لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلیالله تعالی علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.
بحث در این اشکال بود که یا این جواب، هردو تعبیرش تمام است، در مقابل کسی که میگفت استصحاب بقاء مجعول با استصحاب عدم جعل معارضه میکند؛ یک پاسخ این است که استصحاب بقاء مجعول جاری است ولی استصحاب عدم جعل جاری نیست تا معارضه کند، چرا؟ چون ما نسبت به عدم جعل حالت سابقهی متیقنه نداریم تا او را استصحاب بکنیم. بله نسبت به مجعول حالت سابقه داریم میدانیم این آبی که قلیل بود و ملاقات با متنجس یا نجس کرد میدانیم شارع به ما فرموده که «لا تشرب» حرمت شرب را جعل کرد. بعد که «تمم کراً» حالا نمیدانیم باز آن حرمت شرب وجود دارد یا این مال همان زمانی بوده که به قِلّت باقی بوده؟ خب استصحاب بقاء مجعول میکنیم میگوییم قبل از اینکه این تتمیم بشود این حالت پیش بیاید که حرام بود حالا هم استصحاب میکنیم. اما شما میگفتید که ما این استصحاب بقاء مجعول را معارض قرار میدهیم با چی؟ با اینکه یک وقتی شارع نه برای آن حالت حرمت جعل کرده بود نه برای حالت تتمیم کراً، خب یک زمانی هم اینجور بود یقین داریم. پس ما الان استصحاب میکنیم عدم جعل شارع حرمت را برای زمانی که «تمم کراً». پس استصحاب بقاء مجعول با استصحاب عدم جعل که دوتا نتیجهی متهافت دارد با هم تعارض میکند. حالا مجیب یا مستشکل میگوید استصحاب بقاء مجعول درست است یقین داریم اما استصحاب عدم جعل تمام نیست، چرا؟ برای خاطر اینکه حکم، تکلیف درحقیقت اراده و کراهت الهی است و این یقین نداریم نبوده ممکن است ازلی باشد یا باید گفت ازلی است، که عرض کردیم شیخنا الاستاد مرحوم آقای حائری قدسسره به این جواب میدادند از این اشکال.
توضیح این مطلب که یک مقداری اوسع بشود از فرمایش ایشان این هست که ما در باب تکلیف و مجعولات الهیه سه مبنای اساسی شاید داشته باشیم، یک مبنا همین است که اصلاً حکم «لیس الا الارادة و الکراهة»، وجوب، استحباب و اینها اراده است و حرمت و کراهت و اینها کراهت باریتعالی است، یک مبنا این است و این خطابات و اینها إفعل لا تفعلها اینها درحقیقت مبرزات او هستند ولی حکم آن است و آنکه عقل میگوید باید آن را اطاعت بکنی و اگر اطاعت نکردی مستحق عقاب هستی آن است، نه این إفعل لا تفعل خطابی. خب این یک مبنا است که محقق حائری من اساتیدنا قائل به این بودند، آقای آقاضیا هم بحسب بعض کلماتشان همین است. خب اگر ما این را گفتیم دو نظر هست، یک نظر این است که اراده و کراهت الهی حتماً امر ازلی است و نمیشود غیر ازلی باشد، یک نظر هم این است که امکان ازلیت دارد ولو حالا نگوییم وجوب ازلیت دارد اما امکان ازلیت دارد. هر کدام از این دو مبنا را شما قائل باشید اصلاً علم حالت سابقه ندارید که این تکلیفِ نبود، ممکن است از ازل ارادهی حرمت برای زمان تتمیم کراً بوده. پس بنابراین نمیتوانید بگویید یک وقتی تکلیف نسبت به این حالت نبود، میدانیم نبود حالا استصحاب عدم جعل میکنیم، عدم آن اراده، عدم آن کراهت. بله نسبت به این که قبل از تتمیم کراً حرمت بود خب دلیل داریم، روایت داریم، آنموقع را میدانیم آن را استصحاب میکنیم. اما نسبت به عدم جعل نسبت به حالتی که «تمم کراً» دلیلی نداریم، اگر گفتیم یجب ارادهی الهیه ازلی باشد خب شاید از اول بوده، اگر گفتیم امکان هم بوده باز هم همینجور. پس بنابراین استصحاب نسبت به عدم جعل یکی از ارکان مهماش را ندارد که آن یقین به حالت سابقه باشد که بگوییم یک وقتی نبود جعل نشده بود که میدانیم شاید جعل شده بود. مبنای دوم این است که احکام و تکالیف و مجعولات الهیه یک اعتبارات نفسانیه هستند، آن اراده و کراهت و حب و بغض و اینها مبادی هستند آنها، آنکه حکم است آن اعتبار نفسانی است، نفس اعتبار نفسانی. این خطابات إفعل لاتفعلها اینها دخالتی در تحقق حکم ندارند، اینها فقط آینهی حکم هستند، کاشفات عن حکم هستند، دوال بر حکم هستند، که مردم که نمیتوانند، خلائق که نمیتوانند مشرف بر نفس مولا باشند ببینند آنجا اعتبار کرده مثلاً وجوب را یا حرمت را؛ فلذا برای اینکه مردم بفهمند خب إفعل لا تفعل میگفتند. این هم یک مبنا است.
خب مبنای سوم این است که این اعتبارات نفسانی است اما نه مطلق اعتبار، حالا این را هم اینجور نگویم؛ مبنای سوم هم این است که حکم همین خطابات است، همین خطابات حکم است، إفعل لاتفعل، اینها. در قرآن احکامی فرموده، فرموده «إفعلوا» کذا فلان «تلک حدو الله»، همینها هستند، پس سه مبنا، کراهت و اراده و کراهت؛ مبنای دوم اعتبار قائم بنفس؛ سوم اینکه نفس این خطابات است، هرچه غیر از این است آنها مبادی هستند آنها، این سهتا.
اگر مبنای اول را گفتیم که نفس اراده و کراهت است که گفتیم خب معلوم شد چرا قائلین به آن مقال چرا میگویند استصحاب عدم جعل جاری نمیشود؟ میگویند ازلی است واجب الازلیه است یا حداقل ممکن الازلیه است؛ پس ما حالت سابقه را علم نداریم. قائلین به مقال دوم که میگویند اعتبار قائم بنفس است اینها دو طایفه هستند؛ عدهای میگویند اعتبار قائم بنفس است و حکم همین است و متقوّم به ابراز، به خطاب نیست، آن اگر ابراز میکند به خطاب برای اینکه شخص مطلع بشود ولی حکم همان است که در نفس مولا قائم است. بهجوری که اگر فرض کردیم بدون ابراز مولا ما از یک راهی واقف شدیم بر اینکه مولا چنین اعتباری را کرده «یجب علینا الاطاعة» حکم همان است.
طایفهی دوم از این قائل این است که نه، درست است اعتبار است ولی اعتبار مبرز؛ تا ابراز نشود اسمش حکم نیست وجوب اطاعت هم ندارد. اعتبار مبرز است که آقای خوئی قدسسره از قائلین به این مقال است.
خب اگر این را گفتیم تارةً اگر جزء طایفهی أولی شدیم گفتیم اعتبار نفسانی است ابراز نمیخواهد؛ خب باز گفته میشود خب از ازل لعلّ شارع اعتبار کرده، ما چهمیدانیم؟ شاید از ازل اعتبار کرده و حرمت شرب ماء قلیلی که تمم کراً، پس بگوییم یک وقتی اعتبار نکرده یک وقتی جعل نبوده از کجا میگویید؟ این هم که گفتید نفس اعتبار است، نگفتید اعتبار مبرز به خطاب، اعتبار مبرزشدهی به خطاب تا بیایی بگویی خطاب مخاطب میخواهد، آدمها که نبودند که خطاب به کسی بکند که. نه نفس اعتبار است برای آدمهایی که بعد میآیند. مثل اینکه آدم وقف میکند برای بطون آتیه، چهجور اعتبار میکند؟ خب شارع هم گفت از ازل اعتبار کردم برای مثلاً امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، حرمت شرب ماء قلیلی که تنجس و تمم کراً بدون القاء کر بر او، چه عیب دارد؟ پس ما علم به حالت سابقه نداریم روی این مبنا.
اگر از گروه دوم شدیم گفتیم نه مجرد اعتبار نفسانی حکم نیست، تکلیف نیست بلکه اعتبار مبرز است مبرز بالخطاب است، بنابر این مسلک هم کسی ممکن است بگوید که بله قبول، اما خطاب باید به کی بشود؟ خطاب باید به کسی که این کار را باید انجام بدهد یا خطاب میکند به سفیری که این را باید به مردم برساند. خب هردوی اینها هم امکان دارد که بگوییم باز میتواند ازلی باشد که بگوییم تمام خلائق، انسانها؛ اینها غیر از این حیات مادی جسمانی، اینها از ازل خدای متعال به یک نحوی اینها را خلق فرموده، عالم ذر مثلاً، همانطور که در عالم ذر یک سؤالی از خلائق فرموده است بحسب «أ لستُ بربِّکم قالوا: بلى» (اعراف/172) خب همان عالم ذر در همانجا هم فرموده وقتی شما در این سیر رسیدید به آنجا که در جسم مادی قرار گرفتید و کذا باید اجتناب کنید از ماء قلیلی که تنجس و تمم کراً، خب اعتبار نفسانی میکند، ابراز هم میکند و ما چه دلیلی داریم بر اینکه یک زمانی بوده است که ما نبودیم ولو به نحوههای أخُری؟ نه، حدوث ذاتی داریم ولی حدوث زمانی از کجا که بگوییم زمانی بوده به این شکل. خدای متعال که بخیل نیست و توانایی دارد ممکن است از ازل این خلق را کرده ولی اینها تطورات دارند کما اینکه ما الان در این نشئه هستیم و این شکل که هستیم خب تطورات داریم دیگر.
پس بنابراین اگر مسلک دوم را هم قائل چه من الطائفة الأولی بشوید، چه من الطائفة الثانیة بشوید تصویر اینکه بگوییم این تکلیف، این حکم، این جعل ازلی است باز هست و وقتی احتمال ازلیت بود پس از کجا شما یقین دارید جعل نبوده که بخواهید استصحابش را بکنید؟ میگوید یک زمانی جعل نبوده من استصحاب میکنم ...
س: شما باید این قول را وقتی فرمایش بفرمایید که آقای خوئی ابراز .....
ج: ما داریم فقط به آقای خوئی نظر نداریم، کل مبانی را داریم توجه میدهیم که کسی ممکن است اینجا اینجوری جواب بدهد علی کل المبانی ...
س: آقای خوئی هم احد قائلین مبانی است دیگر، فرمودید مثال اول ...
ج: خب بله غافل بوده از مبنای ....
س: آقای خوئی باید بفرماید که ابرازی که من جزء العلة برای تقوّم حکم میدانم ولو ابراز به عالم ذر به آن هم من میگویم ...
ج: بله دیگر، حالا تصویر است حالا شما جواب بدهید، حالا داریم اشکال را بیان میکنیم، کسی که میخواهد، اینجور جواب میدهد.
و اگر مبنای سوم را قائل شدید گفتید نه، نفس همین خطاب إفعل و لا تفعل است حکم، بکن نکن است، آنها اگر هم باشد اینها مبادی حکم هستند. اگر این هم قائل شدید باز هم امکان ازلیت آن وجود دارد به اینکه به همان تصویری که گذشت که خطاب میخواهد خب مخاطب از ازل مخاطب وجود داشته باشد و خطاب به آنها هم شده. توی عالم ذر به آنها گفتند، همانجور که «أ لستُ بربِّکم» به آنها گفتند، إفعلوا فلان امور را، لا تفعلوا فلان امور را وقتی به آنجا رفتید، وقتی به عالم ماده آمدید وقتی در اینجا آمدید، حکم شده دیگر. منتها ما یادمان میرود خب پیامبر میآید بیان میفرماید، جبرئیل میآید بیان میفرماید. عرض کردم به دو سند صحیح اعلایی، مرحوم آسید احمد کربلایی رحمهالله که از فقهاء و عرفای این سدههای اخیر هست ایشان که مرحوم میرزای شیرازی دوم آمیرزا محمدتقی شیرازی دوم ظاهراً احتیاطهایش را به ایشان ارجاع میداده که ایشان خیلی عصبانی میشود که چرا این کار را کردی و میگوید روز قیامت جلوی تو را میگیرم، چرا احتیاطهایت را به من ارجاع دادی؟ حالا ایشان بله پدر ما از مرحوم آقای محجوب، آقای محجوب از علامه طباطبائی نقل میکردند که آقای آسید احمد کربلایی میفرموده من عالم ذر یادم است که بعد من همین دو سه سال پیش مشهد که مشرف بودیم آیتالله جوادی هم مشرف بودند در یک مجلسی با هم قرار گرفتیم از ایشان سؤال کردم گفتم شما هم این مطلب را از علامه شنیدید؟ ایشان فرمودند بله. که علامه از آسید احمد کربلایی رحمهالله نقل میکند که من عالم ذر یادم است. حالا این چیزهایی همه که اخیراً پخش میشود یک شواهد و اینهایی در آن هست که بله قبل از آمدن به دنیا چیزهایی و شواهد دیگری هم دارد که حالا وقت سر آمد.
خب این هم اشکال یا جوابی که از آن تعارض داده میشود که استصحاب عدم جعل اصلاً جاری نمیتواند بشود چون ما علم به حالت سابقه نداریم قائل به هر مبنایی از این مبانی باشیم. پس فقط استصحاب مجعول جاری است که آن حرمتِ باشد، استصحاب عدم جعل برای حالت تتمیم کر وجود ندارد.
س: ؟؟؟ آقای خویی ظاهراً ادعایشان این است که صدر اسلام اصرار بوده که این خطاب که این خطابها نیست فقط «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» یعنی قطعاً تکلیف دیگری نبوده نه اینکه ...
ج: نه ابلاغ نشده بود، نه اینکه نبوده ...
س: یعنی ابراز نشده بوده ...
ج: خب نشده، خب وقتی غافل است دیگر حجت بر او تمام است دیگر «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» مثل اینکه شما تکلیف هست نمیدانی برائت داری یا غافل هستی. این با آن منافات ندارد ...
س: نه اصرار داشتند که نه اینکه غافل بوده به ...
ج: آنکه جواب اول ایشان، ببینید اینکه ایشان در جواب اول فرمودند در صدر اسلام همهی اینها حلال بوده اینکه خب پاسخ داده شد دیگر، حالا آن ...
س: یعنی میخواهد بگوید آنجا ابراز اگر جزء مقوّمات باشد اصرار دارند که ابراز انجام نشده، یعنی اصلاً نبی مکرم ...
ج: ما که ابراز توی این نشئه را نمیخواهیم، ابراز توی عالم ذر میگوییم که مستشکل، مجیب دارد میگوید، میگوید ابراز در عالم ذر کفایت میکند حالا شما یادت رفته اینجا. پس من احتمال میدهم که این حکم جعل شده بوده توی عالم ذر هم به شما خطاب شده گفته شده خب حکم هم درست شده دیگر. شما میگویید اعتبار نفسانی است با ابراز؟ خب اعتبار کرده در ازل خدای متعال، در ازل هم شما را در عالم ذر خلق کرده در ازل هم به شما گفته، خطاب کرده، پس حکم درست شده، پس بنابراین شما یقین داری اینجا چیزی نبوده؟ تا برهان اقامه نکنی برهان صددرصد برای اینکه چنین چیزی نبوده خب پس احتمال میدهی بوده، چطور استصحاب عدم میکنی؟ پس یقین حالت سابقه باید داشته باشی.
س: ؟؟؟
ج: بله؟
س: برهانشان باعثیت است، میگویند جعل حکم بدون باعثیت لغو است. باید این همراه ....
ج: نه، بله اگر للتالی باعثیت نداشته باشد، نه اینکه به یک جایی میرسد باعثیت دارد. و الا اگر شما اینجوری بگویید اشتراک احکام بین عالم و جاهل غلط است ...
س: چرا؟
ج: عالم و جاهلی که تا آخر عمرش نمیفهمد برائت جاری میکند.
س: امکان ...
ج: هان امکانش، پس اینجا هم همینجور است، پس توی عالم از ازل چون ...
س: ؟؟؟ از الان که میخواهم جعل کنم ....
ج: بابا الان که لازم نیست، بگویند آقا وقتی آنجوری شد این کار را بکن. مثلاً توی جوانی به آدم بگویند ای جوان وقتی پیر شدی باید این کار را بکنی، اشکالی دارد؟ توی ازل هم همینجور بوده، توی عالم ذر به او گفتند وقتی که رفتید خلق مادی کردیم تو را و آمدی بالغ شدی فلان باید این کار را بکنی، چه اشکالی دارد؟
این تقریر این جواب یا این اشکال که اصلش از شیخنا الاستاد قدسسره است که عباراتشان را هم آوردیم خواندیم در مبانی، مبانی الاحکام ایشان فرموده بودند.
خب قد یجاب به اینکه از روایاتی استفاده میشود که ارادهی الهیه حادث است، حدوث زمانی دارد. پس اگر مبنای اول را قائل شدیم و گفتیم احکام نفس اراده و کراهت است خب میگوییم بله باشد، ولی اراده و کراهت خود شارع اخبرنا به اینکه ارادهی من و کراهت من حدوث زمانی دارد. اگر هم مبانی دو و سه را قائل شدید باز اگر مبنای دو را قائل شدید حالا چه آن طائفه چه آن طائفه؛ میگویید اعتبار نفس است، خب اعتبار وقتی شد میشود فعل خدای متعال، فعل شارع. و باز از روایات استفاده میشود که ارادهی متعلق به... یا اعتبار متعلق به فعل خارجی اینها حادث هستند یک زمانی نبودند. اگر اخیر هم بگویید که بگویید نفس این خطابات است خب این هم باز چون فعل است بلاخره، خطاب فعل است دیگر، إفعل لاتفعل فعل است، این هم باز روایات دارد که ارادهی الهی که تعلق میگیرد به تکوینیات اینها حادث هستند. بنابراین مستنداً به روایات اینجور جواب میدهیم. حالا تا بعضی جوابهای دیگری هم هست که....
این روایات در کافی شریف یک بابی داریم جلد اول «باب الارادة انها من صفات الفعل و سائر صفات الفعل». در این باب مرحوم کلینی قدسسره هفت روایت نقل میفرماید. روایت أولی سند میرسد به عاصم بن حُمید که وُصف این سند به صحیحه، چون «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى اَلْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى اَلْأَشْعَرِیِّ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ اَلْأَهْوَازِیِّ» که همهی اینها عن الأجلاء هستند، اتفاقاً به مناسبت شما اهوازی هم توی آن هست «عَنِ اَلنَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَمْ یَزَلِ اَللَّهُ مُرِیداً» عاصم بن حمید میگوید خدمت امام صادق عرض کردم که خدا پیوسته از ازل مرید بوده؟ «قَالَ إِنَّ اَلْمُرِیدَ لاَ یَکُونُ إِلاَّ لِمُرَادٍ مَعَهُ» حضرت فرمود که مرید نمیشود مگر اینکه مرادی باشد با او، اراده که ارادهی چی کرده؟ باید یک مرادی با او باشد، مرادها که ازلی نیستند پس اراده هم قهراً ازلی نیست. بعد فرمود بحسب این نقل «لَمْ یَزَلِ اَللَّهُ عَالِماً قَادِراً ثُمَّ أَرَادَ». خدا «لم یزل» اینکه عالم بوده، بله از ازل عالم است خدای متعال، علمش اینجوری نیست که روز بهروزی باشد، از ازل عالم است، از ازل هم قادر است، او ازلی است علم و قدرتش ازلی است «ثم اراد» که این ثم دلالت بر تأخیر میکند، تأخیر زمانی مثلاً. پس این روایت به دو تقریر دلالت میکند بر حدوث اراده؛ یکی این برهانی که حضرت اقامه فرموده که «ان المرید لا یکون الا لمرادٍ معه» از آن طرف مراد هم که ازلی نیست پس اراده هم باید ازلی نباشد چون اگر ازلی باشد خلف آن حرفی که گفتیم لازم میآید که اراده لا یکون الا اینکه با مرادی باشد؛ یکی هم اینکه صریحاً فرموده که یعنی «ثم اراد». این یک روایت.
روایت دوم «حُسینِ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ بُکَیْرِ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) عِلْمُ اللَّهِ وَ مَشِیَّتُهُ هُمَا مُخْتَلِفَانِ أَمْ مُتَّفِقَانِ؟» علم و مشیت خدا یکی هستند، دوتا تعبیر از یک واقعیت است یا نه اینها مختلف هستند؟ «فَقَالَ الْعِلْمُ لَیْسَ هُوَ الْمَشِیَّةُ أَ لَا تَرَى أَنَّکَ تَقُولُ سَأَفْعَلُ کَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ» میگویی این کار را انجام میدهم اگر خدا مشیت بفرماید «وَ لَا تَقُولُ سَأَفْعَلُ کَذَا إِنْ عَلِمَ اللَّهُ» غلط است بگویی این را انجام میدهم اگر خدا علم داشته باشد. ولی درست است بگویی انجام میدهم اگر خدا اراده بفرماید، مشیت... پس معلوم میشود علم و مشیت دوتا است. «فَقَوْلُکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ دَلِیلٌ عَلَى أَنَّهُ لَمْ یَشَأْ» خود اینکه میگویی اگر خدا بخواهد، خب اگر از ازل خواسته بوده که دیگر چه معنا دارد بگویی اگر خدا بخواهد؟ آن شاء ظهور در حدوث مشیت دارد. «فَقَوْلُکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ دَلِیلٌ عَلَى أَنَّهُ لَمْ یَشَأْ فَإِذَا شَاءَ کَانَ الَّذِی شَاءَ» وقتی خواست آنوقت آن چیزی که خواسته انجام میشود «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّه» (انسان/30) قرآن هم فرموده که این کارهایی که انجام میدهید اینها مخلوق خدا هستند. بله خدا خواسته که شما به اختیار بخواهید، اینها جبر هم نیست. «فَإِذَا شَاءَ کَانَ الَّذِی شَاءَ کَمَا شَاءَ وَ عِلْمُ اللَّهِ السَابِقٌ لِلْمَشِیَّة» و علم خدا قبل از مشیت است، مشیت متأخر است علم خدا قبل از آن است و آن ازلی است. این هم روایت دوم.
روایت سوم «صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی اَلْحَسَنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ أَخْبِرْنِی عَنِ اَلْإِرَادَةِ مِنَ اَللَّهِ وَ مِنَ اَلْخَلْقِ» برای من توضیح بدهید که ارادهی خلق با ارادهی خدا چه فرقی با هم میکند؟ «قَالَ فَقَالَ اَلْإِرَادَةُ مِنَ اَلْخَلْقِ اَلضَّمِیرُ وَ مَا یَبْدُو لَهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ مِنَ اَلْفِعْلِ» یک کار درونی است که این کار درونی بعد یک اثر بیرونی دارد که کار انجام میدهد. «وَ أَمَّا مِنَ اَللَّهِ تَعَالَى فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لاَ غَیْرُ ذَلِکَ» این فقط ارادهی او انجام است «لِأَنَّهُ لاَ یُرَوِّی وَ لاَ یَهُمُّ وَ لاَ یَتَفَکَّرُ» خدا در درون بخواهد فکر کند و بعد تصمیم بگیرد و تروّی کند که توی نماز میگوییم برای کسی که شاک است تروّی باید بکند یعنی باید یک قدری فکر کند محاسبه کند، اینکه در مورد خدا نیست «وَ هَذِهِ اَلصِّفَاتُ مَنْفِیَّةٌ عَنْهُ وَ هِیَ صِفَاتُ اَلْخَلْقِ فَإِرَادَةُ اَللَّهِ» فقط همان فعلاش است «فَإِرَادَةُ اَللَّهِ اَلْفِعْلُ لاَ غَیْرُ ذَلِکَ یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ بِلَا لَفْظٍ وَ لَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ وَ لَا هِمَّةٍ وَ لَا تَفَکُّرٍ وَ لَا کَیْفَ لِذَلِکَ کَمَا أَنَّهُ لَا کَیْفَ لَه.»
خب تا اینکه روایات دیگری هم در این باب است، روایت هفتم هم این است که آن هم سندش عالی است بحسب أقوی، چون «أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ» در محمد بن خالد که پدر احمد باشد یک کلامی هست ولی أقوی این است که ثقه است. «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: الْمَشِیَّةُ مُحْدَثَةٌ.» مشیت حادث است.
خب این روایاتی است که به آن تمسک شده و گفته میشود که اراده امر حادثی است ولو بگوییم پس علم به عدم آن داریم، پس استصحاب عدم میشود جاری کرد و للکلام تتمة انشاءالله برای جلسهی بعد.
و صلی الله محمد و آله الطاهرین.