لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلیالله تعالی علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.
بحث در پاسخ این مناقشه بود که اگر مراد از این جملهی مبارکهی «و انک کنت علی یقین من طهارک الی آخر» استصحاب باشد این تعلیل با معلل سازگار نیست. چون بعد از نماز آن یقین پیدا کرد زراره که نماز در لباس نجس خوانده شده است. پس نقض یقین به یقین میکند نه نقض یقین به شک. خب در پاسخ این سؤال طرقی ارائه شده؛ طریق اول این بود که در نقل شیخ قرینهای بر این نیست که یقین پیدا کرده که آن همان نجاست سابقه است، چون «فرأیت فیه» نگفته «فرأیته فیه». بله در نقل صدوق رضوانالله علیه در علل هست «فرأیته فیه» و با توجه به نقل علل خب یا باید گفت که نقل شیخ هم همان است و اگر در کلام شیخ حذف شده بهخاطر این است که این عبارت هم ظهور در همان دارد، آن صراحت دارد این ظهور دارد، آنکه ضمیر دارد صراحت دارد، اینکه ضمیر ندارد ظهور دارد و حذف مفعول هم یجوز عند الادباء ولذاست دیگر اینجا نگفته «فرأیته فیه» اینجوری نقل نکرده. خب اگر این را گفتیم بنابراین این راه عقیم میشود؛ اگر هم گفتیم که نسخه معلوم نیست مردد است، خب باز این راه عقیم میشود برای اینکه بالاخره ما نمیدانیم این جمله را باید چهجور معنا کنیم؟ اگر استصحاب معنا کنیم آن مشکل را پیدا میکند، مردد میشویم که این بالاخره جمله دلالت بر استصحاب میکند یا نمیکند؟ بله اگر همهی راهها مسدود شد و یک جواب دیگری در مقام وجود نداشت یمکن ان یقال که خود این قرینه میشود، همین که تعلیل و معلل ناسازگار است خود این قرینه میشود که نقل شیخ درست است و این ظهور هم وجود ندارد. و یا اینکه گفته شود که نقل صدوق هم با نقل شیخ هماهنگ است به این معنا که نقل صدوق هم معنایش این نیست که من خود آن را دیدم ولو ضمیر «فرأیته» هست اما یعنی «فرأیته» خب آن نجاست قبلیِ چه نجاستی بود؟ نجاست مظنونه بود دیگر، یعنی چون گمان به این پیدا کرده بود که لباسش نجس شده «فظن» اتفاقاً گشت و پیدا نکرد، پس آن نجاستِ مظنونه است، اگر ضمیر برگردد به آن نجاست «مع وصفه» یعنی همان نجاست مظنونه که حالا هم مظنونه است، یعنی اگر الان هم دیدم مظنون این است که همان است حالا شاید هم آن نباشد. بنابراین با آن نقل شیخ رضوانالله علیه یکی میشود. خب اگر کسی اینجور بگوید که این وصف عنوانی مظنونیت محفوظ در مرجع ضمیر است نه اینکه به ذات آن مظنون برگردد که من او را دیدم، همانی که به آن مظنه داشتم اتفاقاً خودش را دیدم و ظن من تبدیل به یقین شد. اگر اینجور معنا کنیم خب بله، اما اگر ولو به قرینهی اینکه تهافت پیدا میکند مثلاً اینجوری معنا نکنیم و بگوییم برمیگردد به ذات، به آن مظنون بما انه مظنونٌ که البته خب حالا میدانم شما میگویید خلاف ظاهر است و اینها. این هم یک راهی است ...
س: پس معنایش عرض میکنم چی هست؟ نجاست مظنونه را دیدم؟
ج: آره، یعنی الان دیدم نجاستی که مظنون است که همان است اما یقین باز ندارم که آن است ...
س: غیر مظنونه قبلاً مال نجاست بود الان شما میفرماید من دیدم ...
ج: قبلاً ظن به نجاست پیدا کردم پس آنوقت یک نجاست مظنونهای در این لباس بود، نجاست مظنونه، حالا هم همان نجاست مظنونه به وصف مظنونه بودنش نه به وصف اینکه مظنونیت آن از بین رفت و شد مقطوعه...
س: به وصف مظنونه بودنش را دیدم؟
ج: آره، یعنی چی به وصف مظنونه بودن؟ یعنی با اینکه حالا دیدماش الان، مظنون من این است که همان است ولی احتمال هم دارد أوقع علیک الان بعد از نماز ....
س: به حسب ظناش فرق میکند ...
س: معنای ظن را عوض میکنید ...
ج: چرا؟ همان مظنونه بودن مظنونه بودن است دیگر ...
س: خود نجاست بود مظنونه، الان میگویید دیدم آن را ولی مظنونم این است که ...
ج: یعنی مظنونه است ...
س: یعنی اتحادشان ...
ج: بله آنوقت هم مظنون بود تماسش به لباس، حالا هم مظنون است تماسش به لباس ...
س: متعلقاش را عوض میکنیم ...
ج: نه دیگر عوض نمیکنیم، آنوقت هم ....
س: الان مظنونیت آن در چی است؟ در اینکه همان ...
ج: در این که به لباس خورده است ...
س: در تطبیقاش بر قبلی است ...
ج: نه در اینکه به لباس خورده است، حالا هم همان نجاستی که مظنونه است که به لباس خورده است ...
س: تطبیقاش بر آن بشود.
ج: بله. دیدم، خب به وصف اینکه مظنون است به لباس خورده ولی یک احتمال هم این است که احتمال غیر مظنوناش این است که نه تازه است و بعد از نماز بوده، آن نیست، این هم احتمال داده میشود.
پس بالاخره حالا این وجه تا وجوه دیگر را ابطال اگر نکنیم این وجه قابل اتکاء برای استنباط حجیت استصحاب از این مقطع سوم فعلاً نیست.
س: که چکار نکنید حاج آقا؟
ج: تا اینکه راههای دیگر را اگر ابطال کردیم آنوقت ...
س: اصلاً نیاز نیست شما یک چنین کاری کنید، شما همین قرینهی داخلیه که فرمودید که تطابق معلل و علت اقتضاء میکند که شما «فرأیت فیه» بخوانید و الا ...
ج: همین را داریم میگوییم دیگر ...
س: اصلاً نیاز نبود که ...
ج: نه، اگر راههای دیگر وجود داشته باشد قرینه میشود. نه «فرأیت»، آقای عزیز اگر قرینهی دیگر ؟؟؟ «فرأیته فیه» هم میخوانیم و جواب دارد، جواب هم درست است. پس این که بخواهیم اینجور معنا کنیم باید بگوییم آن راهها باطل است ممکن نیست، پس بنابراین «فرأیت» درست است نسخهی صدوق قدسسره اشکال دارد.
س: بنابراینکه بتوانید ذیل را در قرینهی بر صدر قرار بدهد دیگر، بنا بر آن مبنا، آن هم اختلافی است، درست است؟ بعضیها میگویند که صدر دلیل بر ذیل است ...
ج: صدر چی هست اینجا؟
س: صدر «فرأیت» است که مردد است ...
ج: معلل است دیگر «فرأیته فیه» ...
س: درست است، علت باید مقدم باشد ولو بر این فرض، بر این مبنا ...
ج: خب گاهی اینور بر آنور قرینه است گاهی آنور بر اینور، جاها فرق میکند.
جواب دوم؛ جواب دیگری که در مقام داده شده که اصل این جواب شاید حالا فی ما نعلم، چون تتبع کامل نکردیم ولی فی ما نعلم شاید مُبدع آن محقق خراسانی قدسسره باشد. منتها بعد این مطلب تشیید شده و اصلاح شده و تمییم شده به بیانات محققین بعد. و آن این است که این استصحاب در اینجا بهلحاظ حالِ بعد از صلاة نیست، بعد از صلاة که یقین دارد این نجس است، این استصحاب بهلحاظ حال قبل از صلاة که میخواست وارد نماز بشود و حین صلاة است و تعلیل هم بنحو قیاس مطویّ است. خب توی منطق به ما یاد دادند که قیاساتی که در مقام استدلال اقامه میشود گاهی قیاس مشتمل بر تمام مقدمات است هم صغری، هم کبری، هم نتیجه همه میآید توی آن. ولی گاهی نه مطویّ است یا صغری فقط ذکر میشود کبرایش واگذار میشود به فهم مخاطب. میگوید «اکرم هذا لأنّه عالم» خب «لأنّه عالم» که تنهایی کاری از او نمیآید تا به آن ضمیمه میکنیم «و کل عالم یجب اکرامه، یحسن اکرامه» یک چینین چیزی باید به آن اضافه کنیم. یا گفته میشود «اکرم هذا لأنّ العالم یجب اکرامه» خب این کبری است، خب «عالم یجب اکرامه» چه ربطی به این آقا دارد؟ پس باید یک صغرایی بگوییم «هذا عالمٌ» این مطویّ است. گاهی مطویها بالاتر از اینها هستند یعنی قبل از این باید یک قیاس دیگری باشد، آن قیاس دیگر یک نتیجهای بدهد، آن نتیجه صغرای این قیاس قرار بگیرد، مثلاً بگوییم چی؟ میگوید آقا «اکرم زید» چون این دیدم مدرسهی فلانجا میرفت، خب این مدرسهی فلانجا میرفت، هرکس مدرسهی فلانجا برود عالم میشود و وقتی که عالم شد آنوقت تازه میشود صغرای قیاس دیگری. اینقدر مطوی است، یعنی یک قیاس است کلا یک قیاس مطوی است آن قیاسِ یک نتیجهای پیدا میکند میآید توی این اینجوری میشود. حالا این جا گفته میشود که این استدلال امام علیهالسلام درحقیقت یک استدلالی است بر اساس قیاس مطوی، یعنی همه چیزها را امام توی کلام نیاورده. آن نقطهی حساسش را بیان فرموده بقیهاش به ذهن زراره واگذار کرده. و آن این است که بگوییم امام علیهالسلام میخواهند بفرمایند که تو موقعی که نماز میخواستی وارد بشوی مگر یقین به طهارت نداشتی که لباست پاک است لباست پاک است؟ اینکه داشتی، پس در آنموقع استصحاب به طهارت داشتی؛ وارد نماز هم که شدی تا نمازت تمام شد همینجور استصحاب طهارت داشتی، حالا بعد از نماز فهمیدی که لباست درواقع نجس بوده، ولی پس تو در موقع دخول در نماز و حین اقامهی نماز تو استصحاب طهارت داشتی و این کفایت میکند برای صحت نماز ولو کشف خلافش، ولو بعداً کشف خلاف بشود و بدانی که این طهارت نبوده، این استصحابها درست نبوده، یعنی نه اینکه استصحابها درست نبوده طهارت واقعاً نبوده. چرا؟ چون تو استصحاب طهارت داشتی پس با استصحاب طهارت محرزالطهارة بودی یا طهارت محرزه را داشتی یا محرز الطهاره بودی و شرط الصلاة لیس الا هذا، شرط نماز هم همین است. فلذا آقای آخوند معتقد است به اینکه آنچه که شرط نماز است طهارت واقعی نیست، شرط نماز احراز الطهارة است فلذا اصلاً کشف خلاف ندارد، بعداً هم یقین کردی لباس متنجس بوده است شما احرازالطهارهی حین صلاة را که از دست نمیدهید، آنموقع احراز داشتی. پس بنابراین آن نماز واقعاً درست است. احتیاط هم غلط است اینجا کسی بگوید آقا حالا ما احتیاط کنیم نماز شاید، نه نماز آنکه شرطش است احرازالطهاره بوده خب داشتی دیگر.
س: احراز هم لازم نیست بگوییم، حجت بر طهارت ...
ج: بله؟
س: حجت بر طهارت ...
ج: حالا ایشان اینجور فرموده احراز فرموده.
س: پس انقض چی میگوید حاج آقا؟
ج: بله آقا؟
س: انقض بیقین الاول به ما دارد چی میگوید پس؟
ج: چی میگوید؟
س: انقض بیقین الاول پس به ما چی میگوید؟ انقض بیقین الاول ..
ج: خب بله، اگر یقین همان توی آنموقع همان موقع اگر یقین پیدا میکردی یعنی مثلاً گشتی دیدی واقعاً نجس است خب بله، ولی اگر اینجوری نبود خب استصحاب طهارت داری دیگر.
پس بنابراین حالا آقای آخوند قدسسره فرموده آنکه شرط واقعی است احراز طهارت است نه خود طهارت واقعی، اینجور فرموده. این کلام ایشان خب یک مناقشاتی را ایجاد میکند این نحو تصحیح که در کفایه ایشان فلذا خیلی انقلتقلت انقلتقلت برای اینکه این مناقشاتش را برطرف بکند. مثلاً منجملهای از مناقشاتی که این ایجاد میکند این است که خب اگر احرازالطهاره شرط است پس بنابراین ما چه مبرری داریم برای استصحاب طهارت؟ برای اینکه مستصحب باید یا حکم شرعی باشد یا ذی حکم شرعی باشد، خب اینجا ذی حکم شرعی که نیست چون طهارت شرط الصلاة نیست. خودش هم طهارت که حکم شرعی نیست. پس بنابراین به چه مناسبتی اصلاً این استصحاب نمیشود جاری بشود. حالا شما ولو استصحاب را بردید برای حین دخول در صلاة یا حین اقامهی صلاة و با این خواستید حل کنید مسأله را، اشکال این است که این استصحاب جاری نمیشود، بنابر مسلک شما که میگویید طهارت شرط نیست و احرازالطهاره شرط است استصحاب جاری نمیشود اینجا. از این خواستند با یک تمهلی جواب بدهند. یکیاش این است که فرمودند که درست است ما نمیگوییم طهارت شرط است ولی بیگانه هم نیست از نماز، یک اقتضایی در آن هست، ولی این اقتضاء به فعلیت نرسیده، شارع آن را شرط قرار نداده. فرق است یکوقتی یک چیزی اصلاً هیچ هیچ ملاکی برای اینکه شرط در نماز بشود ندارد، یکوقت یک چیزی است نه ملاک دارد اما این ملاکِ یا مانع جلوی آن را گرفته نمیشود شارع او را شرط قرار بدهد یا این در حدی نیست خودش، ضعف دارد آن ملاک، در حدی نیست که حالا بیاید او را شرط قرار بدهد ولی بالاخره تناسب دارد با نماز، همین مقدار کفایت میکند برای اینکه ما استصحاب بکنیم.
س: شاید الان مثلاً ما میگوییم آقا شرط وجوب نفقه این است که طرف حیات داشته باشد شوهر، حالا میگوییم گاهی حیاتش را احراز میکنی گاهی هم نه نیاز نیست احراز بکنی، همین که استصحاب هم بکنی این هم کفایت میکند، یعنی خود حیات واقعی و حقیقی شرط وجوب نفقه نیست بلکه استصحاب ؟؟؟ هم هست. الان اینجا هم میگوییم ...
ج: خب پس اینجا شما فرض کردی ...
س: طهارت یقینی داری یکبار هم نه طهارت یقین نداری ...
ج: نه شما آنجا، نه آن مثالی که شما میزنید پس زید حیّ یجب علیه انفاق درست؟ این حکم دارد، زید حیّ یجب علیه الانفاق، اینجا با استصحاب میگویید این حیّ است، پس موضوع برای یجب الانفاق آن احراز میشود، این درست است چون موضوع ذی حکم شرعیاش است، موضوعی شد که دارای حکم شرعی است. اما اگر شما گفتید آقا طهارت، خود طهارت اصلاً شرط نماز نیست، شرط صحت نماز نیست، آنکه شرط صحت نماز است این است که شما ولو تخیلاً ولو توهماً بگویی من پاک هستم. خود طهارت واقعی هیچ شرط نیست. کسی لباسش متنجس متنجس است یا بدنش متنجس متنجس است ولی خبر ندارد و توهم طهارت دارد، این میگوید نمازت واقعاً درست است. ولی حالا خود ایشان میفرماید اگر اینجوری گفتیم چهجور استصحاب بکنیم؟ اینکه ذا حکم شرعی نیست چون شرطیت ندارد این طهارت که برای نماز، شرطیت ندارد، از آن طرف حکم شرعی هم که نیست پس چرا؟ حالا به این دو راه آمدند درستش کردند، گفته ببینید ما که میگوییم یا موضوع حکم شرعی باشد یا خودش حکم شرعی باشد یک چیزی هم به آن اضافه میکنیم مثل اینکه دست خودمان است که اگر هیچکدام از این دوتا نبود ولی یک اقتضایی توی آن بود ولو این اقتضاء به حد فعلیت نرسید این هم کفایت میکند. خب اینجا آدم به آقای آخوند عرض میکند که مگر دست ما است؟ آن اینکه میگوییم یا باید موضوع حکم شرعی باشد یا خودش حکم شرعی باشد بهخاطر دلیل لبّی است که وجود دارد که تعبد شارع به بقاء ماقبل بلااثر نباشد، گتره و گزاف نباید باشد، لغو نباید باشد، برای این است دیگر. خب این چیزی که حالا یک اقتضایی داری ولی دخالتی بالاخره ندارد عملاً، این چه ...
راه دومی که ایشان برای جواب حالا دادند در کفایه این است که درست است ولی ببین متعلق آن شرط نماز است، خب احراز الچیچی؟ احراز، همینطور احراز که شرط نماز نیست، احرازالطهاره شرط نماز است. پس همین که متعلق آن چیزی است که شرط صلاة است همین کفایت میکند از اینکه باز لغو نباشد دیگر. این هم جواب دیگری است که ایشان دادند. حالا جواب سومی هم اینجا ممکن است داده بشود حالا ممکن است این جواب مبنایی البته باشد و آن این است که طهارت چرا حکم شرعی نیست؟ هم طهارت حکم شرعیٌ جعله شارع، میگوید هذا طاهرٌ، هذا طاهرٌ، هذا طاهراٌ اگر این مسلک را قائل بشویم که طهارت هم مجعولٌ شرعیٌ، نه آن حرفی را که میگویند که طهارت و نجاست امران واقعیان تکوینیان کشف عنهما الشارع؛ نه، اما اگر کسی قائل بشود به اینکه طهارت مجعول است کما اینکه نجاست مجعول است یا نه طهارت مجعول است نجاست همان عدم طهارت است یا برعکس آن اگر بگوییم البته آن نه، که بگوییم نجاست مجعول است طهارت عدم نجاست است که این یک بحث مهمی است خودش در محل خودش فقهاً و اصولاً.
س: استاد ببخشید یک بحثی را توی قطع نسبت به قطع طریقی و قطع موضوعی و بعد تقسیم قطع موضوعی به قطع موضوعی اصطلاحاً صفتی یا وصفی و قطع موضوعی باز طریقی دارد که بعد حالا امارات و اصول جایگزین کدامشان میکنند که آن بحثها اینجا میتواند پاسخگو باشد؟ یعنی اگر گفتیم آقا اینجا قطع موضوعیِ طریقی است و امارات همانطور که جایگزین قطع طریقی میشوند جایگزین قطع و همچنین اصول عملی، جایگزین قطع موضوعیِ طریقی هم میتوانند بشوند. یعنی صفت قطع را اینجا با اماره یا اصل که جزء الموضوع است پرش میکنیم.
ج: عرض میکنم به این که شما فرض این است که موضوع را چی قرار دادید؟ شرط را چی قرار دادید؟
س: الطهارة المعلومه، الطهارة المحرزه ...
ج: الطهارة الواقعیة المحرزة این را قرار دادید یا نه الطهارة المحرزة ولو لم یکن واقعیة موهومة، شما چی قرار میدهید؟ اگر الطهارة الواقعیة المحرزة خب الان میبینید نبوده، بعد از نماز بله نبوده، یعنی جزء موضوع نبوده که واقعی نبوده، نجس بوده واقعاً این لباس. اما اگر نه آقای آخوند میخواهد از همین فرار کند بگوید ما درست است این نماز حین الدخول و توی نماز و همه واقعاً نجس بوده لباس یا بدن، اما آن عیب ندارد، چون تمام الملاک احراز الطهارة است. ما از جمع بین ادله این را میفهمیم درست؟ ولو اینکه آن ادله هم خود این روایت را مثلاً روایاتی باشد که میگوید در نماز «فثیابک فطهّر» جمع بین او و این، این میشود مثلاً، حالا اینها بحثهای فقهی دارد دیگه در باب صلاة حالا باید فقیه استظهار کند. اینجا براساس این مبنا که این مبنا بخواهد درست باشد خودش البته احتیاج دارد به آن مبانی فقه ...
س: یعنی میفرمایید اینکه آخوند فرمودند قطع موضوعی هم نیست. یک چیز ...
ج: چیه؟
س: قطع موضوعی نیست.
ج: چی قطع موضوعی نیست؟ احراز؟ بله، موضوعی است. موضوعی است، طریقی نیست. موضوعی است.
س: خب بعد موضوعی ؟؟
ج: موضوعی است. موضوعی ...، موضوعی است.
س: یعنی صفت قطع که مهم نیست که ...
ج: بله، یعنی واقعاً لازم نیست که آن متعلّقش باشد. قطع موضوعی ...، موضوعی طریقی معنایش این است که هم باید شما یقین داشته باشی هم احراز داشته باشی هم محرزِ وجود داشته باشد. طریقی محض این است که باید آن محرزِ وجود داشته باشد ولو شما احراز نداشته باشی. خب این...،
جواب دیگری هم که ممکن است خدمت آقای آخوند اینجا عرض بشود، چون توی کفایه نیامده من عرض میکنم. حالا توی کفایه باز إن قلت و قلتهای دیگری هی ایشان فرموده اینجا. این است که حالا فرض کنید طهارت واقعیه شرط صلاة نباشد و احراز الطهارة شرط باشد، اما اگر طهارت آثار دیگر شرعیه داشته باشد، اگر این طهارت به لحاظ او جاری شد بقیه آثار جاری نمیشود؟ مثلاً شما برای نماز تیمم میگیرید. شرائط آب وجود ندارد شرائط تیمم است مثلاً، تیمم گرفتید، فقط با آن نماز میتوانید بخوانید یا در حین نماز حالا بعد از نماز هم نه، اما در حین نماز نمیتوانید مس کتابت قرآن بکنید؟ یا اینکه جنب نمیتواند آب استعمال کند. خیلی خب! تیمم میگیرد برای نماز، این نمیتواند داخل مسجد بشود بایستد در حین نمازش، و کاری بکند که تا نمازش هم تمام میشود مثلاً السلام علیکم آخر و آن آخر مسجد رفته ایستاده، میآید بیرون، میگوید السلام علیکم. خب اینجا هم میگوییم که، میگوید خب آقا، من که قبلاً که طاهر بودم. درست است، آن طهارت شرط نماز من نیست، احرازش شرط است. ولی شارع اشکال دارد که من را به خاطر آثار دیگر متعبد کند به اینکه بگو طاهری، میتوانی مس کتابت قرآن بکنی مثلاً، میتوانی داخل مسجد بشوی بنابراینکه بگوییم اگر بدن مثلاً متنجس باشد دخول در مسجد یا مکروه است یا بعض اقسام نجاست مثل مثلاً اگر دماء ثلاثه باشد بعضیها گفتند حرام است ولو لباس متلوّث به او باشد و حائض هم نباشد شخص، اما آن دماء ثلاثه جوری است که با او نباید وارد مسجد بشویم، این هتک بزرگی برای مسجد است مثلاً عند الشارع و هکذا برای آثار اینچنینی. یا برای اینکه استحباب کون عدی الطهاره انسان بخواهد داشته باشد. خب به این لحاظها چه اشکال دارد که...، پس اینجا اگر شما بفرمایید اشکال اینکه آن نه اثر شرعی است نه خودش موضوع حکم شرعی است و نه خودش حکم شرعی است پس استصحاب معنا ندارد جاری بشود، بعد بیاید به این دوتا جواب بخواهید جواب بدهید ما استبدال میکنیم این دو جواب ایشان را به این دو جواب دیگر یا ضمیمه میکنیم حالا اگر مثلاً قبول کنیم میگوییم اینجوری هم ممکن است کسی جواب بدهد.
س: اگر مبنا را تصحیح بکنیم برای حل مشکله کافی هست که بگوییم آقا، حجت معتبره حین صلاة، عند دخول الصلاة و حین صلاة لازم است. حجت معتبره بر طهارت، بعد بیاییم بگوییم آقا، خب حجت معتبره چیه مصداقا و صغرویاً؟ باید شارع بگوید. یکیاش استصحاب است. آنموقع درست میشود.
ج: بله، اشکال ندارد.
س: برای حل آن مشکله.
ج: فکر کنم همان را میخواهد بگوید ایشان دیگه، نمیخواهد بگوید استصحاب تا ابد بما أنّه استصحاب طهارت که ...
س: نه، میخواهم بگویم اینجا جریان استصحاب هم درست میشود دیگه، برای حل مشکله فی المقام بیاییم بگوییم آقا، برای دخول در نماز و حین صلاة حجت معتبره بر طهارت لازم است. خب حالا صغرویاً چیه حجت معتبره؟ یکیاش استصحاب است. این استصحاب اینجا به ید شارع خواهد بود. دیگه جریانش لغو نخواهد بود. چون که صغری ؟؟ حجت معتبرهای که ؟؟
ج: نه، نه، نه، نه، نه، نه، اینکار حل نمیکند.
س: چرا؟
ج: نه، چون استصحاب باید جاری باشد تا حجت معتبره بشود.
س: نه دیگه، مبنا این را میگوید.
ج: نه، نه، نه، نمیتواند مبنا ...
س: مبنا میگوید هر چی منِ شارع گفتم آن را معتبر ...
ج: نه، شمای شارع، شما همینجوری نمیتوانی هر چی دلت خواست بگویی فرض این است. چون باید لغو نباشد، باید گتره و گزاف نباشد.
س: نه، میگوییم برای صحت اعتباری نماز هر آنچه که من امضا کردم ...
ج: امضای چی؟
س: یعنی معتبر دانستم. خب این چیه؟ استصحاب است دیگه ...
ج: میدانم، باید استصحاب قابل جریان باشد تا او را معتبر ...
س: چرا قابل ؟؟جریان نیست؟
ج: آهان! چرا؟ برای خاطر اینکه شما خودتان این آیه مبارکه را نازل کردید در اصول شما، گفتید که چی؟ گفتید مستصحب یا باید حکم شرعی باشد یا ذوحکم شرعی باشد. یا دست از این آیه بردارید این را نسخ کنید این را ...
س: حرف ما که لبّی است. گفته باید اثر شرعی داشته باشد. این را که آقای خوئی هم جواب داده که، گفته این اختصاص به حکم و موضوع، این بلاوجه است. باید اثر داشته باشد. اثر هم دارد میشود مصداق آن کلی...
ج: مصداق کدام کلی؟
س: همین کلی که باید با حجت معتبره ؟؟
ج: این من العجائب است، این دور است که شما میفرمایید.
س: نه، دور نیست اینجا ولی اگر ...
ج: عجب است واقعاً!
س: ولی اگر اختصاص بدهیم به حکم و موضوع ...، اختصاص نمیدهیم.
ج: شما یا دست از این حرف باید بردارید ...
س: برمیداریم دیگه ...
ج: آهان! برمیدارید؟ خیلی خب!
س: آقای خوئی هم همین را فرموده دیگه، فرموده اختصاص به این دو مورد ندارد. باید اثر داشته باشد.
ج: چی اثر داشته باشد؟
س: باید جعل ...
ج: یعنی بگویید پس لازم نیست مستصحب حکم شرعی یا اثر شرعی باشد.
س: روی جریانش نباید اثر بگذارد؟؟
ج: پس روی مبنای آقای آخوند جواب ندادید. آقای آخوند میفرماید ...
س: قرار شد مبنا را تصحیح کنیم.
ج: آهان! مبنا را خراب بکنید. آقای آخوند میگوید بنابراین مسلک که ما این مسلک را قبول داریم و مسلّم است عندهم که باید مستصحب یا حکم شرعی باشد یا موضوع حکم شرعی باشد و اینجا هیچ کدام آن نیست پس استصحاب جاری نیست تا بشود مصداق حجت. این نیست. بله، ایشان هم قبول دارد. ایشان استصحاب بهدرد بخور را از باب مصداق حجت میگوید و الا بیّنه قائل میشود به اینکه تو لباست پاک است. ذوالید قائم بشود لباس، از ذوالید بگوید پاک است. مثلاً اهل بیتش در خانه که لباس میشوید و چی میکند؛ او ذوالید است. میگوید که این پاک است؟ میگوید آره، مثلاً، کفایت میکند. یا وکیل بگوید میگوید...، آقای طلاب آنوقتهای نجف (شاید استاد میفرمود) که این لباس را، لباسهایَشان که بالاخره متنجس میشد، چی میشد و اینها، خب یک خانمی بود میآمد به او این لباسها را میدادند برود بشوید بیاورد. خب حالا قول این حجت است که میگوید من تطهیر کردم؟ این لباسها را به او میبخشیدند. او میشد مالک این لباس، بعد که میآمد میآورد، خب مالک بود این، میگفت این لباس پاک است، قول ذیالید برای طهارت کفایت میکند.
س: میگویم سیطره کافی است یا ؟؟
ج: بله؟ فتوای شما این است. او میگوید باید مالک باشد.
س: ؟؟ میگویند سیطره ...
ج: بله، سیطره.
س: حاج آقا، خودش؟؟ ملکیت لازم ؟؟
ج: خیلی خب حالا ...
س: حاج آقا ببخشید ...
ج: حالا این بعد از (اجازه بدهید این را تکمیلش کنم) بعد از مرحوم محقق خراسانی یک مقداری این ایده که اصل آن از ایشان هست این تکمیل و تصحیح شده، و آن این است که شما میفرمایید احرازالطهارة، ما میگوییم آنچه که از ادله، مجموع ادله استفاده میَشود اعم است. یا طهارت واقعیه باشد، نه اینکه طهارت واقعیه را بگذاری کنار، دلیل بر اینکه طهارت واقعیه کنار نمیشود گذاشت که طبق نظر شما پیش میآید این است که اگر یک کسی علم اجمالی دارد یا این لباسش متنجس است یا آن لباسش متنجس است. خب وظیفهاش چیه؟ وظیفهاش این است که الان یک دفعه در این نماز بخواند، این را در بیاورد، توی آن یکی دیگه نماز بخواند. این وظیفهاش هست دیگه، بلکه ساتر است، در مواردی که ساتر عورت است برای مرد اینجور میشود. برای خانمها هم که خب آن بیشتر از بدن هم باید مستور باشد. خب، حالا علم اجمالی دارد که آن چیزی که با او میخواهد این شرط صلاة را احراز کند و بهجا بیاورد یا در این لباس است یا در آن لباس است. چون یا این متنجس است یا آن متنجس است. خب اینجا وظیفهاش چیه؟ وظیفهاش این است که احتیاط کند، در این نماز بخواند، در بیاورد، در آن دومی نماز بخواند تا احراز کند بالاخره آن نمازی که در لباس پاک را تحویل شارع داد. حالا اگر توی یکیاش نماز خواند، بعد از نماز فهمید اِ! همین اتفاقاً پاک بوده، نمازش درست است یا باطل است؟ احرازالطهاره که نداشته که، اگر شما میگویید طاهر واقعی به درد نمیخورد، آن شرط نیست، احرازالطهارة شرط است، خب در اینجا الان احرازالطهارة که نداشته. احتمال طهارت بوده و هیچ فقیهی حتی خود شما اینجا فتوا میدهد به اینکه نه، این باید توی آن یکی هم نماز بخواند؟ با اینکه میداند آن حتماً نجس است. خب میگوید پاک است دیگه، یا نه، این به درد نمیخورد، دوباره نمازش را باید در همان تکرار کند نه، پس این شاهد قطعی است بر اینکه این که ما بخواهیم بگوییم فقط طهارت واقعیه، طهارت واقعیه شرط نیست، احرازالطهارة شرط است، این تمام نیست.
س: خلاف عبارت کفایه است. کفایه میگوید اعم از طهارت واقعی و ظاهری شرط است. نمیگوید ...
ج: حالا، نه این ...
س: اعم من الطهارة واقعی و الظاهری ...
ج: بله، حالا عرض میکنم. پس بنابراین (نه، یکجا ایشان گفته، حالا من بعد عبارتش را برایتان ...) پس بنابراین ما باید بگوییم چی؟ باید بگوییم اعم از طهارت واقعی و طهارت ظاهری و احرازالطهارة؛ اعم از باز طهارت واقعی غیر از احرازالطهارة هست. طهارت ظاهری هم غیر از احرازالطهارة هست. احرازالطهارة باید داشته باشد. یا جامع بین اینها شرط است.
س: ظاهری را چه جوری غیر از احراز فرمودید؟
ج: بله؟
س: ظاهری چه جوری غیر از احراز ...
ج: طهارت ظاهریه غیر از احرازالطهارة است. حیث احرازالطهارة ...
س: دیگه الان با چی احرازالطهارة میشود دیگه؟
ج: بله، بله ...
س: نه، نه، آن اول کلام است که ...
س: ؟؟ احراز نداشت، امام تازه میگوید استصحاب دارد؟؟
س: نه، اگر احراز شرعی دارید میفرماید، احراز واقعی که همان قطع است. احراز شرعی همان حکم ظاهری؟؟
س: با شک وارد شد دیگه، با شک وارد نماز شد.
ج: بله، چون، ببینید؛ اینها فکر کردن به قول استاد، نان و خرما نخوردند توی نجف و ...، فکر کردند. ببینید؛ اگر در اینجا امام ...
س: میخواهم بگویم اینجا اصطلاح است ؟؟
ج: حالا اجازه بفرمایید. فلذا یکی از اشکالات دیگری که بر این، اینجا خود ایشان اشکال کرده گفته شما مگر نمیگویید احرازالطهارة شرط است؟ امام که به احرازالطهارة استدلال نکرده که، امام فرموده تو یقین داشتی، حالا هم باید استصحاب بکنی بگویی طاهر هستی، پس به طهارت محرزه امام استدلال کرده نه به احرازالطهارة، طهارت محرزه مدلول این استدلال است نه احرازالطهارة، بله، اگر بخواهید بگویید حالا که طهارت محرزه درست شد پس احرازالطهارة هم وجود دارد میشود اصل مثبت، بنابراین ما یک طهارت واقعی داریم. یک طهارت ظاهری داریم، یک احرازالطهارة داریم.
س: نه میدانم، ظاهری الان شما چی، اصطلاح میخواهیم معنا کنیم، چی معنا میکنید؟
ج: یعنی همان که ...
س: ؟؟
ج: بله، طهارت ظاهری یعنی چی؟ یعنی آنکه شک داری و شارع حکم کرده به یک جوری که تو پاک ؟؟
س: یعنی به حجت معتبره دیگه؟
ج: به یک حجتی ...
س: خب دیگه، حجت معتبره با هم ...، اینها که واقعاً معلوم است سهتا با هم فرق دارند ولی طبق اصطلاح دارم عرض میکنم. طبق اصطلاح چه جوری اینها را از هم جدا میکنید؟
س: استاد، اینجا خودت ...
ج: نه، احرازالطهارة را با طهارت ظاهری با طهارت واقعی جدا میکنیم دیگه ...
س: همین ظاهری را گفتی دیگه؟؟هر چیزی که حجت معتبر باشد میشود ظاهری، میشود همان دیگه ...
ج: میدانم. ولی امام به چی استدلال کردند؟ به طهارت ...
س: ؟؟ کاری اصلاً به روایت نداریم. میگوییم این سهتا را ما طبق اصطلاح چه جوری از هم جدا میکنیم؟ قطع و ظاهری و احراز را؟
ج: احرازش، خب ...
س: بله، حالا احراز را میخواهید بفرمایید به چیه؟ احراز واقعی است یا احراز تعبدی است؟
ج: نه، احراز به استصحاب است.
س: خب میشود احراز تعبدی، میشود همان حکم ظاهری دیگه، فرقی نمیکند. موضوعاً ؟؟
ج: حکم ظاهری آن طهارتِ است.
س: بله، معلوم است اینها با هم ؟؟
ج: خیلی خب! پس طهارت ظاهریه این شرط نماز است یا نه، احراز این طهارت ظاهریه؟ شما یک طهارت واقعی دارید که واقعاً لباس پاک باشد، بدن پاک باشد، یک طهارت ظاهری دارید که میسازد با اینکه درواقع بدن پاک نباشد. یکی هم احرازالطهارة دارید. کما اینکه این احرازالطهارة گاهی میخورد به واقعی گاهی میخورد به ظاهری، یعنی یک وقت طاهر واقعی شما هستید ولی به جهل مرکب خیال میکنید نجس است. خب اینجا طهارت واقعی هست، احرازالطهارة الواقعیه نیست. یک وقت طهارت ظاهری هست خیلی خب، آنوقت احراز این طهارت ظاهری غیر از خود این طهارت ظاهری هست. خب پس بنابراین میآییم اینجوری میگوییم. میگوییم آقا، این جامع بین اینها است. یعنی طهارت واقعی باشد خوب است، طهارت ظاهری باشد خوب است، احرازش باشد خوب است. همه اینها، نماز مشروط است به اینکه یکی از این ثلاثه باشد. وقتی این را گفتی دیگه آن اشکال آقای آخوند هم از بین میرود که فرمود که استصحاب طهارت در اینجا نمیشود کرد چون طهارت نه حکم شرعی نه موضوع حکم شرعی است. آن هم از بین میرود. چون چرا؟ چون میگوییم آقا، شما به چه دلیل بیایید بگویید احرازالطهارة فقط؟ جامع بگویید. وقتی جامع شد این است. پس بنابراین امام علیه السلام در اینجا چی خواستند بفرمایند؟ خواستند بفرمایند، حضرت فرمود لا تعید، تغسله و لا تعید، زراره عرض کرد آقا چرا؟ توی قبلیها، دوتا سؤال قبلی به من هی میفرمودید تعید، اینجا چهطور میفرمایید لاتعید؟ حضرت فرمود برای اینکه تو استصحاب داشتی. حالا بقیه استصحاب ندارند خب چهکار میکند؟ بقیه مطویّ است، بقیه مطویّ، در اینجا بقیه...، خب إن قلت، إن قلت که خب، این قیاس مطویّ در جایی درست است که مخاطب؛ آن مطویّها را، آن مقدرها را به ذهنش آشنا باشد، مأنوس باشد، دیگه احتیاج به گفتن نباشد. این از کجا آخه؟ اینجا، توی ذهن زراره مگر این حرفها بوده؟ این چیزها بوده؟ جواب این است که خب بعضیها به خاطر همین اشکال آمدند گفتند آره، این مشکل است جواب اینجوری دادن، و لکن عرض میکنیم به اینکه نه، اینجا مشکل نیست. چون اولاً شاید زراره بلد بوده این چیزهایی که... ولی استصحاب را نمیدانسته، حکم ظاهری را میدانسته که کفایت میکند. من مثلاً خبر ثقهای باشد یا چی باشد، ید باشد، فلان باشد، استصحاب را نمیدانسته، خب حضرت فرمودند استصحاب هم مثل آنها است. ثانیاً امثال زراره و اینها غیر از یک عوامی است میآید مسئله سؤال میکند، تعلیم میکند میخواهد برود. اینها تلامذه مدرسه بودند میخواستند چیز یاد بگیرند، امام هم میخواسته چیز به اینها یاد بدهد، ضوابط به اینها یاد بدهد «علینا إلقاء الأصول إلیکم و علیکم التفریع»، امام علیه السلام یک تفریعی میکنند، بعد توی ذهن زراره بعد خب این چه جور شد این استدلال؟ حالا میآید از امام سؤال میکند. باز یک چیزهای جدید یادش میدهد. برای امثال زراره لازم نیست همان موقع تمام آن مطویّات برای او روشن باشد، همین کفایت میکند که او بداند، بفهمد یک مطویّاتی اینجا لازم است و بیاید سراغش که یاد بگیرد آنها چیه و این یکی از روش تعلیم است. یکی از بهترین روشهای تعلیم، الان توی دنیا هم همین است که یک کاری میکنند توی ذهن سؤال ایجاد بشود. سؤال که ایجاد شد دنبال جوابش میگردد، فلذا است که این جواب اوقع فی النفس میشود. ما مثلاً وقتی مدرسه میرفتیم و یک مقداری هم دبیرستان، آن ریاضیاتی که آنوقت به ما یاد میدادند همهاش تعبدی بود. ریاضیات آنموقع ...، فرمول را فقط مینوشتند، اینجور بکنی این میشود. اما الان روش تعلیم ریاضیات عوض شده، مقدماتی را بهکار میبرند، بهکار میبرند، بهکار میبرند که تا ذهن دانش آموز خودش به این نتیجه میرسد که باید اینکار را کرد. پس اینجوری باید کرد. تصدیق میکند خودش که باید اینکار را کرد. حالا امام علیه السلام اینجا چه میفرمایند؟ اینجا امام علیه السلام به یک چیزی تعلیم ...، استصحاب ...، او باید ؟؟ خب انسان اینجا چهکار میکند؟ حالا یا پی میبرد، خودش پی میبرد از اینکه قبلاً یک کبراهایی را بلد بوده، میفهمد این هم شد مصداق آنها، یا بعدها میآید از امام سؤال میکند خب این، با این چه جوری حل میشد آن مسئله؟ یاد میگیرد. پس این هم نمیتواند شبهه باشد. بنابراین این هم یک راه است منتها این راه توقف دارد بر اینکه شما فقهیاً بتوانید ملتزم به این مسئله بشوید.
س: همین سهتا را میفرمایید؟
ج: که یا بگویید جامع شرط است یا به قول آقای آخوند بگویید که چیه؟ بگویید احراز شرط است، اینها و بتواند این مسئله فقهیاً بتواند تمام بشود و یا اینکه اینجا اینجوری بگوییم. بگوییم در فقه مخالف این نداشته باشیم تا بتوانیم به این أخذ بکنیم. این میشود ممکن دیگه، میشود یک دلالتی که ممکن است صدور آن، ما برای اینکه أخذ به ظواهر بکنیم گفتیم در اول بحث ظنون، آنجا چی گفتیم؟ گفتیم باید امکان، فلذا شیخ و بزرگان دیگر در اول بحث ظنون وارد شدند به این امکان التعبد بالظن، همینکه امکان التعبد بالظن درست شد دیگه میتوانیم أخذ بکنیم. حالا اینجا یا در فقه باید ثابت کرده باشیم که این احراز شرط است یا جامع بین اینها شرط است، خب آنجا براساس این روایت درست؟؟ اگر خلاف این در فقه ثابت نشده باشد، خب اینجا احتمالش پس هست که اینجوری باشد. پس بنابراین این تعلیل با معلل ظاهرش این است که سازگار است فنأخذ به ...
س: حاصل فرمایش را اینطور میتوانیم خلاصه بکنیم که این پیچیدگیها را نداشته باشد که آقا، شما باید حجتی جاری باشد در نماز، حالا آن احرازی که حضرتعالی میفرمایید میشود احراز استصحاب، احراز واقعیاش که همان قطع میشود. احراز تعبدیاش هم میَشود احراز استصحاب دیگه مثلاً، احراز استصحاب یعنی جریان استصحاب در نماز باشد ولو ؟؟ نداشته باشد. یعنی شما وارد نماز میشوی یا باید قطع داشته باشی یا حجت ظاهری داشته باشی اعم از اینکه علم به حجت داشته باشی یا نداشته باشی ...
ج: حالا آن مطلب آخر، نه، آنجا ما یک درد دل مرغان چمن بسیار است. یکی دیگه از درد دلها که اینجا وجود دارد همین مسئلهای است که الان وجود دارد اینجا که جریان استصحاب ...
س: یعنی فی حد نفسه جاری باشد.
ج: نه،
س: ولو توی علم، بعداً علم پیدا بکنی که ؟؟
ج: نه، نه،
س: الانش موجود باشد.
ج: استصحاب چیه؟ همین است که یک شکی بوده، یک یقینی باشد، ولو شما هیچی بلد نباشید کبرای استصحاب را حتی تستصحب ...
س: که دیگه نیاز به احراز هم نباشد.
ج: یا اینکه خب اصلاً غافل هستی از اینکه چنین قانونی در شریعت هست، باز استصحاب جاری است. خب این الان که این زراره دارد این سؤال را میکند، امام میفرماید آن نمازی که خوانده شده که بلد نبوده استصحابش را، الان دارد یاد میگیرد، الان دارد به او گفته میَشود. میتوانی به اینها ملتزم بشوی؟ این هم یک مشکلهای است که در مقام وجود دارد. حالا علی ای حال این تا اینجا، پس اینکه گفتند واقعاً اجتهاد خیلی مشکل است و شیخنا الاستاد آقای حائری قدس سره میفرمود وقتی به من میگویند فتوا بده، مو بر بدنم راست میشود، این به خاطر این است که آنها به این چاله چولههای استنباط و إسناد حکم به خدای متعال و به شارع واقف بودند و این بود که ترس اینکه حالا ما اینجایش را درست کردیم، آنجایش چه جوری میشود؟ آنجایش را درست کردیم آنجایش چه میشود؟ واقف بودند از این جهت، خداترس هم بودند، این حالت برایشان پیدا میشد. علی ای حال پس تا حالا این راه دوم بود و هنا راه آخر ان شاءالله برای جلسه بعد.
و صلیالله علی محمد و آلهالطاهرین