بررسی میکنیم اینکه آیا دلالت دارد یا دلالت ندارد با چشم پوشی از سندهایش که آیا سندش درست است یا درست نیست، «،إن تمّت دلالتها (برای صرفه جویی در وقت) نبحث عن سندها» اگر دلالتهایشان درست شد آن وقت از سندشان بحث میکنیم تا اینکه نتیجه نهایی بتوانیم بگیریم، اگر دلالتش درست نبود حالا سندش درست باشد چه فایدهای برای ما دارد، برای این بحث ما دارد؟ «فإن تمّت دلالتها نبحث عن سندها إذا لم یُحرز صدورها بالتواتر أو الاستفاضۀ» اگر این دلالت در حدّی نباشد که إحراز بشود صدورش به تواتر و استفاضه، اینکه ما از سندش بحث میکنیم در چه صورتی است؟ وقتی است که احراز نشود صدور آن روایات به سبب تواتر لفظی یا معنوی یا اجمالی، یا استفاضه اش که استفاضه این است که حدّاقل از سه تا روایت به بالا باشد که موجب اطمینان بشود.
س: ... یعنی ما پذیرفتیم بر فرض که عقلائاً عقلاء اطلاق را پیاده نمیکنند در این مصادیق حالا میخواهیم تعبّداً ...
ج: نه نه، اگر یقین داشته باشیم که اطلاقی منعقد نمیشود که نه، تارۀً هست که شک داریم اطلاق منعقد میشود یا نه، خب این روایات شک ما را زائل میکند، روایات شک ما را زائل میکند.
س: ...
ج: میدانم، شک ما داریم، بما أنّنا شاکّون
س: که اطلاق منعقد شده است یا نه
ج: که منعقد شده است یا نه، امام صادق میگوید شده است آقا بی خود شک میکنید. خب شکّ ما را امام صادق از بین میبرد. این یکی، اگر هم نه، بگوییم میدانیم نزد عقلاء اطلاقی نیست، با تمسّک به تمسّک ائمه علیهم السلام میدانیم که شارع میگوید اینها اطلاق دارد و ما اراده اطلاق کرده ایم. چون اینکه یک کلامی مطلق است یا نه طرقی دارد، یکی از آنها تطبیق مقدّمات حکمت است، یکی برهان است، بعضی جاها میآید میگوید این مطلق است، چون آنجا ما مقدّمات حکمت کار نداریم، برهان میگوید مطلق است، این هم مواردی داریم، مواردی هم داریم که برهان نمیگوید، مقدّمات حکمت هم نمیگوید اما خودِ گوینده میگوید آن حرف من در آنجا مطلق است، آنهایی که من گفتم مطلق است، اراده اطلاق از آن کردم، وقتی امام صادق سلام الله علیه تمسّک میفرماید به کلام رسول خدا و میفرماید این اطلاق اینجا را هم میگیرد پس کأنّ خود پیامبر میفرماید مراد من مطلق است.
س: خب این تعبّد است دیگر.
ج: نه، این تعبّد نیست. اینجا گوینده خودش میگوید مراد من مطلق است. اجتهاد در مقابل نص کنیم؟ شما مثلاً یک فرمایشی فرمودید «أکرم العالم» بعد خودتان بفرمایید آن روز که گفتم «أکرم العالم» مقصودم مطلق بوده است، دیگر چه حرفی داریم؟ این روایات میگوید این مطلقات افراد مستحدثه را اراده کردیم، این عمومات افراد مستحدثه را اراده کرده ایم از آن، پس بنابراین دیگر حرفی نیست.
خب، «نبحث عن سندها إذا لم یسحرز صدورها بالتواتر أو الاستفاضه» و الاّ اگر احراز بشود صدور این روایات به نحو تواتر، حالا یا تواتر لفظی که البته خیلی این احتمال بعید است یعنی اصلاً گفته میشود ما شاید متواتر لفظی اصلاً نداشته باشیم بالحقیقه ولی تواتر معنوی یعنی قضایای مختلفی، عبارات مختلفی که یک جامعی دارند این تواتر معنوی میشود، تواتر اجمالی این است که عدّهای از سخنان است که یقین داریم همه اینها مجعول نیست، بالاخره بعضی از آنها صادر شده است، این را میگوییم تواتر اجمالی فلذا آقای آخوند در کفایه با اینکه روایات استصحاب محدود است و پنج شش تا بیشتر نیست فرموده است اینها تواتر اجمالی دارند، یعنی میدانیم همه اینها دروغ نیست، مجعول نیست، یکی از اینها دو تا از اینها حتماً صادر شده است، این را میگوییم تواتر اجمالی.
«الطائفه الاولی: ما دلّ علی أنّ فی القرآن تبیان کلّ شیء یحتاج إلیه العباد» روایاتی که دلالت میکند بر اینکه در قرآن شریف تبیان هر چیزی است که نیاز دارند بندگان خدا به سوی او.
«منها: روایۀ مرازم عن أبی عبدالله علیه السلام قال: «إنّ الله تبارک و تعالی أنزل فی القرآن تبیان کلّ شیء حتّی و الله ما ترک الله شیئاً یحتاج إلیه العباد» خدا هیچ چیزی را ترک نفرموده که مردم به آن بی نیاز هستند. «حتّی لا یستطیع عبد أن یقول: لو کان هذا أنزل فی القرآن الاّ و قد أنزله الله فیه» حتّی نمیتواند و قدرت ندارد بندهای از بندگان خدا بگوید «لو کان هذا أنزل فی القرآن» حالا دو نوع میتوان این عبارت را معنا کرد، یاای کاش است و یا اگر؛ای کاش خدا این مطلب را در قرآن نازل کرده بود. هیچ مطلبی نیست که بنده بتواند بگویدای کاش خدا این را نازل کرده بود الاّ اینکه خدا نازل کرده است، پس همه چیزها را خدا در قرآن نازل فرموده است.
«پدر ما رحمۀ الله علیه از یکی از دوستانش ظاهراً نقل میکرد که در اتوبوس نشسته بودیم میرفتیم شیراز از قم مثلاً، بعد یک افسری خیلی از آن افسرهای ... ریش را تراشیده بود و حالا هم ما بالاخره گفتیم وظیفه ما این است که نهی از منکر کنیم (آن آقا گفته بود) نهی از منکر بکنیم، خب چرا ریش تراشیدی و اینها و او هم بلند شد خیلی با تکبّر که کجای قرآن آمده است که ریش تراشی حرام است؟ گفتم این چیز را نخواندی «الّذین یتراشون الریش و یبقون سبیلا أولئک ...» گفت عجب ببخشید من نمیدانستم»
خب این روایت میفرماید که اینطور است که ... حالا تقریب استدلال به این روایت، چطور میتوانیم مطلب را از آن استفاده کنیم؟
«و تقریب الاستدلال: انّ حکم الموضوعات الجدیدۀ (این) ممّا یحاج إلیه العباد» این موضوعات جدیده مردم به آن نیاز دارند یا ندارند؟ خب دارند، پس جزء آن چیزهایی میشود که این روایت میگوید خدا ذکر کرده است، خب حالا خدا کجا ذکر کرده است؟ تصریح کرده است؟ اگر ذکر کرده است یا داخل عمومات است و یا اطلاقات است دیگر، چطور ذکر کرده است؟ بخصوص که نامش را نبرده است، پس از یک طرف این روایت میفرماید هرچه مردم به آن نیاز دارند در قرآن است. آیا مردم به این موضوعات جدیده احتیاج دارند یا ندارند؟ دارند، چطور در قرآن ذکر شده است؟ به صراحت ذکر شده است؟ نشده است که، پس لا محال یا در اطلاقاتش است و یا در عموماتش است. پس معلوم است که اینها از اطلاقات و عمومات اراده شده است. «خلق لکم ما فی الأرض جمیعا» هرچه در زمین است برای شما خلق شده است که از آن استفاده کنید، پس این عمومش موضوعات مستحدثه را هم میگیرد دیگر، حالا یا اطلاق باید بگیرید یا عموم»
«تقریب الاستدلال: انّ حکم الموضوعات الجدیده ممّا یحتاج الیه العباد، فلا بدّ» چون اینها مورد نیاز مردم است پس به حکم این روایت «لا بدّ أن یکون مبیّناً فی القرآن» باید در قرآن حکمش مبیّن شده باشد «و حیث لم ینصّ علیها فی الخطابات القرآنیۀ» چون تصریح به آنها در خطابات قرآنی نشده است «فلابدّ أن یکون مبیّناً بعموماته (عمومات القرآن) و اطلاقه، فهی شاملۀ لها لا محالۀ» پس این عمومات و اطلاقات قرآنیه شامل این مصادیق جدیده لامحال خواهد شد.
س: ...
س: به خودِ تبیاناً لکلّ شیء استناد کند ... اینطور بهتر نبود که اوّل «تبیاناً لکلّ شیء» را دلیل قرار بدهیم و بعد ببینیم روایات هم هست یا نه؟
س: ...
ج: به خدمت شما عرض شود که «إنّ فی القرآن تبیان کلّ شیءٍ یحتاج الیه العباد» خود این جمله هم ...، کجا گفته است ... آیهای داریم که گفته است «أنزل فی القرآن تبیان کلّ شیء» این در خود قرآن شریف هم هست که «تبیان کلّ شیء» که آقای طباطبایی هم میفرمایند تبیان خودش هم هست. بله آن هم خوب است.
س: ...
ج: نه، نخوابیده باشد، در مورد تبیان کلّ شیء که هست.
س: ...
س: ...
ج: خب اگر اینطور بخواهید بگویید اینها هم همینطور میشود.
س: آیه 89 سوره نحل
ج: بخوانید آیه را.
س: «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فی کُلِّ أُمَّةٍ شَهیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهیداً عَلی هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمینَ»
س: خب، تبیان کلّ شیء ... حالا آن هم خوب بود، آن حرف ایشان هم خوب است که آن آیه هم خوب بود که خودش مستقیماً محلّ کلام قرار میدادند. حالا تا آخر ببینیم قرار داده شده است یا نشده است.
«المناقشۀ فی الاستدلال بالطائفۀ الأولی: انّ هذه الطائفۀ لیست بصدد بیان أنّ حکم کلّ شیء یُستفاد من الکتاب و لو من عموماته و إطلاقاته؛ و ذلک بقرینۀ ما ورد فی خبر المعلّی بن خنیس قال: قال أبو عبداله علیه السلام «ما من أمر یختلف فیه اثنان، الا و له أصل فی کتاب الله عزّوجل، و لکن لا تبلغه عقول الرجال» درست است که حضرت فرموده است که «تبیان کلّ شیء» در قرآن شریف هست، با همین جواب آن آیه هم روشن میشود اما معنایش این نیست که تبیان هر چیزی در قرآن از عمومات یا به صراحت یا از عموم و اطلاقش روشن میشود، چنین دلالتی ندارد، دارد که بله از این کتاب روشن میشود حالا به چه نحوه؟ چه کسی میتواند؟ این را که بیان نکرده است. بله امیر المؤمنین سلام الله علیه به حسب برخی روایات فرموده است من همه اینها را از نقطه باء بسم الله در میآورم، پس خدای متعال بله اما به چه نحوه است ما نمیدانیم بطون آیات است، برخی روایات دارد که هفتاد بطن دارد، خب اینها ممکن است به یک شکلی بین خدای متعال و معصومین علیهم السلام که آنها آگاه هستند و میتوانند، یا به این نحوه یا به نحو آقای آخوند در کفایه به نحو استعمال لفظ در اکثر از معنا احتمال میدهد، میگوید همین روایت هم شاید دلیل بر این است که استعمال لفظ در اکثر معنا جایز است. شاید به نحو استعمال لفظ در اکثر از معنا باشد، شاید یک ملازمه بین یک معنایی و معنای دیگری باشد، ما اینها را نمیدانیم. بله میفهمیم در قرآن «تبیان لکل شیء» است، در قرآن همه چیز را خدای متعال بیان فرموده است، آن هم برای بندگان خدا است اما چه کسی میتواند اینها را از قرآن استنباط و استخراج کند همه اینها را، این فقط «من خوطب به القرآن» است که پیامبر و اهل بیتش علیهم السلام هستند.
«انّ هذه الطائفۀ لیست» بصدد بیان اینکه حکم هر چیزی استفاده میشود از کتاب و لو از عمومات و اطلاقاتش، این در صدد بیان این جهت نیست «و ذلک» به قرینه «ما ورد» در خبر معلّی ابن خنیس که فرموده است «قال أبو عبدالله علیه السلام: ما من أمر یختلف فی اثنان» هیچ چیزی نیست که دو نفر در آن اختلاف نظر دارند «الاّ و له أصل فی کتاب الله عزّ و جلّ» مگر اینکه یک اصل و ریشهای در کتاب خدا دارد که اگر به آن مراجعه کنیم معلوم میشود که این حق است یا آن حق است «و لکن لا تبلغه عقول الرجال» عقول رجال به آن نمیرسد، بله این در زمان ما الان حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه او میداند، به کتاب خدا مراجعه میکند میداند که هر چیز اختلافی در هر زمینه ای، این حرفی که من میبینم که پخش هم میشود از صدا و سیما گاهی بعضی از آقایان هم به زبان میآورند کهای کاش نمیآوردند، این حرف درست نیست که ما بگوییم که ائمه علیهم السلام فقط علومشان در احکام شریعت و آنها است، در تطبیق و در اجراء و اینها نعوذ بالله، نه، این دارد میگوید «ما من شیءٍ» که دو نفر در آن اختلاف میکنند حتی در امور اجرایی او میگوید این راه خوب است برویم و این میگوید آن راه خوب است برویم این در کتاب خدا اصلی دارد و عقول مردم به آن نمیرسد اما عقول آنها به آن میرسد، آنها معلّم من عند الله هستند که از کتاب خدا استفاده کنند.
س: ...
ج: نه بطن و اینها اسمش نیست، میگوید در قرآن تبیان هر چیزی هست.
س: ...
ج: نه، در روایت اوّلی گفت که همه چیزهایی که عباد به آن نیاز دارند در قرآن است اما نگفت که در کجای قرآن است که در اطلاقاتش است، در عموماتش است، در تصریحاتش است که نگفت، آن از این نظر ساکت است، چیزی را نفرموده است، این روایت به ما نشان میدهد که بله اینطور نیست که حتماً در اطلاقات و عمومات باشد چون اطلاقات و عمومات را که مردم میفهمند، این یک شکل دیگری است که مردم ... حتّی حتّی نه حالا معصومین و اینها که جای خود دارند، مرحوم آقای حکیم در حقائق الاصولشان در آنجا نقل میکنند که از ملّا فتح الله عراقی، اهل عراق هم بوده است ایشان همین اراک، عراق ایران، که در سامرا از اصحاب مرحوم میرزای شیرازی بوده است، بعضی بزرگان مثل سید اسماعیل صدر و اینها که آنها هم سامرّا در آن عصر بودند، میگویند شبهای ماه رمضان ما میرفتیم خدمت ملا فتح الله تفسیر میفرمود، شب اوّل ماه مبارک رمضان یک آیه را مطرح کرد یک معنایی کرد، یک برداشتی از آیه کرد، ما دیدیم عجب، چه برداشت خوبی است و همه تعجّب کردیم که چطور تا بحال از این آیه چنین مطلبی نیامده بود، وقتی ایشان بیان کرد دیدیم خیلی معنای مناسبی و برداشت مناسبی بود. شب دوّم ماه رمضان از همان آیه یک برداشت دیگری غیر از شب قبل کرد، دیدیم عجب! این هم چه معنای مناسبی است، چطور به ذهن ما نیامده بود؟! خلاصه تمام ماه رمضان که هر شب ایشان تفسیر فرمود که حالا سی شب یا بیست و چند شب تفسیر فرموده است ما دیدیم هر شب از همین آیه –آیه دیگری هم مطرح نمیکرد همین آیه را- باز به یک نحو دیگری که هی ما میگفتیم عجب! این نه خلاف ظاهر است نه ... پس چطور ما به ذهنمان نمیآمد. آقای حکیم در ذیل آن بحث آقای آخوند که میفرمایند قرآن دارای بطون است اینجا این داستان را نقل میکنند از سید اسماعیل صدر گمان کنم که ایشان میگویند ملاّ فتح الله عراقی و اراکی آن هم این توانایی را حالا اینها داشتند. حالا اینها که از تلامذه این مکتب اهل بیت علیهم السلام هستند در اثر آن صفای نفس نورانیّتی که پیدا کردند تا یک حدودی میتوانند بفهمند بعضی چیزها را.
س: ...
ج: ظواهر که مشکلی ندارد، ظواهر که حجّت است.
س: ...
ج: نه، اگر شما فرض این است که اطلاقات را اشکال کردید و حالا میخواهید با این روایات کار را درست کنید میگوییم نه این روایت کار را درست نمیکند چون این روایت معنایش این نیست که حتماً با اطلاقات خدای متعال این مسائل را برای عباد قرار داده است، شاید نه به یک نحو دیگری باشد.
«و خبر مسعدۀ بن صدقۀ عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «أیّها الناس إنّ الله تبارک و تعالی أرسل إلیکم الرسول و أنزل إلیه الکتاب بالحق –إلی أن قال- فاستنطقوه و لن ینطق لکم» شما «فاستنطقوه» قرآن را به نطق بیاورید و طلب نطق کنید ولی بدانید «و لن ینطق لکم» هرگز زبانش برای شما باز نمیشود که با شما صحبت کند –شما مردم عادی- «أخبرکم عنه» من خبر میدهم شما را از کتاب خدا «و انّ فیه علم ما مضی و علم ما یأتی إلی یوم القیامۀ» علم گذشتهها و علم آنچه تا روز قیامت خواهد آمد «و حکم ما بینکم» و حکم آنچه که در بین شما باید جاری شود «و بیان ما أصبحتم فیه تختلفون» و بیان آنچه که شما گردیده اید اینطور که در آن اختلاف میورزید با همدیگر، اختلاف نظر دارید «فلو سألتمونی عنه لعلّمتکم» اگر سؤال کنید یادتان میدهم، اگر انحراف پیدا نکرده بود مسیر خلافت بعد از پیامبر این عالم چه عالمی میشد؟ اینها همه الان مکنون مانده است اما اگر آنها حکومت را دست گرفته بودند و کم کم بشر را، آن وقت این علوم قرآنی را آنها پردهها را بر میداشتند تا هر کجا که بشر توانایی و ظرفیتش را دارد.
«حیث دلّ الخبران علی أنّ الکتاب و إن کان فیه حکم کلّ شیء یختلف فیه الناس الاّ أنّ عقول الناس و فهمهم (فهم الناس) لا یصل إلیه، و إنّما یفهم ذلک و یبیّنه الإمام علیه السلام إذا سُئل عنه» وقتی از او سؤال شود و صلاح بداند بله.
س: ...
ج: بله خب جواب میدهد دیگر، آن استدلال بود این جواب به آن استدلال است.
س: ...
ج: نه نه نمیگوید جایز نیست، آنهایی که اگر اطلاقات و عمومات ...
س: ...
ج: نه، معنایش این نیست که آنهایی که اگر ظاهرش دلالت نمیکند حجّت نیست و الاّ ائمه پر است که به ظواهر قرآن استدلال کردند برای احتجاج به دیگران.
س: ...
ج: همین، اطلاق و عموم که ظاهر است.
س: ...
ج: نمیگوید، بله فلذا داریم اشکال میکنیم، پس آنکه به آن روایت استدلال کرده است میگوید قرآن همه حوائج مردم در آن هست و چون این حوائج که در قرآن هست یا باید به تصریح باشد یا باید به اطلاق و عموم باشد به تصریح که نیست پس قهراً به اطلاق و عموم است، میگوید این روایت میگوید نه اینطور نیست که فقط راهش تصریح و اطلاق و عموم باشد، یک راههای دیگری هم هست، از این روایت ما میفهمیم که یک راههای دیگری وجود دارد که غیر از اطلاق و عموم است پس این روایت نمیگوید به اطلاق و عموم میتوانید در چیزهایی که به حسب فن و در مقام بیان بودن و امثال ذلک اطلاقی منعقد نشده است، عمومی درست نشده است، شما نمیتوانید بگویید خود متکلّم میگوید عموم دارد نه، این را نگفته است متکلّم حرف این جواب همین است دیگر.
«الطائفهۀ الثانیه» خب ظاهراً طائفه ثانیه را بگذاریم برای ... چون ما یک جلسه دیگر که باید بخوانیم بیخود خودمان را خسته کنیم برای چه؟ با یک جلسه دیگر ان شاء الله تمامش میکنیم.
و صلی الله علی سیّدنا محمّدٍ و آله الطاهرین.