لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلیالله تعالی علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.
بحث در مناقشاتی بود که در استدلال به فراز سوم و سؤال سوم یعنی جواب سؤال سوم برای حجیت استصحاب ایراد شده است. ایراد دوم این هست که تعلیل اگر مراد از او استصحاب باشد با معلل سازگار نیست؛ بنابراین یا به قول مرحوم آقای آخوند این خودش قرینه میشود بر اینکه مراد از این تعلیل که «لأنّک کنت على یقین من طهارتک» تا آخر، این قاعدهی یقین است نه استصحاب. و اگر این را هم نگوییم این اجمال پیدا میکند، بالاخره یا راوی در معلل اشتباه کرده در نقل یا در این علت اشتباه کرده در نقل. بنابراین احدالامرین اشکال دارد و حجت تمام نمیشود. حالا ما این اشکال را به دو اشکال تبدیل میکنیم درواقع. یک اشکال بنحوی که آقای آخوند فرمودند که حالا بعداً بررسی میکنیم، یک اشکال همین اشکال به این نحو است که این علت با این معلل سازگار نیست، پس بنابراین علم اجمالی کأنّ برای ما پیدا میشود یا راوی در بیان معلل خطایی کرده و اشتباه کرده یا در بیان علت اشتباه و خطایی از او رخ داده. حالا توضیح عدم تناسب این علت با آن معلل این است که خب در اینجا امام علیهالسلام فرمودند که آن زراره عرض کرد که «ظننت انه قد اصابه» نگاه کردم چیزی ندیدم «فصلیت فرأیت فیه» حضرت فرمودند که «تغسله و لا تعید الصلاة، قلت: لم ذلک؟» شما در سؤالات قبل، دوتا سؤال قبل فرمودید که «تعید الصلاة» چطور اینجا میفرمایید «لا تعید الصلاة؟» حضرت تعلیل میفرمایند «لأنّک کنت على یقین من طهارتک فشککت فلیس ینبغی لک أن تنقض الیقین بالشک أبداً.» حضرت به استصحاب تمسک فرمودند. خب وجود استصحاب یک یقین میخواهد و یک شک میخواهد، یعنی سابق و شک لاحق مثلاً احتیاج دارد. و حال اینکه در این مقام بعد از اینکه این زراره میگوید «فرأیته فیه» بنابراین الان یقین دارد که این نماز با نجاست خوانده شده است، شک ندارد، شکی اینجا وجود ندارد، بله یقین سابق داشته قبل از اینکه وارد نماز، قبل از این حالت ظن و مظنه یقین داشته که لباسش، بدنش پاک است، بعد یک مظنهای برایش پیدا شده، یک حالت شکی پیدا شده، گشته ندیده، حالا گشته و ندیده یا یقین برایش حاصل شده یا یقین هم برایش حاصل نشده، ولی الان بالاخره که بعد «فرأیته فیه» این یقین پیدا میکند که این نماز با نجاست خوانده شده است. پس شک لاحقی اینجا وجود ندارد که امام(ع) میفرمایند «لا تنقض الیقین بالشک». این اشکالی است که صاحب وافیه رضوانالله علیه تفتن به این اشکال و این اشکال را ایشان بیان فرموده است از سابقین اصولیین. خب این اشکال دیگر در کتب اصول مورد توجه واقع شده و خیلی حرف در این ابواب زده شده زیاد، حال ما به اندازهی لازمش را دیگر عرض میکنیم بقیهاش هم ایکال به مطالعات و مراجعات آن مقداری که حجت در اینجا تمام بشود.
از این اشکال به وجوهی جواب داده شده یا ممکن است جواب داده بشود، یک وجه این هست که دیروز به آن اشاره میکردیم و تهافت را به این وجه حل کردیم دیروز، این است که این جملهی «فرأیته فیه» دلالت ندارد بر اینکه من همان نجاست مظنونه را دیدم «فرأیته فیه» دیدم که الان هست، حالا این ممکن است همان قبلیِ باشد ممکن است جدید باشد. فلذا گفتیم این هماهنگ با جملهی ششم است که «لعله شیء أوقع علیک» و هیچ تهافتی بین اینجا و آنجا وجود ندارد. بنابراین جواب این داده میشود که توی سؤال سائل و زراره رضوانالله علیه این است که «فرأیت فیه» خب امام هم بر اساس این میفرمایند که خب تو یقین داشتی که پاک بوده لباست، بدنت، یک مظنهای هم برایت پیدا شد، گشتی و ندیدی، حالا بعد از نماز هم دیدی، خب تو استصحاب طهارت داری در نماز تا بعد از نمازت، بنابراین استصحاب طهارت داشتی پس شرط نماز را واجد بودی بنابراین اعاده لازم نیست بکنی، عدم اعاده برای این است که تو استصحاب طهارت خبثیه داشتی، بنابراین لازم نیست. این یک جواب که ممکن است اینجور جواب داده بشود. این جواب محل بعض مناقشات است که باید بررسی بشود. مناقشهی اول و انقلت اول این است که درست است که در نقل تهذیبین، هم تهذیب و هم استبصار شیخ طوسی رضوانالله علیه اینجوری نقل کردند «فرأیت فیه» اما نقل جناب صدوق در علل «فرأیته فیه» است «فرأیته» یعنی همان را دیدم. پس بنابراین به سبب نقل ایشان خب اشکال وارد میشود، اشکال هست. و بنابر گفتهی صاحب حدائق اگر اختلاف شد بین نقل تهذیبین و نقل صدوق در علل، نقل علل مقدم است. حالا با این خصوصیت نقل علل مقدم است. این را به این جور در تقریرات محقق سیستانی نقل شده، من آنچه که دیده بودم سابقاً و معروف هست این است که صاحب حدائق نقل صدوق را بر نقل شیخ مقدم میدارد، حالا در من لا یحضره الفقیه مثلاً اینها، اما خصوص علل این اسناد داده شده «و ما ذکره بعضٌ کصاحب الحدائق من انه اذا کان اختلاف بین التهذیبین و العلل فلابد ان یقدم ما اثبته الصدوق» این حالا در اینجا اینجور بیان شده. وجهاش هم گفتند این است که اشتباهات شیخ کثیر است، صاحب حدائق که یک جاهایی هم خیلی کلامش، قلمش تند رفته نسبت به شیخ طوسی رضوانالله علیه که اشتباهات شیخ خیلی زیاد است خیلی فراوان است. بنابراین صدوق اضبط و اوثق است در نقل. فلذا نقل ایشان مقدم میشود. بنابراین اصلاً باید گفت که ما حجت بر چی داریم؟ «فرأیته فیه» داریم، برای اینکه نقل ایشان مقدم است.
بیان دوم این است که حالا اگر از این مطلب صرفنظر بکنیم، اینجا دوران امر بین زیاده و نقیصه است. شیخ «فرأیت فیه» نقل کرده آن ضمیر را نیاورده، صدوق «فرأیته فیه» است، پس اضافه دارد. و در دوران امر بین زیاده و نقیصه اصل عدم زیاده است، این اصل عدم زیاده گاهی معنای خلاف مراد به ذهن میآید از آن، یعنی اصل عدم آن اضافهِ هست ...
س: ؟؟؟
ج: نه، عدم زیاده کردن است یعنی اضافه نکرده، واقعیت دارد ....
س: زائد را ؟؟؟
ج: یعنی آن زائد حجت است یعنی بله.
سیرهی عقلاء این است علتش هم گفتند این است که چون معمولاً انسان فراموش میکند یک چیزی را که شنیده در مقام نقل بگوید اما اینکه فراموش کند و یک چیزی از جیب اضافه کند بگذارد روی حرف دیگری این خیلی نادر است. بله یک جملهای یک اضافهای یک چیز اضافهای شنیده یادش میرود بگوید، نقل کند، اما اینکه چیزی را بخواهد اضافه کند این خیلی مستبعد است فلذا در دوران امر عقلاء میگویند آنکه اضافه را نقل کرده، آن ثقهای که اضافه را نقل کرده آن درست میگوید، آن آقا یادش رفته، آن آقایی که نقل نکرده یادش رفته، سهو کرده. پس اینجا هم شیخ کأنّه سهی که هاء ضمیر مفعولی را بیاورد، صدوق آورده و پس بنابراین حرف ایشان مقدم میشود. این به خدمت شما عرض شود که پس بنابراین این مسأله تمام نیست. بنابراین اگر اینجوری گفتیم آن راهی هم که دیروز برای رفع تهافت میگفتیم، میگفتیم این مسألهی چیز باید بررسی بشود آن هم مناقشه پیدا میکند دیگر، میگوید نه. این دو مطلبی است که اینجا گفته میشود. در پاسخ از این دو مطلب، اما آن مطلب اول که گفتند که صدوق اضبط است اوثق است از شیخ و شیخ کثیرالخطا است، کثیرالاشتباه است این محقق سیستانی دامظله که در این بابها ایشان زحمت زیاد کشیده انصافش این است کار خیلی کرده در این زمینهها ایشان. ایشان میفرماید که این چیزی که پیش آمده برای افراد که آمدند گفتند شیخ کثیرالخطا است و صدوق اضبط است این در اثر عدم دقت پیش آمده. دیدند یکجایی شیخ یک روایتی را نقل میکند با یک اضافهای، یکجا دیگر همان روایت را نقل میکند بدون آن اضافه. یکجا نقل میکند با یک چیزهای خاص، یکجا دیگر همان روایت را نقل میکند با یک چیزهای خاصی، آن خاصی خاصها را ندارد یا تبدیل شده به یک چیز دیگری، این را میبیند، آنوقت گفتند پس ببینید شیخ معلوم میشود ضابط نیست، یکجا نقل میکند آنجوری نقل میکند، یکجا نقل میکند اینجوری نقل میکند و ما این را در صدوق ندیدیم مثلاً. جواب ایشان و پاسخ ایشان این است که این دقت نشده، شیخ اتفاقاً بر اساس وثاقت و ضبطش است، هرجایی طبق منبعی که از آن منبع دارد نقل میکند ضبط کرده و آورده. مثلاً یکجا ابتدا کرده به حسین بن سعید و یکجوری نقل کرده، یکجا دیگر ابتدا کرده به یک کس دیگری، خودش هم در مشیخه فرموده من ابتدء بذکر نام کسی که این روایت را از کتاب او دارم نقل میکنم. چون میدانید مرحوم شیخ طوسی رضوانالله علیه ابتداءاً این روش را اتخاذ فرموده بوده که تمام سند را در تمام روایات نقل کند «من نفسه الی الامام علیهالسلام» این بنایش بوده، تا مقداری از جلد اول هم همین کار را کرده، بعد دیده این کار موجب هی تکرار سندها و حجیم شدن کتاب میشود، فلذاست که تصمیمش را عوض کرده، الان هم نگاه کنید الان تهذیب همینجور است، تهذیب جلد اول تا تقریباً نصف جلد اول شاید همینجور است، یعنی تمام سند را ذکر میکند، اخبرنی الشیخ المفید از کی همینطور تا آخر به امام میرسد. بعد دید این کار خیلی، هی باید تکرار کند این سندها را، هی جابهجا تکرار بشود تکرار بشود و هم تکرار است هم موجب حجیم شدن کتاب میشود، تصمیم گرفت که من اسم آن صاحب کتاب را میبرم بعد سند خودم را به آن کتاب در آخر توی مشیخه ذکر میکنم، دیگر هی نخواهم تکرار بکنم. حالا اینجا به حسین بن سعید مثلاً ایشان ابتداء کرده سند را. فلذا هم در استبصار هم در تهذیب یکجور نقل کرده. اما جناب صدوق از حسین بن سعید نیست او از حماد یا حریز گرفته روایت را، از کتاب حماد و حریز گرفته. پس این اختلاف مال اختلاف منابع است نه اختلاف شیخ طوسی و او و بگوییم نه این شیخ طوسی خطایش زیاد است اشتباهش زیاد است. این اشتباهها مال مصادر است، آن یکجوری نقل کرده آن یکجوری نقل کرده، شیخ اتفاقاً این دلالت بر چی او میکند؟ بر وثاقت و امانتش میکند که از هر منبعی گرفته عیناً همانجور نقل کرده. و شیخ رضوانالله علیه اینکه اشتباه، یعنی این مطلبی است که باز اضافه میکنم بر فرمایش ایشان که صاحب معالم در منتقی الجمان فی احادیث الصحاح و الحسان که مقدمات خوبی ایشان آنجا خیلی محققانه و عالمانه مطالبی فرمودند در آن مقدمه، ایشان میفرمایند که تهذیب شیخ طوسی بخطه عندی، اینکه بارها ما عرض میکردیم تا شهید ثانی و صاحب معالم حتی گاهی میتوانیم بگوییم اینها اخبارشان محتمل الحس و الحدس است برای خاطر این است که اینها سلسلهی علماء بودند و این کتب و این خطوط علماء و این مطالب، هم کتابها به خطوط آنها همینطور منتقل میشده نسلاً بعد نسل به اینها و هم مطالب سینه به سینه اینها منتقل میشده. ایشان میگوید خود کتاب تهذیب شیخ بخطه عندنا. بعد ایشان میفرمایند که شیخ، خب آنوقتها مثل حالا که نبوده، کتابها چاپ میشود در دست ما است، این بندگان بزرگان هم باید فکر کنند هم تألیف کنند هم تصنیف بکنند هم چکار کنند؟ هم استنساخ کنند. اینها شیخ خب استنساخ میفرموده گاهی برای سرعت در استنساخ خب یک چیزی را استنساخ میفرموده، بعد ایشان صاحب معالم میگوید من دیدم خیلی جاها شیخ برگشته، حالا مقابله دوباره کرده برگشته، خیلی جاها واژهی عن را دیده این واو بوده این سر آن عین را بهم آورده که بشود واو، پس این هم نشان میدهد به دقت شیخ است دومرتبه بازبینی کرده، دوباره دیده، خب انسان یکدفعه تند مینویسد بعد دوباره برمیگردد و آن را تصحیح میکند چه میکند که توی پرانتز هم اینجا عرض بکنم که بعضیها برای تقریر نوشتن زیر بار تقریر نمیروند، میگویند آقا خیلی طول میکشد و در اثر این انجام نمیدهند این کار را، با اینکه این کار خیلی مفید است، هم برای جهات مختلف دارد مفید بودنش که حالا فی محله؛ ولی راهحلش این است که انسان وقتی نمیرسد، طول میکشد چون میخواهد خیلی خوب بنویسد، همه جهاتش مراعات بشود، بعد اگر بخواهد به دیگران عرضه بشود مثلاً کلماتش درست باشد، اعراب و بناءش درست باشد. من عرض میکنم نه، اول که شما میخواهید بنویسید به این فکرها خیلی نباشید. شما مطلب را بنویسید، بکشید، بگویید آقا، ده دقیقه من میخواهم این را بنویسم توی این کاغذ، بعد فی النظرة الثانیة، حالا نوشتید، دیگه حالا یک جاهایی تصحیح میخواهد آن را تصحیحش میکنید. این یک راهی است که انسان قلمش و بیانش و چیزش راه بیفتد و سرعت پیدا بکند. خب، پس بنابراین اینکه ما بیاییم بگوییم که آن ثابت است دون هذا، این تمام نیست. ولی خب چه میشود آنوقت؟ خب مردد میشود دیگه، حالا نسخه «فرأیته فیه» درست است یا «رأیت» درست است؟ تا ببینیم این مرددِ به ما چه اقتضایی را میکند.
س: حاج آقا ببخشید؛ این فرمایشی از آقای سیستانی فرمودید توی همین روایت بین نقل تهذیب و استبصار اختلاف هست.
ج: بله، یک جاهایی از آن اختلاف است و لکن همانجور که (حالا اینجا خوب شد گفتید، اینجا یک مطلبی هم بگویم) و لکن همان صاحب منتقی بعد از اینکه این مطلب را در منتقی نقل کرده فرموده یک اختلافاتی هست ولی مغیّر معنا نیست. مثلاً که یک چیزهایی است که لازمه مطلب است. مثلاً حالا گاهی البته ممکن است کسی بگوید اثر دارد. همینجا میگوید فطلبته، یعنی بعد از نماز «فطلبته فرأیت فیه» حالا توی نقل شیخ دیگه ندارد من بعد از نماز دوباره دنبالش گشتم. توی نقل صدوق این است که حالا بعد از نماز، خب یک دفعه قبل از نماز دنبالش گشتم ندیدم، نماز خواندم، حالا نمازم هم که تمام شد دوباره دنبالش گشتم «فرأیت فیه»، ولی نقل شیخ این فطلبته بعد نماز را ندارد. فقط دارد «رأیت فیه»، این خودش به یک دردی میخورد البته، به یک دردی میخورد. به آن درد میخورد که کسانی که میگویند آن اول که گفته «فلم أر فیه»، اگر آن معنایش این بود که من یقین کردم که نیست خب دوباره بعد از نماز برای چی دوباره دنبالش میگردد؟ خب یقین کرده نیست دیگه، معلوم میشود آن گشتِ نه، برایش یقین نشده، این تأیید میکند که آنوقت برایش یقین پیدا نشده، حالا بعد از نماز میگوید حالا بگردیم ببینیم پیدایش میکنیم یا پیدایش نمیکنیم؟ مخصوصاً شاید میخواهد مثلاً بشوید میبیند اگر خونی است خب شستن آن فرق میکند، خب دوباره میگردد.
س: استاد ببخشید؛ علل که مثلاً در دسترس مرحوم شیخ طوسی بوده؛ چطور مثلاً این نسخه را ندیده حالا مثلاً ...
ج: بله؟
س: میگویم کتاب علل که در دسترس مرحوم شیخ طوسی هم بوده ظاهراً، چطور مثلاً ...
ج: نه، معلوم نیست.
س: اگر مثلاً بوده یا تتبع داشته ؟؟
ج: نه، معلوم نیست. بله، برگردد؟ میگوییم ما از اصلش داریم نگاه میکنیم، حالا شیخ طوسی حالا ...، معلوم هم نیست حالا علل که دست شیخ طوسی بوده، معلوم نیست.
س: بعد هم علل مبوب نیست که ...
ج: بله؟
س: علل مبوب نیست که بخواهد مثلاً ...
ج: چرا، مبوب هست.
س: نه، نه، فقهی باشد ؟؟
ج: مبوب نیست یک حرفی است، فقهی نیست یک حرف دیگر، ولی خیلی مشتمل بر مباحث فقهی هم هست.
س: ؟؟
ج: ولی نه، ما دلیلی نداریم که ایشان به دستش بوده یا لزومی نمیدیده که حالا همه اینها را نگاه بکند مثلاً...
س: حاج آقا، توی همینجا که فرمودید؛ الان فقره آخر «إن رأیته فی ثوبی» توی نقل استبصار «فإن رأیته فی ثوبی» است، توی تهذیب «إن رأیته فی ثوبی» هست.
ج: بله، یک اینجور تفاوتهایی هست دیگه، گفتم که گفتند دیگه اینجا، حالا ببینیم آن اثر دارد یا ندارد. حالا صاحب معالم فرموده که این تغییراتی که مفید مغیّر معنا باشد ندارد. حالا حرف ایشان درست است یا نه؟ مطلب آخری است. حالا ایشان اینجوری فرموده.
س: کبری را قبول کردید؟
ج: اینجا، حالا اینجا این عرض را میخواهم بکنم. اینجا خب پس بنابراین یک کسی ممکن است بگویید ایشان فرأیته نقل کرده، یمکن أن یقال بهخصوص علی مذهب سلّه من الاساطین کالسید الخوئی و شهید الصدر و شیخنا الاستاد القاروبی که اول البته ما از آقای قاروبی این مسلک را در درس میدیدیم، بعد در کلمات آنها هم مشاهده کردیم. و آن این است که ایشان میفرمودند که در اینجاهایی که اختلاف بین این نسخ ما بایدینا است مرجع ما وسائل است. چون وسائل طریق معنعن دارد به این کتب، ثقةٍ عن ثقةٍ عن ثقةٍ تا میرسد به آن، اما این کتابهایی که چاپ شده و اینها، ما که طریق به اینها نداریم که، ما یک اطمینان اجمالی داریم به اینکه بالاخره اینها مطابق با آن است ولی حالا بکل کلمةٍ کلمةٍ، کل حرفٍ حرفٍ که نیست. شاید توی مطبعه، توی فلان اشتباه شده، ناسخ اشتباه کرده باشد که این چیزها زیاد است. پس مال صاحب وسائل طریق معنعن دارد. صاحب رسائل در تمام مواردی که این روایت را مکرر چندبار، سهبار، چهاربار این روایت را در وسائل نقل کرده، در ذیل همه آنها دارد «و رواه الصدوق مثله»، پس بنابراین صاحب وسائل دارد شهادت میدهد که این مثل او است.
س: خب الان اگر یک دانه ه مثلاً کم بوده باشد ...
ج: بله، وقتی معنا عوض میکند، نتیجه عوض میشود. ایشان شهادت داده مثله، پس بنابراین علی مسلکهم، باید بگوییم نه، علل هم بوده فرأیتُ، چون ایشان میگوید مثل التهذیبین است.
س: یک ه اضافه هم باشد باز میگویند دیگه ...
ج: بله آقا؟
س: یک دانه ضمیر هم اضافه باشد باز میگویند دیگه حالا ...
س: عینه که نگفته ...
ج: میگویند که آدمهای سائل و مسامحه کننده میگویند. آدمهای محدثی که مقید است که یک ضمیر اضافه بشود، کم بشود معنا عوض میشود، نتایج ممکن است مختلف بشود، این ...
س: حاج آقا، توی خود وسائل زیاد است.
ج: بله؟
س: خود وسائل یک روایت را از یک منبع نقل کرده، ذیل آن میگوید و رواه فلان جا مثله، جای دیگه از همان مثل نقل کرده، آن صدر را ذیل آورده و دوباره دوتایش هم اختلاف دارد.
ج: بله، خب حالا ما ...، این ممکن است کسی این حرف را بزند که این شهادت ایشان که مثله است.
جواب این سخن است که ما به تتبع در موارد عدیده از صاحب وسائل میبینیم این مثلهُهایی که ایشان میفرمایند این بالدّقة آنجوری نیست. درست است گاهی میفرماید نحوه، گای میفرماید مثله، خودش، گاهی فرموده نحوه، گاهی فرموده مثله و در اینجا همه جا فرموده مثله، من اتفاقاً دیشب نگاه کردم که ببینم همه جاها را میگوید مثله، دیدم همه جاها میگوید مثله، خودش خیلی جاها میگوید نحوه، و یک جاها میگوید مثله، نحوهُها ظاهراً مال آنجاهایی است که یک خرده اختلاف معنا و اینها، ولی اینجا ممکن است از این باب ایشان گفته مثله که قبلاً هم گفتیم که بعضی از بزرگان و ناظرین به این حدیث شریف گفتند اصلاً این فرأیت فیه هم ظاهرش یعنی همان را دیدم. خود این جمله اصلاً، این جمله مفاد عرفیاش میگوید آقا، «ظننت أنه قد أصابه» بعد گشتم ندیدم. بعد بعد از نماز طلب کردم او را بهخصوص طلب کردن اگر توی آن باشد. «فرأیت فیه»، این مفاد عرفی ظاهریاش چیه؟ این را همان را دیدم. شاید حالا ولو ما قبول نداریم ولی بعید نیست که جناب صاحب وسائل نظر شریفش همین بوده، برداشت او این است که فرأیت فیه، یعنی فرأیته فیه، همان را دیدم. ممکن است این است نظر شریف، فلذا گفته مثله، یعنی از نظر معنا مثل او، مثله معنایش این نیست که لفظ یکی است. یعنی از نظر معنا مثل هم است.
س: یعنی حذف مفعول یک امر عرفی است، یک چیز غیرعادی نیست.
ج: بله؟
س: حذف مفعول یک امر غیرعادی نیست. ؟؟ اتفاق میافتد ...
ج: بله، حالا این هم یک حرفی است که حالا عرض میکنیم. این هم خب کسی اینطور بگوید.
س: نقل از بحارش ...
ج: بله؟
س: نقل از بحارالانوار که از صدوق به فرأیته نقل کرده، از شیخ طوسی فرأیت نقل کرده ...
ج: بله، آن هم خوب است که معارضه میکند. چون صاحب وسائل طریق دارد، صاحب بحار هم طریق دارد. اگر بخواهیم آنجوری حساب بکنیم میگوییم خب او بدون این نقل کرده، او با او نقل کرده، مگر آن قاعده دوران امر بین زیاده و نقیصه را آنوقت تطبیق کنیم که حالا آن را عرض میکنیم.
و اما جواب آنکه بخواهیم بگوییم که از باب دوران امر بین زیاده و نقیصه بخواهیم نقل علل را مقدم بداریم، این هم اولاً یک کبری دارد این، که آیا واقعاً در دوران امر بین زیاده و نقیصه اینچنین است. عقلاءً اینچنین است. خب اختلاف است بین اعلام، بعضیها گفتند آری، مطلقا! در دوران امر بین زیاده و نقیصه، اصل عدم زیاده است. حتی شیخ طوسی رضوانالله علیه در بعضی کلماتش ظاهراً به این تمسک فرموده و این رائج است و این از آن قواعدی است که ینبغی أن یُطرح فی الاصول و چون خیلی کاربردی است، خیلی جاها به درد میخورد ولی لم تطرح فی الاصول. بعضیها هم میگویند که هیچجا حجت نیست این. و منهم از منکرین این قاعده حضرت امام قدس سره هست. در کتاب خلل فی الصلاة، آنجا ایشان میفرمایند نه، این یک ظنی است، مظنهای است، و لکن اینجوری نیست که حجت باشد و عقلاء هم اینجور نیست که بر او احتجاج کنند. اگر مثلاً شاید مثال بزنند ایشان که یک وقفنامهای است، یک وصیتنامهای است، دوتا ثقه، یکی میآید میگوید اینها را گفت. گفت مثلاً این فرش من و آن کتاب من و آن ماشین من مثلاً وقف است برای فلانکار خیر. آن ثقه دیگر میگوید من آنجا بودم، گفت این کتاب من، همانها را گفت با یک اضافه، گفت مثلاً و آن چیز آخر، اینجا میگویند حرفشان در مقام بیان بوده، او میگوید آقا، وقفش این بود. ما وَقَف اینها بود. دیگه چهارمی نداشت. ایشان دارد میگوید چهارمی ...، کجا میگویند اصل عدم زیاده است؟ ایشان قبول ندارند این قاعده را، بعضیها هم تفصیل دادند. مثل محقق نائینی مثلاً تفصیل داده، بین موارد ایشان میگوید فرق میکند. گاهی آن زیاده یک زیادهای است که به زبان میآید. چون اشباء و انظار و اینهایش با این زیادهِ معمولاً گفته میشود که آدم همینجور ناخودآگاه به زبانش میآید. یک وقت نه، اینجوری نیست. آنجاهایی که همینجور ناخودآگاه به زبانش میآید، آنجا نمیتوانیم اصالت و عدم زیاده را قبول کنیم مثلاً، فلذا ایشان فرموده در لاضرر و لا ضرار که دو جور نسخه داریم. «لا ضرر و لا ضرار فی الإسلام». یکی هم داریم «لا ضرر و لا ضرار»، که خب از این فیالاسلام خواستند یک استفادههایی بکنند در مفاد این جمله، ایشان میگوید این فیالاسلام از آن جملههایی است که چون امثال و چیزهایش زیاد است: «لا رهبانیّة فی الإسلام»، «لا نجش فی الإسلام»، لا چیچی فیالاسلام، لا چیچی فیالاسلام، این راوی همینطور، این هم چون در سیاق آنها است همینطور ممکن است ناخودآگاه دارد وقتی نقل میکند همینطور به ذهنش بیاید بگوید لا ضرر و لا ضرار فیالاسلام، اینجا ما نمیتوانیم بگوییم اصالة و عدم زیاده. اما یک وقت یک جایی است، یک جملهای است، یک چیزی است که اصلاً مأنوس به ذهنها نیست. او دارد اضافه میکند آنجا قبول داریم به همان قرینهای که ایشان...، خب این بحث مهمی است که شما باید در اصول خودتان این را منقح کنید، مبنا پیدا کنید که کدام است این، اما قبلاً این را بحث کردیم در شاید دوبار، شاید یکی در طهارت، یکی در جای دیگر بحث کردیم و گفتیم مسلک حضرت امام اقوی است که چنین قاعدهای ثابت نیست که ما بگوییم اصالة عدم و زیاده، پس با این ثابت نمیَشود.
مطلب دیگر که اینجا وجود دارد مطلبی است که حالا شبیه مطلبی است که آقا فرمودند که محقق سیستانی دام ظله در بحثهایشان فرمودند. فرمودند که جواز حذف مفعول در این موارد «امرٌ صرّح بالأدباء» که میشود، اشکالی ندارد. «و حذف ما یُعلم جایز» حالا حذف، این عموم دارد. «حذف ما یعلم جایز» خصوص ضمیر و مفعول هم باز تصریح کردند به اینکه اشکالی ندارد. حذف کردنش. بنابراین احراز نمیکنیم با توجه به این که نسخه شیخ طوسی غیر از نسخه صدوق باشد. این هم اگر نیاورده براساس این امر رائجی است که خب مفعول بوده و ضمیر مفعولی را حذف کرده،
س: نقل از دیگران هم اشکالی ندارد؟
ج: بله؟
س: من میخواهم نقل کنم از کتاب فلان، او با ضمیر نقل کرده، ؟؟من حذف ؟؟، یک وقت خودم میخواهم نقل کنم ؟؟ از امام میشنوم یا میخواهم از کتاب کسی نقل کنم.
ج: آهان! بله، یک وقت هست که شما میخواهید مثلاً دعا نقل کنید، زیارت نقل کنید که موضوعیت دارد الفاظ، یک وقت نه، میخواهید مضمون نقل کنید. حالا او گفت که جَلَسَ، شما بیایید مثلاً بگویید قَعَدَ ...
س: نقل از کتاب نقل به مضمون میکنند؟
ج: آره.
س: نقل از کتاب؟
ج: اشکالی ندارد.
س: نه، اشکال ندارد ولی میکردند؟؟
ج: اشکال دارد بکنند؟ چه دلیلی دارد؟
س: نه، اشکال شرعی ندارد. دأبش ؟؟
ج: نه، نمیدانیم. حدیثی از کتابی دیده، حالا یادش هست، برای او هم مثلاً میآید نقل میکند. شاید یک خرده این اختلافهایی هم که وجود دارد برای همین باشد؛ نقل از معنا است. یعنی معنایی آنجا توی ذهنش هست، بله، حالا میآید نقل میکند.
س: معمولاً که قرائت و سماع نبوده که ...
ج: بله؟
س: ؟؟ که نبوده، لفظ به لفظ بخوانند و ...، مضمونش را معمولاً نقل میکنند. یعنی اینطور نبوده که لفظ به لفظ و قرائت و سماع و ...
ج: در شفاهیات که معمولاً همینجور بوده، مثلاً زراره الان آمده برای آن کسی که از زراره نقل میکند خب حالا او که دیگه عین الفاظ معلوم نیست یادش مانده و اینها، البته یک خصوصیتی آن أزمنه مثل اینکه وجود داشته به عنایت الهی برای اینکه اینها محفوظ بماند که این در أزمنه بعد این وجود ندارد. این خطبههای امیرالمؤمنین، حرفها خب بعد از نماز قام و یک خطبه قرّائی، خب اینها چه جور یادشان میمانده؟ همه هم که قلم و دوات همراهشان نبوده که حالا آنجا عین آن را بنویسند یا ضبط صوت داشته باشند ضبط بکنند. آنها هم پدرجدشان نمیتوانسته چنین حرفهای بلیغ و فصیحی، یک خطبه بلیغ و فصیحی را اینجوری بگوید. مثل اینکه یک عنایت ویژهای بوده که در آن أزمنه که برای حفظ شریعت یک حافظههای قریبی را و اینچنینی را بنحو کثیر وجود داشته که اینها حفظ میشدند و میآمدند نقل میکردند. البته توی این اواخر هم تک و توک پیدا میشدند یک چنین آدمهایی که خیلی خوشحافظه بودند ...، یک آقای فاضل بود قم منبر میرفت، تبریزی بود. یک منبر ملیحی داشت ایشان و گاهی چیزهای خوبی نقل میکرد. ایشان یک وقت نقل میکردند که اگر (متفرقه) ایشان نقل میکردند که یک وقتی با مرحوم شهریار رفته بودیم بیرون شهر تبریز اردو، مثلاً رفقا با همدیگر رفته بودیم، خب ناهار خوردیم و اینها، ما خوابیدیم. شهریار نخوابید، همینطور نشسته بود. تا ما بیدار شدیم و اینها، گفت که من یک قصیدهای گفتم. گفتیم چه قصیدهای گفتی؟ یک قصیدهای خواند. مثلاً سیزده بیت، نمیدانم چند بیت گفت که داشت. گفتم تو نگفتی، گفت که من الان این جا... برایش خواندم. همین یکبار از او شنیده بودم قصیده را خواندم. گفتم ایناها. خب ایشان هم یک چنین حافظهای داشت...، بله، میگفت یک دفعه شتیدم. سیزده بیت مثلاً، چهارده بیت. رهبری معظم هم یک وقتی فرمودند. فرمودند من در جوانی حافظهام خیلی خوب بود. یکبار یک صفحه قرآن میخواندم حفظ میشدم ولی کسی نبود به من بگوید قرآن حفظ کن و من همین اواخر یعنی توی زمان رهبری و اینها شروع کردم به قرآن حفظ کردن، میگفتند دوازده جزء حفظ کردم ولی دیدم فشار به من میآید در اثر حالا کارهای فراوان و اینها، حالا این است...، گفتم ما حالا به نوههایمان و اینها هم میگوییم ولی خیلی گوش نمیکنند. مثل اینکه اینها نمیفهمند که بله. خب حالا بعضیها هستند چنین حافظهای دارند. حالا برخلاف ما، ما صدبار هم بخوانیم حفظ نمیشویم. ولی حالا بعضیها هستند که زود حفظ میشوند. علی ای حال این هم یک بیان که گفته بشود. حالا للکلام تتمات.
و صلیالله علی محمد و آلهالطاهرین.