23 مرداد 1402 | 28 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 083

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

سالروز رحلت بانوی معظمه اسلام خدیجه کبری سلام‌الله علیها را خدمت حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی‌الله علیه و آله و سلم و صدیقه طاهره سلام‌الله علیها و همه‌ی اهل بیت علیهم‌السلام و فاطمه معصومه علیها‌السلام تسلیت عرض می‌کنیم و هم‌چنین همه‌ی شیعیان و موالیان آن بزرگواران و شما اعزّه.

حضرت خدیجه سلام‌الله علیها با این‌که نقش بسیار بسیار مهم و محوری‌ در جان گرفتن اسلام عزیز دارند و آن ایثارها و تدبیرهایی که آن بزرگوار اعمال کردند برای حمایت از رسول خدا ولی قدر ایشان ناشناخته است و علی ما ینبغی اذهان به آن بزرگوار کأنّه توجه شایسته را ندارد که مراسم و این‌ها...، با این‌که آن‌چه که درباره ایشان وارد شده؛ حالا آن‌چه که بالوجدان می‌بینم که خب روشن است. اول خانمی است که به پیامبر اکرم ایمان آورد و به اسلام ایمان آورد و در یک روایتی دیدم که  آن چند روزی که، چهل روزی که پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم به امر خدای متعال بحسب نقل بنا بود که جدا باشند در زندگی از آن بزرگوار و خانه فاطمه بنت اسد بودند آن چهل روز را و نمی‌آمدند منزل خودشان، منزل حضرت خدیجه، یک پیامی فرستادند برای ایشان که این نیامدن من روی عدم محبت نیست. من محبّم، مالقم، ظاهراً در ؟؟ ولی امر خدای متعال است که حالا یک چهل روزی من فاصله بگیرم و خدای متعال هر روز چندبار، هر روز و هر روز چندبار به ملائکه مقربین مباهات می‌فرماید به تو، به این مخلوقش، به این همه‌ی خودش و این خیلی نشان از عظمت آن بزرگوار است که خدای متعال به این مخلوقش مباهات می‌فرماید به ملائکه مقربین. و در بعضی نقل‌ها هم هست که جبرئیل که نازل می‌شد گاهی سلام خدای متعال را برای آن بزرگوار خدمت رسول خدا می‌آورد. تا این‌که بالاخره این چهل روز پایان یافت و غذای خاص بهشتی را برای حضرت آوردند بحسب آن نقل و با این‌که همیشه امیرالمؤمنین سلام‌الله علیه حسب نقل می‌فرماید حضرت تنها افطار نمی‌کردند. ولی آن‌ روز افطارشان را فرمودند کسی وارد نشود و من مأمور شدم که کسی نیاید حتی خود امیرالمؤمنین هم و فرمودند این غذا برای من بحسب نقل حرام است. ایشان آن غذای خاصی که از عالم بالا آورده شده بوده میل فرمودند و دستور آمد که حالا دیگه برو منزل خدیجه و با این آمدن نور مبارک صدیقه طاهره سلام‌الله علیها در رحم آن بزرگوار قرار می‌گیرد و دیگه...

خب حالا نام این دو بزرگوار را بردیم این صلوات خاصه صدیقه طاهره که مشتمل بر صلوات آن بزرگوار هم هست هدیه می‌کنیم خدمت هم صدیقه طاهره سلام‌الله علیها و هم والده مکرمه‌شان خدیجه کبری علیهما‌السلام.

«اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِکَ وَنَبِیِّکَ، وَاُمِّ اَحِبّائِکَ وَاَصْفِیائِکَ، الَّتِى انْتَجَبْتَها وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِساءِ الْعالَمینَ، اَللّـهُمَّ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها، وَکُنِ الثّائِرَ اَللّـهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها، اَللّـهُمَّ وَکَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى، وَحَلیلَةَ صاحِبِ اللِّواءِ، وَالْکَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَعْلى، فَصَلِّ عَلَیْها وَعَلى اُمِّها صَلاةً تُکْرِمُ بِها وَجْهَ أبیها مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، وَتُقِرُّ بِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها، وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ».

خب بحث در اشکال دوم از اشکالات باقی‌مانده بر تعارض بین استصحاب مجعول و عدم جعل بود که اشکال دوم حاصلش این بود که این استصحاب عدم جعل در رتبه مقدم است بر استصحاب مجعول و در همان رتبه یک معارضی دارد که در اثر آن معارض تساقط می‌کنند و از بین می‌روند. این استصحاب عدم جعل در اثر تعارض از بین می‌رود. بنابراین برای استصحاب مجعول ما معارضی نداریم. استصحاب بقاء حرمت می‌کنیم، استصحاب بقاء نجاست می‌کنیم، دیگه استصحاب عدم جعل نجاست یا عدم جعل حرمت؛ این دیگه اصلاً جاری نمی‌شود. بنابراین بنیاد فرمایش محقق نراقی و محقق خوئی قدس سرهما ناتمام است. این اصل اشکال.

از این اشکال خب محقق خوئی سه جواب دادند. جواب اول‌شان که این بود که این استصحاب عدم جعل حرمت که شما می‌گویید معارض است با استصحاب دیگر در رتبه خودش، این ناتمام است چون آن استصحاب جاری نیست. چرا؟ چون ثابت است که در اول شریعت قبل از این تشریعات مفصله، همه‌ی این‌ها حلال بوده، احکام الزامیه نبوده؛ چه واجبات چه محرمات، این‌ها هیچی نبوده اول تشریع، در اول اسلام. پس بنابراین می‌دانیم که این حلال بوده است. نجس نبوده است، حلال بوده است. مثلاً در مثال وطی حائض بعد الانقطاع و قبل الاغتسال می‌دانیم حلال بوده همان‌جور که حین الحیض هم حلال بوده، منتها حین الحیض آن نسخ شده به آیاتی که وارد شده و حرمتی که آمده، اما بعد الانقطاع و قبل الاغتسال آن نمی‌دانیم نسخ شده یا نه و حلال بوده، آن حلیّت می‌دانیم. پس با وجود آن حلیّت استصحاب عدم حلیّت جاری نمی‌َشود. چون می‌دانیم آن عدم حلیّت نقض شده است به حلیّتی که در اول اسلام وجود داشته، پس شما چه استصحاب عدم حلیّتی می‌خواهید بکنید که بیایید به جان استصحاب عدم جعل حرمت بیندازید؟ این فرمایش محقق خوئی.

محقق شهید صدر خب یک اشکالی کردیم که آن گذشت. اشکال دوم بر این فرمایش فرمایش محقق شهید صدر قدس سره است. که ایشان می‌گویند استاد یک مبنایی دارند ما أخذ به آن مبنا می‌کنیم این‌جا و مباحثه جدلی با استاد دارند. و آن این است که ایشان می‌فرمایند در موارد عدم نسخ، استصحاب عدم نسخ که این‌جا درحقیقت همین‌جور است. ما یک حلیّتی قبول کردیم از استاد که بله، اول اسلام قبول داریم، حلال بوده، این وطی حائض بعد انقطاع الدم و قبل الاغتسال حلال بوده، این قبول! کما این‌که این آبی که ملاقات با نجس کرده و تُمِّم کرَّا هم پاک بوده، طاهر بوده در آن زمان، این‌ها قبول! ولی الان ما احتمال می‌دهیم همان‌جور که آن بخش یعنی حلیّت حین رؤیة‌الدم و قبل الانقطاع، آن حلیّتِ نسخ شده و از بین رفته ما احتمال می‌دهیم این حصّه هم حلیّتش از بین رفته باشد. پس احتمال نسخ می‌دهیم که این حلیّت هم نسخ شده باشد نسبت به این حصّه، همان‌طور که نسبت به آن حصّه نسخ شده.

مبنای استاد این است می‌فرمایند در این موارد که ما شک در نسخ داریم چون نسخ درحقیقت معنایش این نیست که شارع حکمی را جعل کرده بعد برمی‌دارد. این محال است. پس نسخ درواقع این است که ما نمی‌دانیم، نسخ درحقیقت تقیید زمانی است. نمی‌دانیم تقیید شده به آن زمان یا تقیید شده به ابدیّت؟ یعنی آن حلیّتی که درحقیقت اول اسلام می‌دانیم بوده نسبت به این حصّه، آن حلیّت تا مثلاً 50 سال، نمی‌دانم 20 سال، هر چقدر حالا، این بوده؟ شارع آن حلیّت را مقید به این کرده بوده؟ یا این‌که این حلیّت ابدی و دائمی و ...، بالاخره یا تقیید به آن موقت یا تقیید به ابدیّت و همیشه. پس قید است. زمان قید است. حالا شما در این موارد چون زمان قید است درحقیقت استصحاب عدم نسخ که استصحاب عدم نسخ عبارةً أخرای از استصحاب آن بقاء منسوخ است دیگه، یعنی آن حلیّت را بخواهید بگویید هست. این استصحاب عدم منسوخ

س: عدم نسخ ...

ج: بله، استصحاب عدم نسخ که معنایش بقاء منسوخ است که به معنای حلیّت باشد این معارضه می‌کند با این‌که می‌گوییم خب یک وقتی که برای این زمان مشکوک ما که شک در نسخ داریم که جعل نشده بود. حالا هم استصحاب عدم جعل همان حلیّت را بر این زمان می‌کنیم. عین آن چه که شما در بحث تعارض بین استصحاب مجعول و عدم جعل می‌کنید عین آن این‌جا هم جاری است دیگه، می‌گوییم یک حلیّتی بوده نسبت به این حصّه، نمی‌دانیم چه جوری تقیید شده؟ تقیید به زمان خاص خودش شده بوده، آن زمان کوتاه یا نه، زمان ممتد و الی آخر، نمی‌دانیم کدامش، شما که می‌خواهید استصحاب، این‌جا استصحاب عدم نسخ بکنید و بگویید آن حلیّتِ باقی است، آن طهارتِ باقی است، آن امثال این‌ها، خب ما می‌گوییم بله، این درست! ولی از یک طرف هم می‌دانیم برای این حصّه یک وقتی جعل نشده بود و آن چیزی هم که آمد جعل شد علم برای ما پیدا نکرد که کل این زمانی که از بین برد. آن عدم جعلی که قبلاً بود آن سرجایش محفوظ است. پس بنابراین آن هم استصحاب می‌کنیم. این‌ها با هم تعارض می‌کنند.

پس با این مبنای سیدنا الاستاد قدس سره معلوم شد این استصحاب عدم حلیّت، این جاری است. چون این‌جا هم همان است دیگه، این‌جا هم ...، هر جا، ایشان فرمود هر جا شک در نسخ داری این‌جوری است که این در صفحه 148 و 149 مصباح الاصول هم همان بحسب آن طبعی که ما داریم، آن‌جا نگاه کنید همین مطلب استفاده می‌شود که...، و هم‌چنین صفحه 233 آن طبع.

س: پس نتیجه چه می‌شود حاج آقا؟؟

ج: پس نتیجه چی شد؟ نتیجه این شد که این‌که شما فرمودید چون حلیّتِ وجود داشته پس استصحاب عدم حلیّت دیگه منقوض شده و دیگه ما نداریم اصل عدم حلیّت تا بیاید معارضه کند با اصل عدم جعل حرمت نه، روی مبنا خودتان، چون این‌جا جای شک در نسخ است دیگه، شما هر جا نسخ است این حرف را دارید. درست؟ هر جا نسخ باشد که این حرف را دارید. خب این‌جا هم یکی از آن مواردش است دیگه، من الان در این حصّه شک دارم که الان حلال هست یا حلال نیست؟ یعنی آن حلیّتِ نسخ شده یا نسخ نشده؟ آن حلیّتی که اول اسلام بوده نسخ شده یا نه؟ شما هر جا به ما می‌گویید شک در نسخ کردیم آن‌جا تعارض بین استصحاب عدم نسخ و استصحاب عدم جعل برای حصّه‌ی زائده هست. پس آن عدم جعل برای حصّه‌ی زائده را قبول دارید خودتان، چه‌طور این‌جا می‌آیید انکار می‌کنید؟ نمی‌توانید انکار کنید بگویید که نه، چون ما می‌دانیم اول اسلام حلال بوده پس دیگه استصحاب عدم حلیّت را نداریم تا با استصحاب عدم جعل حرمت معارضه کند. نه، توی مبنای خودتان چون یان‌جا هم نسخ است دیگه، پس داریم.

س: خب پس داریم پس تعارض می‌کند دیگه، درست است؟

ج: آره، پس ...

س: اگر تعارض کرد تساقط می‌کند یا نمی‌کند؟

ج: بله، بله.

س: خب پس استصحاب عدم حلّ، عدم حلّ برای زمان ؟؟

ج: هان، پس تعارض می‌کند تساقط می‌کند. پس بنابراین سر استصحاب مجعول سلامت می‌ماند.

س: این‌جا خلاف ؟؟

ج: اشکال همین بود دیگه؟

س: ؟؟

ج: ایشان می‌خواست از آن اشکالِ تخلّص بجوید آقای خوئی، اشکال همین بود که آقا، شما آمدید استصحاب بقاء مجعول را یک معارض برایش پیدا کردید. ما برای آن معارضِ معارض پیدا کردیم ما، گفتیم آن معارضِ یک معارضی دارد در رتبه قبل، پس بنابراین آن معارضی که شما پیدا کردید از بین می‌رود، استصحاب بقاء مجعول سرش سالم می‌ماند.

س: آقای خوئی می‌خواست معارض را از کار بیندازد، شهید صدر معارض را ؟؟

ج: درست؟ آقای خوئی با این جواب خواستند چه‌کار کنند؟ می‌گویند نه، ما معارضی نداریم برای استصحاب عدم جعل حرمت، درست؟

س: بله.

ج: ایشان می‌گوید دارید. چرا؟ چون مقام مقام نسخ است نسبت به آن حلیّتِ و خود شما گفتید هر جا نسخ باشد این هست. تمام شد.

س: حاج آقا ببینید؛ زمانی که ما الان در حلیّتی بعد از اوائل اسلام که شک می‌کنیم که نکند مختص به اوائل اسلام باشد، درست است؟

ج: بله.

س: آن زمان که شک می‌کنیم، در مورد همین حکم حلیّتی که در اوائل اسلام جعل شده، وقتی شک می‌کنی ادامه دارد یا نه؟ یک استصحاب ادامه داشتن این حلیّتِ است، یک استصحاب عدم حلیّتِ سابق بر این حلیّت است. درست است؟

ج: آره، آره.

س: اما حالا توی حرمت؟؟ حالا ایشان می‌گوید، آقای صدر به آقای خوئی می‌گوید طبق نظر شما استصحاب عدم حلِّ قبل از این حلِّ با استصحاب بقاء خود این حلِّ تعارض می‌کند، تساقط می‌کند دیگه، درست است؟ پس استصحاب عدم...

ج: شما خودت این‌جور می‌گویی ...

س: درست است. بله، بله ...

ج: پس چیه؟ پس حالا، پس این پس، پس فرمود ...

س: بگذارید پس را من بگویم ببینید غلط است یا نه؟

ج: بگویید.

س: استصحاب عدم جعل حلِّ به واسطه تعارض با استصحاب خود حلِّ سابقه‌ای که در اوائل اسلام جعل شده، تعارض می‌کند تساقط می‌کند. وقتی تساقط پیدا کرد پس می‌ماند سر چی سلامت؟ استصحاب عدم جعل حرمت، استصحاب عدم جعل حرمت را که بکشد حرف آقای خوئی ثابت می‌شود.

ج: بله.

س: خب، پس آقای صدر چه جور جواب می‌دهد باز؟ ما همین عرض را دیروز با آقای فدائی داشتیم. همین فرمایشی که شما دارید گفتم آقای فدائی، اگر این باشد باز همین حرف‌‌هایی که در استصحاب حلّ، بقاء حلّ بزنیم تعارض می‌کند به استصحاب عدم حلّ سابق پس تعارض می‌کند تساقط می‌کند از بین می‌رود. مگر این‌که یک حرف دیگر بزنیم، حرفی که توی علم اجمالی می‌زدیم، مبنای آقای خوئی در تعارض و تساقط اصول این بود که اصول اجرایش انحلالی نیست همان اول زمن که تعارض می‌کند و تساقط می‌کند از بین می‌رود کلاً؛ مبنای خلافش که حضرتعالی بودید می‌گفتید نه، هرجا که آن متعارضین یکی‌اش ساقط شد در یک زمانی آن یکی‌ بلامعارض باز جاری می‌شود. اگر این مبنای دوم که خلاف مبنای آقای خوئی است ضمیمه کنید به فرمایش آقای خوئی، آقای خوئی حرفش درست می‌شود. یعنی می‌گوید در زمان اول استصحاب عدم جعل بوده، عدم حلّ بود عدم حرمت بوده درست است، تعارض فتساقطا چیزی ندارد حرف آقای صدر درست است. بعد از این‌که جعل حلّ می‌شود بعد از احتمال نفی ما شک می‌کنیم در این زمان به‌واسطه‌ی این شک استصحاب عدم حلّ از بین می‌رود می‌ماند استصحاب عدم حرمت. اگر مبنای آقای خوئی را نزنیم حرف درست است که دوباره پا می‌گیرد استصحاب عدم حرمت؛ می‌کشیم آن را با استصحاب بقاء مجموع معارضه می‌کند ....

ج: حالا فعلاً در این‌جا حدّ حرف این است حالا آن حرف‌ها هم بعد می‌آید، فعلاً حرف این است که شما فرمودید و آقای خوئی فرمود که چی؟ ما استصحاب عدم حلیت نداریم، شمای مستشکل آمدید استصحاب عدم حلیت را با استصحاب عدم جعل حرمت معارضه انداختید، عدم جعل حلیت و عدم جعل حرمت معارضه انداختید، برای چی؟ برای این‌که می‌گفتید ما می‌دانیم خب بالاخره یا حلیت جعل شده یا حرمت جعل شده. آقای خوئی فرمود نداریم، این عدم جعل حلیت را ما نداریم، ایشان می‌فرماید چطور می‌فرمایید نداریم؟

س: نگفت نداریم گفت نقض شده ...

ج: نه نه

س: نگفت نداریم ....

ج: نه، چرا، اجازه بدهید ...

س: گفت به‌خاطر این‌که نقض شده نداریم ...

ج: خب همین، ایشان می‌گوید، شما می‌گویید که چون نقض شده نداریم، می‌گوییم آقا شما خودتان به ما یاد دادید گفتید هر موارد که در نسخ شک می‌کنیم این‌ چنین است ...

س: الان هم می‌گوییم این چنین است ...

ج: می‌گویید در مواردی که شک در نسخ می‌کنیم این چنین است که ما یک استصحاب عدم جعل زائد در آن مورد داریم، یعنی عدم جعل طهارت برای این حصه داریم که با استصحاب عدم نسخ که روح عدم نسخ یعنی استصحاب بقاء مجعول آن چیزی که احتمال می‌دهیم نسخ شده باشد معارضه می‌کند. پس چطور شما این کار را می‌کنید این‌جا می‌گویید ما نداریم استصحاب عدم حلیت را؟ خودتان در باب نسخ دارید این را به ما یاد دادید. پس بنابراین حالا ما استصحاب عدم طهارت را داریم، این استصحاب عدم طهارت هم‌رتبه هست با استصحاب عدم جعل حرمت. عدم جعل حلیت هم‌رتبه هست با استصحاب عدم جعل حرمت و این دوتا چون علم اجمالی داریم که یکی از این‌ها مسلّم جعل هست و محقق است یا شارع او را جعل کرده یا او را جعل کرده پس بنابراین در اثر این علم اجمالی این‌ها تعارض می‌کنند تساقط می‌کنند پس بنابراین مستشکل یعنی در جواب آورده، پس بنابراین حرف ما درست شد که آقا شما آن چیزی که می‌گفتید استصحاب عدم جعل با استصحاب بقاء مجعول معارضه می‌کند درست نیست، ما معارضی نداریم در اثر این. این فرمایش شهید صدر در جواب فرمایش آقای خوئی فی مجلس البحث.

آقای خوئی در مجلس بحث این‌جور جواب می‌دهد که می‌گویند یکی از امتیازات ایشان همین حاضر جوابی‌اش توی هم نقض و هم این‌جور چیزها بوده. ایشان می‌فرماید که خصوصیت این‌جا این است و با حرف من مثلاً در آن‌جا معارضه ندارد در باب نسخ که گفتم. خصوصیت این چنین است که این نمی‌گویم استصحاب عدم حلیت ندارم تا با آن‌که با حرف آن‌جا هم ناسازگار باشد، نه استصحاب عدم حلیت فی نفسه  داریم ولی این استصحاب عدم حرمت که من معارض قرارش می‌دهم با استصحاب بقاء مجعول، این استصحاب عدم حرمت حاکم است بر استصحاب عدم حلیت و مقدم بر او است نه معارض با او که معارضه کند از بین برود، این حاکم بر آن است، چرا؟ وجه حکومتش این است که در ادله‌ی حلیت عدم حرمت اخذ شده «کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهیٌ» یا «اسکتوا عما سکت الله علیه». نتیجه‌ی این‌که می‌گوید «کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهیٌ» که مطلق بودن و حلال بودن را مغیا فرموده به غایت این‌که نهی وارد بشود، نتیجه‌ی این‌که تقیید به غایت می‌کنند این می‌شود که پس موضوع آن حلیت می‌شود یک امر مرکب از دو چیز، یعنی کل‌ شیءٍ که نمی‌دانی حرام شده است این پاک است، این طاهر است، این حلال است. هر چیزی که هر شی‌ءای، این یک قسم، هر شی‌ءای که منع ندارد این مطلقٌ، حلالٌ، طاهرٌ؛ پس مفاد آن دلیل نتیجه‌اش این می‌شود، حالا که نتیجه‌اش این شد پس شما این‌جا به ضمّ وجدان به استصحاب موضوع مرکب را احراز می‌کنید یعنی شیء این به وجدان است، با استصحاب عدم جعل حرمت با استصحاب عدم جعل منع قید دومش را هم احراز می‌کنیم، پس می‌گویید این شی‌ءای است که لم یرد فیه، این هم عبارتی که من دارم می‌گویم از نظر فنی اشکال داشت، شی‌ءای است که نباید بگویید چون مثبت می‌شود. نه، این شیء است نهی هم نیست یعنی ما مرکب به این‌جوری درمی‌آوریم نه ...

س: اتصاف به این نباید بکنیم ...

ج: بله، این هست آن هم باشد، نه اینِ متصف به او، چون اتصاف را اگر بخواهی درست کنی مثبت می‌شود. خب پس بنابراین این استصحاب عدم جعل حرمت درحقیقت در ناحیه‌ی موضوع دارد کار می‌کند، اصل موضوعی می‌شود، یک جزء موضوع را بالوجدان که این شیء است، یک جزء موضوع هم به این‌که لم یرد فیه نهی‌اش هم با استصحاب عدم جعل حرمت، «لم یصدر فیه نهی» می‌گوییم نهی، حرمت ندارد.

پس این استصحاب عدم جعل حرمت معارضه نمی‌کند با عدم حلیت، پس با این موضوع حلیت درست می‌شود یعنی دلیل اجتهادی شما پیدا می‌کنی برای این‌که این حلال است، وقتی که دلیل اجتهادی داری که حلال است بنابراین دیگر استصحاب عدم حلیت معنا ندارد. این فرمایش آقای خوئی در جواب شهید صدر است.

خب شهید صدر هم باز و قد اوردنا علیه دو مرتبه، گرفتاری برای ما. می‌گویند توی درس آقای آخوند یک آقای شیخی شرکت می‌کرده و می‌گویند این ان‌قلت قلت‌های توی کفایه خیلی‌اش مال او هست، او ایراد می‌کرده آقای آخوند جواب می‌داده، وقتی درس تمام می‌شده می‌گفته الحمدلله که توانستیم از اشکالات این آقا تخلص پیدا کنیم.

مرحوم شهید صدر در این‌جا ایرادشان این است می‌فرمایند که باز حضرت استاد یک مبنایی دارند که ما قبول داریم ایشان هم قبول دارند و فرمودند و آن این است که هیچ‌وقت ضدی را نمی‌شود غایت ضد قرار داد؛ مستحیل است که ضد را آن غایت ضد قرار بدهد. نمی‌شود حلیت را مغیا کرد به این‌که حرام نشود، این حلال است تا حرام نشود. این شما خودتان فرمودید که این ممکن نیست ما هم قبول داریم. پس در این‌جا نمی‌شود این «کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهیٌ» این ورود النهی که ضد حلالٌ است و ضد مطلق است نمی‌شود غایت برای مطلقٌ باشد تا شما بیایید یک موضوع مرکب درست کنید بگویید این چی می‌شود؟ یک جزء آن به وجدان است یک جزء آن به اصل درست می‌کند، اصلاً این غایت نمی‌شود این باشد. «قد أوردنا علیه بان هذا إن أرید ظاهره فهو محالٌ باعتبار استحالة أخذ عدم أحد الضدین غایة للضد الأخر حتى فی باب الأحکام الشرعیة کما یعترف بذلک فی غیر المقام» که من این‌جا کنارش نوشتم راجع مصباح الاصول جلد دو صفحه‌ی 280.

ایشان فرموده است که «إما أن یراد» حالا در ضمن یک کلامی «فاما أن یراد من الإطلاق» یعنی «کل شیء مطلق»، «الإباحة فی جمیع الأزمنة أو الإباحة فی خصوص عصر النبی صلى اللّه علیه و آله و سلم. لا سبیل إلى الأول» که بگوییم فی جمیع الازمنة. چرا؟ «إذ مفاد الروایة على هذا أن کل شیء مباحٌ واقعاً حتى یصدر النهی عنه من الشارع. و هذا المعنى من الوضوح بمکانٍ کان بیانه لغواً لا یصدر من الإمام علیه السلام فانه من جعل أحد الضدین غایةً للآخر، و یکون من قبیل ان یقال کل جسم ساکن حتى یتحرک» گفتن ندارد که «کل جسم ساکن حتی یتحرک» یا «کل ساکن ساکنٌ حتی یتحرک» خب این‌جا هم بگوید هرچی حلال واقعی است تا حرام بشود، حلال و حرام واقعی بشود، خب این لغو است یعنی عقل عملی است یعنی لغویتی که قبیح است و الا اجتماع نقیضین و فلان نمی‌شود یعنی گفتن ندارد این لغو است، استحاله‌اش از این باب است، ما هم قبول داریم این را

س: استحاله بیان حکیم است یعنی؟

ج: آره، یعنی از حکیم بیاید این‌جوری بگوید احکام واقعیه‌اش را مقید کند و مغیا کند، بگوید این حلال است تا حرام بشود خب گفتن ندارد این‌که خب معلوم است. این تقیید وجهی ندارد. این اشکال را ما کردیم ...

س: یعنی موضوع مرکب مترتب بر غایت است؟

ج: بله دیگر این غایت باید باشد ....

س: ما که اتصاف نمی‌خواستیم که مترتب ...

ج: نه ما اتصاف نمی‌خواهیم ولی این غایت بالاخره باید ....

س: ؟؟؟

ج: نه غایت این است دیگر، بالاخره غایت است اما نه غایتی که بخواهد ترکیبش بنحو اتصاف باشد بالاخره غایت است...

س: ؟؟؟ غایت نباشد آن‌جور نمی‌توانیم تصویر کنیم؟ غایت نباشد ...

ج: غایت است دیگر، آقای خوئی دارد که غایت است از این راه درآمده دیگر ...

س: نه می‌خواهم بگویم حالا برفرض ما غایت را زیر سؤال بردیم گفتیم لغو است، مگر ...

ج: حالا، نه آقای خوئی جواب می‌دهند.

آقای خوئی جواب داده فرموده که این اگر غایت خود حرمتِ باشد این درست است اما غایت خود حرمت نیست بلکه چی هست؟ اصولش است. حالا بیانش را این‌جور فرموده «و الغایة بأنّ القید و الغایة بیان الحرمة و النهی لا واقعها» نه واقع الحرمة، آن هست که ما می‌گوییم مستحیل است اما بیانش چی؟ نه، این‌که لغو نمی‌شود که؛ شارع می‌فرماید تا من بیان نکردم برایت، بیان نشده برای شما آن باقی است «فیستصحب عدم بیانها و لا محذور.» پس این‌جوری می‌گوییم حالا نمی‌گوییم استصحاب عدم حرمت و عدم حلیت، بگوییم استصحاب عدم جعل حرمت با عدم جعل حلیت معارضه می‌کند تعبیرمان را تصحیح می‌کنیم، می‌آییم می‌گوییم استصحاب عدم جعل حرمت معارضه می‌کند با استصحاب عدم بیان حلیت نه عدم الحلیة، عدم بیان الحلیة، این‌ها تعارض می‌کنند تساقط می‌کنند این؛ بعد و موضوع درست می‌شود ولی باز هم درست می‌شود می‌گوییم این چی است؟ حاکم است بر او، او را از بین می‌برد این سرش سلامت می‌ماند، پس معارضه می‌کند با استصحاب بقاء مجعول. شهید صدر می‌گوید خب حالا ....

س: ببخشید آقا یک سؤال، مبنای آقای خوئی توی موقعیت حکم مگر این نبود که ابراز قید برای قوام حکم است؟ خود بیان و ابرازشان قید است ...

ج: بله ابراز برای مکلف لازم نیست ...

س: ابراز و بیان که ایشان می‌‌گویند حکم مبرز، حکم مبرز که ....

ج: آره مبرز، مثل این‌که الان بگویید وحی می‌شود به رسول خدا ...

س: ؟؟؟ یعنی بیان شده باشد دیگر ....

ج: نه همین که وحی می‌شود به رسول خدا(ص) که این برای مثلاً فلان زمان هست، خب این می‌شود حکم. فقط اعتبار در نفس کفایت نمی‌کند باید ابراز داشته باشد. یک ابرازی دارد دیگر حالا ولو به این نحوه.

س: یعنی حکم مبرز منظورشان حکم ...

ج: آره دیگر با ؟؟؟ این‌ها مبرز است مثلاً، نه این‌که ابراز به این آقا الان. چون الان خیلی، ما که می‌گوییم اشتراک احکام بین عالم و جاهل خب به این جاهلِ که ابراز نشده که ولی حکم مشترک است، پس حکم به‌خاطر این‌که اصل الابراز را به یک نحوی دارد ...

س: ؟؟؟ حضرت رسول باید ابراز کند یا نه این را؟ ....

ج: نه، همان ابراز خدای متعال به رسول یکفی در این که حکم بشود ...

س: یعنی ابراز این است مراد؟ ابراز یعنی بیان ...

ج: آره دیگر، ابراز یعنی فقط نفسی نباشد ...

س: اگر واصل باشد که دیگر .....

س: نه واصل نمی‌خواهیم بگوییم این‌جا واصل نیست حتی ورد فیه نهیٌ، در این موضوع ورود نهی پیدا کرده باشد. اگر ورد فیه نهیٌ یعنی بیان رسول بگیریم باز هم مقوّم نقیض است، مقوّم ضد است، مگر این‌که بگویید بله حکمٌ مبرزٌ آقای خوئی منظورش این است که حکمی که خدا ابراز می‌کند به رسول، ما اگر این مراد است ...

ج: نه ایشان می‌گوید ابراز باید توی آن باشد ...

س: ابراز چی؟ حاج آقا ابراز به چی؟ به مخاطبینش؟

ج: نه نه، فلذا می‌گویید احکام مشترک بین عالم و جاهل است ...

س: بله مشترک است به این معنا است که نباید شخصاً شخصاً باشد ...

ج: بله همین ابراز است دیگر ...

س: این ابراز نیست ...

ج: حالا. شهید صدر باز می‌گویند این تخلص استاد این غیر سدیدة، این «إلاّ ان هذه النتیجة غیر سدیدة أیضا و ذلک» اشکالات ثلاثه دارند که این هم کار را به نتیجه نمی‌رساند که حالا ما امروز خیال می‌کردیم این‌ها را هم می‌گوییم که نشد.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

Parameter:18920!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 2
تعداد بازدید روز : 77
تعداد بازدید دیروز :113
تعداد بازدید ماه جاری : 4695
تعداد کل بازدید کنندگان : 792996