18 مرداد 1402 | 23 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 094

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

عرض شد که در باب حقیقت تکلیف و جعل الهی و جعل شارع سه مبنای اساسی و رئیسی وجود دارد. یک مبنا این بود که حکم همان اراده و کراهت الهی است و این خطابات و این‌ها، این‌ها فقط مبرزات آن اراده و کراهت هستند چون انسان‌ها که راهی ندارند به این‌که مستقیماً بتوانند اراده و کراهت الهی را واقف بشوند شارع در این خطاباتش آن را طریق قرار داده برای ما. و الا آن‌که عقل می‌گوید باید اطاعت بکنی و امتثال بکنی همان اراده و کراهت باری‌تعالی و شارع است.

مسلک دوم این است که نه حقیقت تکلیف حکم آن اعتبار نفسانی است و اراده و کراهت، حب، رضا و امثال این‌ها، این‌ها همه مبادی هستند و اصلاً به نظر بعضی از محققین و معاصرین دام‌ظله که نسبت به ایشان داده شده من خودم در کلماتش ندیدم ولی نسبت داده شده به آیت‌الله سیستانی که اصلاً مقنّنی که درصدد تشریعات قانونی برمی‌آید دیگر اراده و کراهت او منجز نیست، کأنّ او خواسته از این راه و الا اگر فهمیدی به علم ایقوف فهمیدی اراده‌ای دارد یا کراهتی دارد ولی خطابی ندارد این وجوب امتثال ندارد عقلاً  آن اراده و کراهت. حالا صحت و سقم این نسبت را من نمی‌دانم. این طایفه‌ی ثانی یعنی این قائلین به قول ثانی که می‌گویند همان اعتبار نفسانی است دو طایفه هستند، بعضی‌ها می‌گویند اعتبار نفسانی همین است قید دیگری ندارد و عده‌ای می‌گویند اعتبار نفسانی مبرز.

طایفه‌ی سوم یعنی قول سوم هم این بود که نه، نفس این خطابات حکم همین خطابات إفعل و لاتفعل‌ها است، آن‌ها باز مبادی می‌شوند. حالا قائل می‌گوید هرکدام از این مبانی را شما انتخاب بکنی و قائل باشی ما برای  استصحاب عدم جعل، حالت سابقه نداریم، یعنی علم به حالت سابقه نداریم که بدانیم جعلی نبوده. چون اگر آن اول را بگویی اراده و کراهت را بگویی خب ممکن است کسی بگوید اراده و کراهت ازلی است یا اگر واجب الازلیه هم نباشد ممکن الازلیه است، یعنی برهانی بر این‌که ازلی نیست ما نداریم در این باره. یا برهان بر ازلیت داریم یا حداقل برهان برعدم ازلیت نداریم ممکن است ازلی باشد، پس من علم ندارم که قبلاً نبوده. اگر مبنای دوم را بگویید قائم بنفس است حالا یا مبرز باشد یا قید مبرز داشته باشد یا نداشته باشد، خب اگر بگویید فقط قائم بنفس است قید ابراز نمی‌خواهد خب ممکن است از ازل خدای تعالی این اعتبار را فرموده باشد منتها برای بعد، مثل شبیه آن‌چه که در اصول می‌گوییم واجب معلق، وجوب فعلی است واجب  استقبالی است. مثلاً الان یجب الحج در ذی الحجه در آن روز خاص، الان وجوب هست واجب آن‌موقع است. خب از ازل اعتبار فرموده وجوب برای امت آخر الزمان. اگر هم بگویید که نه اعتبار مبرز است به خطاب، خب این‌جا ابتداءاً ممکن است توی ذهن کسی بیاید که خب خطابات که حادث هستند دیگر، پس بنابراین قهراً این می‌شود حادث، پس یک زمانی نبوده، قبل از این‌که این خطاب‌ها باشد خطاب اعتبار مبرز ما نداشتیم ولو اعتبار هم داشته باشیم ولی اعتبار مبرز که حکم است نداشتیم. این را هم تصویر کردیم گفتیم که نه ممکن است ابراز هم بوده منتها ابراز بر تک‌تک افراد که نیست، ابراز برای پیامبر یا حتی برای ابراز برای تک‌تک انسان‌ها در عالم ذر که شما وقتی ممکن است، پس بنابراین آن‌جا هم ما احتمال این جهت می‌دهیم پس علم نداریم به عدم، از ازل این‌جوری بوده. اگر خطاب هم بگویید باز همان بیانی که در آن‌‌جا گفته شد در مورد ابراز گفته شد در مورد این هم قابل تصویر است پس بنابراین نمی‌شود. این درحقیقت منقح کردن اشکال است چون در لسان مثلاً شیخنا الاستاد قدس‌سره دیگر به این تفصیل و این‌که همه‌ی... همین فرموده ممکن است ازلی باشد. تشیید آن فرمایش و تسدید آن به این بیانی بود که عرض شد. حالا در قبال این سخن گفته می‌شود که ما از روایات استفاده می‌کنیم روایات وارده که اراده‌ی الهی حادث است. وقتی اراده‌ی الهی حادث شد قهراً هرکدام، هرکسی صاحب هر مبنایی باشد به حکم این روایات می‌گوییم که حادث است و علم به عدم آن داریم. خب مبنای اول اگر باشد که می‌گوید اراده حادث است. مبنای دوم هم اگر باشد یعنی اعتبار، خب اعتبار، فعل الهی است دیگر، اعتبار می‌کند. فعل ارادی فعل خدای متعال اراده می‌خواهد، وقتی اراده‌اش حادث است پس فعل مستند به اراده حادث می‌شود. حالا چه بگویی نفس نمی‌دانم اعتبار است، چه بگویی اعتبار مبرز است. بلکه اگر گفتی اعتبار مبرز به دو وجه حادث می‌شود، یکی اصل اعتبارش است یکی ابراز کردن هم فعلٌ. اگر هم مبنای سوم را قائل باشید که بگویید نفس خطابات است خب خطابات هم فعلٌ من الافعال الله؛ پس مسبوق به اراده است، اراده هم که این روایات می‌گوید حادث است. پس بنابراین علی جمیع المبانی به حکم این روایات باید گفت که مسبوق به عدم است که خب پاره‌ای از این روایات را که عرض کردیم مرحوم کلینی قدس‌سره بابی دارند که در آن باب روایات را جمع کردند، هفت روایت در آن‌جا بود.

فقط یقال به این‌که کسی که به ظاهر نصوص شرعیه اعم از کتاب و سنت هم نظر کند ظواهر این ادله و نصوص هم نشان می‌دهد به این‌که این‌ها یک امور حادثی است یعنی احکام، مجعولات شرعیه ولو به‌خاطر این‌ جهت که آن تصویرهایی که شما کردید برای این‌که قدیم باشد با ازلی باشد این‌ها خارج از اذهان عرفیه است و عرف به‌خصوص اگر اعتبار بداند یا اعتبار مبرز بگوییم هست در نظر عرف هم یا بگوییم نفس خطابات است این‌که یک عالم ذری بوده مثلاً، از ازل به آن‌ها خطاب شده، آن انسان‌ها از ازل خلق شده بودند، این‌ها توی اذهان عرفیه نیست، چون نیست ظاهر خطابات را از آن برداشتی که به ذهن‌شان می‌آید و ظهوری که بر آن‌ها درست می‌شود همین  این است که این‌ها اموری هستند حادث قبلاً نبودند بعد حادث شدند. و بر این‌که این احکام شریعت هم حادث است حالا صرف‌نظر اراده‌ی کراهت، خود این‌که این احکام امور حادثی است بعض روایات هم بر آن مثلاً دلالت می‌کند و می‌شود استشهاد کرد به بعض روایات.

س: ظاهر را پذیرفتید؟

ج: هنوز نه، ما داریم... بله.

مثلاً این روایت مبارکه که صاحب وسائل در باب وجوب عبادات خَمس حدیث هشتم، باب اول از ابواب مقدمات عبادات حدیث هشتم. سند می‌رسد به امام صادق سلام الله علیه، این حدیث در کافی شریف است «عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ أَعْطَى مُحَمَّداً صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، شَرَائِعَ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى وَ عِیسَى إِلَى أَنْ قَالَ: ثُمَّ افْتَرَضَ عَلَیْهِ فِیهَا الصَّلَاةَ وَ الزَّکَاةَ وَ الصِّیَامَ وَ الْحَجَّ وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْجِهَادَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، وَ زَادَهُ الْوُضُوءَ، وَ أَحَلَّ لَهُ الْمَغْنَمَ وَ الْفَیْ‏ءَ، وَ جَعَلَ لَهُ الْأَرْضَ مَسْجِداً وَ طَهُوراً، وَ أَعْطَاهُ الْجِزْیَةَ وَ أَسْرَ الْمُشْرِکِینَ وَ فِدَاهُمْ الحدیث» بعد می‌فرماید: «وَ رَوَاهُ اَلْبَرْقِیُّ فِی اَلْمَحَاسِنِ مثله عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ اَلثَّقَفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ مِثْلَهُ». پس دوتا منبع هم دارد از نظر کتب حدیث، یکی محاسن است که اسبق است، سابق بر کافی است یکی هم کافی. خب این‌جا می‌بینید که می‌فرماید «اعطی» به پیامبر عظیم‌الشأن «شرایع نوح و ابراهیم و موسی و عیسی ثم افترض» این ثم دلالت بر تأخیر می‌کند، تأخیر زمانی می‌کند، هم آن‌ها را داده سپس ...

س: حاج آقا این زمانی تأخیر زمانی برای ...

ج: بله؟

س: زمانی بودن را از کجای آن استفاده می‌کنید؟

ج: یعنی پس آن زمان حضرت عیسی و موسی و ابراهیم و این‌ها که همان‌ها را به ایشان داد این شرایع نور را ...

س: توی چه زمانی داد؟

ج: حالا می‌گویند ظاهرش این است دیگر حالا فعلاً... داستان آقای نجفی یادتان می‌آید؟

 «ثُمَّ افْتَرَضَ عَلَیْهِ فِیهَا الصَّلَاةَ وَ الزَّکَاةَ وَ الصِّیَامَ» که حالا این یعنی چی شرایع نوح را داده؟ شرایع نوح همه‌اش را نداده که، می‌گویند جمع مضاف دلالت بر عموم می‌کند یعنی همه‌ی شریعت موسی و عیسی و نوح علیه‌السلام را به پیامبر ما صلوات الله و سلامه علیه و آله داده است، پس قهراً این‌جا مقصود این است، اصول شرایع آن‌ها مثلاً. و الا همه‌ی شرایع آن‌ها را که قطعاً نداده. خود دین حضرت موسی خیلی فقه عظیمی دارد، این ‌آقای توفیقی که توی این‌ها کار کرده، خیلی گسترده است و آن‌ها هم همان احکام‌ها که حالا ممکن است این‌ها خیلی‌اش تحریف شده باشد و کذا ولی این‌ها به ما داده نشده. بعد این‌هایی هم که می‌فرماید که «ثُمَّ افْتَرَضَ عَلَیْهِ» خب یک قسمت‌هایی‌اش مثلاً صیام «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ» (بقره/183) حالا این‌ها یک مشکلاتی است که در خود روایت وجود دارد، حالا در فهم روایت. از این روایت استفاده فرمودند که می‌فرماید آن‌ها را داده بعد یک چیزهایی هم اضافه فرموده و بعد به آن عنایت فرموده. و این ثمّ‌ی این‌جا ظاهرش ثمّ‌ی رتبی نیست که در رتبه‌ی قبل یعنی بحسب ظهور عرفی، ثمّ ثمّ تراخیِ زمانی است اما ثمّ‌ی عرفی در این‌جور جاها که امور زمانی هستند این‌ها. یک‌‌‌وقت هست که تناسب حکم موضوع اقتضاء می‌کند که آدم رتبه می‌فهمد نه زمان، اما وقتی که ثم در جایی استعمال می‌شود که آن امور اموری هستند که بحسب فهم عرفی زمانی هستند یعنی در زمان واقع می‌شوند، این گفته می‌شود مثلاً ظاهرش زمان است پس حادث است، یک زمانی نبوده بعد این‌ها را عطا کرده به پیامبر. علاوه بر این‌که خب به کی می‌فرماید عطا کرده؟ به پیامبر؛ خب پیامبر که ازلی خودش نیست، نبوده و به او داده؟ پس باید باشد و به او بدهد. بنابراین چون معطی‌الیه قدیم نیست حادث است پس بنابراین این امر هم می‌شود حادث و الا اعطا صادق نیست، نبوده. بله آن از ازل می‌شود اراده کرده باشد که بدهد اما دادن که طرف می‌خواهد نمی‌شود ازل باشد. مثل خالقیت و رازقیت و این‌‌ها که صفات فعل است آن‌ها را هم همان‌طور گفتند دیگر، آن‌ها هم صفات فعل است ازلی نیست. رازق است خب باید مرزوقی باشد، این مرزوق فرض این است که نبوده، پس رازقیت او هم نمی‌شود ازلی باشد. پس بنابراین به دو وجه این روایت تقریب دلالت دارد، یکی آن‌که کلمه‌ی ثمّ استعمال شده به آن بیانی که گفتیم. یکی هم که می‌فرماید آن شرایع را اعطا کرده با یک اضافاتی. اعطاء به معدوم و کسی که نیست که معنا ندارد و چون واضح است که پیامبر حادث است پس بنابراین مخصوصاً اگر نگاه کنیم این پیامبر یعنی «ما سمی بمحمد صلی الله و سلم» یا قرآن فرموده است که «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُورا»، (انسان/1) انسان را می‌گوید «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُورا»، این یعنی اصلاً نبوده یا یک چیزی که قابل ذکر باشد نبوده، یعنی به اعتبار صفتش دارد می‌فرماید نبوده یا اصلاً نبوده که بشود ذکرش کرد، حرفی راجع به او زد.

س: بر فرض این‌که نبوده چه می‌َشود؟

ج: بله؟

س: بر فرض ...

ج: خب پس حادث است دیگه ...

س: نه، زمانی که نیست که، حدوث زمانی است؟

ج: خب یک ذره چون من ...

س: حدوث زمانی است؟

ج: آره دیگه ...

س: یا حدوث است؟ «یا من خلق الأشیاء من العدم»، منتها اشیاء ممکن است اشیاء زمانی، حدوث زمانی باشد یا شی‌ءای، شیء آن اعم از ...، حادث زمانی را شامل می‌شود غیر حادث زمانی را هم شامل می‌شود. حادث،؟؟ حدوث را دلالت می‌کند «یا من خلق الأشیاء من العدم».

ج: نه، آیه شریفه ظهورش در چیه؟ آیه، آن آیه ظهورش در چیه؟

س: آیه می‌گویم فرض باشد که بدتر از «یا من خلق الأشیاء من العدم» که نیست ...

ج: نه، یک وقت شما برهان دارید خب باید خلاف ظاهر معنا کنید. ولی ...

س: «لم یکن شیئاً مذکوراً»، یعنی این‌که یک وقتی عدم بوده، عدم بوده یعنی حدوث را ثابت می‌کند. از خودتان یاد گرفتیم این طرف را قرار داده ...

ج: حالا بالاخره شما قائل هستید به این‌که پیامبر عظیم‌الشأن که الان «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» (زمر/30). ایشان این...، پیامبر، مسلم حادث است دیگه. خب اگر این روایت هم داریم می‌گوییم که آن شرایع آن انبیاء را خدای متعال به ایشان اعطاء فرموده با این اضافاتی که نشان داده، خب این‌ها را از ازل داده؟ که معنا ندارد چون ایشان که ازلی نیست. پس بنابراین این قوانین، این قواعد، این احکام به اعتبار این‌که مُعطی الیه آن حادث است این‌ها هم حادث خواهد بود. این هم مال این دو بیان.

روایت بعدی که به آن استدلال... «قد یستدل بها» این روایتی است که در کتاب طهارت هم ذکر می‌شود. محمد بن حسن الطوسی رحمه‌الله بإسناده عن محمد بن یحیی عن محمد بن احمد بن یحیی عن یعقوب بن یزید عن ابن أبی عمیر عن داوود بن فرقه عن ابی عبدالله علیه السلام قال: «کانَ بَنُو إِسْرَائِیلَ إِذَا أَصَابَ أَحَدَهُمْ قَطْرَةُ بَوْلٍ قَرَضُوا لُحُومَهُمْ بِالْمَقَارِیضِ» آن‌ها این‌جوری بودند توی شریعت آن‌ها که اگر یک قطره بولی به بدن آن‌ها اصابه می‌کرد مطهری نداشت. آب مطهرش نبود. آن‌ها با قیچی می‌چیدند آن قسمتی که (آن لحوم‌شان را) «وَ قَدْ وَسَّعَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْکُمْ بِأَوْسَعِ مَا بَیْنَ اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ لَکُمُ اَلْمَاءَ طَهُوراً فَانْظُرُوا کَیْفَ تَکُونُونَ». حال با این آسایش و توسعه‌ای که خدا به شما داده حالا ببینید چه جوری عبادت می‌کنید به فرمان خدا، آن‌ها با آن ضیق، آن مشکل، آن‌ها اطاعت می‌کردند عده‌ای‌ از آن‌ها، شما که خیلی آسان است دیگه حالا.

خب به این روایت هم استدلال شده که «وَ قَدْ وَسَّعَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْکُمْ» توسعه بر شما داده، پس در قبل نبوده، بعد خدا این توسعه را داده. باز همان قد توسعه را اعطاء کرده، مُعطی الیه آن باید باشد تا این توسعه را به او اعطاء کرده باشد. این هم...، که این روایت هم حرف خیلی در آن هست و بعضی اساتید ما حفظهم‌الله می‌فرمودند این روایت مشتمل بر خرافات است. از حجیتش ...، یعنی چی که مثلاً ...، خب بعضی جاها که تمام می‌شود بعد از مدتی ...

س: ؟؟

ج: حالا جاهای دیگر مثلاً چی؟ قد، خب این خون می‌آید، خون نجس نیست؟ مثلاً این را می‌برند ...

س: قطرةُ دمٍ یا بولٍ؟

ج: بول است.

س: خب بول است. نه، خون را نمی‌شود حاج آقا ...

ج: بله؟

س: قطرة الدم، شما می‌فرمایید خون... نگفت اذا اصاب ...

ج: نه، می‌گویم وقتی می‌چیند...

س: می‌دانم، خون می‌آید. موضوع دلیل بول است. موضوع دلیل خون که نیست.

ج: می‌دانم، بابا می‌دانم ؟؟ نجس است...

س: نه دیگه ...

ج: چرا دیگه.

س: ممکن است دم نجس ...

س: این بحث را ولش کنید.

ج: بله، خب این ...

س: بعضی روایات قرضوها دارد ظاهرا ...

ج: «قَرَضُوا لُحُومَهُمْ بِالْمَقَارِیضِ».

س: نه، آن قرضوها را توجیه می‌کنند که ها را بعضی می‌زنند به لحوم، اشتباه است. ها را می‌زنند به خود عین نجس، که قرضوها یعنی خود نجاست را کأنّه می‌کَنند، می‌بُرند.

ج: با قیچی می‌شود بول را چید؟ اولاً این‌جا که دارد «قَرَضُوا لُحُومَهُمْ».

س: قرضوا با وسعتش نمی‌خواند دیگه ...

ج: بله؟

س: با وسعتش هم نمی‌خواند.

ج: بعد هم که خب، بول که یک چیزی نیست که با قیچی بشود چید آن را که ...

س: ؟؟ توسعه ؟؟

ج: بله، حالا ...

این مطلبی است که گفته می‌شود در این باب. در قبال این که آیا واقعاً با این روایات می‌توانیم...، حالا این‌جا دوسه‌تا مطلب در قبال استدلال به این روایات و تمسک به این روایات مبارکات برای دفع آن مطلب...

یک مطلب این است که گفته می‌شود، ممکن است گفته شود که این روایات روایات اخبار واحد است. از نظر سند قطعی نیست صدور آن‌ها، حالا از نظر سند هم صدورش قطعی باشد دلالتش نص نیست که اطلاق داشته باشد. اطلاقش هم به ظهور است. و ظنون چه سنداً چه دلالتاً در باب معارف و حقایق این‌چنینی حجت نیست. بله، در باب تکالیف چرا، اما در باب حقایق و معارفی که باید علم به آن پیدا کرد در این‌جا چه حجیتی دارد؟ و صفات خدای متعال و این‌که اراده او جلّ و علا حادث است، قدیم است، مواردش فرق می‌کند، دو جور اراده ما داریم، کما این‌که از بعض روایات شاید استفاده می‌شود دو جور اراده داریم. این‌ها با خبر واحد و ظواهر و این‌ها حتی ظاهر القرآن، ظاهر که احتمال خلافش هم هست قابل اثبات نیست پس این‌ها حجت نیست. لا یمکن الاستناد برای این امور به خبر واحد یا ظواهر ظنی الدلالة، بنابراین در این بحث ما نمی‌توانیم از این‌ها استفاده بکنیم. پس احتمال ازلیت داده می‌شود. وقتی داده شد پس مستصحبی که یقین داشته باشیم نبوده نیست. این یک شبهه‌ای است که در مقام ممکن است گفته بشود.

در جواب این شبهه قد یقال که این‌جا تفکیک در حجیت است. همین روایاتی که مشتمل است و متعرض یک امور معارفی و واقعی و حقیقی است از حیث اثبات آن مطلب معرفتی و حقیقی معنا ندارد حجیتش، درست است. اما اگر از او یک مطلب مربوط به باب تکالیف و احکام استفاده بشود. این‌جا بالنسبه به او می‌توانیم بگوییم حجت است. خب این بگوییم که تفکیک در حجیت است.

س: یعنی ما حجت بر عدم جعل پیدا کنیم.

ج: آره.

س: یقین به عدم جعل حجت بر عدم جعل ...

س: و این حجت است در مقام، با یان‌که ما می‌خواهیم در معارف استفاده کنیم حجت به این معنا ...

ج: بله، یعنی می‌گوییم که بله، ما الان نمی‌توانیم با این روایات در باب کلام، در علم کلام مثلاً براساس این روایات بگوییم که مثلاً اراده الهی است، ازلی است یا حادث است. چون باید اگر بخواهیم عقیده پیدا کنیم با یک روایت احتمال، نمی‌دانیم صددرصد صادر شده، نشده، چه جور است، نمی‌دانیم عقیده پیدا کنیم. اما اگر این مدلول روایت این چیزی که ظاهرش هست یک لازمه‌ای دارد. و آن لازمه این هست که استصحاب در این موارد مثلاً جاری نمی‌شود یا می‌شود که یک اثر تکلیفی‌ای بر آن هست. آن‌جا لا بأس که ما بیاییم این را بگوییم. مثلاً توی امور تکوینی اگر یک روایتی بیاید بگوید که زید مثلاً در سنه فلان زنده بوده، خب بعد زنده بودن او مثلاً در میراث، در چی، در این‌ها، در یک تصرفاتی، این‌ها اثر دارد. شما به آن خبر نمی‌توانید تمسک کنید به این‌که اعتقاد پیدا کنید زنده بوده، اما برای این آثار لا بأس به. این‌جور مثلاً جواب بدهد. منتها این هم مبتنی است بر یک مسلک دیگری و آن این است که آیا حجیت مدلول التزامی و مثبتات و لوازم دائرمدار حجیت مدلول مطابقی هست یا نیست؟ مسلک محقق خراسانی ظاهراً این است که نیست. کأنّه مدلول مطابقی در عرض هم حجیت دارند. آن حجت نیست این حجت است. اما آن‌هایی که می‌گویند نه، مدلول التزامی حجیتش دائرمدار مدلول مطابقی است. خب بنابر آن مسلک...

س: شما مطابقی را می‌گیرید بحث معرفتی، التزامی را می‌گیرید بحث تکلیفی؟

ج: آره دیگه، بله، بله.

س: نه، آن‌جا که می‌گویند مدلول مطابقتی و مدلول التزامی، مدلول مطابقی و التزامی هم دلالت لفظی مراد است. یعنی منطوق جمله که به لفظ اراده شده، لازمه‌اش که عقلاً فهمیده می‌شود. در مقام این‌جور نیست که بحث معرفتیِ منطوقاً فهمیده بشود، بالعقل به التزام لازم بر این است بالمعنی الاخصش فهمیده بشود، بحث آن تکلیفِ این‌جور نیست. خود مفاد این جمله که مثلاً ثمَّ داشت توی آن روایت یا مثلاً اعطی داشت که این‌ها خود ظهورات مطابقی‌اش دلالت بر حدوث می‌کرد. این‌جا که التزام و تطابق که حجیت آن لازمه حجیت است یا نه؟ می‌شود تفکیک کرد که این وصف آن‌جا مثل آن که نیست. یعنی می‌خواهم عرض کنم تعبیر التزام و مطابقی تعبیر دقیقی است در مقام؟

ج: نه، نه، آن می‌گوییم اراده الهی ازلی نیست.

س: کی می‌گوید؟

ج: آن روایات.

س: روایات می‌گوید حادث است اراده خدا.

ج: خب، می‌گوید اراده الهی ...

س: جعل خدا حادث است.

ج: نه، جعل نه، می‌گوید ...

س: احکام دیگه ...

ج: نه، نه، نه، خوب دقت بکنید! می‌گوید اراده الهی حادث است.

س: حالا اعطی شرائع؟؟ را بگویید.

ج: صبر کنید!

س: اعطی شرائع را بگویید، شریعت! شریعت حکم است، مطابقی است.

ج: حالا می‌گوییم، حالا این‌ها جدا، صبر کنید حالا.

س: ؟؟

س: احکام را می‌خواهید ثابت کنید دیگه، می‌خواهید بگویید إعطاء؛ عطاء ؟؟ حادث است.

ج: حالا می‌گوید. حالا شما، یکی یکی دیگه، آن قائل به قول اول که دارد می‌گوید احکام همان اراده و کراهت است. خب حالا شما می‌خواهید جواب او را چه بدهید؟ می‌گویید روایت گفته اراده الهی حادث است. پس نتیجه اراده الهی حادث بودن است که استصحاب می‌تواند این‌جا را شامل بشود. خب می‌گوییم آقا این اراده الهی حادث است من را می‌تواند، این حجیت خبر واحد من را متعبد کند به این تا از این من متعبد به او بشوم؟ آن در طول این است. چه‌طور من را متعبد نمی‌تواند بکند به این اصل مطلب؟ بعد من را متعبد بکند به چیزی که در طول این است. یعنی اگر این اراده ازلی نباشد، حادث باشد، نتیجه‌اش این است که استصحاب این‌جا شمول دارد. خب می‌گوید آقا، این خود این مطلب را ادله حجیت خبر واحد نمی‌تواند بگیرد تا بعد او را بگیرد. آقای آخوند می‌فرماید نه، این‌ها تفکیک دارد، این را نمی‌گیرد آن را می‌گیرد. اما آن‌که می‌گوید نه آقا، این اصل پایه است. این را نگرفته آن را چه جور می‌تواند بگیرد؟

س: حاج آقا، شما الان دارید خودتان تقریر این‌طور می‌فرمایید. می‌فرمایید که ما بخواهیم اثبات بکنیم که آیا استصحاب این‌جا در مقام حالت سابقه دارد یا نه؟ فرع بر اثبات این مطلب است که بتوانیم اعتقاد پیدا بکنیم این معرفت را که احکام حقیقتش که اراده خدا باشد حادث هست. درست است؟ این طولیت کشفی یک حرفی است. تعبیر قبلی‌تان و آقایان التزام دلالات و مطابقیت دلالات یک حرف دیگر است. این‌که من یک چیزی را إناً از یک چیزی کشف می‌کنم ممکن است همان مفهوم مکشوف إنی مدلدل مطابقی دلیل باشد، ممکن است مدلدل التزامی دلیل باشد. فرمایش شما در تفکیک و آقایان در بحث دلالت التزامی است نه طولیت و إنیّت و کشفیّت ...

ج: بابا! طولی که بود التزامی می‌شود دیگه ...

س: نه، التزامی نمی‌شود.

ج: عجب است!

س: و ممکن است ...، می‌خواهم همین را عرض کنم. روایت دارد می‌گوید مطابقیاً دارد دلالت می‌کند می‌گوید آقا، این‌جا حادث است. ؟؟

ج: بابا! التزام یعنی دلالت لفظ بر معنای خارج، معنای مطابقی ...

س: خب این خارج از آن معنا نیست حاج آقا ...

ج: چرا دیگه ...

س: خارج نیست.

ج: بابا! این‌که استصحاب می‌تواند جاری بشود لازمه این است.

س: نه، آقا، نفس الامر جریان استصحاب در طول است، در این‌که این معرفت و این واقع ثابت بشود.

ج: می‌دانم، این روایت ...

س: آن نفس الامرش هست. روایت ...، روایت مستقیم دست گذاشته  روی آن حالت سابقه می‌گوید حادث است. این مطابقی است دیگه، التزامی نیست. آن‌که شما می‌فرمایید نفس الامر است که در طول است.

ج: آقای عزیز! شما از این روایات می‌خواهید چه جوری استفاده بکنید؟ این‌جوری بگویید. بگویید مدلول...، یعنی این‌که دارد می‌‌گوید این حادث است ما به این متعبد نمی‌شویم. چون یک امر معرفتی است. خبر واحد یا ظن در باب معرفتی نمی‌شود حجت باشد. پس ادله حجت می‌گوید تو به این مدلول خود این که می‌گوید این حادث است...

س: اعتقادآور نیست.

ج: متعبد نشو، اما ...

س: اما تکلیف‌آور است همین ...

ج: اما چه جور تکلیف‌آور است؟ یعنی از حیث این‌که یک واقعیت است به آن متعبد نشو و اما از حیث این‌که این رهنمون می‌شود تو را به این‌که استصحاب جاری است ...

س: بله، بله، بله، یعنی چی؟

ج: خب همین دیگه، پس ...

س: نه دیگه، خب پس مطابقیاً دارد می‌گوید آن حادث است.

ج: این رهنمون شدن فرع بر آن است. فرع هست یا نیست؟

س: فرع نفس الامری است.

ج: خب می‌دانم ...

س: نه دلالی، دلالات التزامی هستند درست است. این‌جا بحث دلالت نیست. بحث ...

ج: دلالت است دیگه، دلالت یعنی از علم به شیء، علم به شیء آخر پیدا کنی. دلالت یعنی همین، چیزی دیگری نیست که ...

س: آقا، شارع مستقیم نمی‌تواند بیاید این‌جا بگوید آقا، من این‌جا حادث قرار دادم و تو را، و صدّق الثقه ؟؟ یا ادله حجیت خبر واحد ؟؟

ج: نه، نمی‌تواند. به قول این آقایان نمی‌تواند، به این لسان نمی‌تواند بیاید بگوید. به این لسان نمی‌تواند بیاید بگوید. باید صاف بیاید بگوید که تو متعبد باش به جریان استصحاب، فضولی موقوف که چه جوری است. این‌جوری می‌تواند بیاید بگوید. ولی نمی‌تواند بیاید بگوید که، به یک لسانی بگوید که آن آقا می‌گوید آقا، شما اصلش را به نمی‌گویی حجت است بعد به این می‌گویی حجت است؟

س: حاج آقا، اصل و فرع، اصلاً اصل و فرع هم غلط است. تعبیر اصل و فرع هم غلط است.

ج: آقای عزیز! و صلی‌الله علی محمد و آله‌الطاهرین.

Parameter:18932!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 56
تعداد بازدید روز : 1020
تعداد بازدید دیروز :7
تعداد بازدید ماه جاری : 1145
تعداد کل بازدید کنندگان : 789446