23 مرداد 1402 | 28 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 011

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

گفتیم در اثر وجود احتمالات که گفته شد فلذاست یا این احتمالات مانع است از این‌که ما احراز سیره کنیم و یا این‌که این احتمالات به تقریری موجب احراز عدم وجود سیره می‌شود که تقریب این گذشت. کأنّ بعض أعلام جور دیگری معنا کردند فلذاست که یا اشکال کردند و خواستند جواب بدهند یا بر اشکال‌شان مستقر هستند. مثلاً محقق ایروانی در حاشیه‌شان بر کفایه، نهایة النهایه فرموده است که، «لا یقال» بعد از این‌که عبارت آقای آخوند را نقل می‌کنند که «و فیه أوّلا منع استقرار بنائهم على ذلک تعبداً» چون احتمال این است، احتمال آن هست، احتمال آن هست، فرموده «لا یقال: المهم ثبوت البناء و عدم الردع کائنا ما کان منشأ البناء» ما به منشأ چکار داریم؟ ما می‌بینیم این بناءِ هست، حالا ممکن است منشأش آن باشد، ممکن است منشأش آن باشد، ممکن منشأش آن باشد. ما می‌گوییم یک بنایی عقلاء دارند حالا منشأ آن هرچی می‌خواهد باشد. این در مرئی و منظر معصوم بوده رد نکرده، حالا بعضی‌ها ممکن است حالا فرض کن یک بنائی باشد بعضی‌ها روی تقلید است، بعضی‌ها روی محاسبات خودشان است، بعضی‌ها روی چی هست، بعضی روی چی هست، ولی بالاخره همه دارند این کار را می‌کنند. بله «کائنا ما کان منشأ البناء فانّه یقال» این اشکال را ایشان مطرح کرده، بعد خودش جواب داده «فانه یقال: إذا کان منشأ البناء شی‏ء من المذکورات، اختصّ البناء بما إذا تحقق ذلک المنشأ، و المدّعى حجیة الاستصحاب مطلقاً».

خب این اشکال و جوابی که ایشان داده اولاً اگر این‌جوری یک اشکالی وارد باشد این چه جوابی است؟ یعنی مثلاً وقتی که غفلت کردند حجت است؟ وقتی منشأ آن غفلت باشد حجت است؟ با این‌که عقلاء مقصود این بود که وقتی غلفت، روی غفلت است بعد که متوجه شدند عمل نمی‌کنند و تدارک ممکن است بکنند، بگویند غفلت بود از ما. یا این‌که اگر منشأ آن اطمینان باشد خب اطمینان بله، یا احتیاط باشد که اصلاً این‌جور معنا که کردیم، این‌جور که معنا کردیم گفتیم با وجود این‌ها ما می‌خواهیم برویم توی عقلاء ببینیم چنین بنائی هست یا نه؟ چون احتمال می‌دهیم آن‌جا که دیدیم عمل می‌کرده شاید احتیاط می‌کرده آن آقا، آن آقا، نه این‌که خودش را ملزم می‌دانسته، احتیاط می‌کرده، آن آقا شاید روی رجاء می‌کرده نه این‌که خودش را ملزم می‌دانسته. آن آقا شاید اطمینان داشته، آن آقا شاید بحسب ظن نوعی یا ظن شخصی‌اش بوده و خلاصه وقتی که مخیّر می‌بیند خودش را یا آن‌ور یا آن‌ور ولی بر اساس ظن شخصی یا ظن نوعی می‌گوید خب این‌ور را ترجیح بدهیم. این‌جور معنا می‌کنیم عبارت را، یعنی آن‌که ما می‌گوییم حالا هرکسی‌ یک‌جوری برای خودش معنا می‌‌کند. ما که داریم می‌گوییم ما در صغری اشکال داریم یا لعدم احرازنا یا لاحراز عدمنا این‌جوری داریم می‌گوییم، و می‌گوییم آقای آخوند و این‌ها مقصودشان ظاهراً همین است، آقای خوئی مقصودش همین است....

س: فرمودید ظن و اطمینان فرمودید؟؟؟ فرمایش‌شان درست است ...

ج: نه، حالا اطمینان بله، آن‌جا که اطمینان است ...

س: یعنی می‌خواهد بگوید  اگر مثلاً ظن و اطمینان ...

ج: نه ظن به چه معنا؟ نه اگر ببینید ....

س: ؟؟؟

ج: نه باز باید دید که این چون اطمینان دارد عمل می‌کند از باب این‌که می‌گوید حالا مخیر هستیم بهتر این است که این طرف را بگیریم ...

س: نه لو ثبت این.

ج: اما اگر نه یک‌وقت هست که ما می‌بینیم به اطمینان عمل می‌کنند که اصلاً ما دلیل حجیت خبر اطمینان‌مان همین است یا سیره‌ی عقلاء هست یا این‌که علم صادق است یعنی واژه‌ی علم یک معنایی دارد که اطمینان را هم شامل می‌شود. پس این اولاً.

ثانیاً خب این جوابی که ایشان می‌دهند اگر این اشکال وارد باشد خب پس در تمام این موارد شما باید بگویید که بله کبرای کلی که فی کل موردٍ، ولی این‌جاها را که اثبات می‌کند دیگر، یعنی چه اشکالی است؟ مثل این‌که شما فرض کنید که اخبار... بعداً هم که اخبار می‌آید بعضی‌ها مناقشه می‌کنند می‌گویند فلان صورت را نمی‌گیرد، مثلاً شیخ شاید می‌فرماید شک در مقتصی را اخبار نمی‌گیرد، یا فلان آقا می‌گوید فلان شک را نمی‌گیرد، خب این می‌شود یک تفصیلی، و الا نه این‌که ما بیاییم در این دلیل کلاً اشکال بکنیم که آقای آخوند دارد در این دلیل کلاً اشکال می‌کند.

س: ایشان ظاهراً می‌خواهد بگوید مثلاً در مورد ظن را اگر یکی‌اش را مثال بزنیم می‌خواهد بگوید اگر گفتیم بناء عقلاء در صورتی است که ظن حاصل می‌کند آن موقع امضاء هم سوار بر همین می‌شود، یعنی چی؟ یعنی در موردی که ...

ج: نه این‌جور نگفته ...

س: در موردی که ظن حاصل شود حجت است این را می‌خواهند بفرمایند.

ج: و هم‌چنین فرمایشی که علمین فرمودند در تقریرات بعض اعاظم عصر دام ظله که ‌آوردیم عبارتش را بعدش خواندیم و هم‌چنین در تقریر بعضی دیگر از اعلام عصر که در انوار الاصول تقریر شده این‌ها اشکال‌شان در همان ظن نوعی است. گفتند خب اگر منشأ ظن نوعی است، خب پس بنابراین باید گفت استصحاب حجت است از باب ظن نوعی دیگر، استصحاب حجت است اگر شما، این هم باز برای این است که کأنّ عبارت را این‌جوری معنا کردند که ما احتمال می‌دهیم استصحاب پیش عقلاء از باب ظن نوعی حجت است، یعنی چون ظن نوعی دارند عمل می‌کنند یا چون ظن شخصی دارند عمل می‌کنند. خب می‌گوییم بله، خب حجت است شارع که این را رد نکرده، این‌جور کأنّ عبارت را معنا کردند. می‌گویند پس این همین یعنی التزام به استصحاب دیگر. منتها حالا بنابر این مبنا شما باید بگویید که چی؟ استصحاب در این صورت است و مثلاً باید بگویید که چی هست؟ اماره هست نه یک اصل عملی. اما نه این‌که بیایید منکر استصحاب بشوید. این بازی برای این است که عبارت را این‌جوری معنا کردند کأنّ‌، و ما این را نمی‌گوییم، نمی‌گوییم که ما می‌دانیم سیره هست و بر اساس مظنه هست؛ اگر این‌جور می‌گفتیم به ما اشکال می‌کردید. ما می‌گوییم نه، یک جاهایی ما احتمال می‌دهیم یک جاهایی به‌خاطر این باشد، یک کسی به‌خاطر این جهت باشد، یک  کسی به‌خاطر آن جهت باشد، آن هم نه این‌که باز حجت می‌داند، از باب این‌که می‌گوید خب حالا این‌ور را عمل کنم یا این؟ من که نمیدانم؛ اما چون مظنونش این است خب راجح است یا چون می‌بیند ظن نوعی هست می‌گوید راجح است، بیشتر مردم که این‌جوری می‌فهمند. خب بهتر است پس شاید این‌جوری عمل بکنیم این است مقصود ما.

س: کأنّه تصور کردند که ما می‌خواهیم بگوییم مثلاً بنابر ظن نوعی یک سیره‌ی مستقری بر ....

ج: یعنی این‌جوری، در همه‌ی مواردی که یقین داریم یک چیزی در سابق بوده، همه‌ی این موارد یک ظن نوعی وجود دارد بر بقاء و عقلاء طبق آن عمل می‌کنند.

س: در صورتی که این‌طوری نیست و آخوند هم این را نمی‌خواهد بگوید.

ج: آره، آن‌وقت می‌آید می‌گوید خب اگر این را قائل هستی خب پس بگو استصحاب حجت است دیگر، منتها بگو از باب ظن نوعی است بگو به اماره هست. و حال این‌که این مقصود نیست.

بنابراین آن‌چه که این دو بزرگوار فرمودند محل مناقشه است.

خب برای انکار صغری یا عدم اثبات صغری یک بیان همین بود که گفته شد که خودش دوتا تقریر داشت. تقریر دوم، بیان دوم، فرمایشی است که باز محقق خوئی فرمودند و این فرمایش در بعض تقاریرشان موجود هست، یعنی در مصباح الاصول و بعض تقاریر دیگر موجود است، چون از ایشان ظاهراً شش‌تا یا هفت‌تا تقریر هست دیگر در این، حالا این‌ها را خدا لطف کرده ما داریم، حالا بعضی‌هایش را هدیه کردند، بعضی‌هایش خریدیم، بعضی‌‌هایش و بالاخره همه را نگاه کردم ببینم که چه تفاوت‌هایی دارد، در دو تقریر این بیان بعدی هست ظاهراً و آن این است که یک قیاس اقترانی تشکیل داده ایشان به استثناء تالی که اگر بناء عقلاء باشد و این سیره‌ی عقلائیه باشد این ملازمه دارد با این‌که یک منشأ عقلائی در آن وجود داشته باشد. چون سیره‌ی عقلاء و ارتکازات عقلائیه همه‌جا گتره و گزاف نیست، همین‌جوری کشکی بیایند یک چیزی را سیره‌ی خودشان قرار بدهند، مشی عملیِ خودشان قرار بدهند، این نیست. تعبد به این معنا هم که اطاعت می‌خواهند بکنند از یک کسی که گفته این کار را بکن و می‌بینند چاره‌ای ندارند جز این‌که اطاعتش بکنند، یک سلطانی است، یک مثلاً آمری است که، این هم که وجود ندارد که بخواهیم بگوییم بر اثر این است. پس بنابراین اگر سیره‌ی عقلاء شد باید حتماً یک منشأ عقلائی داشته باشد و اگر منشأ عقلائی داشته باشد باید ما بفهمیم، چون ما مِن العقلاء هستیم و بما این‌که ما نمی‌فهمیم پس منشأ عقلائی ندارد، حالا که منشأ عقلائی ندارد پس معلوم می‌شود سیره‌ی عقلاء هم نیست. اما چرا منشأ عقلائی ندارد؟ توضیحی ندادند این‌جا ولی این فرمایش اصلش مال آقای نائینی است که آن‌جا در همان اجود که ایشاد تقریر آقای نائینی را نوشتند درحقیقت آن‌جا می‌فرمایند که خب چه منشأیی دارد برای این‌که ما بگوییم عقلاء بر این مشی عمل می‌کنند؟ اگر بخواهیم بگوییم که تعبد است که تعبد خیلی بعید از عقلاء است، اگر بخواهیم بگوییم به‌خاطر این است که کون السابق و این‌که چیزی در سابق بوده است این اماره هست بر بقاء و طریقی است بر بقاء، کاشف از بقاء است مثل این‌که خبر ثقه کاشف از تحقق ما یخبر عنه هست، این‌جا هم بگوییم همین کون السابق وجود شیءای در سابق کاشف هست؟ خب این‌که نیست، وجود شیء در سابق چه‌جور کاشف است بر این‌که بقاء بعد از این‌که عواملی پیش آمده که ما شک کردیم؛ کشکی که شک نمی‌کنیم، یک چیزی پیش می‌آید شک می‌کنیم، آن‌وقت آن چون قبل بوده؛ اماره است برای این‌که باقی است؟ یا خود شک ما، شک ما می‌شود اماره باشد؟ یا یک مصلحتی است در این؟ چیست؟ پس ما هیچ نکته‌ی عقلائی‌ای، نه کاشفیتی، نه یک مصلحتی، نه یک تعبدی که تعبد هم که اصلاً عقلائی نیست یک چیز خیلی بعیدی است نمی‌ّبینیم. پس بنابراین آقای خوئی هم بر اساس همین مبنا می‌فرماید که «و یدل على ما ذکرنا» ما ذکرنا این بود که سیره ثابت نیست «أن ارتکاز العقلاء لیس مبنیاً على التعبد، بأن کان» که تعبد هم این‌جا توی عبارت ایشان فقط یک مظهرش توجه به آن شده «بأن کان رئیسهم»، «لیس مبنیاً علی التعبد» که بخواهد بر تعبد باشد چه‌جوری است؟ «بأن کان رئیسهم قد أمرهم بالعمل على طبق الحالة السابقة» رئیس‌شان آمده گفته و الا هیچ، که گفتیم یا این که رئیس بگوید که قاهر است و یا این‌که گتره و گزاف همین ‌جوری الکی بنا را بر یک چیزی بخواهند بگذارند. «بل هو مبنی على منشأ عقلائی» ارتکاز....

س: ؟؟؟

ج: کجا؟

س: ؟؟؟

ج: نه، تعبد دیگر، ما می‌گوییم که ...

س: تعبد یعنی رئیس باید باشد، بالا و پایینی هست در تعبد درست است؟

ج: بله

س: اما گتره و گزاف یعنی تقلید ...

ج: نه گتره و گزاف نه این‌که تقلید،‌ همه‌شان گتره و گزاف بر یک چیز بناء گذاشتند ...

س: این را نمی‌گویند تعبد، می‌گویند تقلید ...

ج: تعبد یعنی بلا دلیل ...

س: آهان یعنی بدون دلیل ...

ج: آره، حالا همین‌جوری، تعبد یعنی بلا دلیل همین‌جوری ...

س: ؟؟؟ بدون دلیل، تعبد یعنی ...

ج: دیگر حالا این بحث‌‌های لفظی که نمی‌خواهیم بکنیم روشن است ...

س: ؟؟؟ تعبد را ما بخواهیم ملتزم باشیم ...

ج: بله تعبد هم همین‌جور هم معنا گفتند مقصودشان.

خب «بل هو مبنی على منشأ عقلائی» ارتکاز عقلاء مبنی به منشأ عقلائی است «کما أن جمیع ارتکازیات العقلاء ناشئة من المبادی العقلائیة، و لو کانت هنا کجهة عقلائیة تقتضی العمل على طبق الحالة السابقة، لفهمناها، فانا من جملتهم». خب دیگر حالا توضیح هم ندادند دیگر که حالا چرا نکته‌ای نیست که توضیح دادند از اجود. بعد کأنّ‌ به عنوان یک ان قلتی که محقق نائینی مطرح فرموده و البته در کلمات بزرگان دیگر هم هست، آقای نائینی فرموده خب نکته‌ی عقلائی که ندارد، تعبد هم که نمی‌شود گفت، نکته‌ی عقلائی هم که ندارد پس باید گفت که لا محال چی هست؟ این الهام من الله است «حتی لا یختلّ نظام الناس فی امور معاشهم و معادهم». آقای خوئی می‌فرمایند که این حرف درست نیست «و ذکر المحقق النائینی رحمه‌الله أن عملهم على طبق الحالة السابقة انما هو بإلهام إلهی حفظاً للنظام.» که این درست نیست، چرا؟ چون ما منکرین استصحاب کم نداریم، این‌ها اختلال نظام برای‌شان پیش نیامده که حالا دارند زندگی می‌کنند «و فیه أن المنکرین لحجیة الاستصحاب لم یختل النظام علیهم بعد، و لو کان حفظ النظام یقتضی الی ذلک» یعنی اگر حفظ نظام اقتضاء می‌کرد که به استصحاب تمسک کنیم «لإختل على المنکرین».

خب آن‌‌هایی که گفتند اختلال لازم می‌آید می‌گویند خب هرجا، همان‌طور که توی عبارات بود دیگر، خب خانه‌ی ما کجا بود؟ آن‌جا بود،  الان آمدیم بیرون همان‌جا هست؟ اگر بخواهیم بگوییم که نمی‌دانیم آن‌جا هست یا نه باید، یا فلانی زنده هست یا نه؟ زنده بود حالا هر روز درس این ساعت بود می‌رفتیم، باید یقین کنیم اگر استصحاب نخواهیم بکنیم؟ یا سوار ماشین می‌خواهیم بشویم لعلّ راننده نمی‌دانم چی بشود، هواپیما می‌خواهیم لعلّ راننده چی بشود. خودمان اصلاً، می‌خواهیم برویم یک جایی، خب نمی‌دانیم آن توانایی را داریم یا شاید معلق بخوریم بیفتیم، شاید نمی‌دانم چی بشود، شاید چی بشود. اختلال نظام عالم لازم می‌آید. ایشان می‌گوید که منشأ آن این است که خدا الهام کرده، مثل غرائزی که هست الهام من الله است.

و فیه؛ اشکال ایشان به آقای نائینی این است. عرض می‌کنیم به این‌که آقای نائینی دوتا مطلب دارد می‌فرماید، یکی این‌که ما بعد از این‌که این درها را می‌ّبندیم می‌بینیم تعبد که نمی‌تواند باشد، نکته‌ی عقلائی هم به فهم ما نمی‌آید، نیست، از آن طرف سیره را که می‌بینیم هست، پس این معلوم می‌شود چی هست؟ «بالهام من الله» است، حالا چرا خدا این الهام را دارد می‌کند؟ دوتا مطلب است، یک: پس این الهام من الله است، چرا حالا الهام من الله است؟ چرا خدا این الهام را کرده؟ چون اختلال لازم نیاید. خب اشکال آقای خوئی به آن تعلیل است، اما شاید الهام باشد به یک جهتی دیگری، به یک مصلحت دیگری یا برای تسهیل لااقل نه برای اختلال. بنابراین آن‌وقت اگر این را گفتیم بعد این مطلب هم روشن می‌شود که همیشه لازم نیست سیره‌های عقلائی و ارتکازات عقلائی منشأ عقلائی قابل فهم بر آن‌ها داشته باشند؛ ممکن خدای متعال توی دل‌ها بیندازد این کار را بکنید به‌خاطر یک مصالحی، یک جهاتی. کأنّ‌ وقتی می‌گوییم بناء عقلاء کأنّ یک ایهامی توی بعضی از اذهان ایجاد می‌کند، یعنی عقلاء بما انهم عقلاء و مدرکون لِ، نه عقلاء یعنی این‌ها. هذا اولاً، ثانیاً پس بنابراین این ممکن است. منتها یک نکته‌ای را باید به آن توجه کنیم و آن این است که اگر ما رسیدیم به این‌که این فطری است، جبلی است، الهام من الله است، اگر به این رسیدیم دیگر مقدمه‌ی ثانیه را نمی‌خواهیم که شارع رد نکرده، چیزی که خود خدا الهام کرده خب باید طبق آن عمل بشود دیگر، الهام کرده دیگر به این، معنا ندارد، اگر گفتیم فطری است الهام من الله است، که این الهام من الله فطری است عرض کردم که غیر واحدی از بزرگان هم این را فرمودند مثلاً ....

س: آن برای توسعه و تضییق‌اش نیاز ندارد؟

ج: چی را؟

س: این‌که بگوییم الهام الهی است منتها در این شک می‌کنیم که این چیزی که الهام الهی است ...

ج: نه آن بیان را آن‌‌‌وقت دیگر پس آن‌جایش نمی‌دانیم هست یا نه، نه آخر داریم ...

س: نه مثلاً الان خیلی از غرائز الان خدا در وجود ما قرار داده ولی این‌که حالا آیا در همه‌ی موارد می‌توانیم استفاده کنیم ....

ج: نه دیگر نه ....

س: ؟؟؟ غریزه‌ی شهوت را هم خدا قرار داده، بیاییم بگوییم پس در همه‌جا استفاده کنیم؟ این اطلاق و تقییدش فهمیده نمی‌شود. اصل این را در وجود ما قرار داده اما آیا همه‌جا قبول دارد ما استفاده بکنیم؟ در شرعیات قبول دارد ما استفاده کنیم؟ یک کأنّه امضایی می‌خواهد با این التفات به این نکته.

ج: نه، آن‌‌جا ببینید یا سیره آن‌جا هم هست یا نیست ...

س: باشد، خدا به‌صورت غریزی در ما قرار داده اما ....

ج: نه دقت بفرمایید نه نه، یا سیره هست یا نیست، اگر سیره هست منشأ عقلائی که ندارد پس حتماً الهام من الله است ...

س: درست است ما می‌گوییم ...

ج: معنا ندارد دیگر فرمایش شما ...

س: آقا مگر غریزه الهام  الهی نیست، همه‌جا می‌توانیم استفاده بکنیم؟

ج: نه آقای عزیز ...

س: خودتان تشبیه کردید به غریزه ...

ج: الله اکبر، این‌جور داریم بیان می‌کنیم می‌گوییم این عملی که می‌کنند، آن‌جا که نمی‌دانیم عمل می‌کنند یا نه؟ عملی که دارند می‌کنند عقلاء ما عمل را باید ببینیم، این الهام من الله است. اگر نمی‌دانیم عمل می‌‌کنند یا نه؟ پس نمی‌دانیم اصلاً الهام من الله هست یا نه؟

س: ؟؟؟ عملش نداریم الهام را می‌گوییم، می‌خواهم بگویم میزان به دردبخور بودن الهام چقدر است؟

ج: هرجا، الهام را از کجا فهمیدیم؟ از عمل فهمیدیم ...

س: ممکن است الهام الهی باشد ولی ...

ج: آقا الهام را از عمل فهمیدیم آخر ...

س: باشد از هرجا بفهمیم ...

ج: از عمل، اگر عمل نیست که الهام نمی‌فهمیم هست ...

س: باشد هرچی که الهام باشد ...

ج: پس آن، بابا جان شما می‌گویید ...

س: باید امضا بشود حاج آقا ...

ج: شما توجه نمی‌فرمایید ....

س: ؟؟؟ شرعیات، الهام، غریزه هم الهام الهی است، خودتان هم تشبیه کردید به غریزه ....

ج: نمی‌شود این فرمایش شما، ببینید آقای نائینی می‌فرماید اگر یک چیزی الهام من الله نباشد باید منشأ عقلائی داشته باشد، یا تعبد باشد یا منشأ عقلائی داشته باشد، تعبد که نمی‌شود گفت باید منشأ عقلائی داشته باشد، الان این‌جایی که شما می‌گویید هست منشأ عقلائی می‌بینیم ندارد، حالا عمل می‌کنند یا نمی‌کنند؟ اگر عمل نمی‌کنند که خب هیچی، اگر عمل می‌کنند منشأ عقلائی که ندارد پس معلوم می‌شود که الهام من الله است.

آقای سید ابوالحسن رضوان‌الله علیه حسب تقریرات بحث‌شان مال مرحوم محقق آملی، آشیخ محمدتقی در منتهی الوصول، ایشان بنحو حاشیه به کفایه است، کفایه اشکال کرد دیگر هم صغرویاً هم کبرویاً اشکال کرد. «و لکن الانصاف فصحة التمسک بالسیرة لاثبات حجیة الاستصحاب صغراً و کبراً. اما الاولى» که صغری باشد «فلانهم یعاملون مع المشکوک معاملة المتیقن عند الشک فى بقائه‏ وجداناً» درست، وجداناً ما می‌بینیم عمل می‌کند «و هذا امر جبلى مرتکز فى الاذهان مودعٍ فى طباعهم» در سرشت‌شان خدا به ودیعت گذاشته «من قبل بارئهم، مودع فی طباعهم من قبل بارئهم لحکم و مصالح، و امرٌ غریزى جعل طبیعة لهم من غیر ان یکون منشأه الغلبة او الظن بالبقاء حتى یقال بکذا و کذا و کذا» تا بعد شما بیایید بگویید از باب ظن ببقاء است نمی‌دانم چی هست، بعد بگوییم این ظن چه دلیلی بر حجیت آن هست این‌‌ها نیست «فالحق ما ذکرناه من انه امرٌ غریزىٌ ارتکازى مودع فیهم من قبل صانعهم لا یعلم وجهه إلّا اللّه تبارک و تعالى، کسائر الغرائز الطبیعیة. و دعوى هذا المقدار من السیرة لیس بجزاف و لا خلاف الانصاف».

در بعض عبارات دیگر هم این مطلب وجود دارد. مثلاً آقای عراقی قدس‌سره هم مختلف است کلماتش ولی توی بعض کلماتش علی ما ببالی هست، گمان می‌کنم توی نهایة الافکار مثلاً بخشی از کلماتش باشد.

س: بعد جمع‌بندی حضرتعالی چی شد؟

ج: خب پس جمع‌بندی ما این است که عرض می‌کنیم به این‌که، این‌که می‌فرمایید سیره‌ی عقلائیه باید منشأ عقلائی داشته باشد این قبول مورد پذیرش نیست، چون می‌تواند اولاً  منشأ آن الهامات الهیه باشد همان‌طور که آقای نائینی فرمودند، اشکالی هم شما به آقای نائینی کردید به این‌جایش نمی‌خورد، به آن لعدم اختلال می‌خورد.

ثانیاً همان‌طور که فرمودند دیگران هم در باب سیره این‌جور نیست که سیره‌ها حتماً منشأ آن باید یک حیث عقلائی باشد که هرکسی آن را درک بکند، می‌شود خیلی‌ وقت‌ها آن مرحوم شیخ استاد قدس‌سره هم در درس می‌فرمودند که گاهی انبیاء هستند منشأ یک سیره‌ای. چون این تعالیم انبیاء بوده این دیگر هی گسترش پیدا کرده نهادینه شده توی مردم، خودشان هم نمی‌دانند برای چی این‌جوری است. مثلاً یکی‌اش هم گاهی تقلید است، مثلاً در لغت، ما که الفاظ را وضع می‌کنیم شده این دیگر شده سیره‌ی ما دیگر یا قواعد ادبیات، فاعل مرفوع، مفعول منصوب است. خب یک کسی آمده این کار را کرده منشأ آن هم چی بوده؟ خب باید یک کاری یک علامتی گذاشت دیگر. خب برای این‌که آن علامت آن گذاشته آن هم علامت آن. خب این دیگر، این‌جور نیست که با یک نکته‌ی عقلائی هرکسی نمی‌دانم فلان داشته باشد که.

و اما این‌که فرمودید که این‌که این اشکال به آقای نائینی که فرمود یعنی اشکال قسمت ثانیه فرمود که خدا گذاشته این را در نهاد و ارتکازشان برای چی؟ برای این‌که اختلال پیش نیاید در ذهن‌شان. شما فرمودید نه اگر کسی استصحاب را حجت نداند این‌جور نیست که اگر خدا استصحاب را حجت نکند یا در نهاد نگذارد اختلال لازم نمی‌آید. کما این‌که این آقایان اختلال لازم برای‌شان... منکرین استصحاب اختلال برای‌شان لازم نیامده.

خب آن‌هایی که آن حرف را می‌زنند این‌جا جواب می‌دهند می‌گویند این‌ها «ینکرون باللسان و یعملون بالجنان» یا «بالأمان»، همین‌ها، ما از آن‌ها می‌پرسیم برای چی رفتی خانه‌تان؟ خب عملاً که دارند همان‌جور بر حالت سابقه عمل می‌کنند. می‌گوید استصحاب حجت نیست ولی در عمل می‌بینیم؛ بله آن‌وقتی اختلال نظام لازم می‌آید که ما توی عمل نکنیم ...

س: ولو به وجه آخری ...

ج: بله

این یکی، دو: ببینید بعضی وقت‌های یک چیزهایی است که شخص اختلال نظام لازم نمی‌آید اما اگر جمعیت بخواهد آن کار را بکند اختلال نظام لازم می‌آید. مثلاً احتیاط، خب یک نفر احتیاط می‌کند اما همه‌ی مردم بخواهند احتیاط کنند اختلال نظام لازم می‌آید. و حالا استصحاب را حجت ندانیم اختلال نظام لازم می‌آید، البته این معلوم نیست چون خیلی جاها اطمینان به بقاء است، خیلی جاها رجاء آن اشکالی ندارد، یک‌جاها احتیاط آن اشکال ندارد و ...

س: صغروی را شما وارد می‌دانید به موضوع این استدلال که اصلاً این صغرای سیره را واقعاً اثبات نمی‌دانید...

ج: نه، بله نمی‌دانیم اما به این دلیل دوم که آقای خوئی اقامه فرمودند، دلیل دوم او این بود که ما منشأ عقلاء، باید سیره‌ها منشأ عقلائی داشته باشد، اگر منشأ عقلائی داشته باشد ما باید بفهمیم و این‌جا چون ما منشأ عقلائی نمی‌فهمیم پس منشأ عقلائی ندارد پس حالا که ندارد پس نیست. و این هم که بگویی الهام الهی ما قبول نداریم، نمی‌شود آن منشأ باشد، می‌گوییم چرا نمی‌شود منشأ باشد؟ خب این هم به خدمت شما عرض شود دلیل دوم. دلیل سومی هم این‌جا، یعنی یک منبّه سوم بگوییم یا دلیل سوم بگوییم محقق عراقی اقامه فرموده، هم در مقالات که به قلم شریف خودشان است و هم در درایة الافکار هم هست و آن این است که اگر واقعاً بناء عقلاء بر این مسأله بود این لازمه‌‌اش این بود که اختلافی در حجیت استصحاب بین استاتین فقه و اصول (که این‌ها هرکدام‌شان به اندازه‌ی ألف عاقل هستند) نباشد و حال این‌که می‌بینیم که معرکة الآراء است، اختلاف است، این یکشف از این‌که چنین بناء عقلائی وجود ندارد. می‌فرماید که: «کما لا مجال للتشبث ببناء العقلاء فی مثلها تعبداً أو من جهة توهم افادة سبق الحالة السابقة الظن ببقائها شخصیاً أم نوعیاً لإمکان منع ذلک کیف و مع استقراره لا یبقى مجال مثل هذا البحث العظیم بین الأعاظم الذین هم بوحدتهم بمثابة ألف عاقل». اگر این بناء عقلاء یک چنین بناء عقلائی بود حالا یا تعبداً یا برای خاطر این‌که در این موارد ظن نوعی یا ظن شخصی ببقاء هست، خب این اختلاف بین، این عقلائی که هرکدام به اندازه الف عاقل هستند چه‌جور می‌شود؟ پس این کاشف است از این‌که چنین بنائی وجود ندارد. به خدمت شما عرض شود که این هم اگر این اختلاف «لشبهة حصلت لهم» ممکن است آن‌ها بگویند این بناء هست مردوعه هست نه نیست ...

س: آن‌هایی که می‌گویند نیست چی؟

ج: خب حالا یکی دوتا هم بگویند، حالا بعضی‌ها بگویند نیست، ما اولاً نمی‌دانم همه چه‌جور می‌گویند، خب بله ....

س: نه می‌خواهم بگویم آن‌هایی که می‌‌گویند هست یک‌‌جور باید جواب بدهیم.

ج: بله حالا یک عده ...

س: بله آن‌هایی که مردوعه هست را درست می‌فرمایید ولی یک عده‌ای که می‌گویند نیست را آن را باید یک‌جور دیگر باید جواب بدهیم ...

ج: این‌که می‌گویند مردوعه نیست؟

س: نه، ؟؟؟ یک جواب‌تان فرمایش‌تان درست است، در برخی از موارد علمایی هستند که بگویند سیره هست ولی مردوعه هست این یک جواب؛ ولی آن‌هایی که می‌گویند نیست را ما باید با یک جواب دیگر جواب بدهیم ....

س: ؟؟؟ قاطی می‌شود حاج آقا ...

ج: نه آن را هم حالا می‌گویم نه آن را هم می‌گویم.

ببینید وجوه مختلف هست «لشبهة حصلت لهم» که گفته می‌شود همان در باب انکار ضروریات و این‌ها هم گفته می‌شود که اگر کسی «لشبهة حصلت له» انکار ضروری کرده این چیز نمی‌شود «لا یترتب علیه» ...

س: در تحلیلش دچار مشکل شدند ...

ج: آره یا مثلاً چی؟ یا این‌که یک عده‌شان ممکن است از باب این‌که می‌گویند مردوع است، یک عده‌شان می‌گویند درست است بناء عقلاء توی کارهایش شخصی‌شان این‌جوری است ولی این ربطی به شارع ندارد و ما این را در معرض خطر نمی‌ّبینیم کما این‌که در بعضی کلمات دیدم این را، می‌گوید خب بله؛ ولی نه این در معرض خطر نیست که، می‌گویند امور شخصی‌مان این است، اما در موارد عبید و موالی این‌‌جور، نه در خودشان هست نه در شارع. ممکن است هی، و بعد هم آدم که می‌دانید دیگر، ما خودمان وقتی که قبل از این‌که بیاییم طلبه بشویم یک‌جور، آمدیم طلبه شدیم هی رفتیم بالاتر هی پهلوی این استاد نشستیم شک و تردید کرد، آن‌جا را یک چیزهایی گفت تا حالا تبدیل شدیم به یک شکاکی که فلان که اصلاً‌ شک نمی‌کردیم...

س: ؟؟؟

ج: بله، مثل همانی که می‌گویند کسی که فلسفه می‌خواند نوعاً این دیگر به درد فقه نمی‌خورد خیلی، می‌گویند یک مقداری، چرا؟ برای این‌که آن‌جا بر اساس احتمالات ضعیف هم برهان از بین می‌رود دیگر، اذا جاء الاحتمال ولو احتمالاً ضعیفا، دیگر برهان نیست. آن‌جا چون استدلالات عقلی می‌خواهد بیاورد و می‌خواهد مطالب را صد درصد اثبات آن‌جوری بکند، ذهن این ‌آدمی که توی آن فضا بزرگ می‌شود فلذا این احتمالات پیش او خیلی چیز می‌شود و مؤثر واقع می‌شود او را از اذعان به مطلب باز می‌دارد، فلذا وقتی حدیث و روایات هم می‌خواند احتمالات مختلف در ذهنش می‌آید، آن احتمال عقلائیه گم می‌شود پیش او کأنّ یا مساوی با بقیه‌ی احتمالات می‌شود مجمل می‌شود پیش او. بله آدمی که شئون مختلفه‌ای دارد که در هم دخالت نمی‌کند که نادر هستند آن‌ها واقعاً که سر در فقه‌اش آن‌جوری است و در عقلیاتش آن‌جوری هست، هرجا سر جای خودش هست تحفظ دارد بر... خب بله آن نه؛ ولی معمولاً گرفتار این جهت می‌شوند کما این‌که این طرفی آدمی که این‌جور عادت کرده می‌رود آن‌‌جا برهان‌هایش خلاف، هی چیزهایی اقامه می‌کند به عنوان برهان که برهان نیست. هم این وقتی برود آن‌جا، این‌هایی که این طرف هستند فقهاء و فلان بما انه، وقتی می‌رود آن‌جا یک استدلال‌هایی می‌کنند که برهان نیست، آن‌‌ها می‌آیند این‌جا یک حرف‌هایی می‌زنند که خیلی از ظهورات و این‌ها را از دست‌شان می‌رود به‌خاطر این‌که یا مجمل می‌شود یا احتمالات خلاف ظاهر اصلاً توی ذهن‌شان می‌آید یا احتمالات مساوی می‌شود پیش آن‌‌ها، اجمال پیدا می‌کند برای‌شان، این‌جوری می‌شود.

س: قبول دارید فلسفه نوعاً‌ مانع است ...

ج: بله؟

س: قبول دارید که فلسفه نوعاً ....

س: یک جمله‌ای از حاج آقا منتشر ...

ج: یا حضرت عباس این مشکل است این .....

س: همه وظیفه ندارند فقیه شوند ...

ج: نه ما که نمی‌گوییم ...

س: ولی نوعاً ...

ج: نه این هست یعنی عملاً نشان داده شده، ببینید عملاً نشان داده شده کسانی که توغل در علوم عقلی دارند این‌ها وقتی مطالب فقهی‌شان را آدم نگاه می‌کند یا فتاوای فقهی‌شان را نگاه می‌کند می‌بیند خیلی جاها عرفی حرف نزدند، فرمایش نفرمودند، تجربه نشان داده این‌جوری الا من قلّ. و از آن طرف آدم‌هایی که توی عرفیات هستند و کارهای فقهی و این‌جوری هست می‌بینی وقتی می‌آیند آن‌جاها می‌خواهند استدلال کنند جواب اشکال‌ها را بدهند، اشکالات عقلی را می‌خواهند جواب بدهند به یک جوری جواب می‌دهند یک حرف‌هایی می‌زنند که آن برهانی نیست، اشکال دارد. حالا اگر کسی فلذا به خدمت شما عرض شود که این است که آقایان یک مقداری ....

س: منشأ منع‌شان از فلسفه هم همین هست ...

ج: که می‌گویند کسی که می‌خواهد، نه نمی‌گویند فلسفه نخوان، نه آن‌هایی که می‌گویند ...

س: ؟؟؟

ج: نه نه دو جور است، نه ببینید کسانی که منع از فلسفه می‌کنند دو سه طایفه هستند، یکی می‌گوید اصلاً آن‌جا ضلالت است نرو دنبالش، من این را نمی‌گویم، ضلالت است نرو دنبالش نمی‌گویم نه، ممکن است برای بعضی‌ها، نه این‌که آن علم ضلالت است، این صلاحیت ندارد ضال می‌شود، علتش هم این است که آدم‌هایی که تشکیکی هستند ذهن‌شان تشکیکی است زیاد و قوام ندارد این‌ها آن‌جا چون خیلی اشکال و مته به خشخاشی است دیگر علوم عقلی و این‌ها، این‌ها جوری می‌شوند که هنوز بدیهیات هم هی شک در آن می‌کنند. این مریضی این است نه این‌که آن علم ضال است، مضل است، این مریض است این حالت عادی ندارد، این به درد آن‌جا نمی‌خورد،. این‌که بزرگان یا خود حتی ابن سینا هم گفته این را به هرکسی چیز نکنید یا بزرگانی مواظبت می‌کردند هرکسی را نمی‌گفتند بیا این‌جا، چون از این می‌ترسیدند که این نتواند یا اشکالات را بفهمد جواب را نفهمد یا یک حالت این‌جوری پیدا بکند که ذهنش این‌جوری می‌شود که دیگر لا یستقر علی امری، همه‌اش احتمال، همه‌اش شک، همه‌اش تردید، پس نمی‌تواند. این یک حرف است.

یک حرف دیگر این است که نه می‌گویند تو که می‌خواهی توی آن علم کار کنی این‌جا ذهن تو را این‌جوری می‌کنی، اگر می‌خواهی آن علم را کار کنی دیگر این را خیلی دنبالش نرو، به اندازه‌ی همان ضروریات و ابتدائیاتش و این‌ها که بیگانه نباشی، اما دیگر نیا بخواهی این‌جا بشوی بشوی یک فیلسوف کذا. یک آقایی بود به رحمت خدا رفته دیدم نوشته فیلسوف الفقهاء و فقیه الفلاسفه. خودش روی کتاب خودش نوشته بود فیلسوف الفقهاء و فقیه الفلاسفه آقای فلان ....

س: ؟؟؟

ج: بله، خب یکی هم این است که بعضی‌ها می‌گویند از این جهت مثلاً به علوم عقلی مناقشه می‌کنند که می‌گویند مثلاً درِ خانه‌ی اهل‌بیت این علم درست شده آوردند برای این‌که مردم را مانع بشوند از این‌که درِ خانه‌ی اهل‌بیت بروند، به کتاب و سنت بروند، این یک راه دیگری است ....

س: یعنی خود فلاسفه هم خودشان می‌گویند می‌گویند قبلش این‌طور بوده ...

ج: حالا ممکن است، حالا خب این غرض باطل است و الا حالا و الله العالم، ان‌شاءالله خدای متعال حفظ کند ما را از اعوجاج و همه را ان‌شاءالله و آن‌چه که حق هست و...

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

 

Parameter:18782!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 4
تعداد بازدید روز : 47
تعداد بازدید دیروز :754
تعداد بازدید ماه جاری : 4555
تعداد کل بازدید کنندگان : 792856