لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
الفصل الثانی تنقیح المناط من موجبات تعدیة الحکم من موضوعٍ الی آخر ایضاً عند الامامیة و من طرق کشف العلة فی باب القیاس عند العامة و ینبغی البحث عنه فی ضمن مطالب.
خب بحث در موجبات تعدیه حکم و تسریه حکم از موضوعی به موضوع آخر هست. در فصل قبلی یکی از موجبات و اسباب تعدیه که الغاء خصوصیت بود بحث شد. فصل دوم راجع به موجب دیگری است به نام تنقیح مناط که این تنقیح مناط هم در بین علماء خاصه و امامیه کاربرد دارد و آن برای همین تسریه حکم من موضوعٍ الی موضوعٍ آخر هست و هم در بین علمای عامه که آنها برای کشف علت در باب قیاس از آن استفاده میکنند. البته اگر آنها برای تعدیه هم غیر از قیاس استفاده بکنند بنابراین پیش عامه دو کاربرد دارد؛ هم قیاس و هم آن جهت و در خاصه چون قیاس عند الخاصه ممنوع هست و کارآمدی ندارد فلذاست که فقط برای تسریه حکم من موضوعٍ الی آخرٍ بدون قیاس استفاده میشود. فلذاست که میفرمایند تنقیح المناط من موجبات تعدیة الحکم من موضوعٍ الی آخر ایضاً یعنی الایضاً یعنی علاوه بر آن الغاء خصوصیت که قبلاً گفت شد این هم نیز از موجبات تعدیه حکم هست عند الامامیة. من طرق کشف العلة فی باب القیاس عند العامة. حالا یک نکتهای هم این جا وجود دارد که این را بعداً عرض میکنم.
و ینبغی البحث عنه؛ از این تنقیح مناط، فی ضمن مطالبٍ. المطلب الاول تعریف تنقیح المناط و اقسامه. در مطلب اول به حسب عنوانی که این جا وجود دارد در باره دو مطلب کأنّ بحث میشود؛ مطلب اول تعریف تنقیح مناط هست و مطلب دوم اقسام و انواعی که تنقیح مناط دارد. تنقیح مناط در عرف فقهاء و اصولیون به معنا اطلاق میشود؛ یکی عبارت است از کشف علت و مناط حکم در اصل، چون همان طور که قبلاً گفته شد ما در این موارد تعدیه یک اصل داریم یک فرع داریم. اصل عبارت است از آن که حکمش را میدانیم و حالا از آن میخواهیم تعدیه کنیم به غیر، آن که حکمش را میدانیم میشود اصل، آن غیری که میخواهیم تعدیه کنیم و تسریه بدهیم حکم را به آن، میشود فرع. یکی از اطلاقات تنقیح مناط همان کاری است که انجام میشود برای کشف مناط در اصل. این اطلاق اول که حالا بعداً در بحث بعدی، مطلب بعدی راههای کشف مناط و این که چگونه انسان میتواند کشف مناط کند بیان میشود.
اطلاق دوم عبارت است از آن مجموع عملیه و استدلال و دلیلی که در مقام تعدیه حکم بعد از کشف مناط و به وسیله کشف مناط انجام میشود که مجموعه آن دلیل دارای چهار جزء است که آن عملیه اسم خودش دلیل است دیگه، همان دلیلی است که اقامه میشود.
یک؛ کشف آن چه که حکم به آن اناطه دارد در اصل، یک اصلی داریم، یک حکمی را شارع روی آن اصل آورده، خب این وجود حکم در اصل به چه سببی، به چه وجهی، به چه امری روی اصل قرار داده شده. آن ما انیت به جعل الحکم فی الاصل که ممکن است همان طور که بعداً گفته میشود ممکن است مصالح و مفاسد باشد، ملاکات احکام باشد و ممکن است یک امر آخری باشد، کشف این. البته تارةً این چیزی را که ما به دست میآوریم که مناط حکم است تارةً شارع در بیان خودش به نحو تصریح یا به نحو ظهور آن را بیان کرده در مورد اصل، تارةً نه، شارع تنطقی به آن نداشته لاتصریحاً و لا ظهوراً بلکه ما به واسطه یک عواملی که بعداً گفته میشود این را کشف میکنیم، به دست میآوریم. وقتی گفته میشود تنقیح مناط و این کار جزو دلیل تنقیح مناط هست که شارع به آن تنطق نکرده باشد، تصریح نکرده باشد، تصریح نکرده باشد، نگفته باشد و الا میشود جزو قیاس منصوص العلة. پس کشف المناط بدون این که شارع به آن تصریحاً یا ظهوراً تنطق فرموده باشد این جزء اول است. جزء دوم؛ احراز وجود این مناط هست در فرع که فقیه احراز کند که این ما انیت به الحکمی که در اصل آن را کشف کرد این در فرع وجود دارد.
جزء سوم این است که حالا در فرع مانعی از تحقق حکم از این که مناط بتواند موجب تسریه حکم و تحقق حکم در آن بشود وجود نداشته باشد، مانعی نباشد، مزاحمی نباشد، چون اگر آن مناط این جا باشد اما مانعی جلوی آن را بگیرد، مزاحمی جلوی آن بگیرد، مزاحم اقوایی وجود داشته باشد که جلوی آن را بگیرد خب قهراً تسریه حکم نخواهد بود.
س: آن مانع چه ... با مزاحم اقوی دارد.
ج: بله؟
س: مانع و مزاحم اقوی را میشود یک مثال بزنید.
ج: مزاحم اقوی عبارت است از این که ممکن است یک تکلیف دیگری که غیر از خود آن موضوع هست دارای یک اهمیتی باشد، یک حکم بالاتری را داشته باشد که به لحاظ آن مقدور نباشد که جمع بکنیم بین وجود تکلیف در این فرع و امتثال آن امر اقوی. مانع عبارت است از این که ممکن است مانع این است که در خود آن فرع یک جهتی وجود دارد که مانع است از این که آن مقتضی، آن مناطی که در اصل بوده در این جا بتوانند منشأ حکم باشند.
خب حالا ما این سه تا را کشف کردیم و به دست آوردیم و احراز کردیم. یک: فهمیدیم که در اصل ما انیت به الحکم چیست، دو: فهمیدیم آن ما انیت به الحکمی که در اصل هست در فرع هم وجود دارد؛ سه: فهمیدیم که نه مزاحمی وجود دارد و نه مانعی. آیا به صرف احراز این سه امر یقین پیدا میکنیم یا اطمینان پیدا میکنیم که حکم اصل در فرع وجود دارد؟ به صرف این سه تا؟ یا یک امر چهارمی هم باید اضافه بشود؟ یعنی توجه به یک امر چهارمی هم لازم است تا ما بفهمیم آن حکم در این جا هم هست؟ آن امر چهارمی که اگر به آن توجه نشود، جزم به سرایت حکم و وجود حکم در فرع پیدا نمیشود عبارت است از این که این عدم جعل همان حکم بعد از این که آن علت در این جا هست، مزاحمی هم ندارد، مانعی هم ندارد، عدم جعل آن حکم در این جا از شارع قبیح است، امتناع شارع از این که آن حکم را در این جا جعل کند قبیح است، چون این کار اختیاری است دیگه، مثل علل تکوینی نیست که وقتی علت موجود بود لامحاله معلولش باید بر آن مترتب بشود، وجود ما انیت به الحکم، عدم مزاحم، عدم مانع و اینها باعث نمیشود که شارع مجبور یعنی خود به خود از او برون تراود حکم، او مختار است، میتواند نکند. علیرغم این که همان علت، همان مناط در این موجود است. مانعی هم نیست، مزاحمی هم نیست، خب چون امر اختیاری است ممکن است جعل نکند دیگه، پس یک عامل دیگری باید بیاید بگوید الان با این که همان مناط در این جا موجود است، اگر آن مصلحت ملزمه در این جا موجود است یا آن مفسده ملزمهای که در محرمات بوده در این موجود است، و مانعی هم نیست، مزاحم اقوایی هم نیست، یا حتی مزاحم مساوی هم نیست، هیچی نیست، هیچ مزاحمی هم وجود ندارد، مانعی هم وجود ندارد، خب این جا شارع بخواهد امتناع کند این کار قبیحی است، معلوم میشود که براساس مصالح عباد و اینها نمیخواهد کار بکند معاذ الله. پس بنابراین این رکن چهارم هم و این جزء چهارم هم برای این که این استدلال بتواند منتج باشد، نتیجهبخش باشد و ما را به یک یقین و اطمینان برساند که پس آن حکم در این جا هم وجود دارد، لازم داریم. مجموع این چهار جزء که به هم ضمیمه بشود نام آن تنقیح مناط است. پس اگر استدلال تنقیح مناطی عبارت است از استدلالی که دارای این چهار جزء با هم دیگه هست. خب پس تعریف شما، تعریف تنقیح مناط را این کردیم که دو اطلاق دارد، این به حسب اطلاق اول فقط همان کار اولیه اسمش تنقیح مناط است، بنابر اطلاق دوم، مجموع این چهار امری که گفتیم اسمش تنقیح مناط است، پس تنقیح مناطی که به عنوان یک دلیل در فقه از آن استفاده میشود عبارت است از یک دلیلی که این چهار جزء و این چهار امر در آن وجود دارد.
«تنقیح المناط عبارةٌ» این تنقیح مناط «بالاعتبار الثانی و بالاطلاق الثانی عبارةٌ عن (یک): کشف ما انیت به الحکم فی الاصل»؛ کشف نمودن آن چه اناطه داده شده است به او حکم در اصل. در اصل یعنی همان که حکمش را میدانیم و حکمش روشن است برای ما البته «ما لم ینطق به الشارع» مادامی که تنطق نفرماید به آن ما انیت شارع مقدس؛ نه به ظهور و نه به نص. البته اگر به یک دید ما توجه کنیم واژه کشف ما را بینیاز میکند از آن ما لم ینطق به الشارع، چون چیزی که تنطق به آن شده کشف نمیخواهد، کشف مال جایی است که نه به حسب تصریح، نه به حسب ظهور بیان نشده، آن جا کشف است و الا آن جا دیگه کشف نیست که، اما در عین حال برای این که ممکن است توجه ناظر به این خصوصیت کشف وجود نداشته باشد این قید اضافه شده برای این که یک وقتی با آن موارد اشتباه نشود.
دو: «و احرازِ وجوده» چون عطف به آن کشف است و عن آن جا هم هست. «و احرازِ وجوده فی الفرع» احراز وجود آن ما انیت به الحکم در فرع که حالا میخواهیم حکم را به آن تسریه بدهیم.
سه: «و نفی وجود مانعٍ أو مزاحمٍ أقوی له فی الفرع» امر سوم هم این است که مانعی وجود نداشته که مانع را عرض کردم چیست یا مزاحم اقوی برای آن ما انیت به الحکم در فرع. حالا این جا یک سؤال هم هست که واقعاً مزاحم اقوی، بله مزاحم اقوی روشن است که اگر باشد نمیشود طبق آن حکم جعل بشود. اما اگر مزاحم مساوی باشد آن جا حتماً سرایت میکند یا نه به خاطر مزاحم مساوی ممکن است شارع بتواند، تخییر دارد که بگوید بله من آن را مقدم میدارم بر این. حالا این محل تأمل است که حتماً مزاحم باید اقوی باشد و مزاحم مساوی به درد نمیخورد؟ یعنی جلوی علم ما را و یقین ما را به تسریه نمیگیرد، مزاحم مساوی یا نه؟ پس این هم امر سوم.
امر چهارم: «و قبح امتناع شارع الحکیم حینئذ» که ما انیت در فرع هم هست و مزاحم اقوایی هم وجود ندارد، مانعی هم وجود ندارد، امتناع شارع در این هنگام که این چنین است «عن جعل هذا الحکم فی الفرع».
س: آیا امکان دارد سه جزء قبلی باشند اما قبح امتناع شارع را باز ما به دست نیاوریم؟ یا نه این...
ج: نه نمیشود. همیشه هست. وقتی آن سه تا هست حتماً هست، ولی توجه به این قبح است که باعث میشود ما یقین پیدا کنید یا اطمینان پیدا کنیم. اگر نفسی به این توجه نداشته باشد یقین برای او حاصل نمیشود. چرا؟ علتش چیست؟ علتش این است که این علیت، علیت قصری نیست، این یک جا یک جاعل و فاعل مختار وجود دارد که شارع است. چون میتواند نکند.
«و المراد بما انیت به الحکم» همان طور که توضیح دادیم میفرماید مراد به ما انیت به الحکم که آن امر اول باشد «اعم من المصالح و المفاسد و غیرهما مما یکشف أنّ الشارع جعله علةً و مستنداً لحکمه فی الاصل» ما انیت به الحکم اعم است از مصالح و مفاسد و ملاکات احکام و غیر این دو تا از چیزهایی که کشف... «مما یکشف» از چیزهایی که کشف گردیده میشود که شارع قرار داده است آن را علت برای حکم و مستند برای حکمش در اصل ولو این که آن چیز جزو مصالح و مفاسد نیست اما یک امر آخری است «مثلاً اذا کشفنا أنّ حکم الشارع بوجوب سجدتی التلاوة و علی ناسیهما اذا تذکرَ مستندٌ الی بقاء امر السابق ما لم یمتثل» مثلاً آمدند از امام سؤال کردند گفتند آقا کسی سجده سهو بر او لازم شده فراموش کرده انجام بدهد، حضرت میفرماید وقتی یادش آمد باید چه کار کند؟ سجده سهو را به جا بیاورد. خب علت سجده سهو، مصلحتی که در سجده سهو هست نمیدانیم الان چیست، اما اگر از این دلیل فهمیدیم علت این که شارع میفرماید باید انجام بدهد این است که آن امری که گفته بود به او اسجد سجدتی السهو، آن باقی است، امتثال نشده، این که علت حکم نیست، مصلحت حکم نیست. این استدلالی است که در حقیقت دارد به آن میشود. مناط و علت، علت این که امام میفرماید وقتی یادت آمد انجام بده برای این که آن امر امتثال نشده همین جور باقی است.
خب این مناط وقتی کشف شد که مناط این که امام فرموده است این کار را بکن، این مناط باعث میشود که ما در غیر از مورد سهو هم بتوانیم بگوییم حالا اگر کسی عمداً انجام نداده و عصیان کرده. خب امر امتثال نشده پس باقی است، این آقا هم باید حالا انجام بدهد.
«اذا کشفنا أن حکم الشارع بوجوب سجدتی التلاوة» سجده تلاوت، تلاوت قرآن، آیاتی که وقتی تلاوت میشود باید سجده کرد. من سجده سهو در بیان گفتم، اشتباه بود. سجده تلاوت مال....
«بوجود سجدتی التلاوة علی ناسیهما» بر کسی که آن دو تا سجده را فراموش کرده در زمانی که «تذّکرَ» یادش آمد. خب اگر کشف کردیم که این حرف شارع «مستندٌ الی بقاء امر السابق ما لم یمتثل» مستند است به این که امر گذشته همین طور باقی است مادامی که امتثال نشود. وقتی این را کشف کردیم؛ اذا کشفنا این را «نتعدی الی العاصی ایضاً» با این که توی حدیث ما و در اصل ما عاصی نبود، ناسی بود، فراموش کننده بود اما الان تعدی به عاصی میکنیم نیز «لوجود هذا المناط فیه» در عاصی «بعینه» چون همین مناط که امر لم یمتثل، با امر باقی است و لم یمتثل، این مناط وجود دارد که این غیر از مصالح و مفاسد است. مصلحت وجوب سجده سهو این نیست بلکه چیزی است که باعث شده شارع بفرماید که سجده سهو واجب است.
خب «و إنّما قیدنا کشف ما انیت به الحکم فی الاصل بقولنا ما لم ینطق به الشارع» این قید را در تعریف آوردیم گفتیم «ما لم ینطق به الشارع» چرا این قید را آوردیم؟ «لأنّه اذا نطق به نصاً أو ظهوراً فهو داخلٌ فی منصوص العلة» آن در قیاس منصوص العلة داخل میشود. «و خارجٌ عن مصطلح تنقیح المناط» این جا دیگه اصطلاحاً به آن تنقیح مناط نمیگویند. تنقیح مناط به حسب اصطلاح مال جایی است که شما آن ما أنیت به الحکم را کشف کردید، پردهای روی آن بوده و به واسطه امری که بعداً میگوییم آن را به دست آوردید. اما جایی که صریحاً خود شارع فرموده لأنّ کذا، حالا ظهوراً یا نصاً، این جا به حسب اصطلاح به آن تنقیح مناط گفته نمیشود. که عرض کردم اگر دقت بکنیم در همان واژه کشف هم همین نهفته شده. چون کشف یعنی ظاهر نیست، آشکار نیست، پنهان بوده شما آن را کشف کردید. اما در عین حال برای این که یک جلاء بیشتری داشته باشد این اضافه شده و الا از نظر... اگر خیلی بخواهیم باریکبینی کنیم و دقت کنیم این در حقیقت مستدرک است این اضافه. مگر این که به جای کشف کلمه احراز بگوییم. «احراز ما أنیت به الحکم ما لم...» اگر احراز میگفتیم حتماً به این نیاز داشتیم، اما چون واژه کشف به کار بردیم حتمیت این قید لزومی ندارد. خب این یک مطلب.
مطلب دیگری که همین جا خوب است تذکر داده بشود این است که خب ما در این دو سطر ابتدایی بحث گفتیم چی؟ گفتیم «تنقیح المناط من موجبات تعدیة الحکم من موضوعٍ الی آخرٍ ایضاً عند الامامیة و من طرق کشف العلة فی باب القیاس عند العامة» آیا تنقیح مناط به همین معنایی که همین الان شما کردید از طرق کشف علت است در قیاس عند العامه؟ یا آن معنای دیگر است؟ این معنا که کار را تمام میکند دیگه، حالت انتظاریهای نیست تا تازه بخواهیم با آن قیاس تشکیل بدهیم. پس بنابراین آن چیزی که آن جا گفته شد با آن چیزی که بعداً تعریف میکنیم این یک مقداری چیز دارد که توی ذهن میآید که کأنّ همان که داریم تعریف میکنیم آن بالا گفتیم عند الامامیه این جوری است، عند العامه آن جوری است. این یک مقداری ناهماهنگی بین آن قبل و این بعد وجود دارد که باید این توضیح داده بشود که به یکی از معانی تنقیح مناط هست و الا یک معنای دیگر آن نه این چنین نیست.
خب «ثم إنّه قد یعبّر فی کلمات بعضهم بتنقیح المناط أما هو من قبیل تنقیح الموضوع بحسب الواقع» در عبارات فقهاء و علما گاهی این واژه تنقیح مناط به کار برده میشود اما نه به این معنایی که گفتیم و حتی نه به آن معنای دوم. نه اول نه دوم بلکه به یک معنای سومی و آن این است که مقصود از تنقیح مناط، تنقیح موضوع حکم است. نه به معنای اول که ما أنیت به الحکم را بخواهی به دست بیاوری، و نه به معنای دومی که عبارت بود از آن دلیلی که دارای چهار جزء بود، هیچ کدام... بلکه آن معنای لغوی ما أنیت، چون موضوع هم ما أنیت به الحکم است دیگه. به این معنا استفاده میشود و کاربرد دارد، دیگه معنای اصطلاحی کأنّ نیست و در حقیقت با آن موضوع حکم که موضوع واقعی حکم چیست به آن گفته میشود تنقیح مناط که در این اصطلاح و در این اطلاق، باید گفت در این اطلاق شبیه الغاء خصوصیت است. ما در باب الغاء خصوصیت میگفتیم که عرف با الغاء خصوصیت میگوید موضوع واقعی حکم این است، مثلاً اگر مولی گفته الرجل اذا شکّ بین ثلاث و اربع یفعل کذا، موضوع حکم رجل نیست، مکلف است. فلذا مرد و زن فرقی نمیکند. این را از باب مثال گفته و الا موضوع پیش او آن است اصلاً. فلذا در آن جا به یک معنا تعدیه به حسب بدایة امر تعدیه است در الغاء خصوصیت ولی در واقع تعدیه هم نیست، موضوع اصلاً این است. اما این جا هم در این اطلاق سوم در حقیقت مثل همان جا است یعنی میگویند ما به تنقیح مناط... مقصودشان یعنی آن موضوع نه آن چیزی که باعث شده حکم را روی موضوع ببرند.
«ثم إنّه قد یعبر فی کلمات بعضهم بتنقیح المناط» تعبیر میشود به تنقیح مناط از چی؟ «عن ما هو من قبیل تنقیح الموضوع بحسب الواقع» نه آن مصالح و مفاسد، نه آن چیزی که سبب جعل حکم در این جا شده و وجود حکم در آن جا شده «و هو خارجٌ عما نحن الآن بصدده» و این تنقیح مناط به این معنا خارج است از آن چه که ما الان به صدد آن هستیم. که این اصطلاح تنقیح مناطی که الان به صدد بیان آن و توضیح آن و شرایط و خصوصیات آن هستیم. «شبیه بالغاء الخصوصیة» این تنقیح مناط سومی شبیه به الغاء خصوصیت است که در الغاء خصوصیت در حقیقت موضوع منقح میشد، موضوع حکم چیست، اما علت آن چیست؟ یعنی مصلحت و مفسده چیست یا ما أنیت به الحکم، آن معنای دیگرش چیست؟ آن نبود. «و ذلک کما افاد الشیخ الاعظم رحمه الله فی حکم المتولد من نجسین» شیخ اعظم قدس سره در حکم حیوانی که متولد شده باشد از دو حیوانی که نجس العین هستند. دو حیوانی که نجس العین هستند آمیزش کردند از آنها یک حیوان سومی پیدا شده؛ مثلاً سگ و خوک آمیزش کردند یک حیوان سومی پیدا شده که نه اسم آن سگ است، نه اسم آن خوک است. یک حیوانی پیدا شده که نه به آن میشود گفت سگ، نه میشود به آن گفت خوک. ایشان در این مسأله فرموده این حیوان متولد شده هم چیست؟ نجس است. آن وقت همین جا این جا تعبیری دارد که تنقیح مناط است، با این که آن تنقیح مناط گفته شده نیست بلکه همین تنقیح مناطی که کأنّ به تعبیر ایشان حالا در ارتکاز عرف این است که موضوع نجس اعم است کأنّ از خود آنها یا ما یتولد منهما. «کما افاده الشیخ رحمه الله فی حکم المتولد من نجسین کالمتولد من الکلب و الخنزیر» که فرمایش ایشان است «أنّ الاقوی نجاسته» برای این که اقوی نجاست این متولد است دو تا بیان دارد. یک: «إما للإستصحاب بنائاً علی بقاء الموضوع عرفاً کما یحکم بنجاسة ما لا تحله الحیاة من الکافر بعد موته» راه اول برای اثبات نجاست این متولد من النجسین این است که استصحاب بقاء نجاست بکنیم. بگوییم آقا این آن وقتی که نطفه بود نجس بود دیگه از این دو تا، حالا هم بنابر این که بگوییم موضوع باقی است، شکل این عوض شده و الا موضوع همان است، این نطفه است، این همان نطفه است که الان این است دیگه، بنابراین بگوییم استصحاب بقاء نجاستش را میکنیم. بنابر این که بگوییم نطفه صورتش عوض میشود ولی موضوع که آن هیولا است مثلاً، آن جسم کذا است، آن باقی است. حالا این بحث دارد دیگه، در مراحل درست است یا درست نیست را الان کار نداریم.
س: ....
ج: ما نجس العین....
پس بنابراین یک راه این است که ما استصحاب بقاء نجاست بکنیم که این استصحاب مبنی است بر این که بگوییم موضوع باقی است در نظر عرف و از بین نرفته. یعنی همان نطفه است. مثل این که در بیان امیرالمؤمنین سلام الله علیه راجع به انسان هست که این همین نطفه است و الان جیفه است. بعد از این که مرد جیفه است، الان نطفه است.
خب «کما یحکم بنجاسة» همان جوری که حکم میشود به نجاست اجزاء لا تحله الحیاة از کافر بعد از مردنش. مثلاً موش، ناخنش، کافر خب تا زنده است میگوییم تمام اجزاء او نجس است به خاطر ادلهای که فرموده کافر نجس است. خب کافر مجموع این اجزاء است ولو ما تحله الحیاة او. اما بعد از مرگ چی؟ باز هم میتوانیم اجزاء ما لا تحله الحیاة او... این که دیگه الان انسان کافر نیست. این جا میگوییم استصحاب میکنیم. میگوییم وقتی حیات داشت اجزاء ما لا تحله الحیاة او نجس بود حالا هم استصحاب بقاء آن نجاست را میکنیم. همان جور که در این جا این کار را میکنیم در حیوان متولد از نجس العینین هم همین کار را بکنیم. این راه اول که مربوط به بحث ما نیست، آن شاهد مطلب آن مطلب دوم است. «و إما» شیخ فرموده یا به این دلیل که استصحاب باشد و إما به خاطر دلیل دوم که البته اگر دلیل دوم درست باشد جا برای دلیل اول نمیماند چون آن اصل است. ترتیب منطقی این بود که شیخ اعظم اول به آن دلیل دوم استدلال کند بعد بفرماید حالا اگر این نباشد للاستصحاب. نه این که استصحاب را اول بیاوریم، دلیل دوم را بعد بیاوریم.
«و إما لأجل تنقیح المناط عند اهل الشرع» متشرعه تنقیح مناط میکنند. این جا یعنی چی تنقیح مناط میکنند؟ همین تنقیح مناطی که بحث کردیم؟ نه، این همین تنقیح مناط اطلاق سوم است یعنی موضوع را در باب نجاست حیوان چه میبینند؟ نجس العین و ما یتولد منه، اعم میبینند.
«حیث أنّهم یتعدون من نجاسة الأبوین ذاتاً» که نجاستش ذاتی باشد «الی المتولد منهما فهو شیءٌ» این تعدی شیءای است که مرکوز است در اذهان اهل شرع «و إن لم نعلم وجهه تفصیلاً» اگرچه ما وجه این که چرا این در ذهن آنها مرکوز است نمیدانیم. «فکم لهم من هذا القبیل» چه بسیار است برای اهل شرع از این قبیل امور که توی ذهنشان است و ما علتش را هم نمیفهمیم که چیست. «کما لایخفی علی المتتبع لأحوالهم» که این اطلاق سومی شد. یعنی نه این که اهل شرع کشف کردند ما أنیت به الحکم را، اهل شرع از کجا میتوانند کشف کنند؟ که علت این که شارع فرموده مثلاً خوک نجس است چیست؟ کلب نجس است چیست؟ یعنی آن مصالح و مفاسد و ملاکات. و هم چنین اهل شرع چه میدانند آن جا یعنی یک چیزی است که شارع ما أنیت به الحکم، غیر از مصالح و مفاسدی است. پس این ما أنیت به الحکم حتماً آن نیست. آن اطلاق دیگر هم که کشف آن مصالح و مفاسد و فلان باشد، خود آن فقط تنها که یکی از اجزاء آن، این هم که نیست. پس این تنقیح مناطی که در کلام شیخ این جا آمده یک تعبیری است غیر از آن دو تا اصطلاح. به چه معناست؟ به همان معنا است که کشف موضوع، یعنی موضوع را میگویند این است. موضوع فقط خود نجس العین نیست، خودش و ما یتولد منه است.
بعد ایشان حالا در این پایان حالا یک نکتهای تذکر داده شده «و ینبغی أن یُعلم أنّ الاستناد فی الحکم المذکور و لو من باب تنقیح الموضوع الی الارتکاز المتشرعه لایخلو من اشکال حیث إنّ الظاهر کونه مستنداً الی الفهم العرفی» در تعبیر شیخ اعظم این بود که تنقیح مناط میکنند به خاطر این که مرکوز در اذهانشان چیست؟ این مطلب است. مرکوز در اذهان معنایش این است که از شرع چنین چیزی گرفته شده مرکوز در اذهانشان هست که شارع موضوع را اعم قرار داده و حال این که این جا این نیست، ما چه چیزی داریم که از شارع اصلاً چنین چیزی در اذهان متشرعه... الان در اذهان خود متشرعه امروز چه چیزی از شرع است که شارع موضوع را اعم قرار داده؟ مرتکز یعنی چیزی که از توی ارتکازشان از یک جایی به وجود آمده، از بیان شرعی، از تربیت شرعی. این فهم است یعنی وقتی به ادله الکلب نجسٌ و الخنزیر نگاه میکنند این جور از آن میفهمند که خودش و ما یتولد منه. نه این که این یک امر مرتکز در اذهانی است که این ارتکاز از یک جایی در ذهن آنها قرار گرفته باشد.
«و ینبغی أن یعلم أنّ الاستناد فی الحکم المذکور» که مال متولد از آنها هم حکمش همان است ولو این استناد به تنقیح موضوع باشد، این استناد به ارتکاز متشرعه خالی از اشکال نیست چون ظاهر این است که این استناد «کونه» کون این تنقیح موضوع مستند به فهم عرفی است، نه این که تنقیح موضوع مستند به ارتکاز متشرعه باشد. خب حالا این یک مطلبی است که این جا تذکر داده شده البته جای تذکر این مطالب در فقه است، این جا ما میخواهیم بگوییم حالا چه اشکال به شیخ وارد باشد چه نباشد، چه این مطلب وارد باشد چه نباشد بالاخره شیخ تنقیح مناطی که این جا به کار برده این معنایش آن تنقیح مناطی که تعریف کردیم نیست. حالا بالاخره این هم یک نکتهای است که حالا این جا گفته شده
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.